
دلا امشب کمی فاش و عیان گوی
حدیث درد خود با صد زبان گوی
سرود ناتمام خویش سر کن
سخن از هرچه خواهی خود همان گوی
حکایت کن غم حماسیات را
شکایت از زمین و از زمان گوی
ز توهینِ شرف با تیغ نیرنگ
ز تحقیر خلایق همچنان گوی
ز تبعید پرستو و قناری
ز تحریم گلاب و ارغوان گوی
ز برافتادنِ بودای دانا
به دست لشکر نابخردان گوی
ز ضحاکان به گوش کاوه برخوان
ز نامردان به مرد هفتخوان گوی
قلم شمشیر شو فریاد بر کش
تو فریادی از این بیداد بر کش
که دیوان کرده آهنگ خراسان
به غارت رفته فرهنگ خراسان
کنون عفریت شب، شب زنده دار است
ستم چون روز، اینجا آشکار است
پدر گریان بُوَد در سوگ فرزند
پسر از داغ مادر سوگوار است
به کوه و دشت و صحرا باز بنگر
ز خون نوجوانان لالهزار است
مهاجر گشته بسیاری به اجبار
گروهی هم به غربت رهسپار است
همین وضعی که میبینی در اینجا
ز دست رهبران بیوقار است
ببار ای ابر خاموش و سترون
زمین نومید و گندم انتظار است
به دست ابلهان افسار قدرت
جهان از کار اینها شرمسار است
قلم شمشیر شو فریاد بر کش
تو فریادی ازاین بیداد بر کش
که دیوان کرده آهنگ خراسان
به غارت رفته فرهنگ خراسان
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.