هرج و مرج فکری و فرهنگی و نفرت پراگنی های قومی و زبانی
پس لرزههای حاکمیت طالبان نه تنها افغانستان را به دامن تروريسم و لانۀ گروههای خطرناک تروریستی افگند؛ بلکه بدتر از آن این کشور را دچار شدید ترین از هم گسیختگی های فکری و فرهنگی نیز نمود. هرچند این از هم گسیختگی ها ریشه در حکومت های پیشین بویژه حکومت غنی داشت؛ اما پس از حاکمیت طالبان با شدت بیشتر از هم گسیخت. همصدایی های ملی و مردمی و کثرت گرایانه به هرج و مرج و آشفته صدایی های ضد ملی و ضد انسانی بدل گردیده است.
در نتیجۀ آن دیوار های فولادین میان اقوام بلندتر گردید و جزیرههای اختلاف میان آنان ژرفتر شده و مدارا و آشتی پذیری در سایه و روشن فضای ابر آلود و سیاۀ زن ستیز و آموزش ستیز طالبان در جامعۀ ما به درجۀ صفر تقرب کرده است. این سبب شده تا دشنام و توهین و تحقیر به حربه و کارزار تبلیغاتی افراد قوم گرای بدفکر و بی فرهنگ بدل شود. در نتیجۀ آن فضای حلاوتبار فکری و فرهنگی افغانستان به فضای مشمئز کننده ای جا عوض کرده است که تنها آدم های ارزه می توانند، در آن نفس بکشند. آشکار است که چنین فضا برای آنانیکه حداقل برای سلامتی یک فکر و یک فرهنگ می اندیشند، نهایت تهوع آور است. این فضای غبار آلود کمتر در متن جامعه و بیشتر در صفحه های اجتماعی قابل درک است که باتاسف فضای تفاهم ملی را جریحه دار کرده و تفاهم ملی و گفتمان ملی را در قاموس طالبان فاقد معنا گردانیده است.
این پرسش در ذهن هر شهروند افغانستان خطور می کند که چگونهشد، پس از حاکمیت طالبان بصورت یک باره روح همگرایی و تحمل پذیری ها به روح سازش ناپذیری های گروهی و مذهبی و قومی و زبانی بدل شد و موج سنگین منفی گرایی نسبت به مثبت گرایی چون کابوسی بر افکار مردم افغانستان سایه افگنده است؛ نهال بی باوری، سؤ اعتماد، بدبینی، سخت باوری و کوتاه اندیشی در موجی از گرایش های سنگین گروهی، قومی وزبانی که حکایت از بدترین نابسامانی های فکری و فرهنگی در کشور دارد، برافکار و اندیشه های مردم ما بیشتر از هر زمانی غلبه پیدا کرده است.
پیش از حاکمیت طالبان فساد، تروریزم و مواد مخدر در موجی از حمله های وحشتناک انتحاری و انفجاری طالبان به مثابۀ مثلث خطرناک و کشنده زنده گی مردم افغانستان را تهدید می کرد؛ اما امروز فقر جانکاه در سایۀ حاکمیت استبدادی زن ستیز و آموزش ستیز و کتاب ستیز طالبان به آن تهدید ها بیشتر افزوده است. پس لرزه های آن اکنون بازو ها و شانه های مردم افغانستان را شکسته است و همه را در فضای بلاتکلیفی رها کرده است. در فراز و فرود حوادث دست های آنانی را بیشتر شکسته است که دست کم اراده یی برای بلند کردن دارند و هوای درد انسان داشتن در درون شان زبانه می کشد؛ اما موج سنگین و وحشت زایش
چنان مردم را درمانده کرده است که قامت استوار آنان را در زیر بار دشواری ها و مصایب گوناگون خمیده کرده است. این آشفته بازار عرصه را برای کرگسان لاش خوار، قوم گرایان و مافیا های گوناگون فراهم کرده است تا هر طوری که می خواهند برضد مردم و ارزش های مردمی و کشوری به مانور های سیاسی، زبانی، قومی و گروهی بپردازند. این آشفتگی های دست و پا گیر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دست به دست هم داده و از هم گسیختگی کشنده و دردناک فکری و فرهنگی را در کشور به بار آورده است. این سرخورده گی ها در ابعاد گوناگون و در فضا و محیط های متفاوت قابل درک است و در هر حوزه یی به وضوح حکایت از غلبۀ احساسات بر عقلانیت دارد.
در این تردیدی نیست که مردم ما در طول تاریخ قربانی احساسات قومی و دینی خود شده اند و حتا در بسیاری موارد این احساسات افکار گروهی آنان را به کلی تحت شعاع خود درآورده است؛ اما امروز این احساسات ابزار مطلوبی برای طالبان شده تا با به گروگان گرفتن آن مشتی از تفنگداران بدفکر و بی فرهنگ را برای بسر رساندن اهداف خود اجیر نمایند. این در حالی است که مردم ما در طول تاریخ زیر چتر احساسات ملی بسیج گردیده و بر ضد همه مهاجمان از اسکندر تا هوچی ها، ساسانی ها، موری ها، چنگیز ها، و صفوی ها و مهاجمان دوران استعماری قرن نوزدهم مانند سه جنگ مشهور افغان و انگلیس و تهاجم شوروی در قرن بیست متحدانه رزمیده اند. با تاسف که این گونه حرکت های احساساتی به همان اندازه که در زمان های تهاجم سودآور بوده؛ پس از پایان تهاجم به همان اندازه زیانبار نیز بوده است.
چنانکه تاریخ گواه است، افغانستان پس از هر تهاجمی شاهد جنگ های داخلی و خانه جنگی های ویرانگر بوده است.
تفنگ هایی که در زمان تهاجم متحدانه به سوی دشمنان نشانه رفته بود؛ در پایان تهاجم به سوی یکدیگر نشانه رفته اند. جنگ های تنظیمی پس از سقوط داکتر نجیب گواۀ آشکار آن به شمار می رود. غلبۀ احساسات بر عقلانیت سبب شده تا احساسات ملی و دینی مردم ما دستخوش بازی های سیاسی زمامداران مزدور و رهبران خودخواه و جنگ های استعماری و نیابتی شود. با تاسف که امروز قومیت و تبار بدتر از هر زمانی به تابو های قومی سیاستگران و زمامداران طالب بدل شده است. هریک می خواهد، تابو های ذهنی خویش را که همانا قومیت و زبان است، با لباس تقدیس آرایش بدهند و در نهایت جامۀ شریعت بر آن بیاویزند تا در محراب آن سر سجود بگذارند و با تحریک کردن احساسات تفنگداران شان به کعبۀ مقصود خویش نزدیک شوند. طالبان از قومیت و زبان چنان تابو هایی درست کرده اند که حتا حاضر اند تا ناشیانه اسلام و قرآن را در پای آن ذبح شرعی نمایند. چنان تابو های قومی را در سکوی بلند تقدیس بالا برده اند که حتا نزدیک شدن به آن را کفر تلقی می کنند.
هرچند طالبان در ظاهر شعار دینی می دهند و اما در عمل منادیان تبار خویش اند و لاک های قومی و زبانی خویش را بگونۀ فریب آلود و عنکبوت وار با تار های تقدیس بافته اند. طالبان خیلی ناشیانه و زیرکانه زیر چتر دین به مانور های قومی و زبانی می پردازند. طالبان تا کنون توانسته اند، تا آرمان های میلیونی مردم افغانستان را خیلی قشنگ در پای آرزو های منحط قومی خود قربانی کنند تا به زعم خود شان به بهای سرفرازی کاذبانۀ خود سرفرازی، عزت و شکوۀ اقوام دیگر را زیر پرسش ببرند. با تاسف که امروز چنان قوم گرایی و زبان ستایی چتر سنگین خویش را بر فضای وحدت ملی گسترده است که بزرگ ترین ارزش های ملی و روایت های کلانی چون؛ آزادی، عدالت و انسانیت را به چالش کشانده است. این موج آنقدر سنگین است که حتا افراد چیزفهم یک قوم در لجنزار آن سقوط کرده اند.
این سبب شده تا هر کس بدون در نظرداشت هر گونه معقولیتی با پای ماندن بر روی ارزش های بزرگ هر پیشامد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فکری و فرهنگی را با نگاۀ قومی و زبانی تفسیر کند و دار و ندار خویش را در پای خوکان بریزد.
این موج تخدیر کننده را در صفحه های اجتماعی بوضوح تر می توان درک کرد که بسیاری ها حتا حاضر به انگشت نهادن بر جنایت طالبان نیستند و بدتر اینکه از هیچ تلاش توجیه گرانه برای سفید نشان دادن سیاۀ طالبان هم دریغ نمی کنند. صفحه های اجتماعی چنان پر از نفرت پراگنی است و گویی هرکس چون موریانه ها بجان هم افتاده اند. هرکس هوا و خیالی دارد و برای آن شعار های بلند و بالایی سر می دهد. هرکس خواسته و ناخواسته در خود را در لاک های قومی و زبانی مذهبی پنهان کرده و بی مسؤولانه ریسمان به اسمان می تابد. چنان هرج ومر فکری جامعۀ ما را تهدید می کند که هرکس بی خیال به منافع ملی برای رسیدن به آرزو های خود رجز خوانی میکند. کار بجایی رسیده است که هیچگاه جامعه افغانستان با این عمق و گسترده گی در گودال فکری و به گفتۀ حضرت مولانای بلخی در خزعبلات فکری فرو نرفته بود. در حالیکه درد از هم گسیختگی های فکری و فرهنگی چون کوهی بر شانه های مردم افغانستان سنگینی می کند. با تاسف بجای تلاش برای کاستن از این بار سنگین، برعکس برای سنگین کردن آن سعی افزونتر می شود.
این آقایان دیروز به شدت از سیاه و سفید طالبان حمایت می کردند و با پر رویی های دیده درایانه بر پیشانی منتقدان سیاست های قوم گرایانۀ اسلام نمای طالبان تاپۀ قوم گرایی می زدند؛ اما امروز که سیاه کاری و دانش ستیزی و آموزش ستیزی و کتاب ستیزی طالبان به فلک هفتم رسیده است؛ لابی های خوش خدمت آنان چنان در برابر این جنایت ها سکوت اختیار کرده اند که حتا از کشیدن نفس های بلند دوری می ورزند تا مبادا سخنی از زبان شان بیرون شود که سبب خدشه دار شدن تابو های قومیت آنان شود. این بزرگ ترین نشانۀ از هم گسیختگی های فکری و فرهنگی در افغانستان است که سایۀ شوم آن بر تمامی ساختار های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و ارتباطاتی افغانستان خیلی سنگین نقش بسته است و طالبان از آن سود می برند. زنان از کار محروم و دروازههای مکتب ها و دانشگاهها بر روی دختران بسته شدند؛ زنان در زنجیر های سی و چند گانۀ طالبان سخت ضجه می کشند و از ابتدایی ترین حقوق انسانی شان محروم شده اند. این نماد بدترین تحجر فکری را به نمایش می گذارد که عقلانیت هر روز در افغانستان بیشتر به زنجیر کشیده می شود. اینکه تحت حاکمیت طالبان مردان چه می کشند؛ این کتاب نانوشته ای را ماند که قلم از نوشتن آن عاجز است.
با هزاران دریغ و درد باید عرض کرد که سرنوشت خونین این ملت مظلوم را با دامن زدن به نسخه های منحظ قومی زیر نام برتری و پیشینه بودن زبان و قوم نمی توان تغییر داد و آنان را به ساحل نجات کشاند. در این شکی نیست که قومیت یک واقعیت انکار ناپذیر است و نمی توان اصالت های یک قوم را ریشه کن و زبان آن را محو نمود. یا اينکه با دادن اصالت های دروغین تاج افتخار را بر تارک یک قوم و زبان خاص آویخت. په بهتر که بجای تخریب یک زبان، باید به غنای تمامی زبان های رایج در کشور و بویژه به غنای آن زبانی بیشتر پرداخت که در قطار زبان های مردۀ دنیا به انتظار افتادن در دوزخ زبان ها صف کشیده است. زبان یک پدیدۀ پویا و زنده است و باید در هر برهه یی از زمان روی آن کار کرد تا زنده شود و زبان، فرهنگ و تمدن زمان خود را پیدا کند. این حق تمامی زبان ها است که باید زنده نگهداشته شوند و دشمنی با زبان تحت هر عنوانی صورت بگیرد. دشمنی با ارزش های فرهنگی و ارزش های انسانی است و برتری جویی های زبانی تحت هر نامی محکوم به نابودی اند. حال پرسش این است که آیا چند ورق کتاب و یا کتیبه یی ولو که پیشینۀ هزار ساله و یا صد ساله داشته باشد، چه درد بزرگ این ملت را درمان می کند و آیا ایجاد تنش های زبانی بر سر آن برعظمت و شکوۀ قوم بزرگ پشتون با تاجک و ازبک و… کمکی کرده می تواند. آنهم در شرایطی که امکانات دسترسی های علمی برای تشخیص زمان نوشتن کتاب و کتیبه موجود است و با استفاده از روش رادیوکاربن ۱۴ به ساده گی می توان، عمر کاغذ و خط نوشته و کتیبه را به ساده گی شناسایی کرد. چقدر بهتر خواهد بود تا بجای دعوا روی آن با استفاده از کاوش های علمی و باستان شناسی کرد تا قدمت هزار سالۀ آن ثابت شود.
چه جفایی بدتر از این در حق ملتی است که برد دهنش با جماق قومیت کوبید و حق سخن گفتن را از او گرفت. در حالی که در زیر سنگ انتقاد است که جوهر اصلی هر شی نمایان می شود و هستی و هویت آن به اثبات می رسد. پس آنانی که حرفی برای گفتن دارند و بفرمایند با زبان علمی و با استفاده از علوم باستان شناسی و تاریخی اقامۀ دلیل کنند تا سیاه رو شود هر که در او غش باشد. بنا بر این سزاوار نیست تا حرف های چند قوم گرای متعصب و طالب ماب را بزرگ شمرد و به بهای پاشیدن زهر در میان شهروندان افغانستان از آنان استقبال کرد. این به معنای نفی تحقیقات علمی و باستان شناسی و تاریخی در مورد یک زبان نیست؛ برعکس این گونه تحقیقات قابل ارج گذاری بوده و در ضمن مشتی کوبنده بر دهن آن قوم گرا هایی است که می خواهند با علم کردن همچو موارد به نفع خود سودجویی کنند و به وحدت ملی و اقتدار ملی آسیب برسانند. این در حالی است که میان مردم افغانستان جز صفا و صمیمیت همدلی های بی شایبه هیچ چیزی برای نفاق و تعصب قومی و زبانی وجود ندارد. عامل نفاق زبانی و قومی چند سیاستگر تشنۀ قدرت در زیر ریش و لنگی طالبان و مزدور و وابسته به طالبان و شبکه های جهنمی استخباراتی اند که نه تنها برای خود و قوم خود عزت قایل نیستند که عزت خود را هم بی شرمانه به حراج گذاشته اند. آشکار است که از چنین اوباش های طالب و طالب مآب و شارلتان های مافیایی که گاهی لباس دانشمند و فقیه و فیلسوف را به تن می کنند، بیشتر از این نمی توان توقع داشت. حال بر مردم افغانستان است که فریب طالبان مزدور و سیاستگران بی ظرف و بی مایه و قوم پرست و زبان پرست را نخورند و بگذارند تا آنان در دام فریب درست کردۀ خود اسیر و در آتش کشمکش های مخالفت و موافقت خود ساختۀ شان بسوزند تا آتش رسوایی های شان به هفتاد فلک برسد.
این ها همه نشانه های آشکار از هم گسیختگی های دردناک فکری و فرهنگی در افغانستان است که با حاکمیت طالبان سر بر آسمان کشیده است. این در حالی است که از هم گسیختگی های فکری و فرهنگی از هم گسیختگی های دردناک اجتماعی را به بار می آورد. در نتیجۀ این واگرایی ها جای هم گرایی ها را پر کرده و درز های تفرقه و نفاق را در جامعه روزافزون می سازد.
دراین صورت پویایی و بالنده گی فکری و فرهنگی از جامعه رخت می بندد و فرصت های کثرت گرایی های فکری و ترقی و تعالی در جامعه از میان می رود؛ جای آنها را تعصب و کور دلی های قومی و زبانی پر می کند. چنانکه امروز فضای جامعه به مانور های تبلیغاتی متعصبان قوم گرا و نیش زبان های آنان بدل شده است. در چنین حالی نه تنها افغانستان دارای حاکمیت ملی و استقلال سیاسی نمی شود؛ بلکه دسترسی آن به منافع ملی و وحدت و اقتدار ملی نیز ناممکن می کردد.
باید گفت تا زمانی که ثبات فکری و فرهنگی در افغانستان حاکم نشود؛ هرگز این کشور به ثبات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی نمی رسد و پای استدلال دراین کشور برای همیش چوبین می ماند. به همین گونه تا زمانی که خرد به مانور در عرصه های گوناگون فکری و فرهنگی به مانور نپردازد و عقلانیت بر احساسات غلبه پیدا نکند و عقلانیت بر گسترۀ احساسات تمکین نکند، نه تنها این ملت چوب سوخت اغراض زمامداران طالب و سیاستگران خودخواه، فاسد، غدار، غاصب و غارتگر از این بیشتر می شود؛ بلکه هیچ گاهی به کعبۀ مراد نخواهد رسید و پایان راه اش در رکاب همچو مفسدان به سوی ترکستان نامرادی ها است. در عمق و گسترۀ این بجران هرگز افغانستان به استقلال سیاسی و اقتصادی دست نمی یابد؛ بلکه سرنوشت آن دستخوش بازی های سیاسی فریب آلود و ضد ملی می گردد و هرگز به خود نمی آید.
زیرا ” خدا آن ملتی را سروری داد — که تقدیرش بدست خویش بنوشت”
خورد. یاهو