چهارمین تصویری را که بر دیوار خانهٔ مجازیام میآویزم، از شخصیت با ارج، سلام سنگی سینماگر روزگاران است، تا برگ سلامی از من برایش باشد.
سینما این هفتمین هنر جهان جذابیت شگفتیانگیزی دارد و سینما در میهن ما معاصر است و امروزی.
از نخستین کسانیکه از دریچهٔ سینما در سرزمین ما چهره گشودند، یکی از برجستهترینها شخصیتی با غرور و هنرمندی با شهامت و انسانی دردمند و با شرافت، سلام سنگی است. او آرمانها و صداهای خود را نقش بازی میکرد و به نقشهایش روح میبخشید و با شور و حالِ تمام در صحنهها حضور مییافت.
سلام سنگی در دنیای سینما ابتذال را به هیچ قیمتی نمیپذیرفت.
نمیخواست در هوای تقلید نفس بکشد. نگاهش، خلاقیت را در خود پرورش میداد؛ چنانکه باری گفته بود تا از تقلید دست نکشیم، سینمای ما هویت ملی نمیتواند داشته باشد.
سلام سنگی از سیماهای سنگین و آزادهٔ این سرزمین است که شیفتهٔ شعر و ادب و فرهنگ پهناور زبانِ خودش ( پارسی) است.
اگر مثال بدهم یک موردش این است که شهنامه را با زیبایی و کشش فراوانی میخواند؛ به ویژه داستان رستم و سهراب را که فضای حماسی و عاطفی دلانگیزی دارد و با صدای او به دلانگیزی آن افزوده میشود.
او از سینماگران با اندیشه است که هیچگاه هنرش را وسیله قرار نداده و هیچگاه برای رها شدن در شهرت، کاغذپران دست این و آن نشدهاست. نام و آوازهاش به خودش و هنرش بر میگردد. از شخصیتهای تأثیرگذار سینمای این کشور است. اگر بگویم اسطورهیی در سینمای سرزمین ما بودهاست، شاید حرفی به گزافه نگفته باشم.
سلام سنگی، در سینمای افغانستان هنرمندی کم مانند است. در فلمهاییکه نقش بازی کرده از نظر منِ بیننده در قلب تماشاگر به سرعت راه میگشاید و شهر و دیار دل بیننده را تسخیر میکند.
سنگی، نام هنر را گرامی میدارد و چنین میپندارد که این هنر باید با نگاهی دقیق و احترامآمیز به نسلهای آینده سپرده شود. او هنر را پدیدهیی مقدس میداند و چنین آرزویی دارد که هنر در وطنش بایست انعکاسدهندهٔ رسالت و اصالت و معنویت هنرمند باشد و آیینهٔ فرهنگ و زبان و زندهگی و تاریخ قرار بگیرد. او از آغاز کارش تا حدی پیرامون این واژهها میاندیشید که حتا نمیتوانست در نقش آنانی ظاهر شود که چهرههای منفی در تاریخ و اجتماع و روزگار ما استند.
سینما فضا و مکانی است که از آن دردها و آرمانها و خیالات و واقعیتها و غیره، تصویر پردازی میشوند. گاهی آنچه که باید باشد بازتاب مییابد و گاهی هم آنچه که نباید باشد به بازی گرفته میشود. از یک نگاه، شعر و داستان هم همین ویژهگی را دارند. هنرهای مختلف گاهی از بعضی نظرها به هم شباهت میرسانند. مهم این است که زمینهیی داشته باشند تا راهی به سوی رشد پیدا کنند و به باغی بسیار درخت و درختانی شاد و سبز از پرنده تبدیل شوند.
افغانستان سرزمین هنرهای سوخته و بیفرجام است.
در اینجا رفتن است؛ اما رسیدنی ندارد. گویی جزیرهٔ جادو شدهیی است که هرچه در آن راه میروی به آبادیی نمیرسی. هر چه استوارتر گام بر میداری باز هم نمیرسی. مینگری تو همانی که دیگراناند یا تو همانی که از دیگران بیشتری؛ ولی نمیرسی که نمیرسی.
آری، اینجا سرزمین هنرهای سوخته و بیفرجام است. در این مرز و بوم، جنگ و دستهای کشندهاش نه تنها انسانها را به صورت فزیکی نابود کرده که ساختارهای معنوی را نیز درهم ریختهاست که اکنون به جز انباری از آوارشان نمانده. بیعدالتی صدای دلخراش و بلندی است؛ کسیکه چه باید کردی بگوید نیست.
بنابر این، اگر دشواریها اندک میبودند و جنگ و آوارهگی، مردم این وطن را پریشانحال و بیوطن نمیساخت، و برای سینما در این جا کار ارزنده انجام میشد، سلام سنگی هنرش را بیشتر از پیش میتوانست برای مردم به نمایش بگذارد؛ اما با دریغ و درد که چنین نشده و گنجینهٔ بزرگی از هنر در ذهن و ضمیر سلام سنگی نهفته مانده که این همه شُکوه، خودش را یعنی سلام سنگی را به فلم پایانناپذیری مبدل کردهاست.
پرچم هنر و غرورش بر افراشته باد
و کشتی عمرش همراه با سلامتی و سعادت.
|| خالده فروغ ||