سالها پیش، در همسایهگی ما در گذر “بارانه”ی کابل، مردی بهنام حاجی “گُلمحمد” مشهور به “حاجی گُلوی سودخوار” میزیست.
کوچهگیها میگفتند که او ثروت کلانی را از راهِ سودخواری گَرد آوردهاست.
ظاهرن کمگپ و خاموش بود و جمعهها برای ادای نماز با پیراهن و تنبان سپید و دستار ابریشمی که بر سر میبست، به مسجد قدیمی کوچهی ما می رفت.
مردم محله؛ یعنی بارانهایها، سخت ازش نفرت داشتند.
بیشتر آدمهای نادار و نیازمند نزدش میرفتند و در ازای سود، ازش پول میگرفتند.
یکروز او مُرد و سرانجام رازِ شگفتِ سودخواریاش از سوی کسانی که ازش پول سرِ سود گرفته بودند، افشا شد….
آنهایی که از وی سود گرفته بودند، دستهجمعی روایت میکردند که حاجی گُلو، مثلن هنگامی که بهآنان در بدل گرفتن دههزار که آنزمان پولِ کلانی بود، پنجهزار سود میگرفت، هر فرد سوددهنده ناگزیر بود، طی ماههای متمادی پول را همراه سودش با کشیدن هزار خواری و ذلت پس بدهد؛ اما هنگامی که این معاملهی پول و سوددهی پایان مییافت، حاجی گُلو سودی را که گرفته بود، به سوددهنده پس میداد و میگفت که با آن کاروباری کوچکی را آغاز کند تا مشکلش رفع شده و دیگر معاملهی قرض و سود را انجام ندهد؛ اما شرطش این بود که سوگند یاد کند تا از این موضوع که پول سودش را دوباره به سوددهنده پرداختهاست، به کسی چیزی نگوید؛ زیرا با اینکار نمیخواهد نامجویی کند و فخرفروشی نماید.
سودگیرندهگان که با اینکار حاجی گُلو مجاب میشدند، به سوگند خود وفادار ماندند و تا هنگام مرگ وی اینراز افشا نشد.
پدر زندهیادم پس از مرگِ حاجی میگفت، من نیز روزگاری که تنگدستی بهسُراغم آمد، گواه این بزرگمنشی و کاکهگی حاجی گُلوی بارانهای که شاید از دلبستهگان طریقهی” ملامتیه” بود، بودم.
“مردانِ خدا، خدا نباشند
لیکن ز خدا جدا نباشند”
درفش کاکهگی خراسانیان برافراشته باد!
جاویدفرهاد