ازوقتی که انترنت بر سر بازار آمد و جهان پهناور دیروزرا به دهکدهء کوچک امروز مبدل ساخت، مقاله نویسی و شعرپراگنی و کتاب نویسی و سایت سازی ووبلاگ بازی نیز دراین آباده سرای چیز نویسی رونق گرفت و هرکس که تصور می کرد سرش به تنش می ارزد، دست وآستین بر زد ، پشت کمپیوتر نشست و هرچه دل تنگش خواست ، سرود و گفت ونوشت وبه این بازار مکاره عرضه کرد؛ به امید مطرح شدن ، نام کشیدن و سری درمیان سران برافراشتن ! اما دریغا که بسیاری ازاین چیز نویسان کوچکترین اهمیتی به قواعد و علایم چیز نویسی قایل نشده اند . به همو علامة ها ونشانه هایی که در حقیقت مانند واژه ها سخن می گویند ، نفس می کشند ، زنده اند و بدون مراعات کردن دقیق آن ها نوشته های ما دربسی حالات معانی دقیق خود ها را ازدست داده و حتی دربرخی حالت ها تفاسیر واژگونه یی، می توانند پیدا کنند. مثلاً هرگاه بنویسیم:” احمد ، خسته از وظیفه بازگشت ” به این معنی خواهد بود که وظیفه امروزین احمد زیاد وخسته کننده بوده ووی را مانده وزله ساخته است ؛ ولی اگر جای همین کامه یا ویرگل راتغییر دهیم وبنویسیم : ” احمـِد خسته ، ازوظیفه بازگشت ” به این معنی خواهد بود که احمد پیش ازرفتن به وظیفه نیز خسته بوده و اکنون همچنان خسته ومانده از وظیفه بازگشته است . یا اگر باز هم جای این ویرگل را تغییر دهیم و بنویسیم : ” احمد خسته ازوظیفه ، بازگشت. ” منظور ما این خواهد بود که به طور کل وظیفه رفتن برای احمد ، خسته کننده است. با این همه برخی از قدما وحتی دردوران معاصر برخی از نویسنده گان شهیری مانند خوزه ساراماگوی پرتگالی نویسندهء رمان بی نظیر ” کوری ” چندان درقید وبند گذاشتن نقطه و کامه درنوشته های شان نبوده اند. چنان چه درهمین رمانی که به شیوهء ریالیسم جادویی نوشته شده است، صرف در درازنای یک صفحه مکمل ، خواننده می تواند چند تا نقطه وویرگل پیدا کند وبس. یادم نرود که درکتاب اردو وسیاست نیز متأسفانه به نسبت خط بسیار ریزو بد وعدم حضور من درهنگام نشر کتاب ، تایپست دربسی صفحات آن کتاب به عوض گذاشتن نقطه ، کامه گذاشته ویا اصلاً گذاشتن این علامة هارا ازخاطر برده است. واما برگردیم برسر اصل مطلب : برخی از این سروران چیز نویس که تصور می شود، عاشق سینه چاک ویرگل و کامه باشند ، آن قدر حق وناحق نوشتهء شان را با این نشانه زینت ( ! ) می بخشند که تعداد ویرگل ها از تعداد واژه های مقاله ومطلب شان تجاوز می کنند. همین ها شاید نمی دانند که علامة سمیکولن با نشانهء ویرگل تفاوت دارد و هرکدام این علامة ها بنا بر ضرورت خاصی گذاشته می شود؛ پس به عوض علامة ویرگل نشانهء سمیکولن را حاتم طایی وار در سر تا پای نوشتهء شان پخش وپلا می کنند. مثلاً یکی از این والا گهران درجایی چنین می نویسد : ” …. وبه سرتاسر مطبوعات رسمی وچیز نویسی دورهء دهه هشتاد سربزنید و پا بفشارید؛ و فقط یک نوشته نشان بدهید که با یک نسبت ناچیز ؛ این مفاهیم را مطرح کرده باشد ؛ ویا این مسایل را بررسی کرده باشد؛ “
حالا اگر سمیکولن که بدان ” نقطه – ویرگل ” هم می گویند ، علامهء درنگ بیشتری نسبت به ویرگل وکمتر ازنقطه باشد ؛ پس چگونه می توان آن را درپایان جمله به عوض نقطه – که علامة توقف کامل دریک جمله است – گذاشت ؟ به جز داشتن یک عشق پاک نسبت به کامه گذاری وسمیکولن کاری نوشته اش . دیگر آن که مگر حرف ” و ” و واژه های ” تا ” و “که” و ” به ” و ” از ” و ” پس” زنجیر جملات ساخته شده از واژه ها را به هم ربط نمی دهند ؟ دراین صورت چه ضرورتی خواهد بود که ما سمیکولن یا کامه را پیش از حرف ” و ” بیاوریم ؟ مثلاً درهمان جمله بالا : ” …این مفاهیم را مطرح کرده باشد؛ ویا این مسایل را بررسی کرده باشد؛ ” مگر دراین جا که ” واو عطف ” را به کار برده ایم ، ضرورت کدام درنگی دیده می شود که یکی از علامة های توقف کوتاه یا طولانی را بگذاریم ؟ یعنی یا واو عطف باید حذف می شد ویا کامه . بنابراین اگر این طور می نوشتیم، بهتر نبود ؟ : … این مفاهیم را مطرح کرده باشد ویا این مسایل رابررسی کرده باشد ؟ “مثال دیگر : ” شب بود ، وسیاهی ، وسکوت؛ وترس ناشناخته یی ، که بر تمام ارکان وجودش ، مستولی شده بود؛” بلی! تعجب نکنید، چنین هم می نویسند : دریک جملهء ده دوازده واژه یی ، شش بار کامه و سمیکولن ونگذاشتن نقطه ( . ) یا علامة درنگ وتوقف طولانی. آری، همان طوری که می بینید ، دراین جمله هم کامه وسمیکولن به کار رفته است وهم از واو عطف استفاده شده است وهم از حرف ربط . اما به نظر من این طرز نوشتن نشانهء آشکار افراط وتفریط در امر استفاده از این علامة ها و نشانه ها است. بنابراین با توجه به جمله بندی و ساختمان زبان فارسی این نشانه ها را باید به کار برد، نه با تبعیت از زبان های اروپایی . پس جملهء بالا را این طور هم می توان نوشت ، تا هم زیبا تر وشیوا تر به نظرآید و هم قواعد نشانه گذاری مراعات گردند : شب بود وسیاهی وسکوت وترس ناشناخته یی که برتمام ارکان وجودش، مستولی شده بود. “یک نکتهء دیگر درکاربرد سمیکولن یا درنگ متوسط ، این اصل می تواند بود که این علامة نه تنها برای جدا کردن عبارت های یک جمله که پیهم نوشته می شوند ولی ایجاب گذاشتن نقطه رانمی نمایند به کار می رود ؛ بل در جمله های توضیحی و تفسیری یا پیش تراز واژه هایی مانند : “؛ اما ” ، ” ؛ ولی” ، “؛ زیرا ” ، ” ؛ لیکن ” ، “؛ مگر ” ، “؛ بل ” نیز به کار می رود. درمورد علامة شارحه یا دونقطه سربه سر ( : ) باید گفت که بسیاری از این چیز نویسان نامجو پس ازآن که نشانه شارحه را می گذارند، بلافاصله ” که ” را هم اضافه می کنند، مثلاً چنین می نویسند : ” یکی از شاعران عارف سروده است که : سیر دوعالم کردیم؛ لیکن / جایی نرفتیم ، کز خود برآییم/” برخی ها این حرف ربط ” که” را بعد از علامه شارحه می نویسند مثلاً “ژان پل سارتر درمورد نامه هایی که به سیمون دوبوار نوشته است می نویسد : که آن ها رو نوشتی از زنده گی کنونی بودند..” دراین مثال نیز می بینیم که ضرورت نوشتن این ” که ” پس از علامه شارحه هرگز وجود ندارد؛ زیرا که این علامة (:) نمایانگر شرح وتفسیر و توضیح حرف های سارتر است و به آوردن حرف ربط ” که ” دیگرضرورتی حس نمی شود. دراین جا در موارد دیگر کاربرد علامة شارحه که فراوان اند تماس نمی گیرم ؛ زیرا آگاهان بهتر از من آن ها را می دانند و به کار می برند. فقط یک نکته را می خواهم یاد آور شوم که درجایی نوشته بودم که سوالیه ( ؟ ) علامة پرسش واستفهام است ، نی نشانهء تمسخر واستهزاء . اما دراین جا می خواهم بگویم که برخی ها این علامة را نیز گهگاهی دربین هلالین ( ) گرفته و نشانهء تمسخر و تحقیر می پندارند. اما هنگامی که برای تمسخر وتحقیر علامة خاصی یعنی ندائیه (!) وجود دارد، دیگر چه ضرورت به گذاردن علامة یی می ماند که دربیشترین حالت ها وبا نخستین نگاه مظهر وتداعی کنندهء سوال ، تعجب واستفهام است ؟ درحالی که علامةء ندائیه (!) نمایانگر یکی ازحالت های شدید نفسانی وعاطفی انسان است: مانند تمسخر، تحقیر، تحسین، انکار، دعا، خطاب،.. و تأکید . امیدوارم آگاهان دیده ور، نوشتن این چند سطر را نشانهء فضل فروشی نویسنده اش نشمرده؛ بل اگربا نظر نویسنده موافق نباشند با نوشتن چند تذکر مختصر این نوشته را غنی وقابل استفاده جوانانی بسازند که به نسبت دور بودن ازمیهن به آثاری که درزمینه آیین درست نویسی در زبان فارسی نوشته شده است، دست رسی ندارند. /
October 27th, 2011
ارسالي شامل سالار
قسمت اعظم و اصلی ادبیات قدیم هند که به زبان سانسکریت نوشته شده از نظر زبانی و زمانی بر دو دسته تقسیم گردیده است.
آنچه به زبان ودائی که ما در زبان سانسکریتی (1500-200 ق-م) بوده و در واقع صورت ودائی سانسکریت محسوب میشود و دوره و زبان سانسکریت مربوط به سالهای از 200 قبل از میلاد تا 1100 میلای بود. زبان سانسکریت از سال 400 قبل از میلاد زبان درباری و رسمی بود. از این رو حدفاصلی میان ادبیات اوایل سانسکریت و ادبیات ودائی نمیتوان فرض کرد. قسمت اول دوره ودائی از حدود 1500 تا 800 قبل از میلاد بود که این دوره، دوران شکوفائی و شکوه و پرثمری شعر بود اما از حدود 800 تا 500 قبل از میلاد براهمه کوشش خویش را صرف پدید آوردن ادبیات مذهبی کردند و برهمنهها را نوشتند که در واقع تفسیرهای منثور وداها و مشتمل بر شرحهای مذهبی است که در مراسم عبادات برهمائی و شعائر مذهبی با شیوهها و مرموزیت خاصی همراه بود و با نص و متن ودائی قدیم از لحاظ عقیده مرتبط میباشد زیرا بسیاری ازین برهمنهها همانطور که ذکر گردید تفسیرهائی از وداهاست و اجزاء متأخر این برهمنهها همانطور که ذکر گردید تفسیرهائی از وداهاست و اجزاء متأخر این برهمنهها مشتمل بر رسالات عرفانی است و چون مقصود از تدوین آنها این بوده است که در خلوتگاههای جنگلها مطالعه شود به آنها کتابهای جنگ آرانیکهها میگفتند و این متنها با متون اوپانینشادها به زبان سانسکریت قدیم نزدیک است و بالاخره قسمتهای نهائی این برهمنهها اوپانیشادها میباشد.
به وداها، برهمنهها عنوانی سروتی Sruti به زبان سانسکریت (استماع،الهام) داده بودن و آثار متأخر را سمریتی به زبان سانسکریت (خاطره،سنت) میگفتند.
در آخرین دوره ودائی (از حدود 500 تا حدود 200 قبل از میلاد) سوترههاست که درباره مناسک مذهبی و حقوقی عادی و در واقع کهنترین مآخذ حقوق هندی (المائو) میباشد.
ادبیات کلاسیک سانسکریت به جز فلسفه و دستور زبان همه آثارش منظوم است و در دوارن پرشکوه ادبیات سانسکریت مشتمل بر حماسهها، سرودهاست و مهمترین مجموعههای منظوم ادبی سانسکریت مهابهاراتها و رامایانا میباشد، مهابهاراتا مشتمل بر 18 حماسه و رامایانا منشأ بیشتر حماسههای عشقی و درباری (حدود 200 قبل از میلاد تا 1100 میلادی) بوده است. در اشعار مهابهاراتا در فایده فضیلت و پندهای عبرت آموز وفانی بودن زندگی و در رامایانا همانطور که ذکر شد بیشتر از حماسههای درباری و حکام است و تطور و تکامل مییابد تا به شکل وصورتی که دارای مضامین بدیعی میشود اما رفته رفته راه تکلف میپیماید تا به صورت نظم در میآید.
درام هندسی در بین سالهای (400-1100 میلادی) بر اساس سرودهای مذهبی ریگ ودا است و متضمن جانبداری و پیام دینی میباشد همچنانکه بر داستانهای نژادی و قویم مبتنی و متکی است.
نمایشنامهها بر رقص که جزئی از مراسم مذهبی و دینی است، متکی میباشد؛ نمایشنامههای هندی از عصر تراژدی خالی است و در آن از مرگی و میرائی خبری نیست و پایان خوشی دارد و ترکیبی است از نظم و نثر همچنین مخلوطی است از لهجهها، و دوستی موضوع اصلی آنهاست.
در نمایشنامههای سانسکریت معمولاً شخصیتهای مهم به زبان سانسکریت و اشخاص عادی به زبان پراکریت سخن میگویند.
نمایشنامههای هندی شبیه آثار شکسپیر است که متکی بر کاراکتورها و شخصیتهای داستان میباشد و این گونه نمایشنامهها بوسیله عدهای تياتر نویس و هنرپیشه و کارگردان در پارهای کاخها اجرا میشد.
از مشهورترین درامهای هندی شاکونتالا میباشد که کالیداس آنرا تألیف کرده است، مخلوط و آمیخته ای از سحر و خرافات در نمایشنامه میباشد،و متکی بر افسانههای هندی، در شکل اساسی در نمایشنامه اصلی داستانهای فرعی متعددی به چشم میخورد.
کلیله و دمنه (پنجارتنترا) یکی از مشهورترین نمونههای داستان هندی است، داستانهای فرعی بسیار در آن دیده میشود.
ادبیات سانسکریتی امروزی در نوشتهها و آثار آکادمی مورد توجه و عنایت است و آنچه را که ادبیات جدید که به لهجههای هندسی اصلی محلی نوشته و گفته میشود با ادبیات و زبان سانسکریت متفاوت است. یکی از اختصاصات مهم و اساسی ادبیات سانسکریت آنست که جنبة تعلیمی دارد و در قصهها و افسانهها بهتر به چشم میخورد همچنین از اختصاصات دیگر این زبان باستانی آنست که ضمن شروع و ادامه یک داستان اصلی، داستانهای فرعی و در بین داستانهای فرعی باز قصههای فرعی به میان میآید و کلیله و دمنه نمونه روشن و جالبی از اینگونه داستانسرائی است.
October 20th, 2004