باتاسف که مردم افغانستان از چهاردهه بدین سو به گونۀ بیرحمانه ای قربانی بازی های سیاسی و جنگی زمامداران، رهبران وسیاستگران جهادی و غیر جهادی شده اند. این آقایان با تمامی نیرو سر بلند و پرغرور این ملت را بر زمین زده اند و بر این زمین زدن ها قخر و مباهات هم کرده اند و می نمایند. امروز می بینیم که مردم افغانستان در دو راهه ای قرار گرفته اند که در یک سو پرتگاه و در سوی دیگر پلنگ در کمین آنان نشیته است. به همگان آفتابی است که مردم افغانستان طی نیم قرن گذشته و بویژه پس از تهاجم شوروی پیشین به این کشور با بزرگ ترین دشواری های نفس گیر دست و پنجه نرم کردند و از هیچ مبارزه ای برای رهایی از دشواری ها دریغ نورزیده اند؛
اما تاکنون نه تنها به کم ترین پیروزی ای نزدیک نشده اند؛ بلکه روزگار شان هر روز بدتر از روز دیگر مصیبت بارتر نیزشده است. تهاجم شوری در ۶ جدی ۱۳۵۸ به مثابۀ نقطۀ عطفی در تاریخ کشور فاجعۀ هولناکی را بر مردم افغانستان تحمیل کرد و از آن به بعد این کشور هر روز پرشتاب تر از روز دیگر به پرتگاۀ جنگ و خون ریزی فروافتاد. چنانکه حالا شاهد هستیم که افغانستان به میدان بزرگ ترین و پیچیده ترین جنگ نیابتی جهان زیر شعار با هفت قلم آرایش شدۀ امربکا زیر نام « مبارزه با تروریزم» بدل شده است.
مردم ما در حالی از چهاردهه بدین سو مصیبت بی پایان را با گوشت و پوست شان احساس می کنند که برای رهایی از چنگال تهاجم شوروی حماسه های پرشکوه و شهکار های بی بدیل از خود نشان دادند. آنان بادستان خالی بر تانک های دشمن حمله ور شدند و با قدرت نمایی و مانور در یک جنگ چریکی دشوار قد بر آسمان کشیدند و دشمن مهاجم را بزرگ ترین درس تاریخی دادند.دیدیم که باسقوط رژیم نجیب چگونه رهبران و فرماندهان جهادی به جان هم افتادند و نیرو های جهادی را که به هزاران امید و آرزو منتظر جشن پیروزی خود بودند، پیش از آن که اندک ترین لذتی از آن پیزوزی دست یابند و از آن بهره بگیرند. آنان را به گونۀ بیرحمانه به یک جنگ تمام عیار تنظیمی کشاندند. هرچند در این جنگ ها بیشتر گروه های جهادی دخیل بود و اما بازیگران اصلی این جنگ آقایان حکمتیار و شهید مسعود بود. این دو آقایان که یکی حامی پاکستان و دیگری دشمن پاکستان بودند، چنان به جان هم افتادند و کابل را ویران و شهروندان آن را به شهادت رساندند که در تاریخ افغانستان نظیر نخواهد داشت. شکی نیست که در عقب این جنگ ویرانگر شبکه های استخباراتی پاکستان، ایران، هند و روسیه کشور های دیگر قرار داشتند؛ اما عاملان اصلی این جنگ ویرانگر رهبران و فرماندهان جهادی بودد که با کوبیدن سنگ در سینه های مردم این کشور، هوای زمامداری بر استخوان های چوبین و دل های خونین آنان را در سر می پروریدند. آنان با همه لافیدن ها و بافیدن ها خواستند تا زیر نام ادعای برحق بودن بر گرده های مردم سوار شوند.
پاکستان در گرماگرمی این گرده سواری ها و خون ریزی ها تازه اسپ خود را قمچین کرد و با راندن انجنیر حکمتیار ازآغوش گرم استخباراتی خود، طالبان را ایجاد کرد و آنان را در آغوش گرفت. این گروه توانست، به کمک آی اس آی پاکستان بیشترین فرماندهان گروه های جهادی را بخرد وحتا توانست، زیر نام گروۀ جاده صافکن استاد ربانی و مسعود شهید را به فریب بکشاند. استاد ربانی بیشتر از ششصد میلیون را برای طالبان در هلمند فرستاد، نیرو های مسعود به فرماندهی نجیم خان مواضع حزب اسلامی را در غزنی سرکوب کرد تا طالبان زودتر به کابل برسند. این حمله ها طالبان را قادر گردانید تا به سرعت از وردک عبور کنند و با عقب نشینی نیرو های حکمتیار از چهار آسیاب، خود را به سرعت به آنجا رساندند. طالبان با اشغال چهار آسیاب روش خود را تغییر دادند وآخرین پیام شان به مسعود گذاشتن سلاح و ترک او از کابل بود. مسعود هم کابل را به طالبان گذاشت و به سوی پنجشیر عقب نشینی کرد و با این گفته که به اندازۀ پکول هم جایی در افغانستان داشته باشم، برضد طالبان می جنگم، پنجشیر را به مرکز مقاومت برضد طالبان بدل کرد. به این ترتیب حرف هایی را که خانم رافایل معاون وقت وزارت خارجۀ امریکا به مسعود گفته بود و سخنان او بخاطرپشتیبانی از سیاست های پاکستان به واکنش جدی او روبرو شده بود. با بیرون شدن مسعود از کابل و ورود طالبان به این شهر خواست های رافایل خواسته و ناخواسته در افغانستان تطبیق شد.
پس از آن که تمامی مقاومت بر روی طالبان برای وارد شدن به شهر کابل از میان رفت و طالبانبان پیروزمندانه وارد این شهر شدند. آنان بربیش از ۹۰ درصد خاک افغانستان مسلط شدند؛ اما جنگ میان طالبان و نیروی مقاومت در کشور ادامه یافت. درگیری های خونین میان نیرو های مسعود و طالبان برای پنج سال ادامه یافت تا آنکه درنهم سپتمبر مسعود بوسیلۀ خبرنگار عرب به شهادت رسید و دو روز بعد حادثۀ یازدهم سپتمبر به وقوع پیوست. ملاعمر حاضر به تحویلی بن لادن به امریکا نشد و نیرو های امریکایی وارد افغانستان شدند. سه سال بعد یعنی در سال ۲۰۰۳ طالبانی که در تبانی با امریکا و پاکستان بوسیلۀ طیاره ها از کندز و سایر شهر های افغانستان به پشاور و کراچی و کویته منتقل شده بودند، بوسیلۀ نظامیان پاکستان به سرعت احیا شدند و جنگ در افغانستان آغاز شد. امریکایی ها که اهداف مرموزی در افغانستان داشتند و دارند، با سیاست های خشونت بار و تلاشی های خانه به خانه و همراه با هتک حرمت ها شورش طالبان را به گونۀ سازمان یافته، در این کشور دامن زدند. این دامن زدن ها همراه با کاهش نیرو های امریکایی در افغانستان در زمان اوباما و بالاخره طرح استراتیژی جنوب آسیا بوسیلۀ ترمپ رئیس جمهور امریکا ادامه یافت. ترمپ با آنکه کمک های بیشتر از ۳۴ میلیارد دالری امریکا به پاکستان را احمق پولی خواند؛ اما هنوز هم که هنوز است، مقام های امریکایی از پاکستان دل نبسته و با سیاست های دوپهلو باز هم افغانستان را در قمار پاکستان گذاشته اند و سیاست های ناکام اخلاف شان را در افغانستان دنبال می کنند.
از آنچه گفته آمد، آشکارمی شود که ناکارایی ها، خودخواهی ها، ناتوانی ها، قوم گرایی ها، انحصار طلبی ها و وابستگی های استخباراتی، گروهی و ایده ئولوژیک زمامداران و سیاست گران جهادی و غیر جهادی افغانستان در طول تاریخ و بویژه بعد از تهاجم شوروی تا سقوط طالبان و تشکیل حکومت موقت و برقراری نظام جمهوریت در کشور سبب شده تا تمامی قربانی ها، ایثارگری ها، شهامت ها و شهکاری های ملت سربلند و پرغرور افغانستان به هدر برود و رهبران یادشده سر بلند این ملت سرفراز را بر زمین بزنند. این زمامداران و رهبران افغانستان بوده اند که در این مدت تمامی فرصت هایی را از دست دادند که مردم افغانستان درنتیجۀ مبارزات و قهرمانی های شان در برابر نیرو های مهاجم و گروه های تروریستی در اختیار آنان قرار دادند. به گونۀ مثال فرصتی که بعد از کودتای داوود در برابر ظاهر شاه فرام شد، دربست قربانی اهداف گروه های خلق و پرچم شاخه های حزب دموکراتیک خلق و خودخواهی های داوود شد. تحمل ناپذیری و دیگر ناپذیری داوود سبب شد تا میوندوال رهبر حزب سوسیال دموکرات و انجنیر حبیب الرحمان رهبر نهضت جوانان مسلمان را به شهادت برساند که سبب ایجاد رعب و هراس در میان گروه های اسلامی و ملی گرا و دموکرات شود. این حادثه سبب شد تا بسیاری از اعضای نهضت اسلامی به پاکستان مهاجر شوند. این مهاجرت در واقع آغاز یک فاجعۀ بزرگ در افغانستان بود که برای بوتو فرصت استفاده از آنان را برضد افغانستان فراهم کرد. آنان زمانی به پاکستان مهاجر شدند که بوتو مخالف جدی پشتونستان خواهی داوود بود. دیدیم که در سال ۱۳۵۴نه تنها کودتای ناکام آی اس آی و ساواک بوسیلۀ اعضای نهضت اسلامی به ثمر نه نشست، بلکه بیشترین اعضای نهضت اسلامی به زندان ها رفتند و بعدتر بوتو به کمک امریکا و داوود به کمک شوروی در نتیجۀ دو کودتا از بین رفتند. در نتیجه فرصتی که پس از دیدار داوود با بوتو در کنفرانس اسلامی با میانجیگری قذافی به میان آمده بود، از بین رفت. نتیجۀ قیام ناکام نهضت اسلامی منجر به افتادن رهبران گروه های اسلامی به دامن آی اس آی پاکستان گردید. این سقوط بود که نتیجۀ تلاش های مجاهدین که منجر به خروج سربازان شوروی و سقوط نجیب شد، قربانی خودخواهی ها و افزون طلبی های رهبران و فرماندهان جهادی و سیاست های پاکستان، ایران، هند و روسیه گردید. وابستگی بسیاری رهبران جهادی چنان به پاکستان عمیق و پایدار است که حتا اکنون هم خود را به دفاع از منافع و سیاست پاکستان مکلف می شمارند و با پررویی تمام حتا حاضر اند تا بر دخالت آشکار آی اس آی در افغانستان سرپوش بگذارند. این در حالی است که وابستگی های استخباراتی بسیاری رهبران جهادی و غیر جهادی نه تنها بنیاد های سیاسی و اداری و نظامی را درافغانستان نابود کرد؛ بلکه از رهبران و فرماندهان معظم جهادی افرادی غاصب، زورگو، معامله گر، فاسد، خودخواه و انحصار طلب ساخت.
در فصل ناتمام دیگری پس از سقوط طالبان که زیر نام نشست بن اول بر مردم افغانستان تحمیل شد. دیدیم که چگونه امریکا با راندن طالبان و حزب اسلامی ازبدنۀ حکومت موقت، یک جنگ دیگر را به نام مبارزه با تروریزم بر مردم افغانستان تحمیل کرد. اظهارات کرزی مبنی بر این که او نتوانست بنابر مخالفت بوش، رامزفلد و دیگ چنی به نامۀ طالبان که خواهان زنده گی عادی در افغانستان شده بودند، پاسخ مثبت بدهد. گواۀ آشکار ستم زمامداران پس از بن اول است که امروز افغانستان به چنین حالی افتاده است. هرگاه رهبران و زمامداران بعد از بن نخست اندکی از خودخواهی شان می کاستند و بر پیروزی مقطعی امریکا بر طالبان مغرور نمی شدند و برای یک افغانستان با ثبات و آرام فکر می کردند و از تجارب جنگ ده سالۀ شوروی در افغانستان درس گرفته بودند. اشکار است که در این صورت خلایی بوجود نمی آمد که افغانستان را به کام تروریزم ببرد و این کشور را میدان نبرد جنگ نیابتی پاکستان، ایران، هند، روسیه، چین و کشور های عربی واروپایی نماید. این سبب شد که جنگ و ناتوانی و ناکارایی های زمامداران و سیاست گران افغانستان دست به دست هم بدهند و فاجعۀ کنونی در کشور برپا شود. به گواهی تاریخ، خودخواهی ها و ناتوانی ها و قوم گرایی های زمامداران و سیاست گران افغانستان سبب شد که نه تنها توافقات بن؛ بلکه معاهدۀ ژنیو، طرح بنین سوان و سایر فرصت های بدست آمده در افغانستان به ناکامی انجامد. دلیل مهم این ناکامی ها ضعف ها، ناتوانی ها و وابستگی های رهبران جهادی و مداخلۀ پاکستان، ایران و سایر کشورها بوده است. در این میان شگفت آور این است که عامل اصلی فاجعه در افغانستان سیاست های تمامیت خواهانۀ پاکستان در افغانستان است و نظامیان پاکستان به افغانستان بحیث عمق استراتیژیک در مقابله با هند نگاه می کنند. تمامی رهبران و سیاستگران افغانستان به این نکته آگاه اند و رهبران جهادی که با حال و هوای نظامیان پاکستان آشنایی بیشتر دارند، بهتر از دیگران در این مورد آگاهی دارند؛ اما تاسف آور این است که شماری رهبران جهادی با همۀ فریب های مقام های پاکستانی باربار از همان سوراخ گزیده می شوندو ناشیانه برای نظامیان پاکستان ژاژخایی می نمایند. آنان به گفتۀ معروف گویا مردم را کر و کور خوانده اند.
حالا که فرصتی تازه پس از ۱۹ سال جنگ ویرانگر در افغانستان بوجود آمده و به کمک امریکا وسایر کشور ها نشست بین الافغانی در دوحه فراهم شده است و از آغاز این نشست بیشتر از یک ماه می گذرد؛ اما هنوز اختلاف های کانکریتی میان دو طرف پابرجا است. یک طرف بر جمهوریت و طرف دیگر به امارت تاکید دارند و هر دو طرف حکومت اسلامی می خواهند، با تفاوت این که یکی در قالب جمهوریت که موازین دموکراسی را پذیرا است و دیگری امارت که تمامی موازین دموکراسی را انکار می کند. بعید به نظر می رسد که قطر بحیث مقام تسهیل کنندۀ مذاکرات بین الافغانی کاری را در این زمینه از پیش ببرد و بن بست را بشکند. این در حالی است که بررغم تلاش های امریکا و کشور های کمک کننده، نشست دوحه به نتیجه ای نخواهد رسید وبن بست کامل در فضای آن حاکم است. آخرین تویت خلیل زاد نماینده خاص امریکا در امور صلح افغانستان گویای آشکار یاس و ناامیدی او از نشست دوحه است. چنانکه او در تویت خود نوشته است که دریچه دستیابی برای یک توافق سیاسی برای همیشه باز نخواهد ماند و تاکید کرده که افغانها باید به جای تخریب، ثبات و به جای هرج و مرج راه بخشش و به جای انتقام راه سازش و به جای عدم نشان دادن انعطاف راه توسعه و پیشرفت را در پیش گیرند. این گفته ها نه تنها حکایت از شکست احتمالی گفت وگو های دوحه دارد که گویای ناسازگاری وناتوانی ها و همدیگر ناپذیریهای رهبران و زمامداران وسیاستگران طالب وغیر طالب افغانستان بوده است؛ بلکه گواۀ روشنی بر این حقیقت تلخ است که آنان هرگز حاضر نیستند تا قدرت را برای رفاۀ مردم خود از دست بدهند و برعکس آنان حاضر اند تا زن و مرد این کشور را یکسره از تیغ بکشند تا در قدرت باقی بمانند. با تاسف که دولت های پس از بن بجای رفاه، سعادت، خوش بختی، وحدت، همدلی، همدیگر پذیری، تفاهم و تساند، برعکس ذلت، فساد، غارت، عصب دارایی های عامه، اختلاس های بزرگ، فحشا، زنباره گی و هزاران جنایت دیگر را به بار آوردند. این بیرحمی زمامداران و سیاستگران در برابر مردمی شده است که آنان با شکم های گرسنه و اما با عزمی استوار، صادقانه شکست ناپذیر پابرهنگانی به نام رهبران جهاد و جمعی لیبرال ها و دموکرات ها آمده از کافی ها و برگر فروشی ها و نانوایی های غربی به مقام های بلند دولتی تا سطح رهبر حکومت و گروههای سیاسی ارتفا دادند؛ اما هزاران دریغ و درد که آنان چنان غرق فساد و غارت تا سطح جنایت شدند که یکی روی دیگری را بیشترسیاه کردند. حال کاربجایی رسیده است که مردم افغانستان نسبت به همه بی اعتماد شده و آنان را مسؤول تمامی بدبختی های کنونی می شمارند. مردم بدین باور اند که جهادی ها آرمان های مجاهدین و مردم را قربانی قدرت طلبی ها و بلند پروازی های ناآگاهانۀ خود نمودند تا آن که بوسیلۀ کسانی سرنگون شدند که خود در به قدرت رسیدن شان سهم داشتند. حکومت استاد ربانی قربانی وعده های دروغین طالبان مبنی بر شکست دادن حکمتیار شد و با تاسف که باز هم مردم افغانستان پس از کنفرانس بن هم با عین تجربۀ ناکام رو به رو شدند. به گفتۀ گیتس وزیر دفاع پیشین امریکا آقای کرزی طالبان را برضد جبهۀ شمال تقویت کرد و جنگجویان آنان را در همکاری با مقام های وزارت داخلۀ وقت به شمال منتقل نمود. حال می بینیم که مردم افغانستان در خون و آتش غرق و با کشتار جمعی رو به رو اند. ملتی که با همت بلند سر به آستان آزادی نهاد و اکنون مانند گوسفند بیرحمانه ذبح می شوند. مگر این آقایان می خواهند با این کشتار و بیرحمی ها بر گورستان ها حکومت کنند.
اشتباه های زمامداران و سیاست گران افغانستان، امروز مردم افغانستان را دست و پا بین طالبان کرده است تا آنان لطفی کنند، به صلح تن دهند و از جنگ دست بردارند؛ اما طالبان به بازی نامتقارن صلح و جنگ دست زده اند که بیشتر به بازی «چوچهها» یا بازی «معمای زندانی» می ماند که در بازی نخست کسی بازنده است که بترسد و از جاده منحرف شود با در بازی «معمای زندانی» کسی از دو متهم برنده است که دوستش را فریب بدهد. دو طرف جنگ افغانستان درحالی انتظار برد و باخت را دارند که با بازیگران بی شماری رو به رو اند. گروۀ نخست شامل حکومت و مردم افغانستان، گروۀ دوم شامل طالبان، گروۀ سوم هم امریکا، گروۀ چهارم هم، پاکستان، گروۀ پنجم ایران، ترکیه، چین و ترکیه و گروۀ ششم هم سایر کشور ها شامل کشور های عربی و اروپایی هستند. یا به عبارت دیگر در یک طرف پاکستان، ایران، ترکیه، روسیه و چین و در طرف دیگر هند، افغانستان و امریکا در برابر هم قرار گرفته اند.در این میان بازی های تضاد و تضارب منافع و جنگ های نیابتی سازمان های استخباراتی کشور های منطقه است که تمامی رنج آن را مردم افغانستان متحمل می شوند. در این بازی حکومت ومردم افغانستان باید بیشتر از بازیگران دیگر دنبال منافع ملی خود باشند. این در حالی است که در بازی های مجموع صفر یک طرف برندۀ مطلق است. از این رو صلح تنها بازی ای است که مجموع صفر و ناصفر ندارد؛ بلکه صلح معادله ای است که دو طرف باید برنده شوند. این در صورتی ممکن است که صلح بتواند، فرصت بازسازی، دولت سازی، ملت سازی و شگوفایی های سیاسی و اقتصادی را در کشور به بار آورد.
در این آشفته بازار سیاسی کشور چقدر می توان امیدوار بود که با اتخاذ سیاست های مثبت میان قدرت ها یا جریان های داخلی و بین المللی توازن ایجاد کرد که هر کدام برای رسیدن به منافع شان در رقابت با یک دیگر قرار دارند تا باشد که از پی آمدهای بازی های آنان مصؤون بمانیم. این در حالی است که روند صلح به بن بست رفته است و اختلاف روی مواردی چون نوع نظام، تعدیل قانون اساسی را در پی دارد که نیازمند یک همه پرسی را دارد و با تاسف که نه تنها زمینه برای همه پرسی مساعد نیست که طالبان بحیث یک طرف منازعه به همه پرسی باور ندارند. در صورت فایق آمدن با دشواری بالا و حل شدن آن فرصت این فراهم می شود که قدرت به گونۀ عادلانه میان گروه طالبان، تکنوکراتها و لیبرال ها و گروههای جهادی پیشین عادلانه تقسیم شود. در همین حال انحصار طلبی یک طرف و انعطاف ناپذیری طرف دیگر چنین فرصتی را از میان برده است. از سویی هم ناکارآمدی مدیران ناکارآمد و استفادهجو که باحربههای قومی، مذهبی و یا سمتی که در واقع نخواستند و یا نتوانستند، نسخهی اصل جمهوریت را عملی سازند. باتاسف این بنا از ابتدای تشکیل حکومت انتخابی در سال ۲۰۰۴، کج گذاشتند و تا حال هم کج است. بنا بر این مردم خسته از جنگ و فساد، امیدوار اند که نظام آینده با دیدگاه باز سیاسی ظهور کند و بتواند پایههای حکومت مردمی را بنا نهد و بر دههها رنج و درد ملت نقطهی پایان بگذارد.
حل مسألۀ افغانستان نیاز به عبور از سه کوه وکتل یاد شده را دارد تا بن بست بشکند. این زمانی ممکن است که اجماع منطقه ای و جهانی در رابطه به صلح افغانستان بوجود آید؛ اختلاف های دو طرف حل شود و مرحلۀ سوم فرارسد که سیاستگران در موقع تصمیمگیری منافع فردی خود را مدنظر دارند. باید به آن پرداخته شود و به این گفته عمل شود که جنگ زمانی پایان پیدا می یابد که طرفهای درگیر سود خود را نه در دوام جنگ، بلکه در پایان جنگ ببینند. این در حالی است که جنگ و صلح افغانستان هنوز از بن بست نخستین که همانا ایجاد سیاست متوازن در داخل و در میان کشور های منطقه و جهان است، عبور نکرده است. بدون عبور از دشواری نخستین نمی توان به حل تقسیم قدرت میان جناح های گوناگون پرداخت. از سویی هم سیاستگران و زمامداران کشور چنان درگیر باهم اند که حتا مجال بدست آوردن منافع فردی و گروهی در جنگ را از دست داده اند. با این حال چگونه ممکن است که به نخبگان حاکم و غیر حاکم بتوان گفت که منافع و سود طالبان و غیر طالبان در ادامۀ جنگ نه؛ بلکه در پایان جنگ است تا بتوان برکشتار های کنونی نقطۀ پایان بگذارند و سراین ملت را از زمین بلند کنند و به وقار و سرفرازی آنان بیفزایند. گفته می توان که دل بستن به نتیجۀ نشست دوحه معنای عبور از « هفتاد خوان رستم» را دارد که ما هنوز اندر خمی یک خوان آن هستیم. یاهو