دمی در اندرزخانهء رودکی سمرقندی : استاد پرتو نادری

 آسایش و آسوده‌گی جهان چیزی نیست که بتوان بر آن تکیه کرد. جهان اگر خوب دیدار هم که باشد زشت کردار است. یعنی جهان و زمان آن گونه نیست که ما ظاهراً آن را می بینیم. برای شناسایی جهان باید هشیار بود و دل بیدار داشت. 

این جهان پاک خواب کردار است

آن شناسد که دلش بیدار است

نیکی او به جای‌گاه بد است

شادی او به جای تیمار است

چه نشینی بدین جهان هموار

که همه کار او نه هموار است

دانش او نه خوب و چهرش خوب

زشت کردار و خوب دیدار است

جهان، تنوع اسباب است وزنده‌گی را نمی‌توان بدون اسباب به پیش برد؛ اما نباید چنان در عالم اسباب گم شد که هدف زنده‌کی را از یاد برود. وقتی از دریایی می‌گذری به کشتی نیاز داری؛ اما نباید از توفان‌های دریایی و نهنگان تیز دندان غافل بود. 

 برکشتی عمر تکیه کم کن

کین نیل نشیمن نهنگ است

چنین است که از نظر رودکی جهان مهر ورزیدن را نمی ارزد؛ بلکه میدان نیرنگ است. آن گونه که می‌نماید آن سان نیست

مهر مفگن بر این سرای سپنج

کین جهان پاک بازی نیرنج

نیک او را فسانه واری شو

بد او را کمرت سخت بتنج

بسیاری ها گویی برای آن به دنیا آمده اند تا زراندوزی کنند در حالی که گفته اند زر برای بهتر زیستن است نه زنده‌گی برای گرد آوردن مال. از نظر رودکی آن‌های که می خورند و برای دیگران می‌دهند، انسان‌هایی نیک‌بختی اند. 

نیک بخت آن کسی که داد و بخورد

شور بخت آن که او نخورد و نداد

رودکی جهان را جای‌گاه آسایش فرزانه‌گان و بخردان نمی‌داند. او باور دارد که فرزانه‌گان و بخردان در سرای سپنج گاهی به داد نرسیده است.

شاد بودست از این جهان هرگز

هیچ کس، تا از او تو باشی شاد

داد دیدست ازو به هیچ سبب

هیچ فرزانه، تا تو بینی داد

در این جهان دیدار روی یاران موافق خود بهشتی است و دوزخ دوری آنان است. این امر بیان‌گر بزرگ‌ترین منش انسانی در شعر پارسی‌دری است که پس از رودکی شاعران بزرگ دیگری چون حافظ ،خیام ، سعدی و دیگران نیز به چنین ارزش‌هایی نیز اشاره کرده و به ما یاد داده اند تا قدر دوستان و یاران خود را بدانیم.

هیچ شادی نیست اندر این جهان

بر تر از دیدار روی دوستان

هیچ تلخی نیست بر دل تلخ‌تر

از فراق دوستان پر هنر

ستایش فرهنگ، خرد، دانش، آزادی و آزاده‌گی در ادبیات پارسی‌ دری از همان سپیده‌دم پیدایی تا امروز جای‌گاه بلندی دارد. بزرگان شعر و ادب پارسی‌ دری پیوسته به این امر پرداخته‌اند. 

رودکی فرهنگ را با تمام گنج جهان برابر نمی‌کند. یعنی وقتی پای انتخاب در میان می‌آید او دست به سوی فرهنگ دراز می‌کند نه به سوی گنج.

هیچ گنجی نیست از فرهنگ به

تا توانی رو هوا زی گنج نه

رودکی باور دارد که رهبر با صفات کلاغ نمی‌تواند جامعه را به سوی باغ و گلستان رهبری کند؛ بلکه آن را به گورستان و تباهی می‌کشاند.

هرکرا راهبر زغن باشد

گذر او به مرغزن باشد

پیری در هرکجایی و برای هر کسی مصیبت است. از این مصیبت گریزی نیست. این مصیبت در کمین ما نشسته است. به‌تر است گفته شود که ما خود به سوی آن می رویم. معلوم می‌شود که رودکی با سیاه کردن موی خود روی پیری را سیاه می‌کرده است.

من موی خویش را نه از آن می‌کنم سیاه

تا باز نوجوان شوم و نوکنم گناه

چون جامه‌ها به وقت مصیبت سیه کنند

من موی از مصیبت پیری کنم سیاه

رودکی چنگ و عود می‌نواخت و شعرهایش را با آواز دل‌نشینی می‌خواند، اما وقتی این دو هنر را با هم مقایسه می‌کند، قلم را نسبت به چنگ ارج می‌نهند.

اگرچه چنگ‌نوازان لطیف دست بوند

فدای دست قلم باد دست چنگ نواز

منیت در ادبیات پارسی‌دری همیشه یک صفت مزموم است. خود خواهی چشم انسان را کور می‌سازد. رودکی منیت را دشمن انسان می‌داند و آن کسی که می‌خواهد با منیت زنده‌گی کند، هیچ‌گاهی نخواهد توانست خوبی و حقیقت نیکی را در دیگران ببیند. او همیشه در نقصان است.

دلا تاکی همی جویی منی را

چه داری دوست هرزه دشمنی

چرا جویی وفا از بی وفایی

چه کوبی بیهده سرد آهنی را

مرگ سرنوشت آدمی است. دیر یا زود به سراغ انسان می آید؛ سفر آخری هر کسی به سوی گورستان است.

 جمله صید این جهانیم، ای پسر

ما چو صعوه، مرگ برسان زغن

هر گلی پژمرده گردد، نه دیر

مرگ بفشارد همه در زیر غن

رودکی سمرقندی شعر می‌سراید همه‌اش پند، همه‌اش حکمت، همه‌اش تجربه‌هایی زنده‌گی و زمانه. آن سخنان را چنان دانه‌های مروارید به ما به یادگار می‌گذارد. هم تاج دیده و هم سختی. هم روشنایی دیده و هم تاریکی. در چشم‌هایش دیگر آن نور و درخشش نیست، اما خانۀ دلش هم‌چنان روشن است و با روشنایی آن جهان را می‌بنید!

او هرچه گفته چه عاشقانه، چه پند و حکمت و چه عاشقانه همه اش بر خاسته از تجربه‌های اوست. او یکی از آن شاعران بزرگ پارسی‌ دری در دوران سامانیان است که به بیان تجربه‌های خود از زنده‌گی بسیار اهمیت می‌دهد و با خویشتن خویش تعهد دارد. ما می دانیم که این امر یکی از پایه یی ترین مساله در شعر است. چون آن‌هایی که از خود می‌گریزند و شعر می سرایند مانند آن است که از شعر گریخته و بعد از دور تماشایی به آن  داشته اند! 

پرتو نادری