هم سرنوشتی قطعی طالبان با حکومت های مزدور و مستبد گذشته
افغانستان در حال عبور از خم و پیچ های دشوار حیات سیاسی و اجتماعی خود است و مردم این کشور روزگار دشوار و آزمونی را تحت حاکمیت استبدادی و تمامیت خواهانهء طالبان سپری می کنند. وحشت طالبانی بیش از هر زمانی ساختار های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی افغانستان را شکسته است. این وحشت در موجی از فقر و گرسنگی و بیکاری جانکاه و مانور های انسان ستیزانه و زن ستیزانهء طالبان تیغ از دمار مردم افغانستان بیرون کرده است. در چنین شرایط اوضاع امنیتی و سیاسی و اقتصادی افغانستان هر روز بیشتر از روز دیگر آشفته شده و همه چیز در انبوهی از یاس و ناامیدی بر روان مردم افغانستان چون کابوسی سنگینی می کند. با تاسف در این اوضاع حساس، بجای آنکه طالبان به دشواری های واقعی و وضعیت اسفبار کنونی توجه کرده و به مشکل اقتصادی و امنیتی توجه کنند که هر روز بیشتر از روز دیگر رو به وخامت می گذارد؛ برعکس سرگرم برنامه ریزی های استخباراتی و وضع محدودیت های بیشتر بر زنان و مردان افغانستان هستند.
طالبان هر روز با وضع مقررات سخت تر بر زنان و مردان، افغانستان را به جهنم شهروندان این کشور و بهشت تروریستان بدل کرده اند. طالبان با این رویکرد های کاذبانه می خواهند، افکار عامهء مردم افغانستان را به فریب بکشانند که گو یا تمامی دغدغهء آنان اسلام و حمایت از آن است. این در حالی است که همه می دانند، طالبان یک گروهء استخباراتی و پراگنده و متشتت اند و اسلام را چتری برای پیشبرد اهداف استخباراتی و تباری خود قرار داده و بیشتر عقده گشایی می کنند. از پرداختن طالبان به مسایل فرعی بجای موضوع های مهم سیاسی و اقتصادی و امنیتی فهمیده می شود که آنان بیشتر در معرض شکننده گی های اجتماعی و روانی قرار دارند که ریشه در شرایط زنده گی نابسامان آنان در آوان کودکی و دوران مدرسه و بعد از آن دارد. حال طالبان می خواهند، مردم افغانستان را قربانی عقده های شخصی و خودکم بینی ها و حقارت های روانی و اجتماعی خود نمایند که درمان آن نیاز به مطالعه های بیشتر روان شناسانه و جامعه شناسانهء آنان دارد. بنابراین طالبان یک گروه بیمار و استخبارات زده اند که هنوز از خود بیرون نشده اند و شاید آن زمان از درگیری با خود و درون خود رهایی پیدا کنند که دیگر دیر شده باشد. حالا رهبران طالبان از ملا غیبت الله تا ملاحضرت الله آخوند همه سرگرم درگیری ها با خود و با درون خود اند و آرزو دارند تا مردم افغانستان را قربانی عقده های شخصی و برنامه های استخباراتی خود و آی اس آی نمایند. استخبارات کشور های منطقه بویژه آی اس آی که هزاران مدرسه در پاکستان را مدیریت می کند و از عمق بیماری های خودکم بینی و محرومیت های جنسی و اقتصادی و اجتماعی هزاران طالب آگاهی بسنده دارد و میداند که چگونه آنان را بار بار و تازه به تازه استخدام کند. چنانکه ما شاهد هستیم، آی اس آی چگونه بوسیلهء ملا های استخباراتی خود و به تعبیر قرآن کارگزاران خناس خویش، تیغ از دمار طالبان افغانستان بیرون کرده است و آنان را زیر نام دین و مذهب به جان مردم افغانستان افگنده است. با این حال جنرالان پاکستانی در حالی که در اصل بر کارکرد های رهبران طالبان نیشخند می زنند و آنان را از افتخار آور ترین مزدوران می خوانند؛ اما در ظاهر آنان و کارنامه های ظالمانهء آنان را در افغانستان مورد تحسین و تقدیر قرار می دهند. زمامداران ملکی و نظامی پاکستان از چهل سال بدین سو با سیاست های دوگانه و دو روی دیروز رهبران جهادی و تکنوکرات و لیبرال و آنروز هم طالبان را قربانی اهداف راهبردی خود نموده اند. در همین حال اوضاع اجتماعی و اقتصادی افغانستان هر روز در زیر شلاق و کیبل های طالبان و صدور فرمان های زن ستیزانه و مرد ستیزانهء آنان شکننده تر و در عین زمان نفرت و انزجار مردم نسبت به طالبان و حکومت آنان افزونتر و امید به زنده گی هر روز کم تر و کم تر می گردد.
رویکرد های طالبان حاکی از آن است که آنان دین را برای رسیدن به اهداف تروریستی به حراج گذاشته و شریعت را دکانی برای عرضهء ارزش های استخباراتی ساخته اند؛ اما در ظاهر داد از اسلام می زنند. در حالی که اعمال طالبان با اسلام و ارزش های اسلامی سازگاری نداشته و در عمل برضد اسلام و ارزش های دینی و فرهنگی جامعهء افغانستان قرار گرفته اند که رویکرد های ظاهری آنان به نام دین و دست کم گرفتن مشکل اقتصادی مردم بیانگر تناقض آشکار در حرف و عمل آنان است. ممکن افراد طالبان به دلیل کم سوادی از آیت حدیث پیامبر ” فقر اگر از در درآید و دین از دریچه فرار می کند” آگاهی نداشته باشند و اما رهبران آنان از آن آگاه اند. با تاسف که باوجود چنین آگاهی اهمیت اقتصادی در جامعه را به درجه ای تقلیل داده اند که تمامی هوش و فکر و خیال آنان را خط و خال زنان ربوده است. این ربایش طالبان را به موجودات فاقد اراده بدل کرده است که با دیدن سیمای زنان از کنترل خود عاجز می گردند. این وضعیت چنان در میان طالبان شیوع یافته که حتا ملاغیبت الله وادار به برقه افگندن بر روی خود شود تا از فرط شرم از دیدن مردم خجل و شرمسار نگردد.
این همه دست بدست هم داده و در نتیجهء آن مردم افغانستان در عرض و طول از هم پاشیده گی و از هم گسیختگی های روز افزون اقتصادی و اجتماعی و خشونت آفرینی ها و انسان ستیزی های طالبان، بجان رسیده اند. در این اوضاع ناگوار شماری پا به فرار نهاده، باقی مانده ها هم در فکر فرار اند و با تاسف که چگونگی خروج از افغانستان به وسوسه و نقل محفل خانواده های این کشور بدل شده است. فرار ها و مهاجرت های دوامدار مردم درموجی از هراس افگنی و خشونت آفرینی ها از افغانستان تحت حاکمیت طالبان بیشتر شباهت به احساس خطر نوعی نسل کشی دارد که اقوام دیگر تحت حاکمیت طالبان احساس امنیت و آرامش نمی کنند. طالبان بی توجه به خواست اکثریت مردم افغانستان شیوهء حکومت با میلهء تفنگ را برگزیده اند. طالبان می خواهند مشروعيت حکومت خود را از میلهء تفنگ زیر چتر شریعت بدست آورند و حکومت دلخواهء دوران عصر حجر را زیر نام دین بر مردم افغانستان تحمیل کنند.
در حالی که افغانستان از نظر قومی و نژادی و مذهبی یک کشور نامتجانس و متنوع است و ادارهء این کشور در زیر چتر حاکمیت یک گروه و یک قوم امری ناممکن است و حکومت های قومی هر از گاهی محکوم با شکست بوده و به زودی متلاشی شده اند. بدون تردید دیر و یا زود طالبان هم با چنین سرنوشتی دچار خواهند شد. بنابراین بعید به نظر می رسد که طالبان موفق به تاسیس حکومت قومی در افغانستان شوند. هرچند طالبان تما توانند خود را نمایندهء پشتون ها حساب کنند؛ زیرا اکثریت پشتون ها با طالبان و حکومت آنان سازگاری ندارند؛ اما طالبان به دستور آی اس آی تلاش می کنند که خود را نمایندهء پشتون ها جا بزنند تا افغانستان را در آتش جنگ قومی فرو ببرند. خوشبختانه که طالبان طی هشت ماهء گذشته در این حصه توفیقی نداشته اند و تمامی تلاش های یک جانبهء آنان برای تشکیل حکومت پاسخگو و فراگیر عقیم مانده و حتا پشتیبانی پشتون ها را هم نتوانسته اند، کسب نمایند. بررغم آنکه طالبان درک کرده اند؛ حکومت آنان مورد پذیرش مردم افغانستان نیست و اما بازهم تلاش می کنند تا به زور میلهء تفنگ بر مردم حکومت نمایند و حاکمیت استبدادی و انحصار گرایانهء خود را زیر نام شریعت بر مردم افغانستان بقبولانند. در حالیکه هر قوم خود را شریک قدرت حساب کرده و هیج یک خود را به عنوان تافته جدا بافته از محراق قدرت و ثروت در این کشور نمی دانند؛ اما طالبان خیال می کنند که با چیده مان یک نفر از پنجشیر و یک نفر از هزاره حکومت فراگیر ساخته اند. در حالی که حکومت فراگیر آینهء تمام نما برای یک ملت است که هر قوم و نژاد و ملیت خود را آشکارا در آن ببینند و یک دوران گذار را برای رسیدن به حکومت مردم سالار از طریق انتخابات واقعی تجربه کنند. در سایه چنین ساختاری است که قدرت از مرکز به طرف اطراف به صورت عادلانه توزیع شده و ثبات سیاسی، اقتصادی و امنیتی در افغانستان شکل میگیرد. با تاسف که طالبان هنوز فرسنگ ها از چنین حکومتی فاصله دارند و هوای امارت خودخواسته آنان را از خودبیگانه کرده است.
مگر طالبان نمی دانند که افغانستان کشوری ساخته و پرداخته قدرتهای استعماری است که در نتیجهء توافق انگلیس و روسیه بحیث یک منطقه حایل در قرن نزدهم تشکیل گردید. جنگ های استعماری و کشمکش های منطقه ای سبب شد تا در نتیجهء توافق بیگانه ها گروه های نامتجانس قومی و زبانی در زندانی به نام افغانستان در کنارهم قرار بگیرند و کلید این زندان را به امیر آهنینی به نام عبدالرحمان خان بسپارند. کشوری این چنين تشکیل گردید که محاط به خشکه است و قدامت چند هزار سالهء تاریخی دارد. با تاسف که افغانستان هیچگاه متحد و یک پارچه نبوده و فقط در مقطع هایی از زمان، به ارادهء قدرتهای جهان خوار مدتی در آرامش نسبی به سر برده است.
افغانستان هر از گاهی که از سوی قدرتهای بزرگ مورد تاخت و تاز قرار گرفته، مردم آن بدون در نظرداشت قوم و مذهب و زبان زیر چتر ملی متحدانه در برابر نیروی مهاجم جنگیده اند و اما پس از عقب زدن نیروی مهاجم به زودی دچار هرج و مرج شده و دستخوش کشمکش میان امیران و امیر زادگان گردیده است.
حال پرسش این است که در برابر تغییر ناپذیری و یکه تازی های طالبان سکوت باید کرد یا آنان را دعوت به انعطاف پذیری و نرمش نمود و یا اینکه نه؛ منطق طالبانی منطق انتحار است و کشتن انسان در فرهنگ طالبانی افتخاری بس بزرگ تلقی شده است. با این حال هرگونه نرمش در برابر طالبان مصداق این بیت بیدل بزرگ است ” اشک کباب باعث طغیان آتش است”؛ بنا براین یگانه راه در برابر فریب و خدعهء طالبان و رهایی از نسل کشی آنان مقاومت است. پرسش بزرگ تر اینکه چگونه مقاومتی تا بدان دل بست و به بهای نوشیدن جام شوگران با کاروان آن هم سفر و هم قدم شد. زیرا مردم افغانستان را مار های زیادی زیر چتر های جذاب و قشنگ چون؛ جهادی ها و لیبرال ها و تکنوکرات ها وطالبان گزیده و با سیما های مقدس و حقیقت نمایی های کاذبانه تیغ از دمار آنان بیرون کرده اند. با این حال اعتماد مردم افغانستان نسبت به شخصیت ها و حلقه ها و گروه ها کاهش چشمگیر پیدا کرده است. حالا به مثابهء مارگزیده ها هر ریسمان دراز گروهی و شخصیتی را خطرناک تر از افعی تلقی می کنند. بویژه حالا که جوهر اعتماد شکسته است و نخست از همه این جوهر شکسته را باید پتره کرد. در این صورت نیاز به پتره گر توانا و هوشیار و دراک است. پس در صورتی که تا کنون رهبران پرمدعا نتوانستند، کاری از پیش ببرند و برعکس کشتی توفان زدهء افغانستان را درگل بنشانده اند. با این حال به چه پتره گرانی دل بست تا با پینه و پاره کاری های صادقانه کشتی افغانستان افتاده در توفان را به ساحل نجات بکشانند.
افغانستان در چهار قرن گذشته آنقدر حوادث خطرناک و رهبران بیمار و فاسد و خودخواه و خاین را
پشت سر گذاشته است که هیچ کشوری تا کنون چنین رهبران یک سر و گردن بلندتر از مافیا های سیاسی و اقتصادی را تجربه نکرده است؛ رهبرانی که باید از خود شجاعت ایثار و شهامت و گذشت و از خود گذری های بی پایان را در راه به شکوفایی رساندن افغانستان می داشتند و با به کرسی نهادن آرمان های هزاران انسان با غرور و فداکار این سرزمین، در نقش ماندگار ماندیلا ها و گاندی ها و سن یادسن ها و تیتو ها آشکار می شدند و در جمع مردان بزرگ تاریخ و در صف قهرمانان ملی قرار می داشتند؛ برعکس چنان ذلیل و ذبون شدند، از پشت بر مردم افغانستان خنجر زدند و در حق آنان خیانت کردند که هیچ یک نزد مردم افغانستان محبوبیت ندارند. اکنون بازی های خطرناک سیاسی در ۴۳ سال اخیر مردم افغانستان را بیش از هر زمانی شکسته و شور و احساس و عواطف پاک انسانی آنان را به چالش برده و تیغ از دمار آنان بیرون کرده است.
با تاسف که اکنون پیدا کردن رهبران خوب در افغانستان دشوارتر از پیدا کردن سوزن در “کاهء جوال” است.
این به معنای آن نیست، که افغانستان به قحطی شخصیت ها دچار است و باز هم می توان به ظهور رهبران جوانی امیدوار بود که بتوانند، کشتی در گل نشستهء افغانستان را به ساحل نجات بکشانند. مکتب حوادث را نباید دست کم گرفت و ظهور شخصیت های تازه وارد را ناممکن شمرد؛ زیرا آزمون های تلخ و شیرین گذشته نشان داده است که مکتب حوادث دانش آموزان خویش را در دامان خود خوب پرورده است. چنانکه در چهاردههء گذشته مردان گم نام و پا برهنه را دارای نام و نشان ساخت و عزت داد؛ اما دریغ و درد که آنان دچار از خودبیگانگی شدند و دولت مستعجل را جاودانه پنداشتند؛ اما امروز شاهد ذلت و زبونی آنان هستیم. این بار امید می رود که در دامان مکتب حوادث کنونی مردان راستین و پاک نفس و با وقاری پرورده شوند و مردم با آنان تجدید پیمان کنند و آنان را تا رسیدن به ساحل نجات یاری و یاوری نمایند. طالبان بدانند که صدای پای مردان باوقار و حماسه آفرین در راه و دولت مستعجل آنان رو به زوال است. یاهو