مکثی بر شعار های رنگین سلفی ها از اسلام حکومتی تا امارت و خلافت اسلامی
جریان سلفی که در تاریخ اسلام پیشینۀ زیادی دارد و سرآغاز آن به میانۀ قرن سوم قمری می رسد که این جریان فکری باظهور شخصیت های مختلف در گوشه و کنار جهان در طول تاریخ متحول شده است؛ اما هیچ گاهی این جریان به اندازۀ کنونی خطرناک و کشنده نبوده است. با تاسف این جریان از درونمایه های فکری اصحاب سلف خود چنان انحراف کرده است که بجای تقویت داعیۀ وحدت اسلامی و آزاد سازی امت اسلامی برعکس مصروف از هم پاشی اسلام و به اسارت رفتن جهان اسلام است.
این جریان بجای احیا و بازسازی اندیشه ها، فرهنگ و تمدن، هنر وادب اسلامی برعکس برای نابودی و بربادی آن عمل می کند. امروز می بینیم که سلفی گری در سیمای طالبان و القاعده و داعش و غیره حیثیت تیغ دو دم یا سکه ای را پیدا کرده است که در یک رخ آن سلفی گری سرخ و در رخ دیگر آن تروریزم وحشتناک خودنمایی می کند و هر روز جان هزاران انسان را نه تنها در افغانستان؛ بلکه در عراق، سوریه، لیبی و سومالیا و کشور های دیگر نیز می گیرد. این سلفیت ویرانگر که دیروز منادی رهایی اسلام و مسلمین بود، امروز به سان اژدهایی دهن باز کرده است که نه تنها اسلام و فرهنگ و تمدن آن؛ بلکه خشک و تر فرهنگ های گوناگون را می بلعد و هر آن از آن شعله های نفرت به انسانیت و فرهنگ و تمدن آن زبانه می کشد. اکنون به وضوح مشاهده می شود که سلفیت به مثابۀ تندباد وحشتناک و سیلاب ویرانگر و موج کشنده بیش از هر زمانی سعادت و آرامش و خوش بختی بشر را تهدید می کند و انسان، فکر، فرهنگ، تمدن، آرامش او را به یغما می برد و آگاهی، آزادی و عدالت را سخت به چالش برده است.
سلفی ها گروهی از مسلمانان اهل سنت اند و تنها قرآن و سنت را منابع احکام و تصمیم های خود تلقی می کنند و خود را پیرو سلف صالح می دانند ودر عمل و باور های خود از پیامبر، صحابه و تابعین پیروی می کنند. سلفی گری یعنی بازگشت به شیوۀ زنده گی و مرام سلف صالح و مبارزه با بدعت یعنی هر چیزی که سلفیها جدید و خلاف سنت میدانند. سلفیهای معاصر بر معنی خاصی از توحید تأکید دارند که شماری را نامعتقد تلقی می کنند. سلفیگری در ابعاد مذهبی، فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی تأثیری بنیادین بر متفکران مسلمان در گوشه و کنار جهان اسلام داشته است. در جهان معاصر سه گونه سلفی چون؛ ظاهرگرا پیروان آرای اهل حدیث بویژه ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب است. سلفی ها به سه شاخه مانند؛ ظاهر گراها، جدیدگرا ها و جهاد گراها تقسیم شده اند.
شماری جریان سید جمال الدین افغان و محمد عبده را که هدف آنان آزاد سازی امت اسلامی از تقلید و جمود فکری و احیای اخلاقی، فرهنگی و سیاسی بود، سلفی گری جدید خوانده اند. آنان با رویکردی متفاوت از سلفی های ظاهر گرا بر بازگرداندن تفکر اسلامی به اصل خالص آن، تبعیت از قرآن و سنت، مردود دانستن تفسیرهای جدید، و حفظ اتحاد امت اسلامی تأکید دارند و با نفی تقلید بر سازگاری اسلام و دانش جدید تاکید دارند. مشهورترین گروههای الهام گرفته از سلفیگری اخوانالمسلمین و جماعت اسلامی هستند. در اواخر قرن بیستم، این اصطلاح به اصلاحگران سنتگرا اطلاق گردید.[۴]
هرچند پیشینۀ سلفی ها با ظهور احمد حنبل می رسد و اما از آغاز قرن چهاردهم هجری مکتب “سلفیه” بر سر زبانها بیشترافتاد. سلفىها خود را پیرو مکتب “اهل حدیث” مىدانند که در عصر عباسیان و پس از اختلاف با معتزله و اهل کلام و شیعیان پدید آمدند. بنیانگذار این مکتب احمد بن حنبل است که در سال ۲۴۱ه ق وفات کرد. روش فکری او پس از وفاتش در میان حنبلی ها ادامه یافت که آنان در اصول و فروع و عقیده و احکام، خود را پیرو اهل حدیث میدانستند و تا مدتى خلفاى عباسى به ترویج این مکتب پرداختند.
در سال ۳۰۵ “ابوالحسن اشعرى” مکتبی را تحت عنوان “احیاى مکتب اهل حدیث” پاىهگذارى کرد که هدف اش بازسازی افکار حنبل بود. وی خواست اصلاحاتى در عقیده اهل حدیث ایجاد کند واندیشه های خرافی چون فاقد اختیار خواندن انسان و قدیم بودن قرآن را از اندیشه های سلفی پیشین پاک نماید. . او براى اصلاح این مکتب، قد علم کرد و تاحدى توانست اصلاحاتى انجام دهد، ولى متعصبین اهل حدیث او را از خود طرد کردند. با پیدایش مکتب اشعرى شکاف عمیقى بین اهل حدیث و این گروه از اهل سنت پدید آمد و این دو پیوسته در جنگ و جدال بودند که گاهى به خونریزى ها مىانجامید، زیرا اشعرى اصلاحاتى در عقیده اهل حدیث بوجود آورد و در مسائل عقیدتى هم افکاری مستقل داشتند. درست این زمانی بود که راویان به دلایل سیاسی و فرهنگی از صحنۀ فعال فکری و فرهنگی عقب زده شدند و برای فقها فرصت سازی شد و ملوک اموی و عباسی توانستند، از فقها استفادۀ ابزاری کنند و از آنان مفتیان درباری درست کنند تا باشد که بر عیش و عشرت و خوش گذرانی ها و شرابخواری ها وستم آنان خورده نگرفته و آنان را بحیث ظل الله تا سرحد معصومیت به مقام تقدیس کشاندند و بر برائت آنان فتوا صادر کردند. از همین رو است که مودودی دوره های اموی و عباسی را دوران ملوکیت استبدادی خوانده است که از روش پیامبر و یارانش فاصله گرفتند.
تفکر سلف گرایی با ظهور ” ابن تیمیه حرانی” روح تازه گرفت. او بعد از آنکه به جای پدرش بر کرسی تدریس و استفتاء نشست، عقایدی در مسائل توحیدی و جانبداری از اهل حدیث و پیروی از سلف و مخالفت با سایر گروههای فکری و فرقههای کلامی و فقهی بیان کرد که در میان مسلمانان اختلاف شدیدی درباره افکار او پدید آمد تا جایی که برخی او را به عنوان رهبر فکری خویش پذیرفتند و برخی نیز او را به شدت انکار کردند و عقاید او را بدعت دانستند و فتوا به قتل یا حبس او دادند. در تمام این دوران اهل حدیث در یک طرف و اشاعره در طرف دیگر قرار داشتند، هرگز “سلف” و “سلفیه” به عنوان مذهب مطرح نبود تا اینکه ابنتیمیه دعوت به شیوه سلف را شعار مکتب خود ساخت و در عین حال از کلمه “سلفیه” بهره نگرفت و مىگفت، ما تابع “اهل سنت و جماعت” هستیم که در سه قرن نخست (از سال ۱۱ تا ۳۰۰ هـ ق) زیستهاند.
پس از وفات ابنتیمیه و هجوم فقیهان همه مذاهب بر ضد او بررغم تلاش برخى از شاگردان او، مانند “ذهبى” و “ابن قیم” و “ابن کثیر” نتوانستند، شیوه او را ترویج و گسترش دهند، زیرا او در نقطهاى این فکر را مطرح کرد که مرکز علم و دانش و قله فقاهت، مانند شام و مصر بود تا آنکه چهارصد سال بعد از ابن تیمیه در اواسط قرن دوازدهم هجری شخص دیگری به نام “محمد بن عبدالوهاب” نجد حجاز نظریه های ابن تیمیه را پیگیری كرد. محمد بن عبدالوهاب که به اندازۀ ابن تیمیه دانش نداشت و برای گسترش اندیشه های ابن تیمیه راۀ عملی را برگزید. وی رساله های کوچک و بدون اصطلاحات علمی را برای آموزش عوام نوشت و به شمشیر روی آورد و به خشونت متوسل گردید. وی حامیان خود را موحدید و مخالفانش را کفار و مشرک خطاب کرد. تابعین برنامهاش را مسلمین و موحدین و مخالفینش را كفار و مشركین نامید و شروع به تبلیغ عقاید خود کرد كه آنها را “مُرّ قرآن و حدیث” میپنداشت و بر سر آن با قبایل همسایه خود به جنگ پرداخت. عبدالوهاب موفق شد تا به کمک رئیس قبیله ای به نام “محمد بن سعود” دولت كوچكی را در شهر “درعیه” از شهرهای نجد بنا کند و احكام شرعی را برابر نظریات خود كه از حنبلیها و اهل حدیث آموخته بود، به اجرا گذارد. وی به ویران كردن مقبرهها و بناهای ساخته شده بر قبور پرداخت. او برخلاف ابن تیمیه كه به وحدت جهان اسلام در محور اندیشههای سلف میاندیشید، محمد ابن عبدالوهاب بیشتر به پیروزی گروه تحت فرمان خود میاندیشید. ابن عبدالوهاب تا مدتی نزدیک به ۲۶سال در دستگاهی بسر برد که اساس آن را به همیاری محمد بن سعود و عبدالعزیز پسرش پایهریزی كرده بود در نقاطی از جهان اسلام چون یمن و آفریقا و و هند و عراق نیز به روش وی تبعیت میکردند تا آنکه سلطان عثمانی و شاه ایران برای سركوب آنها لشكرکشی كردند. سرانجام در سال ۱۲۳۲ یا ۲۷ سال بعد از فوت محمد بن عبدالوهاب سپاهیان “محمد علی پاشا”، والی مصر به اشاره سلطان عثمانی مركز آنها یعنی شهر درعیه را به تصرف خود درآورده و كانون سیاسی و نظامی این جماعت را درهم شكستند، ولی پس از مدتی وهابیها باز امارتی مجدد را در ریاض تاسیس كردند كه آن هم در سال 1250 با كشته شدن “تركی بن عبدالله” دچار ضعف و فروپاشی شد؛ اما خاندان سعود پس از کشمکش های طولانی صد ساله توانستند در سال (۱۹۲۱) براریکۀ قدرت حجاز تکیه کنند. اینبار تمام شبه جزیره را به تصرف خود درآوردند و شهرهای مقدس مكه و مدینه را هم به تصرف خود درآوردند. این بار موج تازه ای از سلفی گری در نجد به راه افتاد و سخت گیری ها آغاز شد و به تکفیر مسلمانان پرداختند. آنان شیعه را تکفیر کرده و اشاعره و صوفیه و مذاهب دیگر را اهل بدعت خواندند و مدعى شدند که اسلام ناب محمدى در اختیار سلف بوده و فهم آنان از کتاب و سنت براى همگان حجت است و هر کس از این راه عدول کند، بدعتگذار یا خارج از اسلام است. جریان سلفی نخنستین پس از ظهور ابن وهاب روح تازه پیدا کرد و بعدها در چنگال آل سعود اسیر شد و تا کنون در اسارت آن بسر می برد. ابن جریان تا کنون ابزاری در دست حکام عربستان سعودی است که از حربۀ وهابی گری برضد آخوند های ایران استفاده می کند.
شماری جریان سید جمال الدین افغان و محمد عبده را که هدف آنان آزاد سازی امت اسلامی از تقلید و جمود فکری و احیای اخلاقی، فرهنگی و سیاسی بود، سلفی گری جدید خوانده اند. آنان با رویکردی متفاوت از سلفی های ظاهر گرا بر بازگرداندن تفکر اسلامی به اصل خالص آن، تبعیت از قرآن و سنت، مردود دانستن تفسیرهای جدید، و حفظ اتحاد امت اسلامی تأکید دارند و با نفی تقلید بر سازگاری اسلام و دانش جدید تاکید دارند. مشهورترین گروههای الهام گرفته از سلفیگری اخوانالمسلمین و جماعت اسلامی هستند. در اواخر قرن بیستم، این اصطلاح به اصلاحگران سنتگرا اطلاق گردید.[۴]
سلفی گری در مصر با رویکردی تازه و به رهبری شخصیت های متفکری چون سیدجمال الدین افغانی به راه افتاد که شیخ محمد عبده، سعد زغلول، ابراهیم هبلاوی، فتحی زغلول و بسیاری دیگر از نویسندگان لبنانی، سوری و مصری دور سید جمال جمع شدند و با مقالاتشان به خصوص در مصر جنبشهای اعتراضی علیه استعمار انگلیس به راه انداختند که مهمترین آنها در تاسیس “انجمن وطنی” و قیام “اعرابی پاشا” نمود پیدا کرد. این حرکت در سرزمینی به راه افتاد که اواخر قرن دهم هجری عثمانیها بر آن مسلط شدند و سال ۱۱۷۷ هجری شمسی به تصرف ناپلئون درآمد. هفت سال بعد عثمانی با کمک انگلیس ناپلئون را از مصر بیرون کرد و “محمد علی داودی” را حاکم مصر کرد تا مصر را آرام کند. او سلسله خدیوها (پاشاها) را در مصر پایهگذاری و آرام آرام مصر را از عثمانی مستقل کرد. حمله ناپلئون به عثمانی و تصرف مصر ضعف امپراتوری عثمانی را آشکار و جنبشهای اسلامی را در این سرزمین فعالتر کرد. از اوایل قرن سیزدهم هجری شمسی هرچه نفوذ عثمانی در مصر کم میشد، نفوذ اروپاییها بیشتر شد تا جایی که حدود سال ۱۲۶۱ هجری شمسی انگلیس کنترل همه امور مالی و اداری مصر را در دست گرفت و مصر را مستعمره خود کرد. در چنین دورانی “سید جمال الدین اسد آبادی” به مصر آمد و جوانان مصر را به مبارزه علیه انگلیس دعوت کرد.
دولت مصر سید جمال را از این کشور اخراج کرد، تا بعد شاگردانش راهش را ادامه دادند. یکی از مهمترین شاگردان سید جمال در مصر “محمد عبده” بود. او که سالها با سید جمال همراه بود، وقتی به مصر بازگشت روش انقلابی و حماسی سید را کنار گذاشت و برای رسیدن به آرمانهای او روشی آرام را پیش گرفت. عبده راه نجات مسلمانان را بازگشت به اسلام دوران پیامبر و اسلام سلف میدید وی بر عقل و آگاهی و درست فهمیدن دین تأکید میکرد. وی می گفت، در دین ملاک شناخت عقل است و ایمانی که بر عقل استوار نباشد، پذیرفتنی نیست. او میگفت باید بازگشت به گذشته یعنی سلفیگری دست برداریم و سعی کنیم، دین را همانگونه بفهمیم که گذشتگان میفهمیدند. این حرکت عبده در واقع یک رویکرد نوگرایانه و ضد سلفی بود. عبده با نصگرایی و تقدیرگرایی مخالف بود و تلاش میکرد، دین را با دنیای جدید مطابقت دهد و نظام خلافت را نظام مطلوب سیاسی در اسلام میدانست و میگفت، اگر مردم ببینند خلیفه اشتباه میکند، میتوانند علیه او قیام کنند. نظریه های عبده او را از اندیشمندان خلفش متمایز کرده است و او افکار جدیدی را ارایه کرد و او خلاف رویکرد سلفی ها حکومت در اسلام را مدنی خواند.
محمد عبده شاگردان بسیاری تربیت کرد که “رشید رضا” از مشهورترین آنان بود. وی اهل سوریه بود و در مدارس دینی مخالفان خلافت عثمانی درس خوانده و با خواندن “عروه الوثقی” با سید جمال و عبده آشنا شده بود. زمانی که عبده از تبعید برگشت، رشید رضا به مصر رفت و شاگرد و همراه او شد. رشید رضا از پایه گذاران جریان سلفی در مصر است و او از شاگردان مشهور عبده به شمار می رود. او سلفی متعصب و تا حدودی متمایل به وهابیت بود. او با رویکردی جدید مبارزهطلبی و انقلابیگری سید جمال را با روش فرهنگی و تربیتی عبده تلفیق کرد. رشید رضا ابتدا تلاش کرد، نشان دهد خلیفه مقدس نیست و از ایده چند حکومت اسلامی به جای یک امپراتوری اسلامی دفاع کرد. هنوز مدتی از بحثهای رشید رضا نگذشته بود که امپراتوری عثمانی منحل و مقام خلافت برچیده شد و کشورهای جدیدی شکل گرفتند که مهمترین سوال آنها سیستم حکومتی جایگزین خلافت بود. در مصر آن زمان سه گرایش ملیگرا، غربگرا و اسلامگراها با هم رقابت میکردند. اسلامگراها میگفتند، باید از اسلام سلفی اطاعت کرد تا به دوران شکوه اسلام در صدر اسلام باز گشت تا آنکه حسن البنا یکی از شاگردان رشید رضا در سال ۱۹۲۷ در شهر”اسماعیلیه” مصر جمعیتی اسلامگرا را بنیان گذاشت که خیلی زود از تأثیرگذارترین گروههای اسلامی در آفریقا، اروپا، آسیا و حتی آمریکا شد.
البنا در قاهره سازمانش را گسترش داد. برای سازمانش قانون اساسی و آییننامه داخلی نوشت. نشریه “الاخوانالملسمین” را منتشر و تشکیلاتش را تقویت کرد تا هر روز بر تعداد هوادارانش بیشتر شود. اخوانالملسمین هدف اصلی خود را تشکیل حکومت اسلامی در مصر و تمامی کشورهای جهان اسلام اعلام کرد، اما در این راه بر تشکیل حکومت اسلامی مسالمتجویانه تاکید و کودتا را رد میکرد. جوانان پرشور اخوان روش معتدل او را نمیپسندیدند و بارها از او انتقاد کرده و خواستند درباره برخی مسائل مالی، کمکهای دریافتی و روابطش با پادشاه و دولت و حتی انگلیسیها توضیح دهد. توضیحات البنا هوادارانش را قانع نکرد و موجب شد در سال 1938 از اخوان جدا شده و گروه “جمعیت جوانان محمد” را تشکیل دادند. البنا به انتخابات باور داشت و باورد اشت که از تجارب جنبش های غربی می توان برای شگوفایی نهضت اخوان استفاده کرد.
اخوان در سال ۱۹۴۴ در انتخابات پارلمان مصر شرکت کرد، اما دولت با تقلب نگذاشت، هیچیک از نامزدهای اخوان رای بیاورد. این موضوع اخوانیها را به شدت خشمگین کرد و آنها را به خیابانها کشاند که درگیری آنها با هواداران حزب کمونیست “وفد” را درپی داشت. جنگ برضد اسراییل آنها را آرام کرد. اما پس از جنگ بار دیگر این اختلافات دوباره از سر گرفته شد و بالاخره در سال ۱۹۴۸ دولت مصر اخوانالملسمین را منحل کرد. آنان بیست روز بعد “نقراشی پاشا”، نخستوزیر مصر را به جرم خیانت به وطن و انحلال اخوان ترور کردند. دولت جدید از البنا خواست ترور پاشا را محکوم کند تا با هم مذاکره کنند، او این کار را کرد. این موضوع اخوانیها را عصبانیتر کرد. در سال ۱۹۵۰ پادشاه مصر، البنا را ترور و تشییع را برای او ممنوع کرد، در مقابل اخوانیها هم تلاش کردند، رئیس نمایندگان مجلس و نخستوزیر را ترور کنند که نتوانستند؛ اما سال بعد دولت مصر استعفا داد و دولت جدید با اخوانیها کنار آمد و این جماعت را قانونی اعلام کرد. اخوانیها که اواخر دوران البنا دچار نفاق شده بودند، به ویژه که مدتی مرشد هم نداشتند و این موجب بروز انشعاباتی در اخوان شد.
با ظهور سیدقطب اخوان از لحاظ فکری و سیاسی دچار تحول بزرگ شد. سید قطب معلم بود و دولت مصر او را برای تحقیق در بارۀ شیوۀ آموزش به آمریکا فرستاد؛ اما وقتی او برگشت چنان عوض شد که خودش میگفت، دوباره متولد شده است. او زمانی که در امریکا بود، البنا شهید شد و پس از بازگشت به مصر به اخوان پیوست. قطب از پیش از سفر به امریکا با اسلامگراها و سلفیهای متمایل به رشید رضا آشنا بود. وی در بازگشت از آمریکا از کارهای دولتیش استعفا کرد و مطالعاتش را درباره اسلام سلفی ادامه داد و از مودودی بسیار متأثر شد، هر چند از وهابیها انتقاد میکرد که در عربستان به قدرت رسیده بودند.
سید قطب، از چهرههای سرشناس جریان سلفی در مصر شناخته شده است. وی در توحید و تفسیر قرآن از ابن تیمیه پیروی کرد و تقدیرگرایی و نصگرایی را پذیرفت و مانند البنا و مودودی مسلمانان را به تشکیل حکومت اسلامی دعوت کرد. قطب برای رسیدن به حکومت اسلامی جهاد و انقلاب علیه حاکم وقت را توصیه میکرد. از همین رو او را نخستین کسی میدانند که مفهوم انقلاب را وارد ادبیات سیاسی اسلام کرد. به نظر قطب جامعهای که خدا را قبول دارد، ولی به قوانین دینش عمل نکند جامعه جاهلی است. او بر جهاد خیلی تأکید میکرد و میگفت، در چنین جامعهای باید علیه حاکم جهاد کرد. این اندیشه های قطب که در کتاب” چراغی بر فراز راه” او بازتاب یافته است، الهام بخش گروه های تندرو مثل الجهاد والهجره و الجهاد والتکفیر در مصر شد. موضعگیریهای سید قطب علیه آمریکا و صهیونیسم از تمایزات مهم سید قطب نسبت به دیگر اندیشمندان سلفی است. او اولین کسی بود که از اسلام آمریکایی گفت و مسلمانان را به اتحاد دعوت کرد و تفرقه را خواست استعمار دانست. سید قطب توسط ناصر زندانی شد تا پنج سال بعد با وساطت “عبدالسلام عارف”، رئیس جمهوری عراق از زندان آزاد شود. پس از آزادی از زندان مقالات سید قطب تندتر و انتقادیتر شد و سلفیها هم جدیتر سخنان او را پی گرفتند. این موجب شد، دولت ناصر دوباره سید قطب را به دادگاه کشانده و به اعدام محکوم کند. پس از اعدام قطب اخوان دچار انشعاب های بیشتر شد که مهمترین انشعابهای آن سازمان آزادیبخش اسلام، جامعه مسلمانان و سازمان الجهاد بودند. این سه گروه به شدت از سید قطب متأثر بودند و هر کدام تعبیر و تفسیر خاصی از سخنان قطب داشتند و راهی متفاوت را در پیش گرفتند بعید نیست که زندانی شدن های پیهم او بر اندیشه هایش تاثیر گذاشت و این سبب شد تا نظریه های تند انقلابی را ارایه کند که بعد ها الهام بخش جریان های تندرو مثل الجهاد و القاعده گردید. قطب در شرایط خاص تاریخی که می زیست و فکر می کرد که نسخۀ فکری اش حلال مشکلات جهان اسلام است. هرگاه عمر برای او وفا می کرد و تا حالا زنده می بود. به یقین که در مورد بسیاری از نظریه های خود تجدید نظر می کرد. نه تنها او؛ بلکه مرحوم علی شریعتی هم اگر در قید حیات می بود و با تفکیک شرایط انقلاب و استقرار با نگرشی جدید به دنبال نوشت های خود می رفت و به بازسازی آنها می پرداخت و متاسفانه که مرگ او مجال نداد. بازهم روح این دو مرد بزرگ شاد و هرچند تلاش های شان به کورسی نه نشست و به اهداف خویش نرسیدند.
سلفی های جهاد گرا از ایده ئولوژی جهادگرایی سلفی الهام گرفته اند و این ایده ئولوژی الهام بخش گروه هایی چون طالبان، القاعده، بوکوحرام و داعش است. این گروهها دیدگاههای سلفیگری علمی (سلفیگری سنتی) را رد کرده و خشونت را راهی مناسب و ضروری برای مقابله با حملات غرب علیه اسلام میدانند.[۵] این گروهها متون اسلامی و تاریخ را بازتفسیر نموده و بر آیات نظامی قرآن و تاریخ نظامی اسلام تأکید بسیار دارند.[۶] تخمین زده شدهاست که سلفیهای جهادی کمتر از یک درصد کل جمعیت مسلمانان را تشکیل میدهند.[۷]
گروۀ “جامعه مسلمانان” در مصر با رهبری “شکری مصطفی” گرایش سلفی شدیدی داشت و جامعه امروزی مسلمانان را جامعه کفار نامید و میگفت، باید از چنین مسلمانانی کناره گرفت تا پاک شد و بعد برای پاک کردن دیگران جهاد کرد. وی باور داشت که تمامی جوامع اسلامی بعد از دوران پیامبر و چهار خلیفه کافر شدهاند و نجات پیدا نمیکنند، مگر آنکه به گروه او بپیوندند. آنها که به “تکفیریها” یا “گروه تکفیر و جهاد” هم معروف بودند، دیگر مسلمانان را تکفیر میکردند و میگفتند، بیرون از جمعیتشان راهی برای نجات نیست. آنان میگفتند، مسلمانان باید با پیروی از پیامبر ابتدا یک هسته نیرومند و قوی از مؤمنان تشکیل دهند و بعد با تمامی کفر مقابله کنند. شکری که متاثر از سیدقطب بود که او تز «جاهلیت» را – که اسلام با هدف رها ساختن جهان از آن پدید آمد – ارایه داد.1 نظام های اجتماعی را به دو دسته تقسیم کرد: نظام اسلام و نظام جاهلیت، نظام جاهلیت جاهل و فاسد بود و پیش از بعثت حضرت محمد(ص) در عربستان وجود داشت.
“سازمان آزادیبخش اسلامی” انشعابی دیگری از اخوان بود که گرایشهای سلفی معتدلتری داشت. “صالح سریه” فلسطینی الاصل رهبر آن بود و روش نرم تری را نسبت به شکری برگزید. وی شورای دوازده نفری داشت که در آن تصمیم می گرفت و این نشان دهندۀ انعطاف پذیری او نسبت به شکری است. این گروه مخالف کناره گیری از جامعه بود، دنبال استقرار حکومت اسلامی در مصر بودند و برای رسیدن به قدرت بین اعضای ارتش نفوذ میکردند. این سازمان در سال ۱۹۷۷ درصدد کودتا علیه دولت مصر برآمد که دولت آن را منحل کرد. مطبوعات مصر این گروهها را خوارج قرن بیستم نامیدند. بیشتر اعضای این دو گروه از دانش آموختگان دانشگاهها بودند. هرچند این سازمان روش نرم تری نسبت به گروۀ شکری داشت و اما باور این گروه به کودتا نشان دهندۀ تندروی و خشونت گرایی آن است؛ زیرا نظام های کودتایی در کل نظام های استبدادی و توتالیتر به شمار می روند.
“سازمان جهاد” فرمانده و رهبر خاصی نداشت و به صورت شورایی اداره میشد و میان ارتشیها، نیروهای امنیتی و مأموران دولتی نفوذ میکرد تا اهدافش را پیش ببرد. این گروه به شدت از “خالد فرج”، مرشد روحی آنان که سلفی بود و همچنین ابن تیمیه و سید قطب متأثر بودند. خالد فرج میگفت چون حاکمان مسلمان را مسیحیان، کمونیستها و صهیونیستها آموزش دادهاند، مسلمانان باید علیه آنها اعلام جهاد کنند. او همکاری با فرمانروای کافر را که ادعای مسلمانی دارد، حرام و مجازات او را مرگ و تنها شکل جهاد را مبارزه مسلحانه و دیگر راههای مسالمتآمیز مثل شعار دادن و حزب داشتن را نشانه ترس و حماقت میدانست و معتقد بود، اسلام تنها با نیروی اسحله پیروز میشود، اما برای پیروزی اسلام ابتدا باید با کفر داخلی (حکومت) و سپس با کفر خارجی مبارزه کرد.
با به قدرت رسیدن “انور سادات” به جای ناصر فعالیت اسلامگراها علیه دولت او و مسیحیان شدت گرفت. او با دستگیری اعضای التکفیر و نهضت آزادیبخش تلاش کرد، اسلامگراها و مساجد را کنترل کند. توجه غرب و اسرائیل به سادات، تهدیدهای او نسبت به ملیگراها واسلامگراها و سرانجام کنار آمدن با اسرائیل او را میان مصریها و حتی اعراب منفور کرد و در نهایت سال ۱۹۸۰ “خالد اسلامبولی” از اعضای جهاد، او را اعدام انقلابی کرد. پس از ترور سادات ، حسنی مبارک، جانشین وی با کمک آمریکا و اسرائیل مبارزه شدیدی را علیه اسلامگراها آغاز کرد که به درگیری و جنگ مسلحانه با آنها انجامید. اخوانیها تا مدتها در زمان مبارک سرکوب شدند، اما سرانجام بعد از سه دهه حاکمیت حسنی مبارک از اسلامگراها در ۲۵ جنوری۲۰۱۰شکست خورد و حکومتش برچیده شد. درست این زمانی بود که پس از بهار عربی مرسی نخستین رهبر حزب آزادی و عدالت شاخۀ اخوان المسلمین به قدرت رسد و با تاسف که این بار باز هم اخوانی ها اشتباه کردند و از انعطاف پذیری خودداری کردند و این سبب شد تا به مخالفت در داخل رو به رو شوند و از سویی هم حکومت اخوانی ها برای غرب چندان خوشایند نبود و بالاخره عوامل گوناگونی دست به دست هم داد تا آنکه پس از تظاهرات شدید مردم بر ضد مرسی، نظامیان به رهبری السیسی حکومت او را ساقط، خودش را زندانی کردند و بالاخره در زندان وفات نمود.
در نتیجۀ خیزش های بهار عربی سه حکومت تونس، مصر و لیبی سقوط کردهند؛ در تونس حکومت در ۱۴ ژانویه با فرار زینالعابدین بن علی رئیسجمهور به عربستان سقوط کرد. در مصر پس از سقوط حکومت تونس توجه جهان به اعتراضات عظیم مصر از ۲۵ ژانویه ۲۰۱۱ آغاز شدهبود، معطوف شد. پس از گذشت چهار روز، حسنی مبارک رئیسجمهور مصر اصلاحاتی را پیشنهاد داد اما حاضر به استعفاء که خواستهٔ اصلی معترضان بود نشد. در روز هشتم وعده داد که در ماه سپتامبر از قدرت کنار خواهدرفت. در همان روز پادشاه اردن ملک عبدالله دوم نخستوزیر جدیدی را تعیین کرد و علی عبدالله صالح رئیسجمهور یمن نیز اعلام کرد که در سال ۲۰۱۳ قدرت را پس از ۳۵ سال ترک خواهد کرد. در ۱۱ فوریه پس از ۱۸ روز اعتراضات مستمر در شهرهای بزرگ مصر، حسنی مبارک از مقام خود کنارهگیری کرد.
در دورهٔ دوم انتخابات ریاست جمهوری مصر که در تاریخ ۱۷ ژوئن ۲۰۱۲ برگزار گردید، محمد مرسی بر اساس آمار رسمی در رقابت با ژنرال احمد شفیق پیروز انتخابات گردید.[۸] وی اولین رئیسجمهور پس از انقلاب ۲۰۱۱ مصر و پنجمین رئیسجمهور تاریخ این کشور بود. عواملی که در سقوط مرسی نقش داشت، عبارت اند از این که نخستمحمد مرسی از همان ابتدای کار پایبندی کامل خود را به پیمان کمپ دیوید اعلام کرد و در جهت آن کوشید. دوم با توجه به نزدیکی و نفوذ اخوانالمسلمین مصر بر گروه نظامی حماس، در طول دولت محمد مرسی، حملات موشکی شبه نظامیان فلسطینی به مناطق اسرائیلینشین متوقف شده بود. سوم محمد مرسی توانست در مدت یک سال تونلهای زیرزمینی قاچاق سلاح به داخل نوار غزه را که در شبه جزیره سینا حفر شدهاند، منهدم کند و از این طریق ارسال سلاح به داخل فلسطین را متوقف کند. چهارم اظهارات ضد محور مقاومت محمد مرسی موجب شده بود که اختلافات مذهبی بین شیعیان و اهل تسنن منطقه افزایش یابد.
یک سال از حکومت مرسی سپری نشده بود که اعتراضات در مصر بالا گرفت و ارتش مصر در ۱ جنوری ۲۰۱۳ مهلت ۴۸ ساعته داده بود تا اختلافات حل شوند در غیر این صورت مداخله خواهد کرد. مرسی و اعضای بلندپایهٔ اخوان المسلمین مصر در پاسخ، این کار ارتش را دخالت در سیاست خوانده بود. ارتش مصر نیز در شامگاه ۱۱ سرطان ۱۳۹۲ پس از اتمام ضربالاجل دو روزه اعلام کرده بود که بیانیهای صادر خواهد.[۱۵] محمد مرسی در ۱۲ تیر ۱۳۹۲ (سوم ژوئیه ۲۰۱۳) طی کودتایی و با بیانیهٔ فرماندهٔ ارتش مصر عبدالفتاح السیسی و حمایت نماینده مخالفان دولت محمد البرادعی، شیخ الازهر شیخ احمد الطبیب و پاپ مسیحیان قبطی مصر پاپ تواضروس دوم از قدرت برکنار شد[۱۶][۱۷][۱۸][۱۹] طی همان بیانیه عدلی منصور، رئیس دادگاه قانون اساسی مصر به عنوان رئیسجمهور موقت دولت انتقالی تعیین شد.
“عبدالقادر خان” فیزیکدان هستهای پاکستان حقایق مهمی را درباره کودتای سال ۲۰۱۳ علیه محمد مرسی، رئیس جمهور سابق مصر و نقش آمریکا، رژیم صهیونیستی و نهادهای داخلی در این کودتا افشا کرد. او که به عنوان «پدر بمب اتمی پاکستان» شناخته میشود، در اظهاراتی در فیس بوک خود نوشت: رئیس جمهور مرسی به روسیه، هند و پاکستان سفر کرد، اما بسیاری نمیدانند که او با راهاندازی دوباره راکتور هستهای این کشور توسط روسیه موافق بود تا با غنی سازی اورانیوم جریان برق در مصر تولید شود. مرسی همچنین با ساخت یک راکتور هستهای دیگر، که مصر میتوانست آن را تا سه سال بعد دریافت کند و هدف آن کمک به تولید جریان برق بود، موافقت کرد. برای من بهتر بود که درباره امور مصر حرف نزنم، اما مردم این کشور لازم است تا حقیقت را بدانند تا بتوانند درباره سرنوشت مرسی تصمیم بگیرند. این مقام هستهای پاکستان در ادامه گفت آیا مصریها میدانند که دستاورد این سفر (سفر مرسی) ترسناکترین موضوع برای غرب بود؟
پیش از آن که به جریان سلفی در پاکستان اشاره شود، بیرابطه نخواهد بود تا به نخستین مرکز سلفی ها در دیوبند نیم قاره اشاره شود. در دوران استعمال بریتانیا در سال ۱۸۵۷ برای ن نخستین بار علمای دیوبند شبۀ قاره با علمای مکه تماس برقرار کردند. سرچشمۀ فکری دیوبند ار اندیشۀ ” شیخ مجدد الف ثانی احمد بن عبدالاحمد سرهندی” متوفای ۱۰۳۴ قمری و پس از آن به فکر ” امام شاه ولی الله احمد بن عبدالرحیم” متوفای ۱۱۷۶ قمری آغاز و سپس پیوند می گیرد به فکر بنیانگذار دانشگاۀ دارالعلوم دیوبند” امام محمد قاسم” متوفای ۱۲۹۷ و ” شیخ الفقیه رشید احمد گنگوهی” متوفای ۱۲۳۲ قمری و ” شیخ محمد یعقوب نانوتوی” متوفای ۱۳۰۴ قمری. شاه ولی الله دهلوی و محمد بن عبدالوهاب از کسانی بودند که برخلاف سنت گرایان و اصلاح طلبان تصوف و تقدس افراد و پیر و مراد را بدعت می دانند.
گفتنی است که پس از تهاجم شوروی در افغانستان و سرازیر شدن کمک های عربستان به مدرسه های پاکستان اندیشه های وهابی سلفی در پاکستان قوت گرفت و بیشترین فارغان مدرسه های پاکستانی با افکار سلفی وهابی متمایل شدند. تاسیس جمعیت طلبه ها در چوکات احزابی چون حرکت انقلاب اسلامی به رهبری محمد نبی محمدی، حرکت انقلاب اسلامی مولوی منصور و گروۀ مولوی موذن نتیجۀ همان کمک های عربستان بود که این طلبه ها به نام تحریک طالبان پیش قراول جنگ استخباراتی نظامیان پاکستان در افغانستان شدند. این گروه در دامان کمک هایی پرورده شدند که تمویل کننده گان آن اسامه ها و عبدالله اعزام فلسطینی بود. هرچند اعزام دارای افکار میانه بود و گفته می شود که به همین خاطر از اسامه در پشاور ترور شد. اسامه بعدتر القاعده را بنیانگذاری کرد که یک جریان تندرو و خشونت گرا است. پیش از تشکیل تحریک طالبان افغانستان و پاکستان گروه هایی مانند؛ سپاۀ صحابه، لشکر جنگوی، سپاۀ محمد و ده ها گروۀ کوچک و بزرگ در پاکستان فعال بودند که آموزش دیدۀ مدرسۀ حقانی و پنج پیری پشاور بودند و سلفی ظاهرگرا هستند؛ اما سلفی های نخستین دست کم به تعهدات خود باورمند و متعهد بودند و صفایی و ساده گی در اعمال شان تا حدودی مشهود بود که برخاسته از انگیزه های سالم دینی شان بود؛ اما سلفی های معاصر نه تنها خلاف خلف صالح بیشتر سیاسی شده و مکر و حیل در رویکرد های آنان آشکارا است . ازهمین رو به عهد و میثاق های خود پای بند نیستند و به هر چیزی از دید خدعه و فریب نگاه می کنند. به گونۀ مثال دیروز ملاعمر به دلیل دینی از تسلیمی اسامه به امریکایی ها خودداری کردو اما اکنون طالبان نه به دلیل اسلامی، بلکه به دلیل سیاسی و معاهده های پشت پرده و نفوذ شبکه های استخباراتی بویژه پاکستان یارای بریدن از القاعده و سایر شبکه های تروریستی را ندارد. باتاسف که نه تنها سلفی های نخستین، بلکه سلفی های جدید نیز قربانی وابستگی های استخباراتی شدند و شبکه های استخباراتی آنان را قربانی شعار های تند حکومت اسلامی نمود که امروز نظامیان پاکستان گروۀ طالبان را مامور ساختن امارت اسلامی کرده است. به همین گونه گروۀ داعش بوسیلۀ شبکه های جهنمی ساخته شد و برای آن مامورت داده شد تا خلافت اسلامی را بسازد و بدین وسیله فرصت کشتار هزاران انسان و نابودی فرهنگ و تمدن چندین هزار سالۀ کشور های عراق و سوریه نابود شوند. با تاسف که این بازی های استخباراتی هنوز به شدت ادامه دارد و ما هر روز شاهد کشتار هزاران انسان بی گناه در کشور های اسلامی و بویژه افغانستان هستیم. در واقع شعار های حکومت اسلامی و امارت اسلامی و خلافت اسلامی شعار های رنگین و دست ساخت قدرت های شیطانی برای شعله ورکردن جنگ نیابتی در کشور های اسلامی است.
گفتنی است که رخداد های اخیر بویژه در دو دهۀ اخیر افکار دیوبندی را تحت تاثیر درآورد. هرچند اثر گذاری های علمای دیوبند بر سلفی ها اکنون مشهود است و اما دیوبند پیش از این بیشتر متاثر از سلفی های وهابیت گردید و بعد ها جریان های ندوه العلما، جماعت اسلامی و جمعیت اهل حدیث حلقۀ واسط و اسباب ارتباط مکتب دیوبند با سلفیت شدند که در نتیجه در مرحلۀ نخست تاثیر مکتب دیوبند بر سلفیت و در مرحلۀ دوم بر سلفیت معاصر که از اشتراکات جریان ها و احزاب دینی ای چون؛ اخوان المسلمین، جهاد اسلامی افغانستان، جماعت اسلامی، جمعیت العلما و احزاب و حرکت های کوچک تر در جهاد افغانستان بوجود آمدند، اثر گذار شد. این تاثیر را می توان در تمایل علمای سعودی با گروه های جماعت تبلیغ علمای دیوبند درک کرد که چهل سال پیش مخالف آن بودند.
در آخرین تحلیل گفته می توان که سلفی گری ها پروژۀ ناتمامی بوده است که اکنون کشور های اسلامی را به کشتارگاۀ امریکا و روسیه و بریتانیا و فرانسه و سایر کشور های غربی بدل کرده است. معلوم می شود که این کشتارشامل پروژۀ کلانی است که هدف اش کشتار مسلمانان در سراسر جهان است. بدون تردید در عقب این جنایت یهود و صهیونیزم جهانی قرار دارد که با به کرایه گرفتن گروه های مزدوری مثل طالبان به گفتۀ ترامپ، این اهدف شوم شان را در کشور های یادشده عملی می سازند. کشتار های کنونی خاطره های خونین جنگ صلیبی را در افکار تداعی می کند که که به دعوت پیتر راهب در بهار ۱۰۹۶ م برپا شدهب ود. با تفاوت این که دیروز دو لشکر با همدیگر رو به رو بود، در یک جبهه عیسوی ها و درجبهۀ دیگر مسلمان و به گونه های وحشتناکی یکدیگر را می کشتند؛ اما در جنگ های صلیبی امروز در هر دو جبهه مسلمانان یکی مدافع تروریزم و دیگری تروریست قرار دارند و هردو به کشتار مردم افغانستان پرداخته اند و به این کشتار به شدت ادامه می دهند.
از آنچه گفته آمد، از آغاز تشکیل گروه های سلفی و مبارزات آنان با ظهور احمدحنبل از میانه قرن سوم قمری تا زمان ابن تیمیه در قرن و ابن عبدالوهاب زیر نام نوزایی در قرن و سلفی گری جدید با ظهور سید جمال و عبده زیر نام جریان اصلاحی در قرن نوزدهم و البنا و سید قطب و مودودی و شاخه های سلفی ظاهرگرا و اخوان و گروه های متاثر از نظریه های هردو در قرن بیستم مانند؛ گروه های جهادی افغانستان و حزب آزادی و عدالت در مصر و سایر ء گروه های سلفی های ظاهرگرا و سلفی های جدید در پاکستان، هند، سوریه، عراق، لیبیا، سودان، تونس، سومالی و کشور های دیگر تا کنون به گونه ء واضح ثابت شده است که گروه های یادشده نه تنها از داشتن استراتژی کارا و سرنوشت ساز عاجز بوده اند و در اصل برای تشکیل حکومت اسلامی بر بنیاد شعار های آنان چنان بی برنامه بوده اند که از ساختن چنین حکومتی فرسنگ ها فاصله دارند. جریان نخستین بیشتر فرهنگی بود و کمتر سیاسی و اما جریان دومی بیشتر سیاسی و کمتر فرهنگی و تا کنون هم این دو جریان نتوانستند، طوری بهم تلفیق شوند که مکمل یدیگرشوند. گفته می توان که حکومت اسلامی بیشتر از یک حلقهء گم شده در لابه لای شعار های تند و تیز آنان نبوده و نیست. زیرا هیچ یک از این گروه ها طرح مدونی برای تشکیل یک حکومت به گمان خود شان اسلامی ندارند. تنها شعار بازگشت به سلف صالح و صدر اسلام نمی تواند، پاسخی کامل و تمام برای ساختن حکومت اسلامی باشد؛ حکومتی که به گفتهء مودودی کار ساخت و ساز آن چهارده صدسال تعطیل شده است و جای آن را ملوکیت اشغال کرده است. از همین رو است که عبده، ابوحامد نصر، سروش، غنوشی و دیگران حکومت در اسلام را مدنی می خوانند که در نتیجهء پیشرفت بشری در عرصه های گوناگون شکل می گیرد. باورمندی شماری گروه های سلفی جدید به انتخابات از همین نظر آب می نوشد. در این تردیدی نیست که این گروه ها با شرایط خاصی رو به رو بوده و در شرایط دشواری به مبارزه برضد حکومت های مستبد و تحت حمایت قدرت های شرقی و غربی پرداخته اند که هدف اصلی آنان بازگرداندن آگاهی، آزادی و عدالت در جهان اسلام و رهایی آنان از سیطرهء غرب و شرق بوده است. اما با تاسف که در تمامی این دوره ها و حتا زمانی که به قدرت هم رسیده اند، چنان درگیر نفاق شده اند که از بسر رساندن این امر مهم کوتاه آمده اند. هرچند علل و عوامل زیاد داخلی و مداخله های خارجی ها دست به دست هم داده تا به مثابهء مانع بزرگ بر سر راه ء آنان واقع گردد؛ اما این نمی تواند، بر کم کاری ها و ناکارآیی ها و ضعف ها و قوم گرایی ها و خودخواهی ها و برتری طلبی ها و وابستگی های کشندهء آنان سرپوش بگذارد. این گروه ها بیشترین انرژی شان را قربانی نزاع های خشونت بار داخلی کرده اند و از همین رو این گروه ها بیشتر متمایل به خشونت هستند. در این مدت عقل اسلامی عقب زده شده و جای آن را خرافی اندیشی پر کرده است. امروز بیشترین کشور های اسلامی از افغانستان تا سوریه و عراق و لیبیا و قربانی خشونت آفرینی های سلفی گراهای نخستین است که عامل اصلی این خشونت ها خودخواهی ها و ناکارآیی ها و برتری جویی های سلفی های جدید بوده است که زمینه ساز مداخله های غرب در کشور های اسلامی از جنوب آسیا تا آسیای میانه و شرق میانه و شاخ آفریقا شده است.
از مطالعهء اندیشه ها و آثار بسیاری از متفکران و رهبران اسلامی معلوم می شود که بیشتر ایشان به حاکمیت الهی در نظام تکوینی باورمند بودند و اما در نظام اجتماعی و سیاسی به حاکمیت مطلق قرآنی باور نداشتند. از مطالعهء آثار اندیشمندان مسلمان در قرن بیستم چون کتاب ” اسلام و اصول الحکم” شیخ علی عبدالرزاق، ” دولت اسلامی” و ” اسلامی نظام زنده گی آور یا اسکی بنیادی تصورات” مودودی ، “آشوب بزرگ” ” شیخین” داکتر ط حسین ، “تاریخ سیاسی اسلام” از داکتر حسن ابراهیم حسن، “حکومت اسلامی” آیت الله خمینی و بیشتری نوشته های علی شربعتی، مطهری، منتظری، بازرگان، جلال الدین پارسی، آیت الله طالقانی، داکتر سروش، کتاب ” سیاست شرعی” ابن تیمیه، “وثایق مدینه” از داکتر محمد حمیدالله حیدر آبادی، “مرامنامه های” اخوان المسلمین و جماعت اسلامی هند، پاکستان و بنگله دیش و از انتقاد های فضل الرحمن و نصر حامد ابوزید بر دیدگاه های بنیاد گرایان به خوبی آشکار می شود که مسلمانان در طول تاریخ حکومت ایده آل اسلامی مطابق ادعا های شان نداشتند و اما حکومت هایی که موجود بوده از نوع حکومت های اموی، عباسی، عثمانی و عباسی همه مخالف اصل شورا و عدالت قرآنی بوده اند. از این یادداشت فهمیده می شود که “حکومت اسلامی” و ” اسلام حکومتی” پایهء قرآنی ندارد. از انتقاد های شیخ علی عبدالرزاق در کتاب” اسلام و اصول الحکم” و مودودی بر حکومت ها و خلافت های اموی و عباسی، جمع حکومت های براصل امامت ایران، حکومت اسلامی مسخرهء سعودی و حکومت یک سالهء اخوان المسلمین همراه با اشتباهات رهبران این گروه آشکار می شود که ” حکومت اسلامی” پایگاهء قرآنی نداشته؛ بلکه ساختن حکومت وظیفهء مسلمانان است که در هر عصری با استفاده از علوم و تجارب جدبد در عرصهء حکومت داری، سود ببرند تا در راستای ساختن یک نظام ایده آل توفیق یابند. از همین رو است که “حکومت اسلامی” به مثابهء حلقهء گم شده یی است که تا کنون حتا س کلافهء آن روشن نیست و آگاهی ها تجارب مدعیان حکومت اسلامی مبهم تر از این حلقهء گم شده است. از سویی هم از مطالعهء “اسلام حکومتی”فهمیده می شود که این نوع حکومت منجر به حکومت های استبدادی به گونهء امارت طالبانی و خلافت داعشی و غیره شده است که نتیجهء آن ظهور تروریرم در جهان اسلام از لیبی تا سوریه و عراق و افغانستان شده است؛ فاجعه یی که نزدیک است، جهان را به آتش بکشد. و چه خوب عبدالرحمن کواکبی در کتاب “طبایع الاستبداد” از استبدادی سخن می گوید که سر ننگین خود را زیر سایهء ” حکومت اسلامی” در “اسلام حکومتی”پنهان کرده است. حکومت اسلامی ایده آل های ترسیم شده برای گروه های سلفی های ظاهر گرا و جدید در واقع محصول جنگ سرد میان امریکا و شوروی پیشین است است که بالاخره منجر به ظهور گروه های تروریستی تندرو شد و میلیون ها انسان را در کشور های اسلامی به قربانی گرفته و این قربانی گرفتن ها هنوز هم ادامه دارد.
باشعار نمی توان حکومت ساخت و نحوۀ آن را برگزید؛ بل حکومت سازی به تجربه و زمان نیاز دارد تا در بستر زمان با توجه به پیشرفت بشردر عرصه های گوناگون فکری و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی به پختگی برسد. با تاسف که روند حکومت سازی در جهان اسلام 14 صد سال به تعویق افتاده و پایه های نظامی را که پیامبر پس از میثاق شهروندی مدینه پایه گذاری کرد، پس از رحلت او دچار چالش شد و تا کنون ادامه دارد. از همین رو است که متفکران مسلمان حکومت را یک اصل مدنی می دانند تا در بتۀ زمان به کمال برسد. چنانکه ارکون می گوید که نیاز به تلفیق منظومۀ سنت و عقل اسلامی است تا بتوان به نیاز های جوامع اسلامی در عرصه های گوناگون سیاسی واقتصادی و اجتماعی پاسخ گفت. به تعویق افتادن روند حکومتداری و افتادن حکومت در چنبرۀ ملوک اموی و عباسی همه چیز به صفر تقرب کرد و حال نیاز است تا از صفر آغاز کرد و با استفاده از تجارب جهانی و با توجه به ارزش های دینی و فرهنگی و مدنی کشور دست به نظام سازی زد. نظام دموکراسی در غرب محصول 500 سال مبارزات انسان غربی است که تا اکنون به کمال رسیده است و هنوز هم با دشواری هایی رو رو است که باید خالیگاه های آن پر شود و اکنون نظام دموکراسی الگویی برای جوامع اسلامی نیز به شمار می رود. جوامع اسلامی نیاز دارد تا در روشنایی ارزش های فرهنگی و دینی خود به بالنده گی دموکراسی تا رسیدن به نظام ایده ال خود تلاش کنند. بزرگ ترین مشکل فراراۀ حکومت اسلامی نبود الگو است که با تاسف بعد از صدر اسلام به کلی متوقف شده است. الگو های ایران و سعودی و امثال آن الگو های اسلامی نه بل الگو های برخاسته از زیر آسیاب سنگ رقابت های مذهبی و بهره گیری از مذهب است. بنا بر این کار های مقطعی در این زمینه هم اگر شده، پاسخ گو نیستند و نمی باشند. ما نیاز به نظامی داریم که در زیر چتر آن حکومتی ساخته شود که پاسخگوی نیاز های مادی ومعنوی انسان امروزین باشد و اصول ها و چهارچوب های واضح را با توجه به پیشرفت هایی بشر در عرصه های گوناگون سیاسی و اجتماعی و اقتصادی برای ساختار یک نظام تعیین کند.یاهو
منابع و رویکرد ها:
1- المذهب السلفی: “ابن قیم الجوزیة و شیخه ابن تیمیة” فی النحو و اللغة
2- اﻟﺪﻳﻤﻘﺮاﻃﯿﺔ اﻟﺴﻠﻔﯿﺔ
3- الحركات السلفية في مرآة خبراء عرب وأوروبيين
4- اللاتاریخیة السلفیة (مشاریع الأسلاف أم إفلاس المشاریع)
5- الظاهرة السلفیة
6- تامنهج السلفی الوهابی
7- المصلح الكبير محمد رشيد رضا من الصوفية إلى السلفية
9- المقارنة بين السلفية والاخوان المسلمين
10- «الاخوان المسلمون» بين السلفية والصوفية
11- ما بين الاخوان المسلمين والسلفية الجهادية
12- نشأة محمد بن عبد الوهاب والحركة الوهابية السلفية
http://asalafy.blogspot.co.uk/2011/10/blog-post_30.html
13- عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب السلفية وأثرها في العالم الإسلامي
14- دراسة: السلفية تخترق جماعة الإخوان المسلمين في أكبر هزة تنظيمية
http://www.alarabiya.net/articles/2010/11/27/127653.html
15- تاريخ نجد و دعوة الشيخ محمد عبد الوهاب (السلفية) 3.1.2
http://dar.bibalex.org/webpages/mainpage.jsf?PID=DAF-Job:72113&q=
16- عصر التکفریین الجدد
http://www.al-akhbar.com/node/140997
17- أمیرکا والغرب یقفان وراء التکفیریین فی سوریا
http://ar.jamnews.ir/NSite/FullStory/News/?Id=4014&Serv=1
18- هل تخلى الإخوان المسلمون عن أفكار سيد قطب؟
19- قراءة في أفكار السلفية الإصلاحية ورؤاها
20- القاعدة بیدق بید السعودیة في سوریا
21- أقوال العلماء السلفيين في حكم من حكَّم القوانين