یادها و خاطره ها سفری ناتمام از خواجه رواش کابل تا فورت دکس نیوجرسی
قسمت دوم
بیروکراسی کشنده و انتظار طاقت فرسا و دردناک غربت:
آنگاه چقدر دردناک است که انسان از خانه و کاشانهء خود آواره می شود و درد طاقت فرسای غربت را بر پشت و پهلوی خود احساس می کند، غم گران سنگ بار بی وطنی را به شانه ها برمی دارد، کوله بار رنج های بی پایان گذشته را با کوله بار های تازهءغربت بر سرهم می بندد، دل به دریا زده و با رها کردن همه چیز با خانه و دوستان و یاران خود بدرود می گوید. ممکن بدتر از این رها کردن در تاریخ تکرار نشود و آری این غم، بی پایان ترین رنج تاریخ است؛ رنجی که پایانش را پیدایی نیست و جغرافیای آن از نظر ها غایب است. البته به دلیل اینکه جغرافیای غربت حدود ندارد که از شرق و غرب و شمال و جنوب آن سخن گفته شود. زیرا جغرافیای غربت، جغرافیای ناپیدا است و فلسفهء آواره گی ها و در به دری ها و بی خانگی ها و منت های دردبار کسان و ناکسان در پیشانی انسان را رقم می زند و انسان را از خودش بیرون می کند و حتا تو بودنش را زیر پرسش می برد.
آنگاه که این رنج خانمانسوز بر وجود انسان جاری می شود و سر تا پای او را فرا می گیرد، قلبش را با سنگ یاس می شکند و افکار و عواطف و اندیشه ها و خیال های او را به گروگان می گیرد. راستی هم چه گروگان گیری هولناک و حتا وحشتناک تر از تهدید تروریسم؛ گروگان گیری ای که شخصیت و عزت و سطوت و ابهت انسانی انسان را زیر پرسش می برد و خیلی سخت به چالش می کشد. آری غربت احساس حقارت را در انسان تقویت کرده و غرور خویشتنی را در انسان می کشد. راستی غربت چه دریای پرتلاطم بی پایان است که امواج خروشان آن حتا فرصت آزادانه نفس کشیدن را از انسان می گیرد و گویی سینه را در قفس چنان می فشرد که حتا فرصت جا باز کردن برای نفس دیگر را به تاراج می برد.
تراژیدی مهاجرت به اینجا پایان نمی یابد؛ زیرا رنج خانه بدوشی کرانه های بی پایان دارد که پایان آن ناپیدا است. مهاجر تنها رنج سفر دردبار را خویش را در موجی از سرنوشت مبهم و نامعلوم به آزمون نمی گیرد؛ بلکه سینهء خویش را در برابر رنج های بی پایان شجاعانه سپر کرده و رنج بی وطنی را به گونه های مختلف تحمل می کند. او نه تنها رنج سفر های دشوار را با قبول مشقت های بی پایان در فراز و فرود فریب قاچاقبران تجربه می کند و به بهای با مرگ دست و پنجه نرم کردن راه های پرخطر و صعب العبور را برمصداق سخن “دل را به دریا زدن”از افغانستان تا پاکستان و ایران می پیماید و از آنجا با قبول بدترین مرگ و نشستن در کشتی و قایق برای عبور از دریای مدیترانه تا رسیدن به اروپا بدترین حوادث را به استقبال می گیرد تا از شهری به شهری و از کشوری به کشوری و بالاخره بجایی برسد که اندکی از اذیت و آزار پولیس درامان بماند و به بهای پذیرش غربت و قبول ده ها شکنجه و توهین به غربت تن داده و بالاخره در پای رنج های بی پایان بی وطنی زانو بزند. آری یک مهاچر تا رسیدن به اروپا بیش از آنچه تصور می شود، هزینه های هنگفت جانی و مالی را متحمل می شود. ده ها تن ازمهاجران در آب های مدیترانه غرق و طعمهء نهنگان می شوند و شماری که از دهن نهنگ ها نجات داده می شوند، با رنج هایی دست و پنجه نرم می کنند که غم و منت و توهین آن کمتر از نیش دندان های نهنگ ها نیست. این گوشه های اندکی از هزاران گونه رنج و مصیبتی است که یک مهاجر می تواند، هی میدان و طی میدان گفته، به گونهء قاچاق افغانستان را ترک کرده و خود را به اروپا می رساند. این گوشه های اندکی از هزاران زوایای تاریک است که یک مهاجر اقتصادی بنا بربیکاری و تنگدستی افغانستان را ترک و خود را به اروپا می رساند.
در این میان مهاجران قانونی که پس از سقوط کابل بدست طالبان آغاز شده و تا کنون بیش از ۱۳۰ هزار مهاجر را آمریکا و ۴۰ هزار مهاجر را کانادا و ۲۰ هزار مهاجر را انگلیس و ۴۰ هزار مهاجر را آسترالیا و ۱۵ هزار مهاجر را آلمان و به همین گونه کشور های دیگر پذیرفته اند. آنان سرنوشتی بهتر از آنان ندارند. چنانکه در بخش نخستین این مقاله به آن اشاره شده است. داستان سفر این مهاجران که با چسپیدن چندین شهروند افغانستان به بدنهء طیاره و سقوط آنان از فاصلهء چند هزار متری رسانه ای شد و از آن به عنوان افتضاح خروج آمریکا از افغانستان تعریف شد. رنج ها و مشقت های دیگری را در پی دارد و این حادثه پس از آن بدتر ادامه یافت که شماری را طالبان و نیرو های خاص امریکایی در اطراف دروازه های میدان به گلوله ها بستند و شماری توانستند با عبور از زیر رگبار مسلسل ها کابل را بوسیلهء طیاره های آمریکایی ترک کنند و خویش را به کشور های اروپایی و آمریکا و استرالیا برسانند. داستان این مهاجران هم غم انگیز و رنج های آنان فراوان است. تنها مقررات نظامی در کمپ ها نیست که چون کوهی بر شانه های مهاجران سنگینی می کند و به مثابهء کابوسی بر روان آنان فشار می آورد؛ بلکه فشار های روانی و محیطی همراه با انتظار های تلخ و طافت فرسا در موجی از بیروکراسی کشندهء نظامیان آمریکا و سایر کشور های غربی در کمپ های ابوظبی و بحرین و البانیا و آلمان و اسپانیا و جا های دیگر چنان خورد کننده است که قامت های استوار را به ساده گی خم می کند و خواب آرام در چشمان آنان را می شکند. این تراژیدی به اینجا پایان نمی یابد و درد های استخوان سوزتری دارد که پرداختن به هر یک کتابی بیشتر از مثنوی ” هفت منی” نیاز است تا خاطره ها دران نوشته شوند و عواطف و احساسات غربت بصورت صاف و ساده در ان بازتاب یابد.
هرچند روند مهاجرت به اروپا از سال ها پیش آغاز و بویژه از سال های ۲۰۱۵ به بعد زیاد شدت یافته و اکنون پس از سقوط کابل بدست طالبان قوس صعودی را طی می کند. این روند در حالی ادامه دارد که تنها ۱۵۰ میلیارد دالر آمریکا برای بازسازی افغانستان در بخش های گوناگون هزینه کرده است و با تاسف که نظر به گزارش سیگار بنابرنبود حکومت های کارا و موجودیت حکومت های فاسد و نظام های همکار غاصبان و مافیا های گوناگون بیشترین آن حیف و میل خارجی ها و داخلی ها شده است. این سبب شد تا افغانستان در عرصه های گوناگون پیشرفت نکند و جوانانش از فرط بیکاری به گونۀ پیهم وادار به مهاجرت به کشور های اروپایی شوند. مهاجرت ها و فرار های کتلوی اخیر پس از سقوط کابل و تسلیم دهی آن بوسیلهء غنی به شبکهء حقانی، بیشتر به این واقعیت مهر تایید نهاد که افغانستان پس از بیست سال حضور ناکام آمریکا بار دیگر به کام تروریسم رفت وتاریخ به گونۀ بیرحمانه ای در این کشور تکرار شد که حتا تعریف تحولات تاریخ در اندیشه های هگل و مارکس و داروین و توین بی و هانتینگتون و فکو را به چالش کشیده است.
داستان مهاجرت به امریکا که با تراژیدی اغاز شد و هنوز ادامه دارد. این مهاجرت خیلی پیچیده و دارای ابعاد گوناگن سیاسی و نظامی و اجتماعی و امنیتی و اقتصادی و در ضمن خیلی مبهم و مرموز و پیچیده است که بحث جداگانه را نیاز دارد و این قدر می توان گفت که این مهاجرت نیاز به تفسیر و تعبیر دیگری دارد که بحث های کلاسیک پیرامون تمدن و هجرت را حتا به چالش کشیده است. مهاجرت های دیروز تمدن ساز و فرهنگ آفرین بود و اما با تاسف که اکنون تمدن برانداز و فرهنگ ستیز است که این بار سرنوشت مردم افغانستان را به گونۀ بیرحمانه ای به بازی گرفته و سنگ بنای بیشتر از بیست سال آن را از بیخ و ریشه بیرون کرد. این مهاجرت داستان های دیگر و قصه های ناتمام دیگری دارد که تبعات ناگوار آن را جامعۀ افغانستان در آینده های زود متحمل خواهد شد.
چنانکه پیشتر اشاره شد که مهاجرت شهروندان افغانستان به گونۀ دراماتیک آغاز شد و پس از فرار غنی و سقوط کابل وجهۀ خطرناک را به خود گرفت. طوریکه در قسمت نخست به آن اشاره رفت. رنج های انتظار آن بی شمار است که بیشتر ان برخاسته از نوعی بی نظمی در کار اداره های دست اندر کار مهاجرت است که آشفتگی آن در عرصه های مختلف اداری بویژه در بخش های آی او ام و آی آر سی بیش از هر جایی محسوس تر است که به نحوی از کوتاه کاری ها و بی نظمی ها و نظم زدایی کارمندان اداره های یاد شده پرده بر می دارد. این بی نظمی ها به نحوی مهاجران را در ورطهء هولناک هیچ مدانی و شگفت زده گی فرو برده است. این بیروکراسی خسته کن گویی هر لحظه تیغ از دمار هر مهاجر بیرون می کند. بی نظمی در حالی در کار موسسه های آی آر سی و آی او ام حاکم است که تمام مهاجران در اداره های انان بربنیاد یک دیتا بیس ثبت نام شده و دارای کیس نمبر و بیج نمبر هستند. باتاسف که موسسه های یادشده بربنیاد دیتا بیس کار نکرده و دوسیه های مهاجران را به گونهء نامنظم و بدون در نظر داشت دیتا بیس خلاص و به ایالت های گوناگون می فرستند. بنابراین کار در اداره های نام برده چنان درهم و برهم و آشفته است که نه تنها پروسهء اسکان مجدد مهاجران را به کندی رو برو کرده؛ بلکه مهاجران را در کمپ ها در داخل آمریکا مانند، فورت دکس و فورت لی و نیومکزیکو و السکا و جا های دیگر سرگشته و حیران گردانیده است. مهاجران هر از گاهی از یکدیگر می پرسند که مهاجران بربنیاد دیتابیس ثبت نام شده اند و چگونه شده که کارمندان آی آر سی و آی او ام بربنیاد دیتابیس کار نمی کنند تا از یک طرف از نگرانی های مهاجران کاسته شود و از سویی هم روند اسکان در آمریکا به گونهء عادی پیش برود. از بطی بودن کار در اداره های آی او ام و آی آر سی چنین برمی آید که روند یادشده خیلی بطی بوده و روند اسکان مهاجران در آمریکا را به تعویق می اندازد و حتا با چالش مواجه خواهد ساخت.
شماری فکر می کنند که روند اسکان کنونی عمدی بوده و روی اهداف گوناگون به پیش می رود. گمانه زنی ها براین است که کندی کار هدف مندانه صورت می گیرد تا مهاجران بافرهنگ و سنت های آمریکا عادت کنند. ممکن یک سلسله بی اعتنایی ها و نظم ستیزی های مهاجران سبب این کار شده باشد. باتاسف که شماری از مهاجران افغانستان کمتر علاقه به نظم دارند و نوعی نظم ستیزانه عمل می کنند. اینجا همه کار ها روی نوبت است و هرکس ناگزیر است تا در صف های طولانی برای غذا و یا انجام کار در اداره های مهاجرت بایستد. اما مهاجران افغانستان علاقمند نیستند که در صف های طولانی ایستاد شوند و این سبب می شود که گاهی نظم زدایی صورت بگیرد و خشم مسوءولان اداره های مهاجرت برانگیخته شود. اما کندکاری های نظم ستیزانهء اداره های مهاجرت هم مهاجران را جان بسر ساخته است. چنانکه روز هایی واقع می شود که ده ها مهاجر به دفتر آی آر سی خواسته می شوند و اما در لحظه های انتظار بی صبرانه برای شان گفته می شود که امروز برنامهء کاری دیگری دارند.
از آنچه گفته آمد، اندکی از ناکارایی نظم و دشواری مدیریت در نظام آمریکا پرده برمی دارد. این همه بیانگر این واقعیت است که هرگاه چنین آشفتگی در اداره های آمریکا عام باشد. با یک استقرای ذهنی می توان گفت که نظم درونی در بسیاری عرصه ها در آمریکا از هم پاشیده خواهد بود و این برای یک کشور بزرگ مانند ابرقدرت آمریکا فاجعه بار خواهد بود. این آشفتگی اداری دیر یا زود آمریکا را به چالش خواهد کشید. چالشی که حکومتداری و قدرتمندی آمریکا را بحیث بزرگ ترین قدرت جهان زیر پرسش خواهد برد. یاهو
ترس یک افتضاح دیگر:
آری چقدر دردناک و شگفت انگیر است که انسان آزاده یک باره خود را در یک جغرافیای کوچکی به نام کمپ اسیر بیابد و حتا خیال و احساستات و عواطف خود را دراسارت ببیند. چنان فضا بر وی سنگینی کند که حتا هوایی را که تنفس می کند، خویش را در اسارت آن دست و پا گیر بیابد. هرچند جغرافیای این کمپ خیلی زیبا است و هوای آن گوارا و فضای آن دل انگیز است؛ اما هر از گاهی که یک مهاجر در هنگام قدم زدن در محوطۀ کمپ با دیوار های موانع نارنجی رنگ نزدیک می شود و چشم اش به لوحه های هشدار می افتد و می خواند” فقط از اینجا موظفان ” آنگاه است که مهاجر یک باره تکان می خورد، افکار اش پرت و آشفته می شود و احساسش به سرعت دگرگون می گردد. در این حال است که فضا و زمین حال و هوای دیگری پیدا می کند و کمپ فورت دکس به مثابۀ زندانی در ذهن مهاجر تجلی می کند. در این حال است که هر مهاجر خود را زندانی یک نظم می یابد و احساس می کنند که در یک کمپ نظامی در یک نظم خاص زنده گی می کند.
حالا ما در نظم کوچکی اسیر شده ایم که بی نظمی ها در آن زبانه می کشند. هرچند بعضی ها در این کار نظامی ها را متهم به کم کاری و ناتوانی برای انتظام درست کرده و میگویند، هرگاه ماموران ملکی امریکا می بود و شاید این نظم را بهتر مدیریت می کردند؛ اما من زمانی که این بی نظمی های عمدی و نظم زدایی را می بینم و باخود می گویم؛ ممکن دلیلش این باشد که آمریکا دنبال مدیریت نظم جهانی است و در محور های بزرگ جهانی سازی در عرصهء سیاست و اقتصاد و فرهنگ و ارتباطات مصروف است و چنان قدرت دور بینی آن افرایش یافته که از دیدن ماحول خود عاجز شده است. از آن رو در درون از نداشتن نظم ضجه می کشد و نوعی نظم زدایی در این کشور حاکم شده است. در یک استقرای ذهنی می توان گفت که بی نظمی های عمدی در درون این کمپ ریشه در نظم زدایی سراسری و در سطح بزرگ در کل آمریکا دارد. اگر گفته شود که شکست های آمریکا در افغانستان و عراق و سوریه و جا های دیگر ریشه در بی نظمی های عمدی دارد که حتا اهداف راهبردی آمریکا را نه تنها در سطح داخل؛ بلکه در سطح جهانی چالش آفرین ساخته است. یا اینکه این بی نظمی برخاسته از نظام سرمایه و از ویژه گی های بازار آزاد و نظام سرمایه داری است که هر از گاهی شاهد رکود ها و بحران های پیهم است. مارکس یکی از عوامل سقوط سرمایه داری به دامن سوسیالیسم را موجودیت همین رکودها و بحران های پیهم عنوان میکرد.
هرجند انسان خالق تقدیر خود است و به گفته اقبال تقدیر آن است که صورت پذیرد و نه آنکه صورت گیرد؛ یا به تعبیر مغازله امر بین اص اما اکنون ما محکوم سرنوشت هستیم و ما از رقم زدن سرنوشت خود معذور هستیم و دیگران باید سرنوشت ما را رقم بزنند یا به تعبیر معتزله سرنوشت موضوعی امربین الامرین است و بر بنیاد آن انسان مجبور مختار و مختار مجبور است؛ اما این جا ما محکوم سرنوشت خویش هستیم و از رقم زدن برسرنوشت خود معذور هستیم و دیگران باید سرنوشت ما را رقم بزنند. هرچند در جامعه ای زنده گی می کنیم که در اصول لیبرال است و ارزش های لیبرالیسم در آن حاکم است و حق انتخاب برای انسان داده شده و چنین حقی برای هرکس به رسمیت شناخته شده است؛ اما ما از آن برخوردار نیستیم و تابع پروسۀ مهاجرت شده ایم وآنهم پروسه ای که امریکا آن را به گونۀ عاجل اتخاذ کرده است. در واقعیت ما در یک نظم اضطراری زنده گی می کنیم که هیچ چیز در جایش قرار ندارد. هرمهاجر فکر می کند که گویا تحت نظر شدید قرار دارد و باید خیلی محتاط باشد. آهسته و درست قدم بردارد، متوجه رفتار و گفتار و پندار خود باشد و نظم موجود را بدون هرگونه تغییر رعایت کند. هرمهاجر گویا خویش را محکوم به نظمی می داند که بالای شان تحمیل شده است. فضا طوری است که هر مهاجر فکر می کند که با اندک ترین تخطی مورد بازپرس جدی قرار می گیرد و بالای وضعیت و چگونگی پذیرفتن اش بحیث مهاجر درامریکا تاثیر میگذارد. گرچه در نظم لیبرال زنده گی می کنیم و اما محکوم به نظم جمعی هستیم؛ نظمی که در اصول با لیبرالیزم سر آشتی ندارد و با نظام سرمایه داری و بازار آزاد و آزادی های بشری سازگار نیست. آشکار است که هر مهاجر از چنین نظمی بیزار است و هر یک می خواهد تا پروسۀ انتقال آنان به مکان های اصلی سریع تر انجام شود. مکان های اصلی یعنی ایالت هایی که هرمهاجربنا بر داشتن اقارب آنها را انتخاب کرده است. هرچند این انتخاب سه گزینه دارد و اما باز هم حتمی نیست که یک مهاجر دریکی از سه گزینه ها منتقل شوند. انتخاب مربوط به موسسۀ آی او ام است و تصمیم اصلی را نظر به امکانات خود می گیرد. این موسسه با دولت امریکا قرار داد کرده است که بیش از 130 هزار مهاجر تازه وارد به امریکا را در ایالت های گوناگون جابجا کند و اسکان بدهد. چیزی که بوضوح فهمیده می شود، نبود دیتابیس برای مهاجران است و یا بی نظمی جدی در کار ماموران آی او ام است که نوعی بی نظمی جدی را درانتقال مهاجران به ایالت های مختلف بوجود آورده است.
کار آی او ام نظر به شمار مهاجران بطی است. به گونۀ مثال در کمپ فورت دکس از 20 تا 30 کارمند این موسسه برای اسکان بیش از 13 هزار مهاجر در این کمپ کار می کنند. روزانه در حدود 20 تن را برای انتقال فهرست می کند. هرگاه این گونه ادامه یابد و بدون شک انتقال 13 هزار مهاجر بیشتر از 600 روز را در بر می گیرد. از کندی کار این موسسه فهمیده می شود که برای انتقال مهاجران در ایالت های گوناگون امریکا کارمند لازم ندارد. از این رو است که انتقال مهاجران به ایالت های گوناگون امریکا بسیار آهسته صورت می گیرد که صبر هرمهاجر را لبریز کرده است. هرگاه روند انتقال مهاجران به گونۀ کنونی کند و آهسته انجام شود. در این تردیدی نیست که این روند هم سر و صدای زیادی را در جهان به راه خواهد افگند و بار دیگر انگشت انتقاد جهان به سوی امریکا نشانه خواهد رفت. شاید اکنون امریکا متوجه این موضوع نشود و این را دست کم بگیرد؛ اما خطر آن می رود که موضوع اسکان مهاجران در امریکا به یک افتضاح سیاسی دیگر بدل شود. این بود فصلی از پایان سفر بی پایان ما که هنوز هم ادامه دارد.
جستاری به مثابۀ پایان نامۀ ناپایان:
آنچه گفته آمد، مختصر یادداشت هایی از یک سفر ناپایان که هنوز هم پایان آن معلوم نیست. ممکن دلیلش این باشد که داستان زنده گی خود پایان بی پایان است و هرپایان آن آغازی است برای یک پایان دیگر تا آنگاه که پایان ها و آغازها به آغازی انجامد که قیام جهانی از آن یاد شده است. این که انسان پس از آن چه سرنوشتی خواهد داشت. در مورد آن اختلاف است و اما اقبال از آن بر بنیاد آیت قرآن تعبیر زیبایی دارد و مدعی است که تمامی آن تغییرات در زمین خدا آشکارا می شود. با تاسف که هرآغاز و هر پایان در کشور ما نه آغازی میمون و پایانی میمون بوده است؛ البته نه تنها به دلیل مداخلۀ کشور های همسایه بویژه پاکستان، ایران، روسیه، هند و دیگران درامورافغانستان، بلکه بیشتر از آن به علت حکمروایی زمامداران و سیاستگران فاسد و مزدور و وابسته به شبکه های جهنمی بوده است که از نیم قرن بدین سو افغانستان و مردم آن را زیر چتر اسلام در آتش و خون افگنده اند. باتاسف حاکمان و زمامداران و سیاستگران جهادی و غیرجهادی در حق مردمی مرتکب خیانت بزرگ شدند که آنان به بهای خون های پاک شان برای آنان عزت و سربلندی و افتخار بخشیدند. مبارزات ایثارگرانه و حماسه های بیدریغ آنان سبب شد تا مردان پابرهنه و پشمینه پوشان بی همه چیز صاحبان همه چیز شوند و در ردیف مردان بزرگ تاریخ حساب شوند؛ اما هزاران دریغ و درد که آنان در حق این مردم صادق و فداکار بسا خیانت کردند که در تاریخ جهان بی پیشینه است. امروز سیاه رویی ذلت و دربدری و فساد و غارت و دزدی و تاراج آنان زبان زد جهانیان شده است و مردم افغانستان از نام آنان احساس خجلت می کنند.
سیاه کاری ها ستمگری ها و خیانت های پیهم زمامداران و سیاستگران افغانستان سبب شده تا استقرار و ثبات برای همیش از این کشور رخت ببندد و بر پشت و پهلوی مردم آن شلاق مهاجرت و آواره گی و دربدری وفرار سنگینی نماید. تنها آواره گی ها و دربه دری ها میراث شوم ناکارایی و زمامداران و سیاستگران افغانستان نبوده؛ بلکه و فقر و تهی دستی ها و مسکنت ها و فشار های کشندۀ روانی و یاس ها و ناامیدها و عبوسیت فرآیند بدتر و زشت تر آن نیز بوده است. در گذشته های دور در اثر تهاجم چنگیز و تباهی و انسان کشی و ویرانگری او آنانی که از دم تیغ او رهایی یافتند، به نیم قاره پناه بردند و این کشور از انسان و از فضیلت و دانش و عرفان معرفت تهی شد و سال های زیادی گذشت تا آنکه عارفانی از زیر خاک و خاکسترچنگیز سر برون کردند و به همت شیخ بهاالدین نقش بند عرفان از تجرید و انزوا بیرون شد و عرفا با توجه به اصل ” همه از او است” عرفان را وارد تحولات اجتماعی کردند و معیار و عظمت انسان بجای انزوا در جمع زیستن و با مردم آمیختن شد. در حالی که پیش از آن براصل باور های عرفانی “همه او است” تجرید و انزوا بر شانه های اندیشه های پویای عرفانی سنگینی می نمود. این سنگ بزرگ به همت مولانا عبدالرحمن جامی از شانه های عرفا و دوستداران عرفان برداشته شد و پای عارفان و دوستداران آنان به جماعت کشانده شده و باجمع زیستن بجای در انزوا زیستن قداست پیدا کرد. سال های زیادی را در بر گرفت تا عرفان وجودی وارد عرفان شهودی شد و پای حکمت و عرفان و عرفا به میدان نبرد با مهاجمان و مستبدان بیرون شد. سال های زیادی را در برگرفت و فرصت های زیادی را نابود کرد تا این تحول عرفانی فرصت آن را فراهم کرد که از زیر خاک و خاکستر هجوم مغل حلقه های کوچک عرفانی برای نبرد با مهاجمان و وارثان آنان سر بیرون کردند.
هنوز گرد های تهاجم چنگیز از پیشانی های این ملت پاک نشده بود و اشک ها در چشمان این ملت خشک نشده بود که گورگانی های هند و بعد صفوی های ایران و پس از انگلیس و بعد از آن شوروی پیشین و در پایان هم امریکا و امروز هم پاکستان در زیر نقاب طالبان این سرزمین را مورد تاخت وتاز قرار دادند.هر کدام کشتند و ویران کردند و از اجساد انسان این سرزمین کله منار ها ساختند و زنده زنده به گور کردند. فاجعه بار تر این که آنگاه که خبر تهاجمی در کار نبود، مردم ما قربانی نفاق و جنگ و داخلی و تاخت و تاز شهزاده ای در برابر شهزادۀ دیگر شدند. هرکدام با پشتیبانی خوانین و زمینداران بزرگ کوچه کوچۀ کشور به میدان جنگ بدل کردند و آسیاب های خون ریختند. از آنچه گفته آمد، سرنوشت این ملت در هر برهه ای تاریخ با خون نوشته شده است و بیشترین انرژی مردم ما قربانی با مهاجمان بزرگ تاریخ شده است و آنگاه که تهاجم دفع شده است و کشوربه مبدان بدترین و خونین ترین جنگ های داخلی بدل شده است. در هر برهه ای از تهاجم و جنگ های داخلی کشور شاهد نابسامانی های خطرناک همراه با مهاجرت ها و آواره گی های درناک بوده است. از همین رو است که هست و بود این ملت قربانی بی ثباتی و جنگ شده است و در هر زمانی قرارش را از دست داده و هر از گاهی شاهد بی ثباتی های هولناک بوده است. بنابراین نبود استقرار دوامدار همه چیز بیقرار بوده و حتا فرهنگ و اجتماع و اقتصاد آن شکننده و بی ثبات بوده است. هنوز زخم های سه تهاجم انگلیس التیام نیافته بود که شوروی به این کشور تجاوز کرد. تباهی و ویرانی ها و کشتارها و به زندان بستن ها و آواره گی های برجا مانده از شوروی هنوز باقی بود که گروه های جهادی شهر کابل را ویران کردند. هنوز وحشت تجاوز شوروی در سر مردم افغانستان موج می زند که امریکا نیاموخته از تجربۀ ناکام شوروی به افغانستان حملۀ ناعاقبت اندیشانه کرد و به شکست افتضاح بار حتا رسواتر از شوروی دچار شد. امریکا بیست سال از فاسد ترین حکومت ها و فاسد ترین رهبران در افغانستان حمایت کرد و هرگزصدای مردم افغانستان را نشنید. بالاخره که رسوایی های امریکا به سمان ها رسید و رهبران کاخ سفید تحت فشار افکار عامۀ مردم مریکا قرار گرفت و گفتند که افغانستان در طول تاریخ یک کشور بی اتفاق بوده و نیرو های امریکایی برای حکومت سازی در افغانستان نرفته اند. امریکایی ها با امضای توافقنامۀ دوحه با طالبان در دروازۀ ارگ کابل میخ کوبید و زمینۀ سقوط آن را فراهم کرد. این برای غنی فرصت داد تا با آی اس آی و شبکۀ حقانی معامله کند و توافقنامۀ دوحه را به شکست رو به رو نماید. غنی برای انتقام گیری از امریکا افغانستان و مردم آن را در کام پاکستان رها کرد وبا 169 میلیون دالر از کشور فرار کرد. غنی به مثابۀ آخرین سلاله و قافلۀ خاینان در دو دهۀ گذشته با 52 تن شرکایش در چهار هلیکوپتر از کابل به ازبکستان و از آنجا به ابوظبی فرار کرد. گمانه زنی هایی وجود دارد که فرار غنی در تبانی با امریکایی ها صورت گرفته است؛ زیرا آسمان افغانستان در کنترل امریکا بود و اگر می خواست جلو فرار غنی را گرفته می توانست. حمله و اشغال افغانستان بوسیلۀ امریکا با بدترین سناریو پایان یافت که چندین جوان افغانستانی خود را از طیاره آویزان کردند و به زمین افتادند. این حادثه جهان را شوکه کرد و سبب سرافگنده گی امریکا شد که چگونه یک ملت را به زیر پای تروریستان متحد القاعده افگند.
امریکا با این غفلت نه تنها افغانستان را به کام تروریستان افگند و پاکستان را بر این کشور مسلط گردانید؛ بلکه با حمایت فاسد ترین و جنایتکار ترین افراد افغانستان را به یکی از فاسد ترین کشور های جهان بدل کرد. به این ترتیب فساد به فرهنگ بدل شد و بسیاری ارزش های سنتی هم از بین رفت و ارزش های دموکراسی هم به کلی عقیم گردید. امروز افغانستان به یکی از فقیر ترین کشور های جهان بدل شده است و 90 درصد آن تحت خط فقر زنده گی می کنند. پس از سقوط کابل بدست طالبان افغانستان به کشوری بدل شد که درجۀ مهاجرت و فرار در آن به اوجش رسیده است که فرار مغزها در آن به گونۀ بی پیشینه ای ادامه دارد و افغانستان در حال تهی شدن از انسان است. اکنون نویسنده و ادیب و شاعر و خبرنگار خود را در افغانستان بی پناه تر از هرکسی می دانند و خویش را در برابر هجوم امارت طالبانی شکننده ترین زنجیر حساب می کنند. از همین رو هر روز که صبح از خواب برخیزی و با دوستی هم صحبت شوی، نخستین کلام با فرار کسی آغاز می شود و با از دست دادن کسی که حکایت از فاجعۀ دردناک در افغانستان دارد.