جوبایدن در سخنرانی خود در هر دو مجلس امریکا با شور و احساسات گفت که آمریکا در مبارزه با تروریزم در افغانستان به اهدافش رسیده است و اسامه از بین رفته است. وی با این استدلال خروج نیرو های امریکایی از افغانستان را منطقی و بجا و به موقع خواند. این در حالی است که شماری جنرالان ارشد آمریکایی و اعضای محلس سنای آن خروج نیرو های امریکایی از افغانستان را خطرناک و بی موقع می دانند و آنان استدلال می کنند که پیش از رسیدن به توافق صلح خروج نیرو های امریکایی از افغانستان زیانبار است و آن را به سود طالبان می دانند.
آنان استدلال می کنند که خروج بدون رسیدن به توافق صلح طالبان را جسورتر و انعطاف ناپذیرتر و باورمند به پیروزی یک طرفه می سازد. چنانکه، جنرال مارک میلی، رییس ستاد مشترک امریکا، از خطر برگشت شبکۀ القاعده به افغانستان ابراز نگران کرده و می گوید، پس از خروج نيروهای خارجی از افغانستان، جنگ داخلی بالقوه و القاعده بر میگردد. وی حتا سقوط دولت، ارتش، جنگ داخلی، را از فاجعۀ های انسانی تا احتمال بازگشت القاعده پیش بینی می کند. هم چنین جنرال کنت مککنزی، فرمانده ستاد فرماندهی مرکزی ایالات متحده ، هفتۀ گذشته در کنگره آمریکا گفت، در صورت خروج نیروهای ایالات متحده از افغانستان و بدون حمایت آمریکا، ارتش افغانستان دچار فروپاشی خواهد شد. وی افزود که آنان تلاش خواهند کرد تا هرآنچه می توانند از راۀ دور نیرو های افغانستان را کمک کنند و اما اضافه کرد که در آن زمان آنان در کنار نیرو های افغانستان نخواهند بود.
اینکه بایدن خروج نیرو هایش را با زدن طبل پیروزی استقبال می کند؛ آنقدر ناموجه نیست، زیرا او ناگزیر است تا با این اظهارات شکست افتضاح بارش در افغانستان را پنهان کند و بدین وسیله افکار آمریکایی ها را به بازی بگیرد. نظر به حس بدبینانه ای که بایدن از قبل نسبت به افغانستان داشت. مردم افغانستان هم از بایدن انتظار معجزه را نداشتند و از جنگ های ناکام و شکست خوردهء آمریکا در ویتنام می دانستند که آمریکایی ها در هیچ جنگی پیروز نشده اند و تنها برای پنهان کردن شکست خود افکار جهانیان را به بازی گرفته اند. مردم افغانستان تجاربی که از جنگ سرد و رقابت آمریکا و شوروی و حال رقابت آمریکا و چین دارند، در همان آغازین درک کرده بودند که آمریکا برای مبارزه با تروریزم در افغانستان نیامده؛ بلکه زیر چتر مبارزه با تروریزم برای مهار چین و روسیه به افغانستان آمده بود و از سویی هم برای قاچاق هیرویین و منابع طبیعی این کشور آمده بودند و حالا که می روند؛ نه اینکه مبارزه با تروریزم پایان یافته؛ بلکه امریکایی ها شاید به بخشی از اهداف یادشده رسیده باشند. تصمیم خروج از سوی بایدن برای مردم افغانستان غیر مترقبه نبود؛ زیرا نقل قول هایی که در گذشته از وی در پیوند به افغانستان شده بود. او در هر زمانی افغانستان را یک مردم بی اتفاق و بدوی خوانده بود که گویا ظرفیت پذیرش دموکراسی را ندارند و از همین رو اهمیت پاکستان را ۵۰ مرنبه بیشتر از افغانستان خوانده بود. او باری گفته بود که هرگز حاضر نیست تا فرزندش در جنگ افغانستان شرکت کند. آخرین مصاحبه های او نشان میدهد که بایدن از سال های بعد از ۲۰۰۲ نظر مساعد در پیوند به افغانستان و حضور نیرو های امریکایی در این کشور نداشته و ندارد.
از همه شگفت آور این که جوبایدن رئیس جمهور امریکا در سخنرانی خود به این نکته تاکید کرد که امریکا اسامه بنلادن، رهبر پیشین القاعده را به کیفر رسانده و اکنون زمان ترک افغانستان فرا رسیدهاست؛ اما او نگفت که اسامه در کجا بوسیلۀ امریکایی ها ترور شد و شاید هم از شرم نتوانست بگوید که اسامه در ایبت آباد پاکستان کشته شد. هرچند بایدن از حملۀ بزدلانه و تروریستی نیرو های امریکایی برضد لادن بیشتر سخن نگفت تا جهانیان می دانستند که امریکا چگونه بر اسامه حمله کرد. حمله در حالی صورت گرفت که اسامه در خواب بود و یک خانمش هم از اثر فیر امریکایی ها جراحت برداشت. هرگاه هدف امریکا کشته شدن اسامه بود، باید نیرو های امریکایی بعد از کشته شدن اسامه از افغانستان بیرون می شدند. اسامه در تاریخ ۱ می ۲۰۱۱ توسط نیرو های نظامی امریکایی در ایبتآباد و در جریان تیراندازی در تأسیساتی در داخل خاک پاکستان ترور شد. دو چرخبال از یک پایگاۀ امریکایی ها از افغانستان برای نخستین بار بدور از دید راهدار های پاکستان به ایبت آباد پرواز کرد. در این عملیات، شخص بن لادن با اسم رمزی جرونیمو شناخته میشد.[۱] این عملیات به نام عملیات نیزه نپتون شناخته میشود.[۲] باراک اوباما رئیسجمهوری آمریکا در کاخ سفید و در شامگاه همان روز اعلام کرد که اسامه بنلادن، توسط ارتش آمریکا کشته شدهاست. او افزود که هفته گذشته اطلاعات کافی را در مورد محل پنهانی اسامه بن لادن به دست آورده اند و نیروهای آمریکایی حملهای را در پاکستان انجام دادند و اسامه را کشتند و اکنون جسد بن لادن در اختیار آنان قرار دارد. خانه مسکونی بن لادن واقع در ابیت آباد (پنجاه کیلومتری شمال شرقی اسلامآباد در نزدیک یک پایگاۀ نظامی پاکستان قرار داشت و اسامه تحت محافظت نیرو های نظامی پاکستان بسر می برد. از همین رو امریکایی ها عملیات را بدون هماهنگی پاکستانی ها انجام دادند. رهبری عملیات در دست مرکز فعالیتهای ویژه سازمان سیا و با همکاری فرماندهی مشترک عملیات ویژه وابسته به ستاد فرماندهی عملیات ویژه ارتش ایالات متحده آمریکا قرار داشت که وظیفهاش هماهنگی تمامی گروههای ضربت ایالات متحده است. اجرای عملیات به وسیله یگان ویژه نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا انجام گردید.[۵] حمله در حالی صورت گرفت که دو بالگرد یواچ-۶۰ بلک هاوکِ رادارگریز، مجهز به فناوری رادارگریز و صدا خفه کن به همراه دو فروند بالگرد شینوک مصروف پشتیبانی از عملیات بودند. درعین حال جتهای جنگندهٔ اف ۱۶ آمریکایی در نزدیکی محل عملیات در حال گشت زنی و آماده باش بودهاند. وظیفهٔ آنها پشتیبانی و حفاظت از بالگردها و در صورت نیاز، درگیری احتمالی با جنگندههای پاکستانی بود.[۶] در این عملیات مجموعاً ۷۹ کماندو و یک سگ آمورش دیدهٔ نظامی از نژاد مالینوا شرکت داشتهاند.[۷] در حمله «تیم ۶» یگان ویژه نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا، اسامه بن لادن «سه بار از ناحیه سر» مورد شلیک قرار گرفت و «مغزش متلاشی» شد.[۸] خبر این موضوع را پانتا، وزیر امور خارجه وقت آمریکا، با کلمات رمزی به اطلاع سایرین رساند.
امریکایی ها در حال در می ۲۰۱۱ اسامه را ترور کردند که پیش از آن نیز می دانستند که اسامه در ایبت آباد پاکستان تحت نظر نظامیان پاکستان زنده گی می کند و به گفتۀ مقام های امریکایی مبتنی بر اسناد بدست آمده از خانۀ اسامه او تمامی عملیات های القاعده را از آنجا هدایت می نمود. اما چگونه شد که امریکا پس از یازده سال سناریوی حمله را بر او اجرا کرد. اوباما خواست با اجرای این سناریوی خروج نیرو هایش را از افغانستان توجیه کند. از همین رو شماری ها این عملیات را نیز مانند حملۀ یازدهم سپتمبر یک سناریوی امریکایی- یهودی می خوانند. چنانکه ویکی لیکس افشا کرد که اسامه هنوز زنده است و تحت نظر استخبارات امریکا قرار دارد و ماهانه کمک صد هزار دالری نیز دریافت می کند. ستف کول نویسندۀ کتاب «جنگ اشباح» نیز از یک صحنه پرده برداشته است که در نتیجۀ تفاهم میان نیرو های امریکایی و مسعود، اسامه در منطقۀ سروبی در تیررس نیرو های مسعود قرار می گیرد؛ اما امریکایی ها مانع عملیات می شوند. این رویکرد امریکایی ها شک مسعود را نسبت به آنان بیشتر کرد. زیرا او دریافت که اسامه مهرۀ سیا است و امریکا قصد کشتن او را ندارد. تحقیقات بدست آمده بعد از رخداد یازدهم سپتمبر هیچ اسنادی را برجا نمی گذارد که حاکی از دست داشتن اسامه در این رخداد باشد و این رخداد یک سناریوی یهودی امریکایی بود که به نام اسامه پایان یافت. عامل این حادثه ۱۹ تن شهروندان عربی بودند که بیشترآنان از شهروندان عربستان بودند. از سویی هم اسامه در حالی از توره بوره فرار کرد که در تیررس امریکایی ها قرار داشت و مقام های امریکایی این فریب شان را به بهانۀ غلط فهمی پنهان کردند. در حالی که واقعیت این بود که امریکا قصد کشتن اسامه را نداشتند تا باشد که اهداف دیگر راهبردی و استخباراتی آنان در سطح منطقه و جهان زیر نام اسامه برآورده شود. از این رو بود که نیرو های امریکایی در توره بورۀ افغانستان برای اسامه فرصت فرار را فراهم کردند. گزارش هایی وجود دارد که شهادت مسعود زیر چتر سناریوی دو خبرنگار عرب در نتیجۀ سازش میان اسامه و سی آی ای و به کمک حلقه های مزدور در داخل صورت گرفت. سیا پس از آن ترورمسعود را سازماندهی کرد که به گفتۀ نویسندۀ جنگ اشباح؛ پس از آخرین نشست میان نماینده گان امریکا و مسعود در اسلام آباد؛ نمایندۀ سیا به واشنگتن پیام داد تا زمانی که مسعود زنده باشد، امریکا هرگز به اهدافش در افغانستان نمی رسد. زیرا مسعود هرگز تمایل به حضور نظامیان امریکا در افغانستان نداشت و به نوشتۀ جنگ اشباح، او تنها خواهان کمک های نظامی از امریکا بود که سیا و پنتاگون خواست او را رد کردند. اسناد و شواهد زیادی وجود دارد که کشور های غربی با همکاران ترور مسعود سازش کردند و با زندانی کردن های کوتاه مدت، خواستند، پروندۀ او را بسته کنند تا سر نخ آشکارا نشود.
بنا بر این چشم پوشی رئیسان جمهور امریکا از مخفیگاۀ اسامه در پاکستان در نتیجۀ قرار داد های مخفی راهبردی میان امریکا و این کشور صورت گرفته است؛ ورنه امریکا هر از گاهی که می خواست او را می کشت. امریکا هر از گاهی از اسامه و رهبران طالبان و سایر شبکه های تروریستی استفاده های ابزاری می کند. اگر امریکا در مبارزه با تروریزم صادق است. چگونه در برابر پاکستان سکوت کرد که پناه گاۀ تروریستان و رهبران آنان است و صدها تروریست را به جنگ عراق و سوریه فرستاد و بعد ها این ابتکار را ترکیه در دست گرفت. یا این که امریکا به گونۀ مستقیم شاخۀ « جبهۀ النصره» القاعده در سوریه را حمایت می کرد و یا چگونه بغدادی را از زندان رها کرد و در یک سناریوی استخباراتی موصل را سقوط داد و میلیارد ها دالر پول و هزاران سلاح ثقیل و خفیف بدست بغدادی افتاد.
شگفت آور این که بایدن در جریان سخنرانی خود به این حقیقت اعتراف کرد و تأکید کرد که در دو دهۀ گذشته تهدید هراسافگنی از افغانستان فراتر رفتهاست و واشنگتن توانایی سرکوب تهدیدها را در آینده نیز، حفظ خواهد کرد. به گواهی اسناد سازمان ملل اکنون القاعده در ۲۱ منطقه در افغانستان فعال است و در حالیکه در سال ۲۰۰۱ صرف در ۵ منطقه در این کشور فعال بودند. به همین گونه به گفتۀ مقام های امریکایی اکنون بیش از ۲۰ گروۀ تروریستی مشمول طالبان، القاعده، جیش محمد، لشکر جنگوی، سپاۀ محمد و … در افغانستان فعال هستند و آنقدر نیرومند اند که حتا آمریکایی ها برعکس روز های تهاجم شان سربازان تازه دم و طیاره های بی ۵۲ را برای خروج نیرو های خود آورده اند تا از حمله های طالبان در هنگام فرار مصوءون بمانند. در عین زمان دامنۀ فعالیتهای تروریستی از مرز های افغانستان گذشته و عراق، سوریه، لیبی و سایر کشور های افریقایی را را فراگرفت. امریکایی ها با لشکرکشی شان تنها در افغانستان خیانت نکرده اند؛ بلکه با حملۀ کاذبانه به نام نابودی اسلحۀ ذروی خیانت های بزرگی در حق کشور های عراق و سوریه نیز مرتکب شدند و بنیاد های تمدنی و فرهنگی این کشور ها را مانند شهر پالمیرا و غیره را تخریب کردند و این دو کشور قدرتمند عربی را که با اسراییل کله می جنباندند، به خاک و خون یکسان کرد و ده ها سال نیاز است تا دوباره به حالت نخستین برگردند.
جفای امریکایی ها به افغانستان فراتر از عراق و سوریه است. امرکایی ها در حالی که می دانستند، در پاکستان چه می گذرد و آی اس آی و طالبان و شبکۀ حقانی مصروف سازماندهی دوباره اند؛ اما برای آنان فرصت داد تا آرام آرام تا سال ۲۰۰۳ احیای مجدد شوند. سی آی ای پس از تهاجم شوروی در رگه های مخفی آی اس آی نفوذ کرده و از روابط آن با تمامی شبکه های جهادی و تروریستی آگاهی داشت. امریکا از گذشته ها می داند که شبکۀ حقانی بازوی ارتش پاکستان است و مقام های آنان بار ها به این اعتراف کرده اند. طالبان در حالی از سوی پاکستان به افغانستان گروه گروه صادر شدند که سرحدات زمینی و هوایی افغانستان در کنترل امریکایی ها بود. امریکا بجای آن که به مراکز آنان در پاکستان توجه کنند و مانع آمدن آنان به افغانستان شوند؛ برعکس حمله های شان را در روستا های افغانستان متمرکز نمودند. تلاشی های خانه به خانه و توهین ها و تحقیر های آنان هر روز صدها تن را به صفوف طالبان فرستادند. این گفتۀ هالبروگ که گفت « در خانۀ هر پشتون یک تروریست است » باروتی بود که مردم افغانستان را از درون انفجار داد. هرچند او رفقایش می خواست طرح « بالکانایزیشن» را در افغانستان عملی کنند و اما موفق نشدند. پس از آنکه این طرح را عملی نیافتند و در تبانی با مزدوران داخلی شان خواستند، جنگ را از جنوب به شمال ببرند و سفربری های جمعی از جنوب به شمال آغاز شد.
زمانی آقای بایدن گفت، امریکا برای ملت سازی به افغانستان نرفته، بل برای مبارزه با تروریزم رفته بود. سخنان سرپرست سفارت امریکا در کابل ذهنم خطور کرد که وی با طلوع نیوز گفت، امریکایی ها از چند سال پیش به این نتیجه رسیده بودند که جنگ افغانستان به یک بنبست رسیدهاست؛ اما زمانی که گزراش فریدمن خبرنگار نیویارک تایمز را خواندم درک کردم که بایدن حتا در سال ۲۰۰۲ چنین حسی داشت. توماس فریدمن، می گوید، بایدن در هفتۀ گذشته از او درمورد خاطرات سفرپرماجرای دیوانهکننده زمان برگشت آنان در سال ۲۰۰۲ به افغانستان از او پرسید. فریدمن سخنان خود را این چنین بیان می کند: «هرگز نفهمیدیم که چه تعداد همراه و همفکر افغانستانی داریم، یا اینکه اصلاً داریم یا نه. شاید با رها کردن آن کشور به حال خودش، وضع خرابتر شود، اما حضور ما هم فایدهای ندارد. شاید خروج ما ویرانی کوتاهمدت را در قبال داشته باشد، اما در بلندمدت، ممکن افغانستان نیز مثل ویتنام ثباتش را به دست آورد. شاید هم نه، دقیق نمیدانم. من امروز از این وضع چنان عاجز و دودل گشتهام که مثل بیست سال قبل؛ و مطمین هستم که بایدن نیز همین حس را دارد. » وی به ادامه می گوید، افغان ها باید خود آیندۀ خود را بسازند. امروز دموکرسی امریکایی در حال فرسایش است، به خاطر تفرقه ما و به دست خود ما؛ تا مادامی که آن را اصلاح و بازسازی نکنیم، هیچ کمکی از ما انتظار نمیرود، نه به خود و نه به دیگران. وی در پایان می گوید که آقای بایدن درمورد افغانستان نیز چنین حسیدارد.
این پشیمانی های جوبایدن، بی تفاوتی های امریکایی ها نسبت به مردم افغانستان و عراق و سوریه و نگاۀ آنان را در پیوند به حقوق بشر به نمایش می گذارد که حاکی از شکنجه ها و توهین ها و هتک حرمت های سربازان آنان نسبت به زندانی های بگرام افغانستان و ابوغریب بغداد است. قصه های وحشتناک و اذیت و آزار ها و شکنجه های نظامیان آمریکایی در زندان های امریکایی ها از افغانستان تا عراق و سوریه و البانیا و سایر کشور های جهان همه حکایت آشکار از جنایت های امریکایی ها دارد که بزرگتراز جنایت بشری است. چنانکه زندانی های آزاد شده از زندان بگرام قصه های وحشتناکی از شکنجه های امریکایی ها دارند که چگونه آمریکایی ها در زندان بگرام زندانی ها را به گونهء وحشتناک شکنجه کرده و آنان را از یک پا آویزان می کردند. زندانیان آزاد شده از بگرام صحنه هایی را قصه می کنند که حتا حاکی از دریدن گلوی زندانی بوسیلۀ سگ است.( مولوی صاحب عرب معروف به کوچی) در این میان برهنه رفتن زندانیان مرد و برهنه عبور دادن زندانیان زن از پیش چشمان زندانیان مرد به تشناب در زندان بگرام به یک امر عادی بدل شده بود. هرچند شکنجه های بگرام به دلیل سخت گیری های امریکایی ها به اندازۀ کافی افشا نشد و اما رسوایی های نظامیان آمریکا در ابوغریب به رسانه ها درز کرد. تصویر هایی به نشر رسید که زنان در حالی زندانیان را بطرف خود کش می کردند که ریسمان در آلهء تناسلی آنان بسته بود. ممکن از نظر امریکایی ها این گونه جنایت ها در حق مردم افغانستان به دلیل ملت نشدن شان، اعادۀ حقوق بشری آنان تلقی شده است. این شکنجه ها گوشه ای از جنایات آمریکایی ها را در این زندان ها نشان می دهد که نمادی از تمدن و فرهنگ بزرگ ترین دموکراسی دنیا و مدافع حقوق بشر است. این شکنجه ها نمونه هایی کوچکی از ستم نظامیان متمدن ترین کشور جهان در حق عقب مانده ترین کشور های جهان است. شاید هدف بایدن از اظهارات اش توجیهء این جنایات باشد و اما جنایت های امریکایی ها در زندان های بگرام و ابوغریب هرگز قابل توجیه نیست. از همین رو این زندان ها به نام کمپانی طالب سازی شهرت یافتند. این تخطی های بزرگ حقوق بشری امریکا در افغانستان جدا از اشاعۀ فساد و فساد و حمایت از مفسدان و سیاستگران فاسد در این کشور است که داستان هر کدام آن افزونتر از یک «مثنوی» است. امریکایی ها بدتر ازهمه روند عادی ملت سازی را در افغانستان ضربه زدند و ارزش زدایی کردند. آنان در برابر طالب سازی و لانه های تروریستی و رهبران طالبان در پاکستان چشم های خود را بستند و بجای تقبیح مداخلۀ پاکستان در افغانستان برعکس آن را تشویق هم کردند. ترس آن می رود که با بازی های سیاسی خطرناک و محیلانه بار دیگر افغانستان به عرصۀ سیاست های راهبردی پاکستان بدل کند.
امریکایی ها بیش از 140 میلیارد دالر به افغانستان کمک کرد و اما این کمک ها همه حیف و میل شدند و بیشتر آن را مافیای نفت و اسلحه و سیاسی امریکا و قسمت اندک آن هم به جیب شرکای افغانستانی آنان رفت. زیر چتر نظارت مقام های امریکایی و نا تو غارت 141 میلیارد و240 میلیون دا لر کمک های امریکا ویک میلیارد دا لر کمک ترکیه وسه میلیارد دا لر کمک هند وحد اقل 15 میلیارد دا لر کمک های اروپای غربی و د یگرکشور ها به غارت رفتند. حال که امریکایی ها افغانستان را ترک می کنند، مردم افغانستان روزگار بهترتر از سال ۲۰۰۱ را ندارد. به اقتدار ملی، وحدت ملی، منافع ملی افغانستان ضربه زدند و نزاع قومی و زبانی و سمتی را بیش از هر زمانی در مردم این کشور با رویکرد های غلط و عملکرد های عمال شان دامن زدند. در این ۲۰ سال نه تنها افغانستان به پله های ملت شدن و دولت- ملت نزدیک شد که برعکس همان ارزش های اصیل سنتی هم به کلی فروریخت. آقای بایدن این فروریزی را جشن گرفته و می گوید که آنان برای ملت ساختن افغانستان نیامده بودند؛ بلکه برای نابودی اسامه و تروریزم آمده بودند و حال همه را سرکوب کرده اند و ماموریت شان به انجام رسیده است و باید رخت سفر ببندند. حال که امریکایی ها می روند؛ اما افغانستان تکه تکه و پارپه پارچه را با سیاستگرانی مافیایی و فاسد و غارتگر و غاصب رها می کنند. نه تنها این که امروزبیش از ۶۰درصد مردم افغانستات تحت خط فقز زنده گی می کنند و تا ۹۰ درصد آن از داشتن غذای بخور و نمیر برخوردار اند و بیشترین دارایی های این کشور به شمول کمک های خارجی بوسیلۀ مافیا های غارتگر و چپاولگر جهادی و تکنوکرات های از غرب آمده و شرکای آنان به تاراج رفته اند و این غارت ها بصورت روزافزون ادامه دارد. امریکایی ها با اشاعۀ فساد و حق سکوت دادن ها و فاسد نوازی ها، سیاستگران فاسد را فربه تر و فاسد تر کردند و افغانستان دارای حکومت ضعیف و سیاستگران خودخوه و پراگنده و معامله گر را رها می کنند؛ اما بسیار چیز های بزرگ و با ارزش را از این کشور جدا از قاچاق هیرویین و منابع طبیعی آن به غارت بردند. آن ارزش های گرانمایه ای بود که از نسل به نسل به مردم افغانستان منتقل شده بود. این ارزش های خودجوش و پرجاذبه و صمیمی و نهایت انسانی بود که طناب های وحدت ملی را استوار نگهداشته و شور و جاذبۀ ملی را برای رسیدن به اقتدار ملی و درک منافع ملی در میان مردم حفظ کرده بود. این ارزش ها بود که به گونه ای احساسات ملی مردم افغانستان را چنان بهم سخت گره زد که در برابر تجاوز شوروی چون جرقۀ واحد به فوران درآمد و کمر شوروی را شکست؛ اما صدها دریغ و درد که رهبران فاسد و خودخواه و مزدور و معامله گر و کذاب با استفاده جویی های ابزاری از دین و مذهب و قوم و زبان به آن ارزش ها به شدت آسیب رساندند و آمریکایی ها که میدان را شغالی یافتند و از فرصت استفاده کردند و بویژه هالبروگ و بعد رفقای کمپنی آن آخرین میخ را بر تابوت اقتدار ملی و وحدت ملی افغانستان کوبیدند.
امریکا چنان ساختار های مادی و معنوی افغانستان را مانند عراق و سوریه تخریب کرده است که مطمین است، بعد از خروج آن ده ها سال نیاز است تا دوباره همه چیر بر سر جای خود قرار بگرید. امریکا با حملۀ دشمنانۀ دوست نمای خود در افغانستان بیشترین سیاستگران این کشور را به فساد کشانده و به نحوی مهار شان کرده است که هریک خواسته و ناخواسته پای خویش را یه نحوی در زنجیر امریکا بسته می بینند. این وضعیت امریکا را قادر گردانیده تا از هر یک آنان بحیث پادو استفاده کند. امریکا به همین گونه مردم غیور و شجاع این کشور را چنان گوسفندی و مطیع و گپ شنو ساخته، قابلیت های روحی ومعنوی و مادی آنان را به چالش کشیده است که چنین حالتی را حتا امریکایی ها هم به این زودی پیش بین نبودند. اکنون روزگاری بر سر این مردم شجاع و نترس آمده است که اگر کسی بر یک رویش سیلی بزند و روی دیگر خود را برایش می گیرد.
بزرگ ترین تحفه های امریکایی ها برای افغانستان پس از خروج آنان عبارت اند از، فربه کردن طالبان؛ افزایش تنش های قومی و سمتی و زبانی؛ تضعیف اقتدار ملی و وحدت ملی؛ تضعیف حاکمیت قانون و تقویت قانون شکنی و قانون ستیزی؛ سپردن سرنوشت سیاسی و فرهنگی افغانستان بدست پاکستان و کشورهای دیگر؛ تبدیل شدن افغانستان به لجنزاری از فساد و نسپردن کار به اهل کار؛ ایجاد فاصله میان دولت و ملت و ایجاد جزایر قومی و گروهی؛ بازی دوگانه با تروریزم به بهای بازی با سرنوشت مردم افغانستان؛ افزایش کشت و قاچاق مواد مخدر و افزایش اضافه تراز سه میلیون معتاد؛ افزایش معلولان و زخمی ها؛ سوق دادن به تقاعد اجباری در دفتر های ملکی و نظامی و چیز های دیگر که شمارآنان بیش از افزون است.
این تحفه های بجا مانده تنها مال امریکایی ها نیست؛ بلکه قستم بیشتر آن تحفۀ زمامداران و سیاستگران افغانستان طی دو دهه حضور امریکایی ها در این کشور بوده است. هیچ یک دغدغۀ ملی نداشتند و هر کدام دغدغۀ قومی، زبانی، گروهی، مذهبی، سمتی و غیره داشتند و جغرافیای دید هریک از زیر بینی تا سرناف آنان بود. از همین رو بود و است که آنان اقتدار ملی، وحدت ملی، منافع ملی و سایر ارزش های ملی را قربانی اهداف شخصی و اجندا های قومی و گروهی خود نمودند. هرگاه زمامداران و سیاست گران چند دهۀ اخیر افغانستان انسان های شریف و وطن دوست و وفادار به کشور و مردم خود می بودند. نه تنها این که حتا نیاز به تهاجم امریکا به افغانستان نبود، افغانستان عرصۀ نبرد جنگ های نیابتی و تروریستی نمی بود و ما امروز شاهد گاندی ها و ماندیلا هایی می بودیم که با قوت و ارادۀ متین از کوره راهان نیم قرن جنگ آزموده در چشمان مردم ما جای داشتند؛ اما هزاران دریغ و درد که همه با سیاست های غلط و منفور شان یک سره منفور ملت و مردم افغانستان قرار گرفته اند. آنان آنقدر فاقد اراده و وابسته شده اند که با رفتن خارجی ها همه چیز را واژگون به تماشا نشسته اند. خروج امریکایی ها درس بزرگی برای مردم افغانستان بویژه برای زمامداران و سیاستگران شکست خورده و فساد زدۀ آنان است تا از شکست ها و اختلاف های گذشته اکنون بحیث یک فرصت استفاده کنند و در کنارهم جمع شوند و اجماع ملی را در برابر جبهۀ تروریسم و حامیان آنان درست کنند؛ زیرا به این سخن اقبال باورمندتر شده اند که « رفتن به پای مردم بیگانه در بهشت – حقا که با عقوبت دوزخ برابر است»