آری چه روایتی دردناک که یاد و خاطرۀ آن چون کابوسی بر روان انسان سنگینی می کند و پس لرزههای آن هنوز هم روح و روان ما را به گروگان گرفته است و وحشت و دهشت آن حتا حالا هم شانه های ما را می لرزاند. روایتی که راویانش همه مخبر صادق اند و سخن از آفتاب می گویند و هرگز نشاید که نشاید که آفتاب آید دلیلی آفتاب؛ زیرا این روایت به اجماع رسیده است. این روایت، روایت سقوط افغانستان است که بزرگتر از فاجعه و فراتر از گفتمان است.
سقوط مرگباری که انسانیت را به ذلت کشید و یک ملت را اسیرو دریچۀ زنده گی را بر روی زنان و مردان آن به کلی بست و آخرین آرزو های آنان را به یاس بدل کرد، نه یک سقوط بل؛ فروپاشی حیرت انگیز و وحشتناک که همه چیز در یک لحظه دگرگون شد؛ برج و باروی زنده گی مردم افغانستان را یک باره فرو ریخت برگ و بار شادی را در سراسر افغانستان خشکانید؛ از زنانش کار و از دخترانش آموزش و از کودکانش آگاهی را گرفت و مردانش را در بتۀ آزمون شرافت و غرور میخکوب نمود. حیرت انگیز تر این که گردانندۀ این سناریوی اندوهبار کسی است که به مردم افغانستان وعده های زیادی داده بود و گفته بود که تا آخرین قطرۀ خون از آنان دفاع خواهد کرد.
این وعده دروغین را بار ها با مشت کوبیدن بر سینه پرکینۀ خود به مردم به نمایش نهاده بود. این شخص غنی متهم به اختلاس 300 میلیون دالر در وزارت مالیه بود؛ اما بنگاه های استخبارات غرب از این آدمک که جز تعفن انحصار قدرت و تفکر منحط قبیله از کله اش بیرون نمی شد، از او با بوق و کرنا متفکر دوم ساخت. بالاخره این متفکر دوم با فرار افتضاح بارخود افغانستان را به آدم های بدوی وعصر حجر سپرد.
یک سال از فروپاشی نظام سیاسی و جامعۀ افغانستان سپری شد، نه یک فروپاشی ساده، بلکه فروپاشی به معنای فروریزی همه چیز و به مثابۀ پایان آخرین آرزو های مردم افغانستان برای یک زنده گی آبرومند و مرفه و با ثبات تمام شد. این فروریزی چون صاعقه برهمه چیز سایه افگند، مانند توفان تمامی آرامش و ثبات را یک باره از مردم افغانستان به تاراج برد. شعله های این صاعقه بیش ازهرکسی قلب های مادران و دختران مطلوم افغانستان را نشان رفت و رویا های آنان را برای یک زنده گی آبرومند به یاس بدل کرد. این از هم پاشیده گی بنیاد های سیاسی، نظامی، اداری، انسانی افغانستان را سخت تکان داد و از هم گسیختگی های شدید اجتماعی و اقتصادی افغانستان را در پی داشت.
این فروپاشی وسیعتر و گسترده ترازآن است که واژه ها از نوشتن آن عاجز اند. این فروپاشی تنها به صدا در آمدن آژیر یک خطر نبود؛ بلکه نابودی حیات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی یک کشور را در پی داشت. این فروپاشی به گونۀ بیرحمانه ای بنیاد های آموزشی و اداری و فرهنگی مردم افغانستان را هدف قرار داد. پی آمد های یک سال سقوط برای مردم افغانستان دشوارتر و سنگین تر از آن است که بتوان آن را با واژه ها نوشت. زنده گی 90 درصد مردم افغانستان زیر خط فقر، بحران مشروعیت، اوجگیری فعالیت های داعش و ادامۀ انفجار ها در کابل و سایر شهرها، سرکوب بیرحمانۀ، اعتراض های زنان، نبود مشی سیاسی روشن، نقش سفیر پاکستان بحیث وایسرا در کابل و زیر پرسش رفتن استقلال کشور و بالاخره میدان های هوایی کشور در دست دو کشور آفرینندۀ داعش یعنی امارات و اسراییل نمونۀ های آشکار این فروپاشی است.
این فروپاشی یک تصادف نبود؛ بلکه یک برنامۀ طراحی شده بود که سال ها پیش آغاز شده بود و برای عملی شدن آن کارگزاران خناسی چون اشرف غنی خاین زیر چتر متفکر دوم جهان برگزیده شده بود. این فروپاشی تنها تسلیمی سرنوشت یک ملت به یک گروۀ تروریستی و انسان ددشمن را در پی نداشت؛ بلکه زشت تر و قبیح تر از آن حمله بربنیاد های آموزشی و فکری و فرهنگی و ملی افغانستان بود. این فروپاشی نه تنها فروریزی به معنای عام آن نبود؛ بلکه یک فاجعه بود که خطرناک تر و وحشت ناکتر از صاعقه یک باره در فضا و زمین افغانستان پیچید و خوشی های اندک و آرامش نسبی مردم افغانستان را از آنان گرفت؛ فروپاشی دردناکی که هنوز هم زلزلۀ آن ادامه دارد و هر روز گسترده تر و وحشتناک تر و خطرناک تر می شود. این فروپاشی فصل جدیدی از توطیه ها را در پی داشت که به فروپاشی کامل ساختار های سیاسی، امنیتی، اداری و اقتصادی وفکری و فرهنگی و انفجار جامعۀ افغانستان انجامید که انفجار ان همه چیز را دگرگون کرد و روابط داخلی و خارجی افغانستان را بهم زد و روابط این کشور را با جهان به حالت تعلیق درآمد.
این فروپاشی فراتر از یک معاملۀ سیاسی و بزرگتر از یک توطیۀ خطرناک بود که شبکه های استخباراتی از واشنگتن تا اسلام آباد و دوحه دست بدست هم دادند و سرنوشت یک کشور را قربانی بازی های سیاسی و استخباراتی و استراتیژیکی خود نمودند. سنگ بنای این فروپاشی با گزینش کرزی بحیث رئیس ادارۀ موقت و بعد رئیس دورۀ انتقال و بعد از آن هم بحیث رئیس جمهور آغاز شد و غنی آن را بسر رساند. هزاران دریغ و درد که عاملان اصلی این فروپاشی لشکر مزدور و تفتگداران اجیر و چماق بدستان بیرحم و انسان دشمن و اسلام زدا به نام طالبان نبودند؛ بلکه عاملان اصلی آن دم و دستگاهی بود که با وعده های فریب آلود مردم افغانستان را به گروگان و با دروغ و فریب و ریا و تذویر حیات سیاسی و فرهنگی و اجتماعی مردم افغانستان را با حواریون فاسد و خاین خود به بازی گرفته بود. این خاینان و جاسوسان در واقع جاده سازان وماموران این فروپاشی بودند. غنی غدار و خاین در راس و محب خاین و فضلی فاسد به شمول معاونان غنی صالح و دانش در این توطیه به مثابۀ دو دست راست و چپ غنی عمل کردند. مردم افغانستان هیچ گاهی این جنایت و خیانت آنان را فراموش نخواهند کرد و انتظار روزی را دارند که این خاینان و جنایت کاران در یک محکمۀ عادلانه محاکمه شوند.
این فروپاشی را نمی توان با نوشتن یک کتاب به تصویر کشید و در فلمی به نمایش نهاد و یا در تیاتر آن را صحنه سازی کرد؛ زیرا بعید به نظر می رسد تا غم آن مادری را با قلم نوشت و درفلمی به نمایش نهاد و یا به زبان ادبیات و هنر بیان کرد که وظیفه و کارش به مثابۀ سرمایه زنده گی اش از او بگونۀ بیرحمانه گرفته شده و صدایش با کیبل و چماق خاموش ساخته شده است؛ تنها اندوۀ بیکاری و بدروزگاری کشنده و سنگین و گرسنگی دیرپا کمراو را نشکسته و کاسۀ صبراش را لبریز نساخته است؛ بلکه غم گرانسنگ کودک اش که از آموزش بازمانده است، بیش از هرچیزی قامت بلند و پرغرور او را خم کرده است. غم این فروپاشی و رنج این فروریزی بزرگ و بزرگتر از آن است که بتوان، گوشه های پنهان و آشکار آن را بیان کرد؛ زیرا این فروپاشی تنها آرامش همگانی را بهم نزد، حق کار و حق آموزش را از زنان و دختران نگرفت و بساط فقر و گرسنگی جانکاه را بیش از زمانی در کشور نگسترد و ترس و وحشت را در سراسر کشور همگانی نساخت؛ بلکه حق زیستن و حق انسانی را نیز از او گرفت و بدتر و زشت تراینکه بدتر از هرزمانی بنیاد های آزادی و حقوق بشری را مورد تهاجم قرارداد؛ بر زبان آزادی رسانه ها افسار بست و حق مشروع آزادی بیان را از مردم افغانستان گرفت. حقا که این فروپاشی تنها سنان تیز برحلقوم مادران و زنان افغانستان و قمچین آهنین برپشت و پهلو های زخمی مردان افغانستان نبود؛ بلکه صاعقه ای بود که هستی مادی و معنوی مردم افغانستان را هدف قرار داد و چنان بیرحم و خشن بود که حتا به اشک های اندوهبار مادران مظلوم و آن کودک بیچارۀ افغانستان هم اعتنایی نکرد.این فروپاشی آنقدر بزرگ و گسترده و پرحجم بود که در 15 اگست آغاز شده و تا کنون به شدت ادامه دارد. حالا که یک سال از زمان این فروپاشی میگذرد، زمین لرزه های آن هر روز بیشتر از روز دیگربساط زنده گی را از افغانستان می چیند و آرزو های مردم را یک یک در آتش تعصب و تمامیت خواهی های طالبان می سوزاند. این فروپاشی آنقدر آفتابی است که حتا دست تیوری توطیه به آن نمی رسد و زبان تیوری توطیه در برج و باروی آن به خاموشی می گراید.
این فروپاشی ابعاد گوناگون سیاسی و امنیتی و اقتصادی و اجتماعی و فکری و فرهنگی دارد که تبعات آن هر روز خطرناک تر و وحشتناک تر چهره می نمایاند. فروپاشی ایکه بنیاد های جامعۀ افغانستان را لرزاند و ساختار های اجتماعی و آموزشی و نهاد های رسانه ای و مدنی و دفاع از حقوق بشری ن را از هم متلاشی نمود. درست مانند افعی ایکه یکسال پیشتر از امروز دهن باز کرده است و شدت زهر پاشی آن هر روز افزونتر می شود. بنابراین گفته می توان که این فروپاشی به مثابۀ بزرگتر از فاجعه وفراتر ازیک گفتمان در قاموس های سیاسی و نظامی و اجتماعی معنای تازه ای پیدا کرد؛ زیرا گُفتمان معنای مجموعه یا دستگاۀ بینشی را دارد که از راه واژگان و گفتارهایی نهادینه شده، بر ذهنیتها اثر میگذارد. گفتمان گاه حتی بر آگاهی یک دوران تاریخی نیز سایه میاندازد بیآنکه کاربران همواره بر این ذهنیت و خصلت خاص تاریخی آن خودآگاه باشند.[۲]در تعریفی دیگر، گفتمان به معنی پرداختن مفصل و جزءبهجزء یک موضوع، در قالب نوشتن یا گفتن است. به بیانی دیگر، بهکاربردن زبان در گفتار و نوشتار، بهر پدیدآوردن معنا و مفهوم. .[۱]
میشل فوکو محدودهٔ گفتمان را حتی از این هم بسیار فراتر میبرد. به نظر فوکو گفتمان نقطه تلاقی و محل گردهمایی قدرت و دانش است. هر رشته خاص از دانش در هر دوره خاص تاریخی، مجموعهای از قواعد و قانونهای ایجابی و سلبی را دارد که معین میکند دربارهٔ چه چیزهایی میتوان بحث کرد و دربارهٔ چه چیزهایی نمیتوان وارد بحث شد. همین قواعد و قانونهای نانوشته – که در عین حال بر هر گفتار و نوشتاری حاکمند – گفتمان آن رشته خاص در آن دوره تاریخی خاص هستند.[۴]
در تعریفی دیگر، گفتمان به معنی پرداختن مفصل و جزءبهجزء یک موضوع، در قالب نوشتن یا گفتن است. به بیانی دیگر، بهکاربردن زبان در گفتار و نوشتار، بهر پدیدآوردن معنا و مفهوم.[۱] گفتمان با جنبهٔ فاعلی یک چهارچوب زبانی سروکار دارد، که طی آن فاعل خبر یا روایتگر، با گذر از واژههای یک زبان و ارتباطات میانشان، میتواند به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه، با اثرگذاری بر ساختار زبان، کنترل آن را در دست خویش گیرد و در جهت آنچه خود میپسندد و بدان گرایش دارد، به پیش بَرَد.[۱]
دراین میان گفتمان فروپاشی افغانستان نه تنها رخداد های خونین یک تجاوز آشکار و حملۀ افتضاح بار را بر می تابد که زنده گی مردم افغانستان را در مرزی نه تنها فاجعه و فلاح؛ بلکه درمرزی از فاجعۀ پیهم به گروگان گرفته است. فروپاشی حکومت، فروپاشی دولت، اضمحلال، انقراض یا سقوط اصطلاحاتی هستند که برای اشاره به شکست کامل نوعی از حکومت در یک کشور مستقل به کار میروند. گاهی اوقات فروپاشی به یک دولت درمانده مانند آنچه در سومالی و دههٔ آخر حکومت یوگسلاوی پیش آمد منتهی میگردد. در جهان مواردی پیش آمده که به محض فروپاشی فرایند انتقال به دولت یا حکومت جدید به سرعت شکل میگیرد و خدمات اولیه نظیر جمعآوری مالیات، امور دفاعی، پولیس، خدمات مدنی و دادگستری همچنان به کار خود ادامه داده مانند آنچه پس از شکست آپارتاید در آفریقای جنوبی رخ داد. گاهی فروپاشی دولت منجر به فروپاشی اقتصادی آن می شود که فروپاشی های سنگین اجتماعی را در پی دارد. مانند آنچه در هنگام سقوط امپراتوری روم غربی پیش آمد، فرایند طولانیتری دارد. زمانی هم طوری واقع می شود که تلاشهایی برای تغییر رژیم صورت میگیرند که باعث فروپاشی دولت نمیگردند مانند. توطئهٔ بابینگتون برای ترور ملکه الیزابت یکم انگلستان، قیام دکابریستهای روسیه و عملیات خلیج خوکها در کوبا همگی شکست خوردند.
در مورد فروپاشی نظریه های گوناگونی وجود دارد که ارسطو آغازگر آن بود و تا کنون ادامه دارد. ارسطو(۳۸۴–۳۲۲ پیش از میلاد) تنازع میان آریستوکراتها و فقرا اجتناب ناپذیر و آنرا دریچهای به سوی فروپاشی می داند. پولیبیوس فیلسوف یونان باستان (۲۰۰–۱۱۸ پیش از میلاد) بر این باور بود که همهٔ نظام ها شامل دموکراسی، الیگارشی، دیکتاتوری و استبداد فروپاشی را تجربه می کنند. ابن خلدون (۱۳۳۲–۱۴۰۶ میلادی) بحیث «عقلگرای دینمدار» که مطالعهٔ تاریخ را به «علمی جدید» بدل کرد.[۳] از نظر او حکومت ها مکرراً چرخهای از «پیدایش، سالخوردگی، خودکامگی، تجملگرایی، بندگی شهوات … تمایل به گسست» را تجربه میکنند. جان جوزف ساندرز[۷] (۱۹۱۰–۱۹۷۲) تاریخنگار انگلیسی، با اشاره به شباهت های عصر خود با عصر ابن خلدون تأسف میخورد که تا چهار سده پس از مرگش کسی از او یاد نکرد.» هاجیمه تانابه (۱۸۸۵–۱۹۶۲) فیلسوف ژاپنی به نقش شبهدینی حکومت در میانجیگری میان موجودات زنده و دنیای ابدی اشاره میکند و می گوید،حکومتها همچون شخصیتهای دینی باید فرایند مرگ و رستاخیز را تجربه کنند. از نظر اریک فروم (۱۹۰۰–۱۹۸۰) خطاها و اشتباهات مشترک ملتها را سبب دیوانگی همگانی دانسته و می گوید، رفتار غیرانسانی حاکمان با مردم منتج به فروپاشی حکومت ها میشود. مارک بلیث دانشمند علوم سیاسی می گوید، در دموکراسیها «رأیدهندگان آنچه را که میخواهند به دست نیاورند و به اوضاع جاری رضایت دهند» امکان فروپاشی وجود دارد. مانند تجربۀ ناکام در افغانستان. هارولد پرکین(۱۹۲۶–۲۰۰۴)مورخ اجتماعی انگلیسی، بر این عقیده بود که در قرن بیستم امپراتوری چین، آلمان، اتریش-مجارستان، عثمانی، ژاپن، بریتانیا، روسیه (دوبار).» همچنین در سده ۲۰ میلادی دو امپراتوری فرانسه و پرتغال نیز ساقط شدند. وی ضعف در تحقق عدالت،پاسخگویی،آزادی و هویت ملی و عواملی چون استبداد،خودشیفتگی و تبعیض را از عوامل فروپاشی دانسته است. جان کنت گالبرایت (۱۹۰۸–۲۰۰۶) می گوید، بهتر است قدرت که بسیاری آن را مایملک کشورها و رهبران آنها میبینند، بهمثابهٔ یک جریان تلقی شود که حول «ابزارهایی که آن را اِعمال میکنند» جمع و دور میشود.[۱۶] جرد دایموند در مورد فروپاشی سخن دیگری دارد. وی در کتاب فروپاشی منتشره در سال ۲۰۰۵ می گوید، آسیبهای محیط زیستی، تغییرات اقلیمی، رشد سریع جمعیت و تصمیمات سیاسی نادرست در دورههای گذشته زمینه سقوط جوامع را فراهم آوردهاند.
گفتنی است که با توجه به تعریف های یادشده، نظریۀ مارک بلیت دانشمند علوم سیاسی و هارولد برکین مورخ اجتماعی انگلیس در مورد سقوط نظام و فروپاشی جامعۀ افغانستان صدق می کند.
فروپاشی های بزرگ و غیرقابل پیش بینی نیز در جهان رخ داده است، مانند فروپاشی شوروی و بهار عربی هر چند مطالعات بسیاری بر نمونههای مختلف فروپاشی بهطور جداگانه انجام شدهاست[۱۹] اما به نظر میرسد هیچ اثری در عصر کنونی به مقایسهٔ مبانی جهانی تاریخی فروپاشی نپرداخته و شاخصههای مشترک آنها استخراج نشدهاست.[۲۰] چند نمونه از فروپاشیهایی که در پی جنگ داخلی حادث شدند: جنگ رزها در انگلستان سده ۱۵ میلادی؛ جنگ سیساله (۱۶۱۸–۱۶۴۸)؛ جنگ داخلی ایرلند (۱۹۱۶–۱۹۲۲)؛ انقلاب کمونیستی چین (۱۹۴۹)؛ انقلاب کوبا (۱۹۵۸). چند نمونه از فروپاشیهای که بواسطهٔ انقلاب و بدون جنگ داخلی روی دادند: انقلاب شینهای در چین (۱۹۱۱)، انقلاب روسیه (۱۹۱۷)، انقلاب ایران (۱۹۷۹)نمونههایی از فروپاشی که در نتیجهٔ کودتا به وقوع پیوستند: مصر (۱۹۵۲)؛ عراق (۱۹۵۸)، لیبی (۱۹۶۹). دو نمونه از تسلیم قدرت پس از مذاکره هم شامل مشترکالمنافع انگلستان (۱۶۶۰)؛ و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۹۱) هستند که در مثال دوم، فروپاشی منجر به تقسیم کشور به پانزده حکومت مستقل شد. با توجه به گفته های بالا فروپاشی افغانستان گونۀ دیگری بود و است که باید در قاموس های سیاسی جهان تعریف دیگری شود.
گفته می توان که در روشنایی یک گفتمان گسترده و عمیق و همه جانبۀ سیاسی، تاریخی و استراتیژیک با توجه به روابط ملی و بین المللی می توان دست کم به سرنخ سقوط سیاسی و فروپاشی افغانستان راه پیدا کرد. اگر گفته شود که سقوط سیاسی در واقع از معاهدۀ امریکایی ها با طالبان در دوحه در غیاب حکومت افغانستان اغاز شد؛ سخن گزافی نیست. دراین معاهده امریکایی ها به حکومت افغانستان و بویژه برای غنی فهماندند که زمان حکوممت او بسر رسیده است؛ اما غنی بازهم نخواست، در برابر این توطیه یک اجماعی سیاسی و بعد مشارکت سیاسی را ایجاد کند تا در داخل از حمایت مردم برخوردار شود؛ برعکس غنی با کشاندن سمبولیک چند نفر مانند، دوستم و محقق و اسماعیل خان بازهم دست انحصار قدرت برنداشت. بازی غنی در اینجا هم پایان نیافت و به بازی های دوگانه در کنار آدم های بدنامی چون فضلی و محب و … ادامه داد. در حالیکه غنی دریافته بود که امریکایی ها در برابر او دست به کودتاه زده اند و اما او خاموشی اختیار کرد. وی نه تنها برای ایجاد وحدت ملی ودفاع ملی کاری انجام نداد؛ برعکس به سؤ اعتماد مردم و گروه ها و شخصیت ها نسبت به خود بیشتر افزود. این به معنای آن است که غنی آماده گی گرفت تا در تبانی با آی اس آی ارگ را به حقانی بدهد و گویا از امریکایی ها انتقام بگیرد. ممکن امتیاز هایی برای غنی داده شده بود و اما پس از تحویلی ارگ او را زباله کردند. تنها در روشنایی یک گفتمان همه جانبه است تا همه چیز سیاه و سفید شود و بالاخره سیاه روی شود هرکه در او غش باشد. این گفتمان به پرسش هایی از این دست بپردازد.
چگونه شد که غنی یک باره به بن رسید و پس از امضای معاهدۀ دوحه در حالیکه می دانست، امریکایی ها به رهبری خلیل زاد در برابر او کودتا کرده اند؛ اما دست به کار نشد و در جلب نیرو های داخلی در راستای ایجاد وحدت ملی و مشارکت سیاسی دست به کار نشد؟
چگونه شد که شورای امنیت غنی یک باره به بن بست رسید و نه تنها در مقابله با طالبان عقب نشینی کرد و حتا روابطش با ناتو هم بهم خورده بود که نتوانست از آنان کمک بخواهد؟
چگونه و چرا در روز هایی که سقوط شدت پیدا کرد و هر روز شهر های بزرگ یکی پی دیگر سقوط می کردند؛ اما غنی و دستگاه های دفاعی و امنیتی او سکوت مرگبار نموده و نه تنها دست به کار نشدند؛ بلکه واقعیت ها را از مردم مخفی هم کردند و حتا از مردم و گروههای سیاسی و شخصیت ها هم خواهان کمک نشدند؟
چه عواملی دست بدست هم داد که تمامی رابطه ها یک باره قطع شد و یک باره طالبان بدون اندک ترین مزاحمت وارد کابل شدند. در حالیکه هزاران نیرو در اطراف کابل حضور داشته و آماده گی برای دفاع داشتند؟
چه عواملی دست بدست هم داد که همه دستگاهها یک باره فلج گردید و خلیل حقانی پس از تماس با محب خیلی قشنگ وارد ارگی میشود. در حالیکه دولت دارای نیرو های کافی برای دفاع بود؟
کلانترین پرسش این است که در آن روز های سقوط نه تنها نیرو های دفاعی و امنتی تماشاچی ماندند و درست عمل نکردند و حتا نیرو های افغانستان هم دست به کار نشدند؟ شگفت آور این که تمامی دستگاه های سخن پراگنی ارگ یک باره به حاشیه رانده شدند و قدرت تبلیغاتی شان را از دست دادند.
چگونه شد که پس از آخرین تصمیم غنی یک روز پیش از سقوط سیاسیون افغانستان حتا فلج شدند و از صلاحیت هایی که غنی برای آنان داد، از آن استفاده کرده نتوانستند و حتا هیآت مذاکره کننده هم بجای بحث روی مسایل اساسی برعکس به نحوی اغفال شدند؟ هرگاه غنی راست می گوید؛ پس چگونه و چرا قانونی در مصاحبه با تلویزیون بی بی سی گفت که آنان برای غنی طرح دفاع مشترک و مشارکت ملی را ارایه کردند و اما غنی قبول نکرد و تمامی فرصت ها را برای صلح و دفاع از میان برد و فروپاشی را ترجیح داد؟ وی افزود که غنی در فکر انحصار قدرت با فکر قبیله بود و افغانستان را به لابراتوار تیوری خود تبدیل کرده بود.
چگونه شد که شبکۀ حقانی به رهبری خلیل حقانی بدور از چشم نیرو های استخباراتی وارد کابل می شود و از چند متری ارگ با محب تماس می گیرد؟ این نشان دهندۀ کاسه ریز نیم کاسۀ غنی و تمامی دستگاههای او است. در حالی چنین واقع شد که معاون نخست او صالح اطلاعات استخباراتی نوش جان می کرد. نه غنی و نه معاونانش به گونۀ جدی دست به کارنشدند و حتا با چینل های ارتباطی و دستگاههای سیاسی جهان تماس نگرفتند و وزارت خارجه یکباره فلج شد و نتوانست کمترین هماهنگی بین المللی و منطقه ای بوجود آورد؟
چه عواملی دست بدست هم داد که غنی در دام فضلی و محب یک باره فلج گردید و با همه کله شقی ها یک باره فرار را برقرار ترجیح داد؟ غنی چنان وحشت زده شد که حتا از امکانات دست داشته برای بسیج حتا گروه های مافیایی و معامله گر هم کوتاه امد.
داوری مردم افغانستان این است که غنی در معامله با آی اس آی و تحویلی ارگ به شبکۀ حقانی در واقع فرمان تسلیمی افغانستان به پاکستان و فروپاشی نظام و جامعۀ افغانستان را صادر کرد. هرچند غنی در آخرین مصاحبۀ خود بیشترین بار مسؤولیت را به دوش بسم الله و رییس امنیت می گذارد که نخستن پیشتر از او فرار کرده بود و دومی هم دو روز پیش از جنگ نکردن نیرو های امنیتی به او خبر داده بود؛ اما هرچه باشد، این فروپاشی تازه آغاز نشده بود؛ بلکه سنگ بنای این فروپاشی از بن آغاز شده بود؛ زیرا گرداننده گان اصلی بن و زمامداران پس از آن کسانی بودند که از لابی ها و حامیان مشهور طالبان و مشاوران و همکاران کمپنی یونیکال بودند. در این تردیدی نیست که زمامداران افغانستان و شرکای شان پس از فیصلۀ بن به حق مردم افغانستان جفا کردند و به اندازۀ کافی فساد کردند و در حق مردم افغانستان خیانت و جنایت کردند و بیشترین کمک های 146 میلیارد دالر جامعۀ جهانی را حیف و میل کردند و ثروت ها اندوختند و در داخل و خارج کاخ ها و ویلا های فیشنی خریدند. امروز بهای آن همه فساد و جنایات شان را مردم افغانستان می پردازند؛ اما این را نمی توان انکار کرد که در این مدت در عرصههای آزادی بیان و رسانه ها و پیشرفت های اندکی بوجود آمده بود که نمی توان از آنها چشم پوشید. اینکه انتخابات های ریاست جمهوزی و پارلمانی قربانی تقلب های سازمان یافته شد؛ اما این نمی تواند، سقوط جمهوریت و محرومیت مردم افغانستان را از نظام انتخابی توجیه نماید.
با تاسف که حامیان جمهوریت بویژه امریکا طی بیست سال گذشته بر فاسد ترین و خاین ترین افراد اعتماد کردند و خلاف خواست مردم افغانستان روی آنان سرمایه گذاری کردند که بخش بزرگی از عوامل سقوط و فروپاشی به آنان بویژه امریکا بر می گردد که با معاهدۀ دوحه نه تنها غنی؛ بلکه جمهوریت را در میز گفت و گو ها به قربانی نهاد و زمینۀ تسلیمی افغانستان را برای تروریستان فراهم کرد. به گفتۀ خلیل زاد جنرال مکنزی در دوحه به خواست ملابرادر مبنی بر پذیرفتن مسؤولیت ادارۀ کابل پس از فرار غنی، نه گفت و این به معنای پذیرش حاکمیت طالبان بود و است.
گفته میتوان که در سقوط جمهوریت تمامی اشخاص و گروه هایی سهم دارند که پس از بن در قدرت شریک بودند و از هیچ نوع فساد و جنایت و خیانت در حصۀ مادر و طن و مردم افغانستان دریغ نکردند. بنابراین گروهها و شخصیت های جهادی نمی توانند، خود را از آن برائت بدهند؛ فساد گسترده و خیانت های آنان سبب شد که غنی با استفاده از آنها با به صدا درآوردن آخرین زنگ افغانستان را با دلالی محب خاین به پاکستان تسلیم کرد و ماموریت خود را به پایان رساند. چناکه ناجی مشاور محب در مصاحبه با تلویزیون افغانستان انترناسیونال گفت، خلیل الرحمان حقانی کاکای سراج الدین حقانی به محب زنگ می زند و می گوید که آنان در کابل هستند و از وی می خواهد که چه وقت ارگ را ترک می کنید. محب از امریکایی ها خواهان معلومات می شود. این بزمانی استت که به گفتۀ غنی سفارت امریکا تمامی اسناد خود را حریق کرده بود. دراین میان آنچه مسلم است، اینکه غنی طی هفت سال ماموریت بحران آفرینی را به پایان رساند و چند ماه پیشتر از آن در دیدار با باجوه به توافق رسیده بود و پیش از 15 اگست تمام آماده گی ها را برای فرار گرفته بود. غنی چند روز پیش از آن امر انتقال میلیون ها دالررا از بانک مرکزی به داخل ارگ صادر کرده بود. بی بی گل میلیون ها دالر را پیشتر از طریق میدان هوایی کابل به بیرون از کشور منتقل کرده و میلیون ها دالر را در ارگ در صندق ها جابجا کرده بود. آشکار است که جابجایی 169میلیون دالر زمانگیز است و چند روزپیش آغاز شده بود. این فروپاشی از ارگ آغاز شد و غنی ساعت ده بجۀ 15 اگست فرمان بیرون شدن کارمندان ارگ را داده بود و بعد معلوم شد که به گونۀ شفاهی پیشتر امر خروج کارمندان از ادارههای دولتی صادر شده بود. گفته هایی وجود دارد که به گونۀ مخفیانه فرمان انحلال و از هم پاشی نیرو های دفاعی و امنیتی افغانستان و حتا فرمان گشوده شدن دروازه های زندان هم صادر شده بود. غنی با این خیانت بزرگ به مردم افغانستان تمامی فرصت ها را برای صلح و تشکیل یک حکومت انتقالی از میان برد. غنی خود فروخته و مزدور تا آخرین لحظۀ فرار برضد صلح وثبات در کشور توطیه کرد و چنان توطیۀ مرموز که حتا مقام های ارشد دولتی را غافل گیرنمود.
در همین حال امریکا و طالبان یکدیگر را متهم به تخطی از معاهدۀ دوحه می کنند. این در حالی است که هر دو ازاین معاهده تخطی کرده اند. این تخطی ها افغانستان را به لانۀ تروریستان بدل کرد. شگفت آور این که امریکا پس از یک سال سقوط نظام در افغانستان حالا دریافته که بجای تجدید نظر استراتیژیک، برعکس مرتکب اشتباۀ استراتیژیک در افغانستان شده است. به گفتۀ پتریوس امریکا می توانست، از سقوط افغانستان پیشگیری کند و اما نکرد. اشارۀ پتریوس به سخنانی باشد که خلیل زاد به تلویزیون پرستو گفت، زمانی که غنی از ارگ فرار کرد و ملابرادر از مکنزی رئیس سنتکام گفت تا امنیت کابل را تامین کنند و اما مکنزی این مسؤولیت را نپذیرفت و طالبان اجازۀ ورود به شهر کابل را یافتند. در آن روز ها طالبان گویا با دلالی خلیل زاد چشمان مقام های امریکایی را کور کرده بودند و خود را فرشته های نجات معرفی کرده بودند. شگفت آور این که امریکایی ها پس از یک سال خروج افتضاح بار و شکست استراتیژیک و انفجار جامعۀ افغانستان مدعی اند که این کشور به پناه گاۀ تروریستان بدل شده است. این خروج افتضاح بار نشان داد که مبارزه با تروریزم یک سناریو بوده وامریکا برای رسیدن به اهداف استراتیژیک خود افغانستان را سکوی پرش نظامی خود قرار داد و با تاسف که حالا بهای آن را مردم افغانستان می پردازند. امریکا با خروج یک باره و سناریوی تخلیه
یا بازی استخباراتی و ترس از حملۀ طالبان و کشاندن هزاران انسان به میدان هوایی کابل به هدف فریب افکار عامه که انفجار جامعۀ افغانستان را در پی داشت و بنیاد های فکری و رسانه ای و حقوق بشری و آزادی های بیان را متزلزل گردانید. بربنیاد گزارش سازمان ملل افغانستان امروز در فهرست فقیرترین و گرسنه ترین کشور های جهان قرار دارد. امریکایی ها خواستند تا با طرح و عملی کردن سناریوی تخلیه خروج زود هنگام خود را در افغانستان توجیه و برروی شکست خود سرپوش بگذارند؛ اما این را دست کم گرفته بودند که این برنامه در واقع بنیاد های فکری و فرهنگی و رسانه ای و مدنی و حقوق بشری و آزادی های بیان در افغانستان را تخریب می کنند.
باور ها بر این است که امریکا و طالبان بحیث دو طرف قرارداد با منزوی ساختن حکومت و مردم افغانستان بیشترین ضربه را به مردم افغانستان وارد کردند. معاهدۀ دوحه در واقع مقدمۀ سقوط حکومت را فراهم کرد و تخطی های بعدی از این معاهده افغانستان را به چنین روز سیاه رساند. هرگاه چنین تخطی صورت نمی گرفت و غنی فرار و امریکایی ها در خروج خود شتاب نمی کردند. در این صورت افغانستان، امروز یک حکومت انتقالی می داشت که طالبان بخشی از آن می بود. این حکومت زمینۀ گذار به یک حکومت قانونی و انتخابی را فراهم می نمود. هرگاه چنین می شد، امروز ما شاهد فروپاشی و انفجار و از هم پاشیده گی نظام و جامعۀ افغانستان نمی بودیم و طی یک سال گذشته این همه جنایت ها صورت نمی گرفت. هزاران زن از اداره های دولتی برکنار و میلیون ها دختر از آموزش محروم نمی شدند. سرنوشت زنان و دختران افغانستان تخته مشق سیاسی طالبان قرار نمی گرفت و طالبان کار زنان و آموزش دختران را خطری به افکار سلفی و منحط و بدوی خود تلقی نمی کردند. واقعیت تلخ و دردناک است که غنی، طالبان و امریکا دست به دست هم دادند، افغانستان را فروپاشاندند و دار و ندارش را تباه و برباد کردند. نه تنها افغانستان را فروپاشاندند که از بیخ و بن آن را انفجار دادند. هویت تاریخی و فرهنگی و جغرافیای سیاسی افغانستان را به خطر مواجه کردند و تمامی فرصت های رسیدن به اقتدار و وحدت ملی را در این کشور تقرب به صفر دادند. در این صورت تمامیت ارضی و حریم هوایی و منافع ملی مردم افغانستان این چنین دست خوش بازی های سیاسی پاکستان و سایر کشور ها قرار نمی گرفت. دراین تردیدی نیست که طالبان عامل بخشی از این فروپاشی و نابسامانی های فکری و فرهنگی و سیاسی و آموزشی اند و اما نمی توان که باافگندن تمام بار بر شانه های طالبان بازیگران دیگر مثل غنی و حواریونش و دولت امریکا را برائت داد. در این میان بیشترین مسؤولیت به غنی بحیث رئیس جمهور بر می گردد که اسکان قدرت را در دست داشت. او اگر می خواشت و صادقانه برای آفغانستان و مردمش می اندیشد، بدون تردید کاری بهتر از این انجام می داد و افغانستان را طعمۀ نظامیان پاکستان و سکوی پرش تروریستان جهانی نمی ساخت.
باتاسف که غنی با این همه جنایت و خیانت بازهم ادعا دارد که هنوز رئیس جمهور است. وی فراموش کرده است که چند روز پس از تحویلی ارگ به شبکۀ حقانی به بازرگانان چه گفت. وی به صراحت به تاجران گفته بود که او از روی قصد و عمد دولت را به صاحبانش تسلیم کرد. حال که وعده های داده شده که بر روی یخ نوشته شده بودند و حالا ذوب شده اند. وی با چرخشی تازه ادعای کاذب دارد. وی در آخرین مصاحبۀ خود بارملامتی را بر سر خلیل زاد و عبدالله افگنده است که گویا نخستین مردم افغانستان را تقسیم کرده بود و دومی هم برای تحکیم جمهوریت همکاری نکرده است. غنی آن روزها را فراموش کرده است که چگونه در ارگ خیمۀ انحصار قدرت و جنگ با تمامی گروه ها و اقوام را برافراشته بود. غنی فکر می کند که حوادث اخیر افکار مردم افغانستان را آشفته کرده و حقایق زمان حکومت فاسد و مقام های فاسد و خاین و زنبارۀ او را فراموش کرده اند که او مشارکت سیاسی در افغانستان را تخریب کرد و با استفادۀ ابزاری از شماری رهبران خود خوانده، بجای ایجاد وحدت میان مردم و گروه ها برعکس افغانستان را جزیره های قومی بدل کرد. غنی از یاد برده که چگونه با تعلل ورزی مانع اجماع سیاسی شد و روند صلح را به گونۀ آشکار تخریب کرد. مگر او فراموش کرده است که او به نمادی از خیانت بدل شده و بحیث یک رئیس جمهور فراری دزد شهرۀ آفاق شده است. چنانکه بازرس ویژه آمریکا در امور بازسازی افغانستان (سیگار) در گزارش تازهای که نهم اگست منتشر شد، اعلام کرد که اشرف غنی، رئیسجمهوری سابق افغانستان، حاضر نشده است در مورد سرقت ۱۶۹ میلیون دلار در روز فرارش از افغانستان، پاسخ درستی دهد. سیگار گفته که خود غنی حاضر نشد تا در مورد سرقت 169 میلیون دالر پاسخ بگوید و وکیل اشرف غنی هم از میان ۵۶ سوال ارسالی، تنها به شش پرسش پاسخ داد و بقیه را بیجواب گذاشت. شگفت آور اینکه غنی هنوز هم با دیده درایی به حکومت خود افتخار کرده و تمام فغالیت های خود را صادقانه و شرافتمندانه خوانده و با دیده درایی تمام خود را رئیس جمهور می خواند.
حال جهانیان جزایی را که باید به زمامداران و سیاستگران افغانستان بدهند و برعکس جزا و انتقام آن را زیر نام تعامل با طالبان، از مردم افغانستان بگیرند. کشور های جهان نباید فغانستان و مردمش را قربانی منافع ملی و استراتیژیک خود زیر نام تعامل با طالبان نمایند. البته با توجه به این که تعامل در عرصه های سیاسی و اقتصادی و راهبردی تامین کنندۀ منافع ملی مردم افغانستان با سایر کشور ها باشد. مردم افغانستان از جهانیان می خواهند که نباید منافع ملی مردم افغانستان را قربانی منافع ملی خود نمایند. زمان آن رسیده است که کشور های منطقه و جهان مردم افغانستان را کمک کنند و طالبان را برای یک حکومت همه شمول تشویق نمایند که بتواند، پاسخگوی خواست های مردم افغانستان باشد. جهانیان نباید حکومت همه شمول را در وجود مهره های سوخته و فاسد زمامداران و سیاستگران کنونی تحت رهبری طالبان خلاصه کنند. جهانیان مردم افغانستان را برای ساختن میکانیزمی کمک کنند که نخبگان واقعی و راستین و میهن دوست وارد حکومت شوند؛ زیرا چهره های جهادی و غیر جهادی در چهل سال گذشته غلط از آزمون بیرون بدر شد اند. حکومت همه شمول از نظر مردم افغانستان، حکومتی است که زنان و مردان افغانستان زیر چتر آن احساس آرامش جسمی و روانی نمایند و به حقوق و آزادی های انسانی شان نایل آیند. این حکومت زمینه را برای تغییر قانون اساسی و نوعیت نظام و هم فرصت گذار را به یک حکومت انتخابی فراهم نماید تا مردم افغانستان یک بار دیگر صفحۀ جدید سیاسی را به آزمون بگیرند. یاهو