سرنوشت این زندان پسا بازی بزرگ در بازی جدید : مهرالدین مشید

مردم افغانستان قربانی توطیۀ خطرناک داخلی، منطقه ای جهانی

افغانستان مگر دستخوش بازی بزرگ دوم می شود و سرنوشت مردم آن بار دیگر در قمار سیاسی و نظامی قدرت های بزرگ منطقه ای و جهانی رقم می خورد? این در حالی است که افغانستان در قرن نوزدهم درگیر بازی بزرگ نظامی و سیاسی بریتانیا و روسیۀ تزاری بود. این بازی تا زمانی ادامه یافت که بالاخره با امضای معاهدۀ دیورند  در سال  ۱۸۹۳ میلادی زندانی به نام افغانستان بحیث منطقۀ حایل میان دو امپراتوری بریتانیا و روسیه تشکیل گردید. حال از اوضاع سیاسی و نظامی افغانستان طوری برمی آید که این کشور بار دیگر در حال افتادن در پرتگاۀ یک بازی جدید است که جندان بی شباهت با بازی بزرگ قرن نوزدهم نیست.

البته با تفاوت این که بازیگران بازی جدید از یک طرف امریکا و همپیمانانش و از سوی دیگر روسیه و چین و همیمانان شان قرار دارند. در بازی دیروز سرنوشت مردم افغانستان قربانی حفظ تاج و تخت شاهان مستبد و سفاکی چون امیر عبدالرحمان شد و  در بازی امروز قربانی حفظ و بقای امارت اسلاف او می شود. امارتی که از بسیاری جهات شبیه امارت عبدالرحمان است و در سفاکی و بیرحمی چندین فرسنگ از او پیشتر است.

بازی بزرگ نام آشنایی است که در حدود یک قرن دو  امپراطوری استعماری بریتانیا و روسیۀ تزاری را بر سر نفوذ و سیطره بر کشور های آسیای میانه با یکدیگر درگیر ساخت. این درگیری ها تاثیرات مستقیمی بر کشور های افغانستان، ایران قاجاری، هند بریتانیا و منطقۀ تبت داشت. دراین میان مسابقات سایه ها نام دیگری است که به رقابت های دو ابرقدرت آن زمان در سرزمین های آسیای میانه شامل افغانستان، ایران و سایر امیر نشین های این منطقه ها داده اند. این رقابت ها از اوایل سدۀ نوزدهم آغاز و تا سقوط امیرنشسن بخارا و پس از آن تا انقلاب اکتبر روسیه ادامه داشت. نام یاد شده، پس از جنگ دوم جهانی و وضعیت پسا استعماری آن، در توصیف طرح های زئوپولیتیک ابرقدرت های منطقه ای زمان به عنوان حوزۀ نفوذ ژوپولیتیکی در مناطق ایران و افغانستان به کار برده شد. در تمامی این مدت بریتانیا از نفوذ و  توسعۀ روسیه از طریق اسیای میانه به سوی هند و روسیه از به خطر افتادن منافع اش در منطقه از گسترش بریتانیا در آسیای میانه نگران بود. 

پس از  معاهده پاریس سال 1763 بریتانیا به قدرت اصلی در شبه قارۀ هند  تبدیل شذ. این سرآغاز علاقمندی بریتانیا به افغانستان بود که معاهدۀ لاهور را با شاشجاع به امضا رساند. هرچند نواسه های احمدشاۀ درانی و حاکمان سدوزایی پیمان‌های خائنانه‌ای را با انگلستان به امضا رسانده و هربار بخش بزرگی از خاک میهن ما را به بیگانگان واگذار کردند. اما در این میان نام شاه شجاع به عنوان نماد خیانت و وطن فروشی در افغانستان شناخته می‌شود. زیرا او اولین کسی بود که با امضای معاهدۀ لاهور در 17 جنوری 1809م پای انگلیسی‌ها را به میهن باز کرد و خاک فروشی را بنیاد گذاشت. به موجب این معاهده شاه شجاع متعهد شد که مانع هرگونه حمله از شمال باختری یعنی از طریق خاک افغانستان به هند شود و متعاقبا کمپانی هند شرقی نیز متعهد شد مبالغ هنگفتی را در اختیار شاه افغانستان قرار دهد. بر اساس این قرار داد مردم افغانستان به مثابه اجیران انگلیس باید برای منافع انگلیس در برابر دشمنان بریتانیا وارد جنگ می شدند.(1) شماری مورخان بدین باور اند که امیر دوست محمد پس از پیروزی در جنگ جمرود در برابر سیک ها از پیشروی به سوی پشاور منصرف گردید، در عوض با لرد اوکلند، فرماندار کل جدید در هند بریتانیا تماس گرفت و برای برخورد با سیک‌ها تقاضای کمک کرد. امیر با ارسال نامه به فرماندار انگلیس به‌طور رسمی شرایط را برای آغاز مداخلۀ بریتانیا درافغانستان مهیا کرد. امیر دست به کاری زد که در میان بازی بزرگ به نحوی رضایت بریتانیا و روسیه را برای مطیع کردن دولت مستقل کوچکی در پی داشت. این نامه در واقع راه را برای امضای معاهده های ننگین گندمک و دیورند با انگلستان باز کرد تا آنکه عبدالرحمان عهدنامهٔ گندمک (۲۶ مه ۱۸۷۹) را تأیید کرد و سیطرۀ بریتانیا را برای کنترل سرزمین‌هایی که توسط یعقوب خان واگذار شده بود،  مورد تایید قرار داد. همچنین کنترل بریتانیا را بر سیاست‌های خارجی افغانستان در ازای محافظت و کمک‌های مالی تضمین کرد. انگلیس سیاست‌های تحریک‌آمیزی را برای بقای انگلیس در کابل دنبال می‌کرد، اما پس از رسیدن به تمامی اهداف خود، عقب‌نشینی کرد. امیر در حالی که در داخل دست به یک سلسله سیاست های فراگیر همراه با سرکوب های وحشیانه زد و در این تاخت و تاز های بیرحمانه بر مردم استقلال داشت و اما سیاست خارجی عبدالرحمان به گونۀ کامل در دستان خارجیان بود.

بنابر رخداد های بالا روسیه از همان آغاز وادار به فشار آوردن به هند و بریتانیا گردید، تا امتیازاتی را در منطقۀ افغانستان در این بازی بزرگ به دست آورد. این «بازی بزرگ » امپراتوری روسیه و بریتانیا را به تحرک واداشت تا حوزه مناطق تحت نفوذ خود را تا خاک افغانستان و رسیدن به حوزه یکدیگر گسترش دهند. این قضیه شامل تلاش‌های مکرر بریتانیا برای تحمیل یک دولت دست نشانده در کابل شد. از سویی هم فاجعه جنگ داخلی افغانستان، سبب ایجاد ضعف در منطقهٔ هندوکوش شد و بریتانیا به خوبی از نقش مهم این منطقه که دروازۀ ورود به جنوب آسیا بود، آگاهی داشت. بریتانیایی ها درک کرده بودند که تهدیدی از سوی ایرانی ها و فرانسوی ها نیست؛ بلکه از سوی روسیه است و پیش از این روسیه پیروزی قاطعی را در جنگ علیه ترکان عثمانی و ایرانیان قاجار به دست آورده‌بود. از نظر سیاسی، بازی بزرگ به تاریخ تلاش روسیه برای حرکت به سمت افغانستان، ایران و سایر کشورهای همسایه، و چگونگی تلاش بریتانیا برای متوقف کردن حضور این کشور در منطقه بازمیگردد. روسیه که بنا به وصیت پطر کبیر، درصدد دستیابی به آبهای گرم خلیج فارس بود، آسیای مرکزی را منطقهی مناسبی جهت دستیابی به اهداف خود می‌پنداشت. همچنین برای روسها این منطقه بعلت اینکه گذرگاه خوبی برای پیشرفت به سوی هندوستان بود اهمیت بالایی داشت.» (4) طرف دوم این بازی یعنی دولت انگلستان، وقتی از اهداف روسیه در این منطقه آگاه شد، درصدد برآمد تا تلاش خود را در آسیای مرکزی به کار اندازد و دیوار دفاعی هند را از ایران به آسیای مرکزی تغییر دهد.»

گفتنی است که دراین دوره مانند همه تحولات سیاست خارجی افغانستان در دستان خارجی ها بود و  سرنوشت افغانستان و مردمش مانند حالا بدون شرکت حاکمان آن رقم می خورد. این سبب شد تا روسیه و بریتانیا در مورد افغانستان تصمیم بگیرند. چنانکه کنوانسیون سن پترزبورگ  ۱۹۰۷ – روسیه نه تنها منطقه را به منطقه های مجزا از نفوذ روسیه و بریتانیا تقسیم کرد بلکه شالوده بی‌طرفی افغانستان را نیز تثبیت نمود. این کنوانسیون افغانستان را خارج از حوزۀ نفوذ قدرت ها شناخت و به روسیه حق تا در مورد مسائل مربوط به روابط روسیه و افغانستان با بریتانیا مشورت نماید. بریتانیا به نوبه خود، ملزم گردید که به اشغال یا ملحق شدن به قلمروی افغانستان، یا دخالت در امور داخلی افغانستان نخواهد پرداخت.

دراین مدت در حالی که بریتانیا حفا ظت از همه راه‌های دسترسی روسیه به هند را در اولویت قرار داده بود، اما روسیه به فتح آسیای مرکزی ادامه می‌داد،.[۱۰] به باور برخی مورخان روسیه، زمامداران این کشور پس از سال ۱۸۰۱ میلادی، برنامه‌هایی در مورد هند داشته که بیشتر به سوء ظن و ترس از بریتانیا مربوط می گردید.

به باور شماری ها بازی بزرگ در ۱۲ جنوری ۱۸۳۰ آغاز شد، زمانی که رئیس هیئت کنترل هند لرد الینرو، لرد ویلیام بنتینگ ، یائب السلطنۀ هند را ،  مأمور ساخت یک مسیر تجاری جدید به امارت بخارا ایجاد کند. این ایده فکر تسلط افغانستان را بوسیلۀ بریتانیا بوجود آورد. در این طرح از امپراتوری عثمانی ، ایران قاجاری، خان های خیوه و امارت بخارا به عنوام کشور های حایلی یاد شده بود که مانع گسترش روسیه ‌شوند. این طرح روسیه را استفاده از بندر های آبی خلیج فارس یا اقیانوس هند از هند و همچنین مسیرهای تجاری دریایی کلیدی محروم می کرد. روسیه برای درامان ماندن از خطر بریتانیا افغانستان را به عنوان منطقۀ بی طرف پیشنهاد کرد. این بازی بزرگ پای بریتانیان را به جنگ اول شکست خوردۀ انگلیس و افغانستان در سال ۱۸۳۸، جنگ اول انگلیس و سیک  در سال ۱۸۴۵، جنگ دوم انگلیس و سیک در سال ۱۸۴۸، جنگ دوم انگلیس و افغانستان در سال ۱۸۷۸، کشاند که الحاق خوقند به روسیه نیز نتیجۀ این بازی بزرگ بود. قندهار، کابل، بالاحصار، غزنی، تهران، تفلیس، بخارا، سمرقند، مرو، خوقند، تاشکند، خیوه، کلکته، قفقاز و ماورای آن از شهر هایی بودند که در بازی بزرگ نقش محوری و سرنوشت سازداشتند.

برخی از مورخان پایان بازی بزرگ را امضای پروتو کول‌های کمیسیون مرزی پامیر در ۱۰ سپتامبر ۱۸۹۵ مرتبط می‌دانند. این پروتوکول‌ها مرزهای بین افغانستان و امپراتوری روسیه را مشخص کرد. شماری مورخان بازی بزرگ را با امضای قرارداد سن پترزبورک در ۳۱ اگست ۱۹۰۷ به پایان یافته می دانند. این قرارداد میان امپراتوری روسیه و امپراتوری بریتانیا در منطقۀ پترزبوردربارهٔ ایران، افغانستان تبت امضا شد. این پیمان آخرین قدم در راه ایجاد تفاهم مثلث بود که تنش ها میان بریتانیا و روسیه را از بین برد و بعدتر فرانسه نیز به آن پیوست و در برابر ا تحاد مثلث، یعنی اتحاد نظامی میان امپراتوری آلمان، پادشاهی ایتالیا و امپراتوری اتریش- مجارستان برابر به (می ۱۸۸۲ میلادی تا شروع جنگ جهانی اول)، متحد شدند. بر بنیاد این قرارداد افغانستان به عنوان منطقۀ نفوذ بریتانیا به رسمیت شناخته ‌شد. این قرارداد ایران را میان روسها و بریتانیایی‌ها تقسیم کرد و منطقه میانی ایران به عنوان منطقۀ بی طرف  باقی ماند. در نتیجۀ این زد و بند ها شمال ایران به اشغال روسیه درآمد و بریتانیا هم پس از جنگ جهانی اول بوشهر و شیراز و منطقه های جنوب ایران را به تصرف خود درآورد. نیروهای بریتانیا بربنیاد قرارداد یادشده از تبت خارج ‌شدند و حاکمیت چین در این منطقه به رسمیت شناخته ‌شد.

هدف از اشاره به بازی بزرگ یافتن تصویر حوادث کنونی افغانستان در آن است که از بسا جهات با یکدیگر شباهت دارد و تنها بازیکنان عوض شده اند و اما موضوع بازی یکسان است. افغانستان در میدان بازی دیروز هم حیثیت سکوی پرش سیاسی و نظامی برای دو  امپراتوری شرقی و  غربی بود و امروز به نقطۀ مهم ژیوپولیتیک امریکا و روسیه و چین بدل شده است. بازیگران دیروز به امور داخلی افغانستان علاقمند نبودند و تنها سیاست خارجی افغانستان را از بیرون رقم می زدند. امروز هم چنین است؛ امریکا و هم پیمانانش زیر نام کمک های بشری طالبان را کمک مالی می کند و صرف به انتقاد از سیاست های داخلی طالبان کرده و علاقمند به مداخله در امور داخلی طالبان نیست؛ اما امریکا پیهم تلاش دارد تا در تبانی با پاکستان گردانندۀ سیاست های خارجی طالبان باشد. امریکا تلاش می کند تا در کنار مانور های تبلیغاتی زیر نام دفاع از حقوق بشر گویا مخالفت خود را با طالبان حفظ کند و اما در عمل به تقویت حاکمیت آن پرداخته و از طریق همپیمانان خود مانند قطر سعی می کند تا سیاست های خارجی طالبان را از طریق پاکستان مدیریت کند. 

این بازی در حقیقت با تهاجم شوروی پیشین به افغانستان آغاز شد که هدف آن رسیدن به آب های گرم هند بود تا رویا های پتر کبیر تحقق عملی پیدا کند. جهاد و مقاومت مردم افغانستان در برابر تهاجم شوروی مانع تحکیم سیطره و نفوذ شوروی در افغانستان شد تا آنکه این کشور ناگزیر شد تا نیرو های خود را از افغانستان بیرون کند و خواست رهبران شوروی برای یک افغانستان بیطرف مورد قبول امریکا و پاکستان قرار نگیرد. گورباچوف رهبر وقت شوروی از  رئیس جمهور وقت امریکا خواست تا بگذارد، مردم افغانستان سرنوشت شان را بدون مداخلۀ خارجی ها خود تعیین کنند و  اما امریکا به خواست او وقعی نگذاشت و افغانستان را به پاکستان تحویل داد. این بازی با جنگ های ویرانگر تنظیمی در افغانستان ادامه یافت و با حاکمیت طالبان به کمک پاکستان و امریکا و عربستان وارد مرحلۀ دیگری شد و پس از سناریوی یازدهم سپتمبر جهانیان به رهبری امریکا قرعۀ دیگری به نام مردم افغانستان زدند و افغانستان دسخوش حملۀ امریکا قرار گرفت و پس از خروج نیرو های امریکایی از افغانستان، تاریخ در این کشو ر دوباره تکرار گردید  و سرنوشت مردم آن دوباره بدست پاکستان سپرده شد. 

در بازی بزرگ نخستین هم  بازیگران به اوضاع سیاسی داخلی و اوضاع نابسامان اجتماعی افغانستان زیر ساطور  شاهان مستبدی چون عبدالرحمان کاری نداشتند و برعکس برای او کف می زدند تا هرچه بیشتر اسپ خوبی برای سواری آنان باشد. بیش از چهاردهه حوادث در افغانستان ثابت کرده است که در تمامی رخداد های مهم گرداننده گان اضلی سیاست خارجی این کشور های بیرونی بویژه امریکا و پاکستان بوده است و حکومت ها و گروههای جهادی و سیاسی افغانستان ابزاری در دست خارجی ها بوده است. در  بازی بزرگ کنونی روسیه بحیث وارث امپراتوری تزاری و  امریکا بحیث وارت امپراتوری بریتانیا در افغانستان و منطقه عمل می کند. چنانکه دیروز پاکستان به سردمداری جنرال ضیاالحق به نماینده گی از  گروههای جهادی و مردم افغانستان معاهدۀ ژنیوا را با شوروی پیشین امضا کرد و  بازهم بنا بر توطیۀ پاکستان عملی نشد و  به طرح سازمان ملل برای تشکیل یک حکومت فراگیر پشت پای زده شد. به صدای بنین سوان کسی گوش نداد و حتا به طیارۀ او اجازۀ نشست داده نشد. هرگاه طرح سوان عملی می شد، به یقین که ما امروز شاهد فاجعۀ کنونی در افغانستان نمی بودیم. اوضاع داخلی افغانستان به هرگونه ایکه انکشاف می کرد، اینچنین غمبار  و  مصیبت آفرین نمی بود. مداخلۀ خارجی ها بازهم در افغانستان پایان نیافت و  در جنگ های تنظیمی پس از سرنگونی نجیب دخالت اسلام آباد آفتابی تر از هر کشوری بود. بازهم امریکا و عربستان و پاکستان بود که طالبان را برضد حکومت مجاهدین تمویل و تسلیح نمود و جنگجویانی را زیر نام طالب در رکاب ملیشه ها و  نظامیان پاکستانی برای جنگ با حکومت استاد ربان به افغانستان فرستادند. بازهم مداخلۀ کشور های خارجی بویژه امریکا و پاکستان پس از سناریوی یازدهم سپتمبر  و سرنگونی طالبان در کنفرانس بن سبب شد تا یک حکومت بیمار و فاسد  بدون حضور طالبان و حزب اسلامی به ریاست کرزی بر مردم افغانستان تحمیل شود.  این  حکومت در واقع چنگ طالبان و حکمتیار را در برابر  حکومت دست ساخت بن مشروعیت بخشید. بازهم این مداخله ها به گونۀ بازی های گاه برسم و گاه بر نعل و  چندین لایه و چندین پهلو ادامه یافت. امریکایی ها از یک دست حکومت افغانستان و  از دست دیگر طالبان را تقویت کردند تا آنکه باز هم در یک سناریوی استخباراتی زیر نام مذاکرات دوحه بازهم خلیل زاد در غیاب حکومت و مردم افغانستان در  پای معاهده امضا کرد و نمایندۀ طالبان ملابرادر بر آن مهر تایید گذاشت. دیدیم مثلی که معاهدۀ ناتمام ژنیوا نجیب را به زیر پای دار طالبان برد و معاهدۀ دوحه هم غنی را با چنین سرنوشتی دچار کرد و  غنی را واداشت تا در یک معاملۀ پنهان با پاکستان ارگ را به شبکۀ حقانی تسلیم کند و خودش از ترس فرار کند. 

اکنون که طالبان بحیث حاکمان مطلقه زیر نام امارت سرنوشت مردم افغانستان را به گروگان گرفته و  بر آنان حکومت می کنند؛ بازهم سرنوشت مردم افغانستان مبهم و فاجعه بار و  اوضاع داخلی ناروشن به پیش می رود و سیاست خارجی آن در زیر  چانه زنی های امریکا و همپیمانانش و  روسیه و چین و  همپیمانان شان در حال رقم خوردن است. امروز افغانستان تحت ادارۀ طالبان و حضور بیش از  بیست گروۀ تروریستی خطرناک بیش از هر زمانی به محل منازعۀ جیوپولیتیک از یک سو روسیه و چین و از سویی هم امریکا بدل شده است. امریکا در تبانی با پاکستان گروهی را در افغانستان حاکم ساخته که به ساده گی قادر به دور زدن ارزش های دینی و دموکراتیک و حقوق بشری در این کشور هستند. این گروۀ شریر اکنون ابزار خوبی در دست کشور های منطقه و جهان است تا به گونۀ خودکامه و بدون حضور و خواست مردم هر طوری که بخواهد، سیاست خارجی افغانستان را به حراج بگذارد تا با بدست آوردن پول مانند اخلاف خود به زنده گی ننگین و ذلت بار  در موجی از سرکوب مردم ادامه بدهد. دیروز  بریتانیا و  روسیۀ تزاری زیر  ریش و دستار  شاهان و امیران معلوم الحالی در برابر پرداخت پول سیاست خارجی افغانستان را کنترول می کردند. این شاهان آدرس مشخصی داشتند و آنگاه که از  دست استعمارگران به تنگ می آمدند و مانند شاشجاع بدنام مردم را برای جنگ با مهاجم فرامی خواندند؛ اما اکنون وضعیت خیلی پیچیده تر از گذشته است و همه چیز در زیر چتر آدرس شخص غایبی به نام ملاهبت الله رقم می خورد. این در حالی است که مردم افغانستان می دانند که این آدرس چتری است، برای اداره و کنترول کردن افغانستان از سوی جنرالان پاکستانی و این خطرناک ترین موقعیت سیاسی افغانستان را ارایه می کند. 

در این تردیدیی نیست که این سرزمین در طول تاریخ به دلیل موقعیت مهم چیوپولیتیک، جیواستراتیژیک و جیوایکونومیک خود چهار راۀ مهاجمان از شرق و شمال و جنوب و غرب بوده است و این سبب شده که سینۀ این سرزمین آغوش گرم اختلاط تمدن ها و فرهنگ ها و چهار راۀ تمدن های گوناگوناگون یونانی، یونانی ، یونانی بودایی، بودایی، ساسانی و اسلامی پس از  تمدن اوستایی بوده است؛ اما به باور اغلب تحلیلگران هیچ گاهی افغانستان وارد همچو حالت پیچیده و دشوار سیاسی نشده بود و به نقطۀ تقاطع و یا تلاقی منافع استراتیژیک قدرت های بزرگ جهانی و منطقه ای و از نگاۀ جیوپولیتیک اینقدر  در موقعیت حساس و خطرناک قرار نگرفته بود. خطیر بودن شرایط کنونی دلایل گوناگونی دارد و مهم ترین آن عدم حضور شاهان در  راس بازی است که حیثیت سایه را در سیاست های کشور های استعماری و مهاجم داشتند؛ بلکه امروز همه چیز  در زیر پاشنه های آهنین جنرالان پاکستانی در افغانستان رقم می خورد. جنرالان پاکستانی زیر چتر امارت ملاهبت الله نه تنها توسن سیاست خارجی افغانستان را؛ بلکه سیاست داخلی این کشور را نیز مهمیز می نمایند. به همگان آشکار است که امروز پنجابی ها بر افغانستان زیر نام طالبان حکومت می کنند و رسوایی های منصور خان سفیر پیشین آنان که نقش وایسرا را داشت، به همگان آشکار است و تشت رسوایی امارت پنجابی طالبان را از بام به زیر افگند. 

به همگان آشکار است که پاکستان تمامی گروههای تروریستی را در رکاب طالبان به افغانستان فرستاد تا از اتهام  حمایت از تروریسم و  تمویل تروریستان رهایی یابد. پاکستان با این رویکرد بر مصداق یک تیر و چند نشان، اهداف گوناگونی را در افغانستان دنبال می کند؛ بویژه اکنون که با سرازیر شدن سیلاب ها و تخریب بیش از سی درصد زیربنا های اقتصادی آن با دشواری های دست و پاگیر اقتصادی رو به رو است. پاکستان از یک سو می خواهد، عرادۀ گردش سیاست های راهبردی امریکا در منطقه برضد روسیه و چین قرار بگیرد و از سویی هم آرزوی پیشبرد سرمایه گذاری ۶۵  میلیارد دالری چین در پاکستان را دارد. این در حالی است که قرضه‌های چین – حدود ۲۳ میلیارد دالر – بزرگترین بخش از بدهی دوجانبه ۲۷ میلیارد دالری پاکستان را تشکیل می دهد و باران و سیلاب حدود ۳۰ میلیارد دالر به این کشور صدمه زده است و اکنون پاکستان در تلاش بهبود وضعیت اقتصادی خود است. در همین حال امریکا به دلیل وضع تحریم ها بر ایران و هند به دلیل عبور  دهلیز سی پک از کشمیر مخالف آن است. در این میان گزینۀ بازی با تروریسم بهترین گزینه برای پاکستان است تا به بهای بازی با سرنوشت مردم افغانستان،  این کشور را در راستای اهداف راهبردی امریکا سکوی پرش تروریستان به آنسوی دریای آمو  بسازد. چنانکه چندی پیش مذاکره کننده گان طالبان و امریکا تحت مدیریت پاکستان در  قطر روی جابجا سازی سربازان امریکایی برای آموزش تروریستان رسانه ای شد. این زد و بند ها در  حالی صورت می گیرد که مقام های امریکایی در گذشته ها به تکرار گفته اند که مبارزه با برتری جویی های اقتصادی چین و  امتیاز طلبی های تسلیحاتی روسیه مقدم تر از  مبارزه با تروریسم است. از سویی هم بریدن پاکستان از امریکا و پیوستن آن به بلاک چین و  روسیه هم امری ساده نیست؛ زیرا وابستگی های اسلام آباد به امریکا و بویژه وابستگی نظامیان این کشو ر به امریکا در حدی است که جدایی آن از  واشنگتن امری سهل و ساده نیست. 

طالبانی که دست پروردۀ نظامیان پاکستان و دست ساخت امریکا و  عربستان اند، چقدر می توان باور کرد که مستقل اند و جدا از خم خم رفتن در زیر یوغ سیاست های خارجی پاکستان گام های بلندی برای یک افغانستان مستقل بگذارند. تمامیت خواهی های گروهی و قومی طالبان و رویکرد های تندروانۀ آنان در تمامی عرصه ها و کنار نیامدن آنان به خواست مردم افغانستان برای یک حکومت فراگیر برای داشتن قانون اساسی و رفتن به انتخابات نشانه های آشکار عدم استقلال آنان است. هرگاه طالبان به گونۀ واقعی دغدغۀ ملی و اسلامی می داشتند، در مدت یک سال دست کمی از آن را به نمایش می گذاشتند. از این گفته فهمیده می شود که طالبان دست بین جنرالان پاکستانی اند و از سوی آنان اداره می شوند. گزارش هایی وجود دارد که نظامیان و سیاستگران پاکستانی در وزیر اکبر خان در پشت در های بسته زیر نام ملاهبت الله طالبان را مدیریت سیاسی و نظامی می کند. این گفتۀ مولانا سمیع الحق رئیس مدرسۀ حقانیه معروف است که گفت 18 سال طالبان را به جنگ افغانستان بخاطر دفاع از پاکستان فرستادیم.  

مردم افغانستان دیروز قربانی جاطلبی ها و عیاشی ها و آزمندی های شاهان و امیران خودفروخته بودند و آنان بجای رشد و توسعۀ اقتصادی کشور و رسیدن افغانستان به خودکفایی اقتصادی با گرفتن پول از قدرت های استعماری به زنده گی ننگین خود ادامه دادند  و افغانستان را برای یک قرن دستخوش بازی بزرگ میان بریتانیا و روسیۀ تزاری نمودند. با تاسف که امروز طالبان هم با گرفتن پول از  غرب زیر نام کمک های بشر دوستانه به سرکوب مردم افغانستان پرداخته و عرادۀ امارت استبدادی را بر سینه های مردم افغانستان می چرخانند. حالا طالبان دستخوش بازی ای اند که نیم قرن پیش با تهاجم شوروی به افغانستان آغاز شده و  با حملۀ امریکا به افغانستان وارد مرحلۀ دیگر شده است. در بازی نخست سرزمین های این کشور در نتیجۀ دوازدۀ معاهده از معاهدۀ لاهور و جمرود و گندمک و دیورند تا تایید آن بوسیلۀ نادر و شاه امان الله پیهم قیچی شد و  به زندان کنونی به نام افغانستان محدود گردید. بازی کنونی که بازیگران آن امریکا و روسیه و چین و هند و پاکستان و  ایران بر سر افغانستان است. 

در این میان طالبان در تبانی با پاکستان با هردو  جناح بازی میکنند؛ اما روسیه از خطر تروریسم در مرز های سنتی خود آگاه و دریافته که طالب و داعش و القاعده روی های یک سکه اند و نیرنگ طالبان و پاکستان برای رهبران این کشور اندکی آفتابی شده است. چنانکه ضمیر کابلوف فرستاده ویژه رئیس‌جمهور روسیه در امور افغانستان درباره رشد داعش نوشته است، که ایالات متحده به همراه انگلیسی‌ها به تقویت سنگرهای شاخه خراسان گروه داعش کمک می کند، همچنین از رهبران طالبان با تهدید هواپیماهای بدون سرنشین برای فاصله گرفتن از روسیه و چین باج می‌گیرد.همچنین فسخ معاهدۀ تیل از سوی روسیه با طالبان و نشست نزدیک در روسیه بدون حضور طالبان نشانه های آشکار  عقب گرد روسیه از طالب پروری است. از سویی هم چین از موجودیت گروۀ تروریستی ایغور و سیاست های دوگانه طالبان و پاکستان آگاهی دارد و به زودی در تور  ترفند های طالبان نخواهند رفت. هرچند چینایی ها هنوز هم دلگرم اند برسر  عقد قراردادها بر سر مس عینک و  ذغال سنگ بامیان و لیتیوم نورستان با طالبان در حال گفت و گو اند. اما نه تنها چینایی ها؛ بلکه روسیه هم به راز سپرده شدن چهل میلیون دالر هفته وار به طالبان آگاهی دارند و  می دانند که بسیاری این پول ها هزینۀ گروههای تروریستی می شود. هرچند در این بازی امریکا و پاکستان در  یک سو و روسیه و چین و  هند و ایران در سوی دیگر این بازی قرار دارند که در این میان نقش پاکستان زیکزاک است. در این میان طالبان بازیچه ای بیش در دست کشور های یادشده نیستند و طالبان بازیگرانی نیستند که از این بازی جان به سلامت برند و معلوم است که این بار بازهم قربانی این بازی اند. از همین رو طالبان یک پروژه اند و اگر ماموریت خود را درست انجام ندهند و ممکن با همان سرعتی که قدرت برای شان داده شد و با همان شتاب عوض خواهند شد. این که سرنوشت افغانستان و مردمش در این بازی به کجا خواهد انجامید و این را زمان پاسخ خواهد گفت؛ اما این قدر می توان گفت که به خاک و خون کشاندن مردم افغانستان و جغرافیای آن مشمول آن خواهد بود تا بالاخره همه چیر بر وفق مراد پاکستان رقم بخورد.  گفتنی است که در این بازی پاکستان خواهان تجزیۀ افغانستان به دلیل صدور خطر تجزیۀ پاکستان نیست؛ زیرا دست یابی پاکستان به راۀ ابریشم قدیم یکی از اهداف کلان نظامیان پاکستان است. بنا بر این گفته می توان که شلاق این بازی سنگین تر از بازی نخست بر سر و سینه های مردم افغانستان وارد خواهد شد. 

از گفته های بالا فهمیده می شود که بازی وارد مرحلۀ جدید شده و ادامه پیدا می کند؛ اینکه چگونه ادامه می یابد و چه بهایی را مردم افغانستان برای آن خواهد پرداخت. این شاید برای رهبران اسلام زدۀ طالبان که در هوای قدرت غرق و در جاذبۀ آن دچار از خود بیگانگی شدید شده اند؛ آنقدر جدی تلقی نشود و آنگاه که به خود آیند و شاید دیر شده باشد؛ زیرا طالبان با باری از افکار استخباراتی زیر نام اسلام از سوی شبکۀ جهنمی و انگلیسی حقانی تربیه شده اند که امارت جهانی را در خواب می بینند و استفاده از تروریسم را برای آن مشروع می پندارند. بنا براین طالبان چنان تیوریزه شده اند که در قاموس آنان منافع ملی تعریف مشخصی ندارد و  طوری از سوی آی اس آی تلقین شده اند که اسلام  را چتری برای اجرا و توجیۀ تمامی جنایت های خود تلقی کرده اند. بنابر این طالبان بدون در نظرداشت خطرهای حیاتی به افغانستان، برای بقای خود از تروریسم استفادۀ ابزاری می کنند و بعید نیست که افغانستان را مانند اخلاف شان در یک معاملۀ چند گانه با بازیگران بزرگ منطقه ای و جهانی به حراج بگذارند. یاهو