پنجه شور جنون پاره گریبانم کرد
باز سودای کسی بی سرو سامانم کرد
دیده را شام غمت رخصت اشکی دادم
آن قدر ریخت که تن راه طوفانم کرد
سخن روی تو با او به میان اوردم
رفت چندان زخود آیینه که حیرانم کرد
ماجرای غم پنهان تو گفتم به سرشک
گشت غماز و از این گفته پشیمانم کرد
نیست در سر هوس جلوه رنگین بهار
شعله خویش و گلش داغ گلستانم کرد
بی وفایی گل یاد من آمد “قاری”
مضطرب ناله ای بلبل به گلستانم کرد
“قاری عبدالله”
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.