از ظلم و ستم ملک خراسان گله دارد
کوه و دمن و دشت و بیابان گله دارد
کا بل که ز آتش شده چون مجمره عود
از سوز تب اش دره پغمان گله دارد
انگور به یک تاک نبینی به شمالی
خا کستر غم گشته و پروان گله دارد
یارب چه بلا آمده در شهر شکر ساز
کز تلخی آن مردم بغلان گله دارد
در آقچه خاموش شده صنعت قالین
بشنو که ازین غصه شبرغان گله دارد
نقا شی آثار کهن را بشـکســـتند
بت های فرو رفتهء بامیان گله دارد
اندر دل کوه لعل بدخشان شده دلخون
کهسار پر از فیض بدخشان گله دارد
از ناصر و از رابعه در بلخ نمانده
آثارگران، جمله ز نادان گله دارد
محمود اگر بنگرد این فاجعهء قرن
در غزنه، بصد شیون و افغان گله دارد
چون شهر هری مهد عزیزان ادیب است
از بی ادبی ها همه یکسان گله دارد
یک توسن مستانه نیابی به سمنگان
ز آن روی همه اهل سمنگان گله دارد
طا لب چو به کرسی شیاطین شده ساکن
شیطان شده بیکار و بگريان گله دارد
از بسکه سرودم (ظفرا) شعر غم انگیز
از سوختنم دفتر و دیوان گله دارد