افراسیاب ختک دکتر نجيب را به طالبان تسلیم و اعدام کرد.
غنی شرف فروش، دزد فراری هوشیارتر از شادروان دکتر نجيب فراری بود چون دانست و بالای قوم خود اعتبار نه کرد.
تاریخ واقعيت شیرین و تلخیست از انعکاس حقیقت های سیاه و سفید.
مشترکات زیادی در فرار هر دو وجود دارد اما چنانی که همیشه گفتهام سگ دکتر نجيب نظر به غنی با شرفتر بود.
غنی اما هوشیارتر :
غنی دانست قوم بی قول و بی وعده دارد و با آن خیانت بزرگ ملی را مرتکب شد و به دستور آمريکا و انگلیس ملت را به وحشی های خیبر پشتونخواه و پاکستان و بخشی از وحشیترین انسان های تبار خود سپرد و شیرازهی زندهگی مملکت را شکست. اما چنانی که بار ها گفته بود به همکاری باداران خود نه خواست در دام بیافتد و خودش را رهاندند هم دارایی های ملت را بردند و هم کشتی حامل ملت را شکسته و خود با سرمایه ها فرار کردند.
غنی حتا غلام بچه های دربار مثل امرالله و سرور را مثل باد شکم خود ( یبوست ) رها کرد. که بوی و تعفن شان وطن را گندیده ساخت. کسانی را که در سرنگونی اقوام خود و هویت خود با غنی یکجا شده و از هیچ جفایی به مردم خود دریغ نه کردند. اما اگر ملت رنج کشید و وطن ويران شد، ابن غلام بچه ها رسوای عام و خاص شدند. بر خی های حتا خانهواده های شان و پول های چور و چپاول کدهگی شان را نجات داده نه توانستند. … و تذل و من تا همین است. چوب خدا که صدا ندارد.
محاسبهی غلط شادروان دکتر نجيب:
من دیروز با یکی از ارکان محترم بلند رهبری و حاکميت دوران شادروان دکتر نجيب صحبت کردم. گپ وگفت ما همه بر چهارچوب ساختار حزب بود. مردمان با اخلاق و سجایای حمیده، با آن که جناب شان در دورهی کهولت قرار دارند. اما یک بار نه شنیدم که نام شادروان استاد میر اکبر خیبر را بی پیشوند استاد یاد کرده باشند. مدام استاد تنها و یا استاد خیبر می گفتند. ایشان از ساختار حزبی صحبت کردند که از ۱۳۴۳ تا سقوط تنزل و تطور زیادی دید. ما و حزب ما در شروع آن دهه زاده شدیم.
ایشان فرمودند: … او بچه تو خو می فامی که مه چی رقم بوديم… با ای که مه داکتره دوست داشتم و و دارم … اما آدم ای رقم خوش باور و بی محاسبه نمیباشه… یکی از محافظین داکتر… ( استاد نام محافظ را نه گرفتند و من هم اشتباه کردم که نه پرسیدم اما در جریان گفت و گو معلوم شد که محافظ همان آقای جبسر خاین بوده.) رو به رویم برم قصه کد… وختی که طالبا آمدن ده دفتر ملل متحد داکتر صایب را گفتن که بیا همرای ما برو …یک نفر که نمیخاست ما چهریشه ببينيم… بسیار کوشش داشت که داکتر صاحبه قناعت بته… و قناعتام دادیش…مه بازام پایان شدم و گفتم مه محافظش استم…باید بروم… یک بار چهری او … آدمه دیدم که افراسیاب ختک بود.. داکتر صایب طرف مه سیل کد و گفت …نه می بینی… کل شان از خود استن…) و چنان بود قصهی راست و مستقیم و دست اول از شهادت دکتر و برادرش که بالای قوم نامرد خود و زبان خود باور کردند.
دو وزیر جوان خاین و ناموس فروش هوشیارتر از دو وزیر کارکشتهی پیر:
ما یک ادې داشتيم که در بیسوادی بسیار باسوادِ کُل بودند. خداوند با همه رفته ها غریق رحمت شان کند. ایشان می گفتند… بچیم عقل نباشه… جان ده عذاب اس…
محب و فضلی دانش آموخته های دستگاه های استخبارات آمریکا و انگلیس و جوان های شیک وطن فروش و شرفباخته چنان با مهارت کار کردند که آب از آب تکان نه خورد و کشور و ملت تا به خود آمدند غرق منجلاب پر آشوب عبور بود.
امنیت ملی غيرفعال و محافظه کار خود نگهدار بدون تدابیر فعال، آغشته به فساد و کنارزدن عمدی کارمندان متعهد و وطن دوست و وارد به همهی امور مسلکی، ارگان های کشفی و استخبارتی به شدت پشتون تبار ملی گرا که حتا خود غنی هم از آنان احساس ترس میکرد. مخصوصا از فضلی که هزار ها بار به فساد اخلاقی مستند شناخته و افشا شد اما غنی نتوانست او را کنار بزند. همهگی به شمول این قلم از بس که شنیدیم و خواندیم، برای غنی نوشتیم یا تو هم فاحشه هستی یا زورت به فضلی نمیرسه. و انصافاٌ که شخص خودم در مورد محب اخبار زنبارهگی و فحشا هیچ نه شنیده ام. یا من کَرِ بی خبر از روزگار بودم یا طرف حد اقل در همین زمینه وجدان پاک داشته و یا بسیار هم ماهر بوده مثل سایر امور خود.واللهالعلم.
شادروانان یعقوبی و باقی دو وفادار بی تدبیر و ناکام:
جدا از اختلافات و اشتباهات سیاسی، هزار ها همچو کرزی، غنی، امرالله، عبدالله، سرور بی دانش، محب و فضلی به ناخن گرفته شدهی آن دو شهید پاک نه میر سند. اما سوگمندانه که نتوانستند هم خود را نجات دهند و هم شادروان دکتر نجیب و برادرش را. هر چهار شان به دار طالبان یا به مرمی های مرموز شهید شدند و خوبی آن بود که قوای مسلح بیدار و منسجم و جنرالان و رهبری پاک قوای مسلح تحت رهبری شادروان استاد محمدنبی عظیمی و محترم محمدآصف دلاور و ده جنرال و فرماندهان باشرف وطن وجود داشتند و مانع فرار شادروان دکتر شدند که خود را نجات میداد و ملت را برباد