با فرهنگ و بی فرهنگ ؛ آیا جامعه ی با فرهنگ بدان معناست که همه ی افراد آن از نعمت سواد برخوردار باشند؟…زبیر پاداش

دو با فرهنگ،یکی در چین و دیگری در تکزاس،زبان یکدیگر را بهتر می فهمند،تا دو برادر که از فرهنگ بی بهره اند.اگر اداره ی امور جهان به کسانی که دارای فرهنگ بودند،واگذار می شد،بی شک دنیایی غیر از آنچه داریم،می داشتیم.ریشه ی بسیاری از سوء تفاهم ها،بسیاری از اختلاف ها،بی فرهنگی است،چون فرهنگ نباشد،غریزه ها و شهوت ها در رابطه ی بین بشر و بشر،حکمفرما می شوند،غریزه ها و شهوات همواره از سودجوئی و خود پرستی پیروی می کنند… تخصص در رشته ای از رشته های معارف بشری کافی نیست که کسی بافرهنگ شود؛فرهنگ ثمره و نتیجه ی دانش است،نه خود آن:ممکن است در وجود کسی نابارور بماند.مانند«درخت نر».با دانشان بی فرهنگ در دنیا کم نبوده اند:و از آن جمله اند همه ی قاضیان بی اعتنا به حق،همه ی سیاستمداران بی اعتنا به انسانیت،همه ی دانشوران دیو سیرت.

در همین زندگی روزمره به کسانی برمی خوریم که طبیبی برجسته،ادیبی عالیقدر،یا مهندسی نام آوراند،اما در نگاه آنان برق آدمیت نیست،در خلق و شیوه ی زندگی و سلوک آنان نشانه ای از فرهنگ دیده نمی شود؛اینان دانش را به کار می بندند،با همان روحیه که نعلبند از فن نعلبندی خود استفاده می کند.برعکس،هستند کسانی که سواد خواندن و نوشتن ندارند،یا خیلی کم دارند،روح آنان مایه ای از فرهنگ در خود نهفته یعنی به حد تشخیص نیک از بد،صواب از خطا رسیده.در وجود اینان،همان درس های زندگی،با آموزش مکتبخانه،یا نصیحت پدر،تبدیل به فرهنگ شده است.ممکن است دانش بتواند_بی کمک فرهنگ_بشر را به پیشرفتهای شگفت مادی نایل کند،ممکن است یک دانشمند بی فرهنگ نیز از جهتی سودمند واقع شود،به کشف میکروبی دست یابد،یا کتابی مثلا در زمینه نجوم بنویسد،ولی سرانجام چه؟چنین دانشی برای جامعه پیشرفت می آورد،اما حل مشکل نمی آورد.دانش ها ابرها هستند و فرهنگ باران،اگر ابر به بارش نیفتد،وجودش ثمربخش نخواهد شد.

آیا جامعه ی با فرهنگ بدان معناست که همه ی افراد آن از نعمت سواد برخوردار باشند؟

نه،سواد همانگونه که اشاره شد،مواد خام فرهنگ است،نه خود آن،ولو همه ی مردم یک کشور به سواد دست یابند،تا زمانی که راهی در وجود آنان بسوی فرهنگ گشوده نشده،تغییر حادث در وضع و روحیه ی آنان،جزیی و ظاهری خواهد بود،تأثیری در ماهیت زندگی آنان نخواهد داشت حتی گاهی ممکن است اثر سوء بنهد… هرگونه سواد دوای درد نیست باید همواره از سواد ثمره و نتیجه ای انتظار داشت… تجلی فرهنگ در وجود بدانگونه است که بینش را وسیع تر میکند،انسان را نسبت به انسانیت خود آگاه تر می سازد،بینش و لطافت طبع و تساهل را می پروراند،مقاومت او را در برابر خودپرستی و تعصب و بدخویی می افزاید،خلاصه آنکه،شخص انسان تر می شود… روح کاغذ پرستی و دیپلم طلبی بزرگترین ضربه را،در سراسر جهان به فرهنگ زده است.در عوض آنکه به شخصیت شخص توجه شود،به کاغذی توجه می شود که شخص در دست دارد.مثل آستین بهلول،این کاغذ است که بر صدر می نشیند،حقوق می گیرد،مرجعیت دارد،نه خود انسان.

یکی دیگر از دشمن های بزرگ فرهنگ،«کوره سوادی» و «تحصیل ناقص» دوره ی عالی است.غالبا بی فرهنگان،در میان کسانی یافت میشوند که معلومات ناقص فرا گرفته اند؛همه ی مطالعه ی آنان محدود به چند جزوه ی دانشکده بوده و توانسته اند ورقه ای برای خود دست و پا کنند.اینان چون خود را باسواد می پندارند،پر شده اند از ادعا و تظاهر و نام خویشتن را «روشنفکر» می گذارند.باسواد نشده اند،در حالی که صفا و سادگی بی سوادی را هم از دست داده اند؛معجون ترشیده ای شده اند که نه سرکه ی سرکه است و نه شراب شراب…

جامعه ای که ادعای گرایش به ترقی دارد،باید با دلسوزی و مراقبت تمام نگران وضع فرهنگی خود باشد.ترقی به معنای ساده ی آن،این است که تحول مطلوب در جامعه ایجاد شود،این تحول باید قبل از هر چیز،ناظر به روح و فکر جامعه باشد،و گرنه،اگر کسی با همان روحیه که در گذشته دنبال قاطر می دوید،اکنون پشت «بنز» بنشیند،و با همان روحیه که پشت «بنز» می نشیند،فردا بخواهد هواپیمای «جت» براند،این در جا زدن است،نه تحول،حتی سیر قهقرائی است.

مسئله ی فرهنگ هم فردی است،هم ملی و هم جهانی.بعد از عقب ماندگی و فقر،بزرگترین مسئله ی دنیای امروز،این مسئله است.صلح و سعادت آینده ی جهان به همان اندازه که به اقتصاد وابسته است،به فرهنگ نیز متکی است.وقتی همه ی عوامل موجود،زور،تهدید،پول و سیاست،از حل مسایل جهان عاجز ماند،فرهنگ باید پای به میان نهد؛اگر گره ها گشودنی بود،سرانجام بدست آن گشوده خواهد شد؛و اگر گشودنی نبود،دلیل بر آن است که فرهنگ شکست خورده،رمق خود را از دست داده و دخالت مردان با فرهنگ در اداره ی امور جهان تا به حد هراس انگیزی کاهش یافته.