یک خاطره دردمندانه از یک خدمتگار صادق زحمتکش و دلسوز معارف کشور :
روزی از روزها در دفتر اریانای زیر هوتل کابل مصروف کار های روزمره بودیم که شخص موقری وارد شده ، میخواست بداند که از پسرش مقیم “افقازیا” کدام پارسل حاوی ادویه به ادرسش رسیده یا خیر ؟
موصوف ازینکه سخت مریض و سالخورده معلوم میشد ، بنده از ” کفتان سیدو”خانه سامان دفتر خواهش نمودم تا از کافی مقابل دفتر ، فوری برایش یک چای بیاورد …در همین موقع اقای “یعقوب ارسلایی” یکتن از همکاران ، نزدیک میز ما امده بعد از احترام به وی ، از من خواهش نمود تا به کار این شخص محترم خالصانه رسیدگے شود چونکه ایشان ” قفقازی صاحب” میباشند که در مکتب حبیبیه استاد مضمون عربی و نحو و منطق آنها بوده و شخصیت نهایت محترم میباشند ..
همینکه چای رسید ، قفقازی صاحب که شاید سالهای تنهایی را سپری نموده و از بیداد روزگار دلش پر بود ، مثل اینکه با اقارب خود مواجه شده باشد ، شروع کرد به درد دل گفتن و قصه هایی که قبلا” کسی را نداشت که بهش قصه نماید …
در میان چاے و شیرنی گگ استاد لب به سخن گشود و گفت ، این همکار شما حقیقت را گفت من مدتها در معارف این وطن خدمت نموده و در همین تعمیر ،باغبانکوچه ی مکتب حبیبیه درس میدادم و قبلا” هم با هاشم شایق افندی همکاری داشتم …
در مکتب حبیبیه یک اتاق مخروبه را جهت بود و باش من داده بودند که من تنهای تنها به تهیه نان از بازار و اب از مخزن مکتب گذاره می نمودم . معاشم از بست مافوق رتبه اجرا می شد مگر یک سرمعلم صنوف متوسطه که من زیردستش بودم بنام ” عبدالغفور قرار” معاش مرا از تحویلدار گرفته مقداری را بمن میداد و متباقی را خودش بنام کرایه اتاق و اعاشه محافظین مکتب جبرا” غصب مینمود درحالیکه تعمیر مکتب هم مال دولت بود…
در عین حال حاضرا” که متقاعد هستم چند سال پیش با نظر داشت عرایض من ،علی احمد خان وزیر معارف مرا نزد خود خواسته گفت تو مهاجر قفقازی بوده مستحق تقاعد نمیشوی ، وصرفا” یک هزار افعانی ماهانه از بودجه متفرقه وزارت برایت تادیه خواهد شد ،خیر و خلاص...
من دیگر مرجعی برای شکایت سراغ نداشتم و فعلا” هم مریض بوده و بخاطر دعوتنامه ای که پسرم از شهر “باکو” فرستاده بود به وزارت خارجه و معارف مراجعه کردم انها گفتند که باساس یک حکم ۳۰ سال پیش سردار هاشم خان تو “ممنوع الخروج” می باشی ...
پیر مرد سالخورده با نفس های سوخته ، شمرده شمرده ، با فارسی شکسته مثل اینکه
با خودش حرف میزند بقصه ادامه میداد ،
که یکبار متوجه من و دفتر شده در حالیکه اشکهایش را با پشت دست چمبلکی خورده اش پاک میکرد ، شروع به معذرت خواهی نمود ، منکه با شنیدن رنجهای او گریه مجالم نمیداد ، دستانش را بچشمهایم مالیده گفتم جناب استاد ، از اولاد خود معذرت خواستن گناه دارد ، ما باید از خودت معذرت بخواهیم که این وطن قدر نشناس درحالیکه یک عمر را در خدمت معارفش سپری نموده یی، چنین مظالم و فرومایگی را در حصه مرد بزرگے چون شخص شما روا داشته است…
در همین موقع “عبدالله خان نزهت” امر دفتر مرا خواسته گفت : بالاخره در بین اوراق یکماه پیش یک (علم و خبر) بنام شخص امین مرزا خان پیدا نمودیم که انها میتوانند پارسل وارده را از اداره گمرک کابل حصول بدارند …
البته در حصه حصول پارسل تا گمرک کابل
با ایشان همکاری نمودیم .
با جریان مصادف شدن با این شخصیت والا و یکی از خادمان معارف افغانستان اینک لازم میدانم که پس از گذشت سالهای روبرو شدن با همچو پیر مرد درد رسیده معلوماتی را که بعد ها در باره ایشان کسب نمودم بمطالعه دوستان این صفحه نیز برسانم :
چنانیکه در عکس پایینی ، این پوست به مشاهده میرسد “قفقازی صاحب “همان امین مرزا خان نفر اول نشسته در کنار استاد بیتاب میباشد و درکنار دیگر استاد جناب هاشم شایق افندی قرار گرفته است ...
– قصه ازین قرار است که حدود اواخر قرن گذشته “دولت بخارای جوان” که پس از ساقط ساختن امیر عالمشاه خان زمام امور را برای ۶ ماه بدست داشت ،یک جوان دانشمند و شاعر پیشه بنام هاشم شایق افندی را بحیث سفیر بکابل اعزام نموده بودند ..
– در یکی از روزهای سال ۱۳۰۱ ش یک تلگرام
وارده بوزارت خارجه کابل از سقوط بخارای جوان توسط دولت شوروی باطلاع میرساند که وزیر خارجه وقت محمود طرزی از ابلاغ موضوع به سفیر بخارا که تصادفا” به “کوتی ستور” جهت کدام کار رسمی امده بود عذر می اورد تا اینکه معین حبیب الله خان تلگرام را به هاشم شایق افندی ارائه میدارد ، البته با دیدن تلگرام سفیر دفعتا” از حال رفته نقش زمین میگردد ، و روز بعد بیرق سفارت توسط یک عضو دیگر سفارت پایین کرده میشود ..
– البته بجهت دل تسلایی سفیر اسبق ، آقای عزیزالله قتیل پسر سردار نصرالله خان مرحوم ، دخترش را بعقد سفیر معزول در اورده و در یک زمان دیگر نیز موصوف بصفت رییس دارالتالیف وزارت معارف تعین میگردد چنانکه جناب هاشم شایق یک مجله ماهواره بنام 《 اینه عرفان》 را نیز برای بلند بردن سویه طلاب معارف به نشر می رساند …
– باضافه باید گفت که صبیه اوشان بنام
” نفیسه شایق” (خشوی حمید مبارز) ، در راس (موسسه نسوان) در طی سالهای دهه ۲۰ خدمات شایسته ی پدر عرفان پرورش را دنبال می نماید ...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تا اینجا قصه از نفر سوم عکس شخص عینک دار پهلویی استاد بیتاب یا هاشم شایق افندی بود و اینک شمه ای از چگونگی سر گذشت امین مرزا خان فرد اول نشسته در عکس :
– پس از سقوط حکومت قفقاز بدست دولت نو پای شوروی “وزیر معارف ، دولت قفقاز” اسمی( محمد امین میرزا ) بطور فراری به زحمت زیاد خود را تا افغانستان میرساند و جناب هاشم شایق با احساس درد مشترک مهاجر بودن ، اورا در کنار خویش پذیرفته و از علمیت و دانش عالیه وی نه تنها در ریاست دارالتالیف استفاده میبرد بلکه از اوشان در حصه تعلیم اولاد معارف افغانستان نیز بهره گیری میکند ، بطوریکه شخص امین میرزا خان بنام دومی ” قفقازی صاحب ” در مکاتب کابل بالاخص در مکتب حبیبیه با پشتکار زیاد شغل تدریس را به پیش می برد ، چنانیکه در راس این پوست درورای (شمه ای از سر نوشت درد الود) او امده است ...
پ.ن. : قصه تلگرام سقوط بخارای جوان از یاد داشتهای مرحوم محمد رحیم ” شیون” ضیایی پسر سردار محمد عمرجان ، پدر میرمن پروین اوازخوان شهیر استفاده شده است…
عکسها از اخبار های قدیمی:
چپ براست، قفقازی صاحب، استاد بیتاب
و هاشم شایق ، و دیگران …