ضحاک و ضحاکیان روزگارما ! نوشته استاد پرتو نادری

ضحاک ماردوش در سرزمین اسطوره‌ها، اورنگ‌نشین نامشروع و خون‌خواره‌یی است. او روح و ارادهء خود را به شیطان فروخته بود تا به ارضای غرایز بهیمی خود برسد. از این نقطه نظر، ما در تاریخ معاصرخویش نیز ضحاکیانی داریم که می‌توان آنان را با ضحاک‌ ماران مقایسه کرد. این‌ها نیز برای رسیدن به هوس‌ های بهیمی خویش اراده و روان خود را به نیروهای اهرمنی روزگار فرخته اند.

به قول فردوسی در شاهنامه، ضحاک پدری داشت مرداس نام. او پادشاهی بود پرهیزگار و دادگر. ضحاک را هوای پادشاهی در سر بود و چنین بود که با اهرمن تفاهم کرد. اهرمن پذیرفت که مرداس را از سر راه بردارد و ضحاک را به پادشاهی برساند. ضحاک پذیرفت که در بدل این کار، روان خود را در اختیار اهرمن گذارد.

 مرداس هربامداد پیش از آن که کرانه‌های آسمان سرخ شود برای نیایش به باغی می‌رفت. شیطان بر سرراهی او چاهی کند و سر آن چاه را پوشانید. چون مرداس پای بر سر چاه گذاشت به درون چاه افتاد و جان داد. چنین بود که ضحاک پدر را به وسیلۀ شیطان در چاه افگند و خود برتخت‌ نشست.

می‌شود گفت که این شیطان بود که در سیمای ضحاک بر اورنگ نشست و داد و دادگری با مرداس در چاه افتاد.

حال دیگر روان‌ ضحاک در گرو اهریمن بود. به زبان دیگر این اهرمن بود که بر ضحاک حکم می‌راند. برای آن که همۀ اراده و اندیشۀ او در دست اهرمن بود. کارهایش همه اهرمنانه بودند.

همه چیز برای او ارضای غزیز بهیمی بود و همه اندیشه‌اش این بود که چگونه شیطان درون خود را راضی نگهدارد.

روزی از روزها اهرمن در سیمای خوالیگری به درگاه او می‌آید تا به آشپزی او گزیده شود. چنین می‌شود. اهرمن برای ضحاک خوراکی‌ها مزده داری از گوشت جانوران و پرنده‌ ‌گان تهیه می‌کند.

شاید بتوان گفت که این همان دورانی است که انسان به گوشت خواری می‌رسد. روزی ضحاک به اهرمن می گوید: می خواهم به سبب این همه خوراکه‌های مزه دار که برای من می پزی ترا پپاداشی دهم.

اهرمن می‌گوید: من پاداشی از تو نمی‌خواهم، بگذار تا بر شانه‌های بلند تو بوسه زنم و چنین می‌کند و خود ناپدید می‌گردد.

از جای‌گاه بوسه های‌اهرمن روی شانه‌های ضحاک دو مار سبز می‌‌شوند. پزشکان راه چاره نمی‌یابند تا ماران را از میان بردارند. ضخاک با مارهای خود گویی به منجنیق عذاب اندر شده است تا این که بار دیگر اهرمن در سیمای پزشکی پدیدار می‌شود و می گویند باید به این ماران خورشی از مغز سر جوانان ساخته شود که بخورند و بخوابند تا ضحاک در آرامش بماند.

چین می‌کنند. همه روزه دو جوان را سر می‌برند و از مغز سر آنان برای ماران ضحاک خورش می‌سازند.

چرا این مارها تنها مغز سر جوانان را می‌خورند؟ چرا از مغز سر پیران به آن‌ها خورش ساخته نمی‌شود؟

جوان نماد بالنده‌گی و آیندۀ یک جامعه است. جوان ادامۀ هستی جامعه و ادامۀ زنده‌گی است. با مغز است که انسان می اندیشد. ماران ضحاک، مغز سر جوانان را می‌خورند. این امر می‌تواند به این مفهوم بوده باشد که ضحاک می‌خواهد جامعه را از نیروی بالنده‌گی، اندیشه و تفکر خالی سازد.

وقتی جامعه از تحرک و تفکر خالی شود، آن گاه ضحاکیان می توانند هم‌چنان بر اریکه بمانند. آرامش ضحاک در آرامش ماران اوست. آرامش ماران او هم از خوردن مغز سر جوانان پدید می آید.

ضحاک نماد سیاه‌ترین استبداد است و حاکمیت او حاکمیت شیطان است. مردم دو راه دارند یا باید خاموش بمانند و همه روزه مغز سر جوانان شان خوراک ماران ضحاک گردد، یا هم باید برخیزند و حاکمیت شیطانی ضحاک را براندازند.

چنان است که کاوه آهنگر به دادخواهی بر می‌خیزد و دادخواهی او، دادخواهی همه‌گانی است. کاوه نماد همۀ جامعه است. پس دادخواهی او برای همۀ جامعه است.

درفش کاویانی همان درفش دادخواهی و مبارزه در برابر بی‌داد است که کاوه آهنگر با برافراشتن آن جنبش و رستاخیزی را پدید می آورد.

مردمان و در پیشاپیش آنان کاوۀ آهنگر، فریدون را به پیشوایی بر می‌گزینند.

فریدون دادگر که فردوسی چنین تصویری از او به دست می‌دهد:

فرویدن فرخ فرشته نبود

به مشک و به عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت این نیکویی

تو داد و دهش کن فرویدن تویی

فریدون به جنگ ضحاک می‌رود، دم و دست‌گاه اهرمنی او را از ریشه بر می‌کند. ضحاک را درهم می‌کوبد و او را در غار تاریک کوهی اونگان می سازد تا شکنجۀ درازی داشته باشد و خود به دادگستری می‌پردازد.

کاش می شد به سرزمین ابهام آلود اسطوره‌ها برگشت و دادگری فریدون ها را دید و در سایۀ درفش کاویانی زنده‌گی کرد. چون به تاریخ می‌رسیم دیگر همه جا چیغ خون آلود ضحاک و ضحاکیان اهرمن کردار است که می‌پیچد. چون به تاریخ بر می‌گردیم ضحاکیان را می‌بینم که همه جا مغز سرجوانان را می‌خورند تا زنده‌گی کنند.

آیا در روزگار ما دیگر صدای کاوه یی در برابر ضحاک و ضحاکیان برنخواهد خاست؟ آیا دیگر پرچم کاویانی چنان سیمرغی به پرواز در نخواهد آمد؟ ایا دیگر داد بر جای بی‌داد نخواهد نشست؟ آیا دیگر فریدونی قامت نخواهد افراشت تا دم و دست‌گاه اهرمنی ضحاک و ضحاکیان را فرو شکند؟

شاید چنین نشود؛ اما اگر در سرزمین اسطوره‌ها کاوۀ آهنگر نماد دادخواهی برای همۀ جامعه است، باید امروزه مردم در دورانی که ضحاکیان وجود دارند باید نمادی شودند از کاوۀ دادخوان و فریدون دادگر تا به روزگا ضحاک و ضحاکیان پایان دهند.

پرتونادری