بسم الرب العالمين
و سفرنامهء اکتشافی در ھند « گوھر اصيل آدمی » در رابطه به کتاب
عزيزان ھموطن و ھمفرھنگ و ھمنوع !
درود بر ھمهء شما و بر يکايک شما !
صرف نظر از اينکه شما با من و با آثار و انديشه ھا و ( به گمانم ) با يافته ھايم ؛ چه تماس و رابطه واطلاع
واحساس و ادراکی داريد ؛ فقط يک چيز را با قطعيت تمام ؛ خدمت عرض ميدارم که من بر ((تجربه)) تکيه دارم ؛ کم
از کم اکنون در لحظات پايانی ی عمر – حتی خودم را بدون استعانت تجربه باور نمی کنم .وقتی چنين است ؛ چرا باری ؛ خودم را در پيوند با شما و شما را در پيوند با (( بشر بودن )) ؛ مالک فرھنگی
دارای رگه ھای جلی و جليل انسانی بودن ؛ دارای آرمانھا و داعيه ھا و دعوی ھای اين زمانی و اين جھانی و پسا
اين زمانی و پسا اين جھانی بودن مورد ((تجربه)) قرار ندھم !؟
ی « سعدی » اينکه من و شما ھر يک با اختيار فردی و با مسئوليت فردی ؛ چه نسبت واقعی وعملی و عينی با
بزرگ داريم وميتوانيم داشته باشيم که بشريت ؛ بالاخره خواه ناخواه بر سر در قرارگاه بزرگترين و بيسابقه ترين
تشکل و تجمع منحصر به فرد خود (سازمان ملل متحد) منظومه ای از او را با خط زرين نوشت و برافراشت که :
بنی آدم ؛ آعضای يک ديگر اند که در آفرينش ز يک گوھر اند ؛
چو عضوی به درد آورد روزگار ديگر عضو ھا را نماند قرار
تو کز محنت ديگران بی غمی نشايد که نامت نھند ؛ آدمی !
ما چه نسبتی با عارفان ژرف انديش و روانسوختهء ديگر خود چون ((مولانای بلخ)) داريم که زمين و زمان را
لرزاندند وقتی چنين فرياد ھا سر دادند :
دی شيخ با چراغ ھمی گشت گرد شھر کز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست !
گفتند : يافت می نشود ؛ جسته ايم ما گفت: آنکه يافت می نشود؛ آنم آرزوست !
ما چه نسبتی با رندان سترگ عالم بشری چون حافظ کبير داريم که بانگش تا ملکوت اعلی را در تکان آورد :
آدمی در عالم خاکی نمی آيد به دست عالمی ديگر ببايد ساخت و ز نو آدمی !
ما چه نسبتی با خود مان ؛ در اناتومی و ھيکلی که جبر طبيعت برايمان فراھم آورده ؛
چه نسبتی با نام و عنوانی که خودمان به خودمان ميدھيم و ديگرانی آگاھانه و ناآگاھانه ؛ برحق يا کرنشگرانه و
چاپلوسانه و زبونانه … بر ما ميدھند ؛ داريم .
ما چه نسبتی با گذشته گان و امروزينی ھا و آينده گان بلافاصل ( نسبی ) خود داريم ؟
چه نسبتی با قوم و قبيله و ملت و وطن خود داريم ؟
(احيان اً ، شايد!) ؛ چه نسبتی با نوع خود که ممکن است ھمان ((آدمی)) باشد ؛ ھمان بشر باشد – با گذشته اش ؛
با امروزش و با آينده اش داريم ؟ ….
ظرفيت اين دعوت نامه ؛ امکان نميدھد که من اين نسبت ھا را به پيامبران و پيام آوران و انديشمندان خورشيد
اگر بشر پروردهء جامعه (و محيط) است ؛ پس » : آسای ديگر بشری ھم گسترش دھم ؛ از جمله به بزرگی که گفت
فيلسوفان تاکنون جھان را تفسير ميکردند؛ در حاليکه مسأله ( » و يا «! بايد جامعه (و محيط) را انسانی ساخت
«! اصلی ) بر سر تغيير آن است
2 -ولی حالا سخن بر سر اين است که در واپسين ساليان قرن بيستم ؛ در بيغوله ھای خرافه زده و جھل زده و
باز شناسی و آفت « گوھر آدمی »؛ جنگزده و پاکستان زده و امپرياليزم زده و جھاد زده و طالب زدهء افغانستان
شناسی شده و در بھای درياھای خون واشک و رنج و عذاب و مرارت بيکران مردم افغانستان…تثبيت گرديده است
که اساسا گوھر آدمی بنا بر جبر ھا و توحش ھا و بربريت ھای عديده ؛ اصالت خود را باخته و حتی از نظر ژنتيکی
ھم بدون آفت و آسيب نمانده است !
ھم اين آفت و ھم اينکه گوھر آدمی چسان ممکن است ؛ اصالت خود را بازيابد و در آتی به حالت اصيل در امان
اش برسد ؛ مجسم « مقامات خدايی » بماند و ببالد و بالاخره بر زمين و زمان غالب و مسلط شود و طبق اساطير به
گرديده و به نمايش در آمده است .
من با الھام از روش و منش معلمان کبير خودم و بشريت ؛ خجالتی بودن و تذبذب و بی قاطعيتی را حتی جرم و
خيانت در برابر انديشه و انسانيت ميدانم ؛ ولی در حال حاضر نيازی نمی بينم سخن خود را به سنگ ديگر انديشه
وران و قلم بدستان روز وزن نمايم و با متر سايران اندازه گيری کنم !
گريزان بوده اين سخن ظاھراَ سادهء نياکان «! ھای دزد و وای گرگ » بنده ؛ تقريباً ھميشه از داد و واويلا ھای
«! مالت را قايم کن و ھمسايه ات را دزد نگير » را آويزهء گوش داشته ام که
درين گستره مال ما؛عقل ماست ؛ چونکه فقط عقل مميزهء بشر از ساير جانوران است ؛ مقام عقل بشری تا حدی
پنداشته اند . « عقل محض » است که انديشمندان ؛ خداوند را
ميدانيم که عقل ؛ در ھمهء سطوح دزدی ميشود. عقل را می دزدند. از طالب و القاعده و انتحاری گرفته تا خود
غول امپرياليزم و تمامی اعوان و انصار و نوکر و چاکر آن در سراسر جھان ؛ برعقل دزديده شدهء بشری بنياد
ھا اند . « ضدعقل » دارند ؛ خود در آخرين تحليل
شوم « فکر » ضدعقل است ؛ البته تاجائيکه اين « فکر » ضدعقل است ؛ امپرياليزم « فکر » ھمانقدر که طالبانيسم
سعد به تنھايی نميتواند ؛ با آن مقابله کند و « فکر » ؛ و از جمله به سازوکار جنگی مبدل شده « نيروی مادی » به
نيرومند متقابل نيز ؛ ديگر ھيچکاری ممکن نيست انجام داد و فقط بايد « فکر » برآن پيروز شود ؛ ولی بدون چنان
تسليم و آمادهء سواری دادن و قصابی شدن بود!
عقل در مفھوم عمومی در عصرما کمتر زيرکی ھا و رندی ھای شخصی و باور ھا و تعصبات عقيدتی و بيشتر
دانش و ساينس و رياضيات عالی و حالت ھای انطباقی و استنتاجی آنھا بر ھمه گستره ھای حيات و زندگانی است !
لذا ھمانگونه که تخصص ھا روز تا روز دقيق تر و عميق تر ميشوند و با يافته ھای سرتاسر بشری تصحيح و
تکميل و آپديت ميگردند ؛ جھانبينی و جھانشناسی و دانش ھای عمومی چون سياست و اقتصاد و زيست شناسی و
زيست بوم شناسی و اسطوره شناسی و دين شناسی و آشنايی با ھستی و حيات و مسايل وغوامض آنھا نيز ديگر
نميتواند فقط انديشه ھای قالبی ی کھن باشد .
پس از ھزاران سال افت و خيز و وھم و خيال که بيشترينه به جنون منتھی گرديده است ؛ بالاخره مسلم گرديده
پيوند ارگانيک دارد و حتی ناکامی ھای بيشتر « مادر » ی او و باعنصری به نام « دوران کودکی » که عقل بشری با
فاجعه بار غالب سيستم ھای انديشه ای پيشين بشری با وصف اکتشافات و غنای معنوی فراوان ؛ از محاسبهء
ناشی ميگرديده است ! « کودک و مادر » نادرست و ناتوان
اينجاست و به نظر ميرسد که برای بشريت ؛ اين کار خيلی « گوھر اصيل آدمی » اھميت ترکيز و تمرکز بر روی
دير ھم شده است !
با نظرداشت بازگشت نقش و ارزش زن و مادر در اين اثر است که برای دوستی نوشتم : قبل از ھمه زنان بايد
و حاکم شدن تبعات آن در قضا و قانون جوامع بشری قيام کنند . « گوھر اصيل آدمی » برای چاپ و پخش و فيلم شدن
فقط حيثيت يک کليد ( رمز گشا و پسورد) را دارد که با حفظ خطا « گوھر اصيل آدمی » اثر داستانی – دراماتيک
ھای بشری ؛ با دقايق و ظرايف لازم و ضروری ی ساينتفيک برش يافته و ساختمان پذيرفته است و دست کم تا
لحظهء حاضر اين حقيقت را که در گشايش گنجينهء رمز ھا و رازھا و اسرار مورد نظر کار ميکند و به قوت ھم کار
ميکند ؛ به گونهء قناعت بخش و الھامبخش نشان داده است .
بنده با ايمان به ھمين ارج و مقام تاريخی و فرھنگی و روانی و پيداگوِ ژيک اثر بود که اعلام داشتم فقط فيلم شدن
ميتواند ؛ آنرا کامل و مراد از آن را حاصل کند ؛ چرا که فيلم به صورت غير قابل مقايسه با ديگر وريانت ھا ؛ آنرا
ميان توده ھای مليونی مردم می برد و برای آنان قابل بھره گيری ميسازد .
در ھمين جا گفتنی است که ھنر و صنعت فيلم حتی بالاتر از اين درجه ؛ در دزديدن عقل و گمراه ساختن توده ھا
و تباه ساختن روان آنھا نيز نقش و سھم دارد که بدبختانه جريان غالب کنونی از ھمين قرار است!
بنده با اينکه ميدانم امکانات تخنيکی ؛ مالی و ھنری ی سينما و ويديو در حال حاضر در انحصار فايننس خدايان
و حتی فراتر از آنھا در انحصار جاسوسخانه ھا و مليتری ھای امپرياليستی است ؛ معھذا بازھم منحيث چلينج و
تجربه از سه سال بدينسو مصرانه از يونيسکو – مؤسسهء تعليمی و تربيتی ی ملل متحد ! می طلبم که در فيلم
ساختن اين اثر منحيث وظيفه و مکلفيت در برابر عامهء بشريت ؛ گام پيش بگذارد !
نيز بيشتر از دوسال ميشود که اثر توسط دوست فاضلی ؛ برای نشر انترنيتی تدارک شد و در سايت ھای بزرگ
آريايی و نويد روز تحت نام شاھکاری که به جايزهء نوبل کانديد ميشود ؛ انتشار يافت . اما من ميدانم که جايزهء
3
نوبل بخصوص در حال حاضر به دست کسانی نيست که به چنين آثار که اساس فرھنگ مسلط پول خدايی و
انحصارات و امپرياليزم را چلينج ميکند ؛ روی خوش نشان دھند .
تلاش ديگر من اين بود که فھم عامهء اثر را به نحوی با تصاير گويا و مصدقه تقويت نمايم .
درين سلسله شانس سفر ھند پيش آمد و به مدد و ھمت دوستانی توانستم طی 5 ماه اخير خيلی ھا درين سرزمين
» از ھمين زاويه تفحص کنم و ھمراه با ياد داشت حاضر؛ 13 بخش تحليلی و مصور که دقيقاً دريافت ھا و ايده ھای
را پشتيبانی می کنند؛ از طريق انترنيت و روابط ايميلی خدمت عزيزان در سراسر کشور و جھان « گوھر اصيل آدمی
تقديم داشتم ….
ھمين سفر شانس نشر اثر به گونهء کتاب را ارائه داشت و با مشوره و مساعدت ھای معين پولی عده ای از
دوستان ؛ اين پروسه را آغاز کرده ام .
بالاخره کتابی نزديک به 500 صفحه ؛ ديزاين گرديده که حاوی يک البوم تصاوير گويا و الھامبخش رنگی ؛
و ضميمهء پشتيبان يعنی ويرايش جديد (( ياد داشت ھا…))ی تحليلی و اکتشافی از بزرگترين « گوھر اصيل آدمی »
است . « سرزمين عجايب » موزيم تاريخ زندهء بشری ، سرزمين ھزار دين و 33 کرور بگوان يا
در تاريخ فرھنگ و ژورناليزم و « حادثه » به گمانم فھمش دشواری ندارد که اين ؛ حتی از نظر تيپ و ظواھر ھم
ھنر و ادبيات افغانستان و فراتر از آن ميباشد .
به خاطر اجتناب از اطالهء کلام ؛ بنده به مشوره و تأکيد دوستان صاحب نظر ؛ صميمانه شما را به ھمکاری
مادی و معنوی درين پروژه يعنی سھمگيری در تمويل چاپ کتاب به تيراژ زياد ؛ توزيع و رسانيدن آن خصوصاً به
نسل جوان و جوانتر افغانی و ھمزبانان و قدم ھای بعدی که در نظر است و بايد برداشته شود ؛ دعوت ميکنم .
اگر بناست که نجات فرزندان و آينده گان ما از آفت ھای گوناگون و اصلاً بيحسابی که از فردای تولد آنانرا احاطه
ميکند ؛ با گدايی به دست آيد ؛ من با غرور و عزت نفس کامل اين گدايی را ميکنم ؛
ھم دم « آرمان و آرمانھا برای انسان نوين و جامعه نوين » در حاليکه بعضی ھای ما با تعصب عجيب از
ميزنيم ولی معلوم نيست (ياھست!) که برای آن چه می کنيم ؛
شما عزيزان ببنيد که برای اين غايهء عملاً کبير چه ھمتی ميتوانيد بکنيد !؟
با احترام محمد عالم افتخار
31-07- – 2011