سوگواری کتابخانۀ عامۀ کابل؛ پس از وفات حیدری وجودی؛ کتابخانۀ عامۀ کابل سوگوار است- نویسنده: مهرالدین مشید

امروز از غروب شاعر پرخاشگر و خورشید عرفان و ستارۀ تابناک معرفت، استاد حدری وجودی  ۲۵ روز سپری می شود؛ اما هنوز کتابخانۀ عامۀ کابل سوگوار است و دردمندانه در سوگ مردی نفس های سرد می کشد که بیشتر از پنجاه سال با آن همراز و هم سخن بود. امروز درست زمانی بیشتر به این نکته متوجه شدم که از کنار سرک عمومی متصل به کتابخانۀ عامۀ کابل عبور می کردم و چشمم به همان کلکینی افتاد که آیینۀ تمام نمای حیدری وجودی بود و با دیدن آن سیمای تابناک و درخشان او در ذهنم تداعی شد. در پشت این کلکین میز کار مرحوم نجم العرفا بود، اما نه تنها میز کاری، بلکه میزی که نماد عشق و عرفان و معرفت بود و در رگه های آن شناخت ومعرفت طنین انداز و در هر طنین آن گویی حقیقت و طریقت بهم سخت گره خورده بود. 

هرچند آن میز را خالی و سوگوار در نبود مرحوم وجودی یافتم و اما در عقب آن سکوت بزرگی را احساس کردم که عظمت و شکوۀ حلقه های درسی مثنوی معنوی و بیدل خوانی های حالینه و پارینه در ذهنم تداعی شد که دوستداران مولانا از گوشه و کنار کابل در این حلقه ها حضور می یافتند و با گوش فرادادن به صدای لرزان و اما خیلی دل انگیز و عاشقانۀ مرحوم حیدری وجودی، بهره ها می بردند و از جاذبه های  روحانی و شور های مالامال از عشق بیکران او لذت ها می چشیدند و در شرب دمادم جام عرفان و می  معرفت او سیراب شوق می گردیدند. بی آنکه خاطره های درس های مثنوب و بیدل در ذهنم برای یک طلوع دیگر غروب نمایند، گویی خود را در داخل دفتر مجلات و جراید احساس کردم و گویی یک باره گرد انگشتان لرزان و نورین مرحوم استاد وجودی در قفسه های الماری ها و  پشت و پهلوی کتاب ها و مجلات و جراید در چشمانم آشکار شد و گویی صدا های لرزان و اما چه با عظمت و پرشکوۀ او در در و دیوار و فضای دفتر مجلات و جراید در ذهنم طنین انداز شد. ناگاه خود را در داخل شعبۀ مجلات و جراید احساس کردم و متوجه شدم که مجله ها، کتاب ها، قفسه ها و تیرو کمان های الماری ها و بالاخره سقف و زمین دفتر شعبۀ مجلات و جراید همه شگفت زده و حیران به سوی میز کاری استاد وجودی سوگمندانه به تماشا نشسته اند. سوگوار در سوگ مرد نورانی ای که بیش از پنجا سال برای آنها نور بخشید و از فیض حضور خود آنها را بهره مند نمود. 

حضور سنگین و حیرت و زده و سوگمندانۀ مجله ها و کتاب ها و کلکسیون های جراید من را به سال های دهۀ پنجا برد و سیمای استادن بزرگی چون؛ استاد واصف باختری و استاد لطیف ناظمی، نیلاب رحیمی، آریانا نظری و چهره های جوان  آن زمان مانند، مرحوم قهار عاصی و فرهاد دریا و دیگران در ذهنم تداعی کرد که هر از گاهی پس از عصر ها پاتوغی بود، برای  سرایش  شعر های عاشقانه و عارفانه و طبع آزمایی های شاعرانه، آن هم در محضر استادانی که با شعر آشنایی داشتند و سخن شناس بودند و قدر و قیمت سخن را می شناختند. مردانی که نه تنها از شاعران نخبۀ  زمان خود بودند، در ضمن سخن سنج و سخن شناس نیز بودند و با زبان آشنایی کامل داشتند. 

تنها حضور این ذوات گرامی در زیب و زنیت بخشی شعبۀ مجلات و جراید کتابخانۀ عامۀ کابل نقش نداشت، بلکه این شعبه گویی از محضر حضور معنوی مردان بزرگی چون؛ ملک الشعرا قاری عبدالله، عبدالعلی مستغنی، مولانا خال محمد خسته، واصل کابلی، ندیم کابلی، شایق جمال، ملک الشعرا عبدالحق بیتاب، غلام نبی عشقری (معروف به صوفی عشقری) و چند چهره دیگر و شاعرانی دیگر فیض دمادم می می گرفت. شرب دمادم از محضر مردانی که از نظر اندیشه، گرایش های عرفانی و صوفیانه داشتند و از نظر زبان تحت تاثیر سبک هندی به ویژه بیدل ولی با تلفیقی از سبک عراقی بودند.  هرچند در میان این نخبگان دردمند و سخن شناس 

شماری از چهره‌ها و از شاعرانی بودند که از حوزه بخارا نیز تاثیر پذیرفته بودند. این گروه همزمان با ایجاد شدن “انجمن ادبی کابل” ظهور کردند و به خاطر نوع خاصی از پرداخت در شعر فارسی دری به نام “شاعران مکتب کابل” شهرت یافتند. حیدری وجودی حلقۀ وصل شاعران آن روز و مروز و آخرین نماینده برجسته و مطرح این مکتب بود؛ مکتبی که در دهه‌های اخیر با ظهور شاعران نوگرایی مثل واصف باختری و همچنین شاعران چپگرا مثل بارق شفیعی، سلیمان لایق، عبدالله نایبی و دیگران به حاشیه رفت.

در این میان آنچه که اهمیت و نقش مرحوم حیدری وجودی را برجسته می سازد و جای پای او را در در زنده و جاری نگهداشتن سبک و سلوک یادشده برجسته و ماندگار نموده است؛ همانا محوریت او بود که گروهی از شیفتگان عرفان مولانا و شعر مکتب کابلی بدورش حلقه زده بودند و محل کار او را در کنجی از کتاب خانۀ عامه کابل برای چندین دهه به پاتوغ شاعران نامدار و شاعران تازه کار بدل کرده بود. شعبۀ مجلات و جراید در واقع نشانی آشکار و قوت قلبی تمام برای پخته کاران و نوپردازان بود که در محوریت مرحوم وجودی شکل گرفته بود. 

مرحوم استاد وجودی در واقع پایگاۀ استوار شعر دیروز وامروز و کاخ با شکوۀ عرفان اسلامی بود که در خرگاۀ سبز و زمردین آن طنین عاشقانۀ او بلند و بالا بود که جان مایۀ آن این شعر ” چه بودی رو نمودی بیدلم کردی” بود. شعری که زنده گی استاد وجودی را دگرگون کرد و چنان مستی سر تا پای او را فراگرفت که دنیای پرهیاهو و پرمشغلۀ قیل و قالش را به حال مبدل کرد و اما حالی که هرگز از دغدغه های انسان دوستی او بحیث شاعری عصیانگر و عارفی پرخاشگر چیزی نکاست و برعکس تندباد حق جویی و حق نگری او را تا دم مرگ بیشتر پکه زد. چنان که در آخرین شعر او به نام “دیوانه خانه” که  از آخرین شعر های استاد حیدری وجودی است. این حقیقت را احساس و درک کرد. این شعر در واقع بیانگر روح سرشار عشق داشتن او به انسان و احساس دردمندی او نسبت به موجودی است که خدا آن را جانشین خود خوانده است و با کرامت بخشیدن به او از آن به عنوان گل سرسبد هستی یاد کرده است. این شعر گواه بر آن است که استاد وجودی از انگشت شمار شاعرانی است که او تا پایان عمر نه تنها بحیث عارفی پرخاشگر، بل بحیث شاعری دردمند و عصیانگر نیز باقی ماند و هیچ گاهی از درد مردم احساس بیگانگی نکرد و خود را شریک غم های بی پایان آنان می دانسته و همیشه رنج‌ ها و زخم های مردم را برپشت و پهلوی خود احساس می کرد. این شعر با زبان تغرلی و اما بیان عرفانی نشان می دهد که رنج انسان داشتن در دریای خروشان عشق و محبت بیکران او غسل تمهید شده بود و جاذبه های ناب انسانی در وجود او به کمال رسیده بود‌ و بیدلی ها در رونمایی های دلدار و آیینه جمال پر پرواز او را یار و یاور شده بود. عنفای بلند پرواز همت او چنان رو به اوج ها داشت که هیچ گاهی میل پرواز به سوی بیکرانه ها که از آن تعبیر ” پرم بستی و پروازم ندادی” تعبیر کرده در او فروکش نکرد و برعکس برعطش او برای پر زدن های برتر برای رسیدن به جابلقای معرفت و جابلسای سلوک افزود. در این شعر روح پرخاشگر و زبان انتقادی او را با بیان ظریف عارفانه می توان خواند و در خموشی های عارفانهء او غوغای دردمندانهک او را له خوبی می توان حس کرد. این شعر استاد وجودی فریادی است بر فرق ستم گران و مفت خواران و انگل هایی که سرنوشت ملت ها را به بازی گرفته اند و بی شرمانه بر مردم فرمان می رانند. چنانکه می گوید:

من و سودا و غوغای زمانه 

در و دیوار این دیوانه خانه

نه دردی دین و نی پروای مردم

غم نفس است این و آن بهانه

او در این شعر خویش را سراپا سودا احساس می کند. سودایی که غوغای عجیبی را در دل زمانه جاری کرده است. چنان بر در و دیوار این جهان که از آن به عنوان دیوانه خانه یاد کرده، چنان پیچیده است. در و دیوار این دیوانه خانه چنان غرق سودای خودی است که باشنده گان آن نه درد دین و نه پروای مردم را دارند. با آن‌که هرکدام شعار های رنگین پاسداری و حرمت گذاری به انسان را سر می دهند و اما در اصل همه غم نفس و خودخواهی و دغدغه ثروت و قدرت دارند. 

به گوش و هوش این حق ناشناسان

کلام و حرف حق باشد فسانه

به آنکس که نداند جز خور و خواب

مگو سیر و سلوک عارفانه

مشو با عشرت عاریه مغرور

بجان می جو نشاط جاودانه

بجز از ناز خشک بی تناسب

ندیدم شیوه های دلبرانه

شدم پیر و نمانده در وجودم

توان و ناله و آه شبانه

در این آخرین شعر حق ناشناسان رامخاطب قرار داده و می گوید که این حق ناشناسان چنان از خود بیگانه شده اند که کلام حق را افسانه تلقی می کنند. وی آنان را به گونه ای مثل چهارپایان خطاب کرده است که جز خور و خواب به چیز دیگری دل بستگی ندارند و حرف های سیر و سلوک طبع خشن و ثروت جویانۀ  آنان را هرگز تلطیف نمی کند. وی غرور و تکبر آنان رابه باد انتقاد گرفته و زنده گی خشک و بی تناسب آنان را عاری از صفا و صمیمیت پنداشته است که نشاط جاودانه را قربانی شور و شوق کاذبانه کرده اند. از نادلبری های آنان شکوه کرده و حتا سر دادن ناله های شبانه را در پای نادلبری های آنان ضیاع وقت خوانده است. 

آری استاد وجودی بیشتر شاعری درونگرا و اما عارفی دردآشنا بود و این دردآشنایی و احساس سیال او سبب شده بود تا او محرم راز عاشقان و عارفان باشد و حضور او چنان برای دوستدارانش گرم و با حلاوت بود که او را به رازداران راز های ناگفته بدل کرده بود که برعکس فخر رازی، این رازداری به گفتۀ مولانای رومی هرگز بر عقل و تخیلات او حیرت نیفزود؛ بلکه برعکس دامن حیرت را در گسترۀ اندیشه های عرفانی او بیشتر گشود و آتش عشق را در درون دوستدارانش شعله ورتر کرد. این عشق سیال و سرشار از مهر و محبت را در تمامی آثارش می توان به وضوح احساس و درک کرد.  آثار ماندگار او گواۀ روشن بر این حقیقت است که او هرچند در ظاهر غروب کرده است و اما شور و جاذبه و عشق سیال  و توفانی او هرگز غروب نکرده است و  در اصل این غروب سکوتی است برای طلوعی تازه و برای درخشیدن های جدید که برای آخرین بار در نشر و طلوع کتاب “از ورای حال و قال” خوش درخشید و به امید درخشیدن ها و طلوع های تازه به تازۀ این خورشید عرفان و ستارۀ تابناک معرفت بیشتر افزود. 

عشقی سرشار از نور و محبت چنان در او موج می زد که هرگز احساس خستگی نمی نمود وبرای بیش از سی سال هر هفته به طور منظم نشست‌های شرح مثنوی مولانای بلخی و شعرهای بیدل دهلوی را کتابخانۀ عامه برگزار می‌کرد. حرف‌های او درباره موضوعات عرفانی در این نشست‌ها چنان دل نشین و جذاب بود که بر دل های خسته آب گوارای شوق می ریخت و بر برج و باروی قلب های آنها شادی و طراوت را به ارمغان می آورد و به سان اشک های حیرت و شوق از درون دوستدارانش به بیرون سرازیر می شد. هرچند استاد وجودی پیرو عرفان عملی و متمایل به روش مولانای روم بود و اما همدیگر پذیری یکی از ویژه گی های مهم او در حوزۀ عرفان اسلامی بود که به تمامی طریقه های عرفانی ارج می گذاشت وهیچ گاهی نظر منفی در مورد روش های دیگر عرفانی ابراز نمی کرد. از همین رو است که او به نوعی عرفان باور داشت که  “سخت گیری و تعصب را خامی” می‌خواند و به سان ابوالحسن خرقانی باور داشت، هر کسی، بدون این که ایمان و اعتقادش مورد بازپرس قرار بگیرد، می‌تواند به حضور خداوند راه یابد.  این نگاۀ  منحصر به فرد استاد وجودی سبب شده بود تا افرادی از هر گروه و قوم بدون درنظرداشت قومیت، پیشینه حزبی و سیاسی و از هر طبقه‌ای نزد او می‌آمدند وبا برخورد یکسان مواجه می‌شدند. دلیلش این بود که استاد وجودی عشق را جوهر اصلی شعر و زنده گی و بستر به کمال رسیدن انسان و انسانیت می دانست. از این رو واژۀ عشق در شعر های او چون؛ خرگاۀ سبز و باشکوۀ تابناک و درخشان می تابید.

این سخن ماندگار و شعر زیبای مرحوم شایق جمال مصداق حالش است که در بخشی از غزلی که در وصف حیدری وجودی در ۱۳۴۶ خورشیدی نوشته است:

هر کس به نقد مهر و وفا می‌توان خرید

جنس صفا و صدق، ز بازار حیدری

سرسپرده گی های ناب عاشقانۀ او گواۀ آشکار بر عشق ورزی های صاف و ساده و بی آلایشانۀ او است که روبیدن خس و خاشاک  با مژگان را از دور و بر معشوق امری عاشقانه و گرانمایه می خواند و خاک کوی دوست را حتا حاضر است تا سرمۀ چشمان خود نماید. چنان که در این شعر گفته است:

ندیده‌ای که به مژگان خویش می‌روبم

به حکم عشق گرانمایه،‌ خاک کوی ترا

اما هیچ گاهی بوسیدن خاک پای دوست از استغنای عاشقانۀ او چیزی کم نکرد و برعکس بر آن افزود و بسان رود خروشانی سر تا پای او را فراگرفت و بسان نعره های مستانه و شوریده در شعر های او جان گرفته اند. چنانکه در این شعر می گوید:

این شعر نیست نعره مستانه من است

فریاد و شیون دل دیوانه من است

این پیکر نحیف که دیده گدازها

مأوای گنج عشق تو، ویرانه من است

بدون تردید حیدری وجودی درفش باشکوهی بر تارک شامخ کاخ پارسی بود و شعر های او به سان حله ها در کاروان سیستان تاریخ ادب معاصر کشور در حرکت اند و مردانی چون حیدری و جودی در کنار فرهیختگانی چون؛ چون استاد عبدالحق بيتاب، صوفی عشقری، حیدری وجودی،استاد قربت، سرور دهقان، استاد واصف باختری، زنده یاد رازق فانی، لطیف ناظمی، کریم نزیهی(جلوه)،آزاد کابلی ،انور بسمل و تنی چند ديگری از تبار آن بزرگان نمی بودند. بدون تردید این چشمه های زلال شعر را به رودبار تاریخ وصل نمی کردند. آری حیدروی وجودی مانند هر شاعر و سخنور دیگر چون شاعری نامدار و سخن شناس و عارفی دردآشنا و عاشق در زمان و مکان خاص خودش جایگاۀ خود را دارد که تا پای عمر رسالمتندانه سرود و آگاهانه تحقیق کرد و با بستن پلی میان شعر دیروز و امروز نخل تنومند پارسی را با کار و تلاش پیگیر برای بالنده گی بیشتر آبیاری کرد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

با نوشتن این شعر استاد وجودی  به عنوان حسن ختام به این مقاله بسنده می کنم. 

پرم بستی و پروایم نداری 

غم دل بستگی هایم نداری

 بزندان قفس زارم فکندی 

دل و داغ تمنایی نداری

 تو میدیدی چاه دیدم ز عشقت

 بیاد از دیدنی هایم نداری

 ندیدی چون مرا در صورت خویش

 نظر بر حسن معنایم نداری

شنیدم حیدری با یار میگفت 

پرم بستی و پروایم نداری