گشایش مکاتب گامی برای افسرده گی زدایی و شگوفایی های فرهنگی: مهرالدین مشید

گشایش دروازه های مکتب حرکتی متهورانه و در ضمن پاسخ‌گو و قابل تانی که روح آشفته و حیرت زدهء هزاران کودک و نوجوان را به نوازش گرفته و برای آنان قوت قلب و نیروی زنده گی می بخشد. گشوده شدن دروازه های مکتب ها در واقع آغازی برای وزش نسیم شور و شادی تازه برای زدودن افسرده گی های کشنده و یاس آلود صدها دانش آموزان و دانشجویان کشور است. این حرکت در کشوری مانند افغانستان که سخت قربانی بیرحمانهء تروریستان است و مردم آن در زیر دهشت و وحشت تروریستان رنگارنگ بدترین و غم بار ترین روز ها را سپری می کنند. پس در چنین حالی گشایش دروازه های مکتب معنای آب ریختن در کام تشنه هزاران کودک و نوجوان کشور است که تحت فشار جانکاه و تهدید ویروس کوید ۱۹ روز های دشواری را سپری کرده و برای رسیدن چنین روزی به گونهء بی صبرانه لحظه شماری می کردند. این در حالی است که بیماری کرونا چون کابوسی بر روان مرد و زن‌ بویژه دانش آموزان و دانش جویان این سرزمین سایه افگنده است.

‌پس در چنین حالی باز شدن مکاتب و آغاز مکتب رفتن ها نفخ امید را ماند که قدم های دانش آموزان را برای کسب دانش استوارتر می گرداند. امید می رود که گشایش مراکز آموزشی با در نظرداشت تدابیر لازم صحی برای پیش گیری از پاندومی کرونا به خوبی آغاز و به گونهء درست ادامه یابد تا باشد که فصل جدید زنده گی امید بخش به استقبال زنان و مردان و کودکان این کشور بشتابد و گل های تازه ای از آرزو ها در شاخسار زنده گی دردبار و غم آلود این کشور بروید و به شکوفایی برسد. 

این به معنای آن نیست که خطر و تهدید کرونا کاهش یافته و بی خیال از آن و بادست کم گرفتن آن مراکز آموزشی را گشود و چراغ آموزش را درخشان نگهداشت؛ بل باید توجه کرد که با اتخاذ چه تدابیری پروسۀ آموزش را سالم و بدوراز گزند و آسیب کرونا نگهداشت. این بستگی به اولیای شاگردان و آمران، مدیران و دانش آموزان کشور دارد که با استفاده از تدابیر های لازم و رعایت توصیه های صحی از سرایت ویروس کرونا جلوگیری کنند. این تدابیرمی تواند، شامل حفظ فاصله های اجتماعی با رعایت تدابیر صحی یا نوبتی ساختن روز های درسی  و یا نوبتی ساختن صنف های درسی روزانه باشد تا از این طریق بتوانند، هم دروازه های مکاتب را باز نگهدارند و خدمت به آموزش و پرورش کنند و از سویی هم خشت های دگرگونی های فرهنگی را در بستر تعلیم و تربیهبگذارند. امید می رود که روند بازشدن مراکز آموزشی همگانی شود و مراکز آموزشی بر روی دانش آموزان مکاتب دولتی از صنف اول تا صنف نهم نیز باز شود تا هرچه زودتر افسرده گی و اندوه از بساط روان دانش آموزان کشور برچیده و پاک شود. در این حصهء وزارت معارف مکلفیت دارد تا با اتخاذ تدابیر لازم و تجربه کردن روش های گوناگون به هر ترتیبی که می شود، فرصت باز شدن مکاتب را بر روی تمام دانش آموزان و بویژه دانش آموزان از صنف دهم تا صنف اول فراهم کنند تا به خواست معقول دانش آموزان پاسخ مثبت گفته باشد. در غیر این صورت بساط افسرده گی گسترده تر خواهد شد و خدای نخواسته بسیاری از دانش آموزان را فراخواهد گرفت که خطر آن بیشتر و بیشتر از نگرانی بیماری کرونا خواهد بود. در این زمینه توجهء مقام های رهبری وزارت معارف کشور حتمی و لازمی است تا به مثابهء گرداننده گان چرخ تعلیم و تربیهء کشور وظیفه و رسالت آموزشی و تاریخی شان را در برابر فرزندان این کشور به وجه احسن ادا کرده باشند و از مظان اتهام کم کاری و مسوءولیت پذیری رهایی یابند. مسؤولان برنامه های تعلیمی و تربیتی کشور بدانند که آموزش و تربیت است که سرنوشت فردای ملت ها را رقم می زند و نه تنها قدرت فرهنگی افغانستان را در برابر فرهنگ های دیگر به نمایش می گذارد؛ بلکه قدرت فرهنگی در واقع جاده صافکن قدرت سیاسی و اقتصادی یک کشور است که را ه را برای استقلال سیاسی و اقتصادی باز می کند. زیرا درس های تاریخ از گذشته ها گواهی می دهد که هر استعماری از فرهنگ آغاز شده و درست زمانی بوده که کشور استعمارگر از مجرای فرهنگی وارد کشوری شده و با مسخ کردن فرهنگ آن قادر به محو هویتی آن شده است. در واقع استعمار فرهنگی راه را برای استعمار اقتصادی و سیاسی باز کرده است. با این حال تنها مراکز آموزشی اند که با تعلیم دادن و تربیت نمودن نسل نو راه را برای استقلال فرهنگی بازمی نمایند و جادۀ ترقی و پیشرفت را بر روی نسل های امروزی و فردا باز می نمایند. چنان که کشور هایی مانند ویتنام و سایر کشور هایی که یک زمانی در معرض تهاجم بوده اند، با کار و پیکار تعلیمی و آموزشی و تربیتی توانسته اند بر بخشی از دشوار های شان فایق آیند و به بالاخره به سوی شگوفایی های سیاسی و اقتصادی گام های بلند برداشته اند. به گونۀ مثال از تلاش های رهبران ویتنام در زمان اشغال امریکا می توان یادآور شد که امروز شهر هوشی من بزرگ ترین شهر و معبر و گذرگاۀ بازرگانان در جنوب شرق آسیا است. این زمانی ممکن است که رهبران حکومت سیاست های بالندۀ آموزشی و تربیتی را در پیش بگیرند و تا به شگوفایی فرهنگی برسند. این در صورتی ممکن است که خاینان به نهاد ها و موسسه ها و مراکز تعلیمی و تربیتی در گام اول مجازات می شوند و به پنجۀ قانون سپرده می شوند تا محاکمۀ آنان درش بزرگی برای سایر خاینان و مفسدان بزرگ شود. صدها دریغ و درد که در افغانستان نه تنها مفسدان و بویژه آنانی به محاکمه سپرده نشدند که میلیون ها دالر پول کمک های جهانی در بخش معارف را دزدیدند و غارت کردند. محاکمه چه که حتا مورد تحسین نیز قرار گرفتند و به مقام های بلند تر صعود داده شدند. امید است برمصداق این سخن ” تاریشه در آب است و امید ثمر است” مسؤولان تعلیم و تربیۀ کشور بازهم فرصت های باقی را از دست ندهند و برای پیشرفت تعلیم و تربیه در کشور بکوشند تا نسل های فردا به شگوفایی های فرهنگی برسند و از آنان نه بحیث خاینان؛ بلکه بحیث انسان های وطن دوست و باشرف و پاک نفس یادآور شوند. ازاین رو بستر های فرهنگی تعیین کنندۀ هویت انسانی و اخلاقی و اجتماعی و فرهنگی هر انسان است؛ زیرا محیط اجتماعی و فرهنگی از بستر های نخستین اند که ویژه گی ها و عادت ها و شخصیت انسان ها را شکل می دهند. از همین رو است که دانشمندان و فیلسوفان و بویژه جامعه شناسان بدین باور اند که محیط اجتماعی و فرهنگی در ساخت و ساز اجتماعی و فرهنگی انسان ها نقش نخستین دارد و انسان های تربیت شده در محیط های مختلف با ویژه گی های مختلف فرهنگی بوجود می آیند و به گونۀ قطعی از محرکه های فرهنگی و اجتماعی جامعه متاثر می شوند. در واقع عوامل فرهنگی و اجتماعی است که در تکوین شخصت انسان نقش داشته و هویت فرهنگی او را کلید می زند. چنانکه «مارگارت مید» بانوی انسان‌شناس امریکایی معتقد است که: ” فرهنگ هر جامعه، خوی و خلق و اخلاق افراد متعلق به آن فرهنگ را قالب‌ریزی می‌کند.» دورکهیم نیز بر این باور است که: « جامعه، قبل از فرد وجود دارد و اثر خود را در فرد انباشته و او را تربیت کرده و بر او مسلط می‌گردد. روحیه‌ی هر فرد مستقیما مربوط به تشکیلات و وظایف و دستورات و الگوهای اجتماعی بوده و در روابط خصوصی نیز عوامل مذکور تاثیر کلی دارند.» این گفته ها دلالت آشکار بر این دارد که تعلیم و تربیت نقش بنیادین را در ارتفای فرهنگی و اجتماعی یک کشور دارد و یک کشور دارای فرهنگ عالی انسان های عالی و با شرف و باعزت را پرورش می دهد و یک فرهنگ نابکار برعکس انسان های نابکار را بوجود می آورد. در واقع ایجاد تحولات بنیادی در سیستم های آموزشی و تربیتی راه را برای انقلاب فرهنی فراهم می سازد؛ اما نه از جنس انقلاب فرهنگی ایده ئولوژیک مانند انقلاب فرهنگی از نظر مارکسیست های شوروی و یا از نظر مائو و یا آخوند های ایران که با این انقلاب های فرهنگی جان هزاران انسان را گرفتند و روسیه و چین را به زندان فکری جهان بدل کردند. 

ایجاد تغییرات بنیادی در سیستم های آموزشی و تربیتی در واقع آغازی برای یک انقلاب فرهنگی است؛ اما این انقلاب زمانی موثر و کارساز است که بدور از گرایش های مسلط ایده ئولوژیک باشد. زیرا هر حرکت  ایده ئولوژیک ماهیت اصلی انقلاب فرهنگی را خدشه دار گردانیده و از مسیر اصلی آن که همان رسیدن به انقلاب فرهنگی واقعی است، منحرف می  سازد. زیرا انقلاب های هدفمند و غیر ایده ئولوژیک می توانند، جاده صافکن تحولات مثبت و چشمگیر در یک جامعه باشند.  زیرا انقلاب فرهنگی عبارت از مجموعه ای از دگرگونی های اجتماعی و تغییرات سیاسی است یک جامعه را متحول می سازد. این انقلاب را نباید با انقلاب های فرهنگی چین و روسیه و ایران یه عوضی گرفت که هر کدام بدین بهانه به تصفیۀ مخالفان شان دست یازیدند. 

 انقلاب فرهنگی در روسیه پس از انقلاب ۱۷ اکتوبر ۱۹۱۷با همان اهدافی که در زمانه لنین مدنظر قرار گرفت در قالب یک برنامه «۵ساله» در دولت استالین دنبال شد. با روی‌کار آمدن استالین نقاب‌های مزورانه دولت لنین از چهره شوروی کنار رفت و فرهنگ به خشونت‌آمیزترین شکل ممکن به دالان تاریک سرکوب و سکوت رانده شد. جدل‌های نظری بین طرفداران بوخارین و ریازونف به مچ گیری بدل شد و فرصت مناسبی به دولت وقت داد تا با اتهام ارتدادی که گروه‌‌های فکری به یکدیگر می‌زدند اقدام به « تصفیه» روشنفکران کند. انقلاب فرهنگی لنین که با تغییرات در کتب درسی آغاز شد باسیاست‌های سرکوب و فشار بر طیف‌هایی از اندیشمندان و اهل هنر که به نظر حکومت به اندیشه‌های غربی نزدیک بودند ادامه یافت: در این دوره شمار کتاب‌های ادبیات بالا رفت که در غلو عملکرد دولت شوروی در دستیابی به اهداف کارگری موفق‌تر بود اما این آثار که حمایت دولتی را به همراه داشت فاقد درون‌مایه قوی گذشتگان بود. شماری فهم پیشین زمامداران شوروی را نقد کرده و می گویند فهم جدید دولتمردان شوروی مخالف با اندیشه های مارکش بود که تأکید بسیاری تنها بر عامل «اقتصاد» داشت و ضعف این نظریه درصحنه مدیریت اجتماعی سیاسی جامعه روسیه بویژه در سیاستمداران اواخر عصر «لنین» آشکار شد. اعضای حزب کمونیست به اهمیت بیش‌ازپیش «فرهنگ» به‌عنوان یکی از مؤلفه‌های بنیادین در رفتار عمومی مردم پی بردند، ازاین‌رو تلاش‌های دولت برای یکپارچه‌سازی سیستم آموزشی، رسانه‌ای (سمعی- بصری) در تمام سطوح با تمرکز بی‌سابقه‌ای دنبال شد. 

به همین گونه انقلاب فرهنگی در چین در می ۱۹۶۶ به دستور مائو تسه‌تونگ و توسط جیانگ چینگ و برخی از نزدیک‌ترین دستیاران مائو از جمله لین بیائو، چن بودا، کانگ شنگ، ونگ دونژینگ و چو ان‌لای سازماندهی شد.[۱] مائو هدف از آغاز کارزار انقلاب فرهنگی را مبارزه با «ضد انقلاب»، مبارزه با «چهار عامل کهنه» در فرهنگ چین و مبارزه طبقاتی با بورژوازی اعلام کرده بود، اما در عمل انقلاب فرهنگی به تصفیه حزب کمونیست چین از تمامی رقبای سیاسی‌اش انجامید. در قلع و قمع انقلاب فرهنگی که تا سال ۱۹۷۶ رسماً ادامه داشت، دانشگاه‌ها تعطیل شدند و تا حدود ۲۰ میلیون چینی کشته‌شدند و بسیاری از آثار فرهنگی ارزشمند در چین و تبت به بهانهٔ مبارزه با مظاهر سنتی و فرهنگی سرمایه‌داری، تخریب شدند تا آن که حکومت چین پس از مرگ مائو سندی را منتشر کرد که بر بنیاد آن جیانگ چینگ، همسرش، و باقی اعضای “گروه چهار نفره” زندانی شدند که این سند سبب “نجات حزب و انقلاب از این بحران شد و به این کشور کمک کرد تا وارد مرحله‌ای تازه بشود. هم چنان از انقلاب فرهنگی در ایران که پس از انقلاب اسلامی دراین کشور رخ داد، می توان یادآورد شد که هدفش در واقع تصفیۀ مخالفان جمهوری اسلامی و آخوند های برسر قدرت بود که به بهای جان هزاران انسان و تبعید ده ها دانشمند ایرانی دراین کشور عملی شد.

این در حالی است که هدف از هر انقلاب فرهنگی در نخست ایجاد تغییرات مثبت و کارامد در جامعه است؛ زیرا هر انقلاب فرهنگی ریشه در انقلابی دارد که سیستم آموزشی و تربیتی را دگرگون کند و زمینه را برای بستر سازی های فرهنگی پویا فراهم کند. این تحول از آموزش و پرورش آغاز می شود؛ زیرا تحول در عرصۀ آموزش و پرورش است که برای انسان نیروی مطالعه و تحقیق را می دهد و او را چنان تشنه می سازد که از خواندن و مطالعه هرگز خسته و سیر نمی شود. به او چنان عطش مطالعه می بخشد که خواندن در واقع یه گم شده اش بدل می شود که پیهم پرسش هایی در ذهنش موج می ز ند  بدون آن که به پاسخ بخشی از آن پرسش ها نایل آید و پرسش های دیگری در ذهنش خطور می کند. این عطش ناقرار پیهم او را دگرگون می کند و از لابه لای این دگرگونی ها شخصیت و استقلال فکری و فرهنگی پیدا می کند. بنا بر این انقلاب های فرهنگی بوده است که مسیر جوامع بشری را عوض کرده است و هر قدری که جریان فرهنگی در یک کشور نیرومند باشید و به همان اندازه جامعه و افراد وابسته به آن هویت فرهنگی سالم و نیرومند پیدا می کنند. فرهنگ است که در واقع به مثابۀ روح سیاست، جریان های سیاسی و اجتماعی را در یک کشور سمت و سوی درست می دهد. یک جامعۀ بافرهنگ متعالی دارای احزاب و گروه های سیاسی مستقل و پیشرفته و خودآگاه و جامعه ساز است و یک جامعۀ دارای فرهنگی نامتعالی برعکس دارای جریان های سیاسی نابکار و مزدور و غارت گر است که افراد وابسته به آن انسان های بدون تعلیم و تربیه اند. این گروه های بجای آن که پیش قراولان ترقی و پیشرفت برای مردم شان باشندو برعکس باری بر دوش مردم شان هستند و حتا مردم از وجود آنان نفرت دارند. در چنین جامعۀ بیمار است که احزاب و گروه های سیاسی آن چنان بی فرهنگ و از خود بیگانه اند و هر کدام به تعبیری مرحوم علی شریعتی به هندویی می مانند که در یک دست اش قرآن و در دست دیگرش هم گرنگ است و آگاهی او نسبت به هر دو همسان است؛ یعنی از قرآن و اسلام آگاهی دارد و نه هم از گرنگ و آیین هندو. از همین سبب است که در جمامعۀ ما چه روشنفکر دیروز و چه هم روشنفکر امروز حال و هوای دیگری دارد و به همان اندازه که روشن فکر چپ ما از تعلیم و آموزش و تربیت مارکس و مارکسیزم بی بهره اندو به همان میزان یک روشنفکر مسلمان هم از آموزش های اصیل اسلامی و شناخت رهبران مهم آن چون عبده ها، سید قطب ها ، عبدالرزاق ها ، ارکون ها، ترابی ها، شبستری ها، غنوشی هاو دیگران بی بهره و ناآگاه است. این ناآگاهی ها سبب شده که جریان های چپ و راست تا کنون در افغانستان فاجعه آفریدند و مردم مظلوم افغانستان را به این روزگار کشانده و تیغ از دمار شان بیرون کرده اند. چپی ها در حق شان ظلم بزرگ را روا داشتند و با رویکرد های ضد انسانی و ضد بشری افغانستان را به زندان وحشت و دهشت بدل کردند و راستی ها هم کمتر از آنان نبودند و نیستند. آنان هم در اوجی از نافهمی ها زیر نام حکومت اسلامی دست به غارت های افسانه ای زدند و به همین گونه عده ای از اشرف المخلوقات که زیر نام تکنوکرات و لیبرال پس از سرنگونی طالبان وارد افغانستان شدند. آنان کمتر ازاخلاف شان نبودند و در غارت و تاراج دارای های عامه و بیت المال سرتاج آنان شدند و حتا دست رهبران گروه های چپ و راست را از پشت بستند.یاهو