گاهی ناگزیری تا نوشتۀ درازتری را نشر کنی!
برای دوستانی که حوصلۀ خواندن دارند!
دری، پارسی یا پارسیدری زبان یک حوزۀ سیاسی نیست که انگلیس و روس یا هم نیروهای برتر دیگری دور آن خط کشیده باشند؛ بل پارسیدری زبان یک حوزۀ بزرگ تمدنی است که امروزه به کشورهای گوناگونی تقسیم شده است.
تا جایی که از آثار پژوهشی زبانشناسان میتوان نتیجه گرفت: «دری» زبانی است کهنسال که نخستین سرودهها در این زبان به پیش از اسلام میرسد. همان زبانی است که به آن فارسی، پارسی یا پارسیدری نیز میگویند. ما در این جا با سه زبان رو به رو نیستیم، بلکه سه نام داریم برای یک زبان. حال چه دری گوییم چه پارسی یا هم پارسیدری، اشاره به یک مفهوم یا یک زبان داریم.
در این اواخر سرگرم رشته نوشتههایی بودم در پیوند به شعر کوتاه و کوتاهسرایی در افغانستان. در جریان جستوجوهای خویش به آثاری چند تن از دانشمندان، پژوهشگران و زبان شناسان ایران نیز سری زدم. در این روزها که غوغای دری و پارسی بسیار داغ شده است، توجه بیشتری کردم و دیدم که این دانشمندان زبانی را که در این حوزۀ بزرگ به آن سخن میگویند، به همین سه نام یاد کردهاند. آن را گاهی « «دری» خواندهاند، گاهی پارسی یا هم پارسیدری.
در کتاب موسیقی شعر از دکتر شفیعی کدکنی چنین خواندم: « هنوز به روشنی دانسته نشده است که شعر دری از کجا و کی پیدا شده است، داستانهای که تذکرهنویسان در بارۀ نخستین شعر و شاعر زبان دری آورده اند هیچکدام نمیتواند سندی قاطع و استوار داشته باشد. مورخان و تذکرهنویسان، بی آن که توجهی به حقیقت ماجرا داشته باشند، میگویند که شعر دری پس از حملۀ تازیان به وجود آمده است. پیش از آن سابقهای نداشته است و آن چه یادکردهاند بیشتر نمونههایی است از اشعاری که در اسلام سروده شده است. مانند: ” ابوحفص سغدی” و ” ابوالعباس مروزی” و یا شعر منسوب به “یزید بن مفرغ” تازی و پیداست که اگر بخواهیم شعر دری را به بعد از اسلام منحصر کنیم باید یکی از همین نمونهها را بپذیریم.»
(موسیقی شعر، ص 562- 563)
کدکنی از پیدایی شعر « دری» سخن میگوید و باور دارد که نخستین سرودهها در این زبان به پیش از اسلام میرسد. یعنی به دوران ساسانیان. او بحث نخستین سرودههای زبان «دری» را این گونه ادامه می دهد: « آخرین تحقیقی که در بارۀ شعر دری پس از اسلام شده همان است که آقای دکتر عبدالحسین زرین کوب نوشته اند و سرود مردم بخارا را در بارۀ عشقبازیهای “سعید بن عثمان” سردار تازی و خاتون بخارا ( که مولف تاریخ بخارا از آن یاد کرده و سرودش را نیاورده) ایشان در کتابی به نام : ” اسماء المغتالین منالاشراف فی الجاهلیة و الاسلام” تالیف ابوجعفر محمد بن حبیب بغدادی متوفی به سال 245 هجری، که چند سال قبل در قاهره چاپ شده، یافته اند و اندکی از آن سرود را که در آن کتاب آمده نقل کردهاند و آن این است:
کورخمیر آمد
خاتون دروغ کنده »
(همان، ص563)
او در ادامه می نویسد: « بی هیچ تردید این نمونۀ کهنترین سرود فارسیدری مربوط به بعد از اسلام است تا آن جا که به ما رسیده است و تا آن جا که منابع موجود تاریخی گواهی میدهند، از شعر یزید بن مفرغ نیز کهنهتر است؛ زیرا داستانش چند سال پیشتر از ماجرای یزید بن مفرغ روی داده است.
اما نمیتوانیم شعر دری را پدیدهای که پس از اسلام به وجود آمده باشد، بدانیم؛ زیرا این زبان کهنهتر از این است و اگر در گذشته بعضیها میپنداشتند که زبان دری دنبالۀ پهلوی ساسانی است و تصور میکردند که از آمیزش زبان پهلوی و تازی به وجود آمده است، امروز ثابت شده و قراین استوار تاریخی و زبانشناسی بر این موضوع تصریح دارند که زبان دری زبان تازهیی نیست؛ بلکه پیشینهای کهن دارد که در عرض زبان پهلوی است و لهجهای مشترک بوده که در مشرق ایران و دربار شاهان بدان سخن میگفتهاند و در این باره از قدیمترین روزگار مورخین اسلامی مانند ابن مقفع، بنقل ابن ندیم، و حمزۀ اصفهانی در “التنبیه علی حدوث التصحیف” و یاقوت حموی در “معجم البلدان” اشاراتی داشته اند و زبان رایج و لهجۀ عمومی و ادبی بوده است که در دورۀ ساسانی و اوایل اسلام، در ایران شیوع داشته است و گذشته از شواهد تاریحی از نظر اصول زبان شناسی و غور رسی در تاریخ شعر فارسی بعد از حملۀ عرب، این موضوع به خوبی روشن میشود و وجود آثار فصیح و استواری از شاعران و نویسندهگانی چون رودکی، بلعمی نشان میدهد که زبان دری زبان رایج و پخته و کامل بوده است تا توانسته در فاصلۀ کمتر از دو قرن آن چنان تکامل پیدا کند و نیز عباراتی که از شاهنشاهان ساسانی به زبان دری در کتب عربی، مانند “المحاسن و الاضداد” جاحظ ذکر کردهاند خود گواه این بحث است. با این دلایل استوار نمیتوانیم شعر موجود در این زبان را به حدودی مربوط به پس از حملۀ عرب منحصر کنیم؛ زیرا وقتی زبان رایج بود بیهیچ گمان شعرهم در آن خواهد بود و اگر نمونۀ آن به ما نرسیده باشد، دلیل آن نخواهد بود که شعر نداشته است.»
(همان، ص 564-565)
در گفتههای کدکنی که توجه کنیم، او همان زبانی را که دری دانسته، فارسی نیز میگوید که میشود گفت: از نظر کدکنی همان دری، فارسیدری یا فارسی نیز است. برای آن که او این جا از دو زبان جداگانه بحث نمیکند. دری را زبانی میداند که به آن پارسیدری نیز میگوید.
او زمانی که در پیوند به چگونهگی وزن نخستین سرودهها در زبان دری یعنی خسروانیها سخن میگوید، باور دارد که شعر دری در آن روزگار وزن هجایی داشته که بعد از حملۀ عرب تابع وزن عروضی شده است. او خسروانیهای را که باربد در دربار خسرو پرویز ساسانی با لحن میخوانده سرودههایی میداند به زبان دری که وزن هجایی داشته اند نه سرودهایی به زبان پهلوی.
کدکنی زمانی که در پیوند به چگونهگی یگانه خسروانی باز مانده از دوران ساسانیان سخن میگوید، این گونه باورمندی دارد: « از این سرود که بیهیچ تردیدی به زبان دری است روشن میشود که همچنان که ابن مقفع و حمزۀ اصفهانی و دیگران گفته اند زبان دری زبانی بوده است که در دربار سلاطین با آن سخن میگفته اند و حتا سرودها و شعرهایی که در پشگاه شاهنشاهان ساسانی خوانده میشده به زبان دری بوده است و سابقۀ زبان دری را استوارتر میکند؛ زیرا میبینیم که چندین سال پیش از حملۀ تازیان، در ایران بدین زبان شعر سروده اند و در دربار پادشاهان آن را خوانده اند.»
(همان، ص 575)
از گفتههای کدکنی میتوان نتیجه گرفت که زبان دری پیش از اسلام با شعر و سرود خود در کنار زبان پهلوی ساسانی وجود داشته است و نخستین سرودها در این زبان همان خسروانیهای باربد هستند. همانگونه که گفته شد او از این زبان به نام فارسیدری نیز یاد کرده است که زبان یک حوزۀ بزرگ تمدنی است.
وقتی میگوییم زبان یک حوزۀ تمدنی این سخن به این مفهوم است که این زبان، زبان اقوام گونان در این حوزه است که در بر پایی کاخ شکوهمند شعر و ادبیات آن نویسندهگان، شاعران و گویندهگان اقوام گوناگون این حوزه سهم دارند. در آثار پژوهشگران و دانشمندان دیگر نیز این زبان به نام دری و پارسیدری یاد شده است. نمیخواهم احساسات کسی را برضد خود بر انگیزم، به گمانم آنانی که دو پای را در یک موزه کرده و میگویند که دری زبان نیست و زبان ما پارسی است و دری را به رسمیت نمیشناسیم و دری صفت فارسی است در اشتباه و تاریکی قرار دارند.
به همین گونه آن شمار کسانی که زبان را از روزنه سیاست میبیند و بعد میگویند زبان ما دری است و پارسی زبان ایرانیان در گمراهی به سر میبرند. یا هم به دلایلی زبان را سیاسی میسازند.
از دانشمندان دیگر ایران داکتر ذبیج الله صفا نیز باورمند است که دری، پارسی و پارسیدری یک زبان اند و فارسی زبانی نیست که به فارس ایران و قبایل آن تعلق داشته باشد. او در کتاب تاریخ ادبیات در ایران، چنین می نویسد: « از قرن سوم و چهارم به بعد این لهجه را که پس از تشکیل دربارهای مشرق در عهد اسلامی به صورت زبان رسمی در آمد با اسامی مختلفی مانند: دری، پارسیدری ، پارسی، فارسی خوانده و آن را در برابر عربی ( = تازی) و پهلوی ( – پهلوانی) قرار داده اند.
این پارسی که در تسمیۀ فوق به کار رفته است غیر از پارسیک به معنی پهلوی عهد ساسانی و پارسی یا فارسی به معنی لهجۀ متداول در فارس است. ( که از قدیم الایام بدان نام خوانده میشد).
در این جا پارسی بیشتر برای مقابله عربی
تازی) و ترکی به کار رفته و به معنی اعم ” ایرانی” است نه برای انتساب به قبیله و قبایل معینی از ایرانیان. مثلاً در ترجمۀ تفسیر طبری که به امر منصور بن نوح سامانی از تازی به پارسی گردانده شده است، میبینیم که :” این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمد بن جریر الطبری رحمة الله علیه، ترجمه کرده به زبان پارسیدری …” و چند سطر بعد چنین آمده است: ” پس دشخوار آمذ بر وی خواندن این کتب و عبارت کردن به زبان تازی و چنان خواست کی مر این را ترجمه کنند به زبان پارسی” و صاحب تاریخ سیستان شعر محمد بن وصیف و معاصران او را که در بارۀ یعقوب گفته اند”پارسی” نامیده است. فردوسی زبانی را که کلیله و دمنۀ عبدالله بن المقفع به امر نصر بن احمد بدان در آمد « پارسیدری » خوانده:
به تازی همی بود تا گاه نصر
بدان گه که شد در جهان شاه نصر
بفرمود تا پارسیدری
نبشتند و کوتاه شد داوری
و زبان همین ترجمه را ابومنصور المعمری در مقدمۀ شاهنامۀ خود “پارسی” گفته است در مقابل پهلوی و تازی: ” مامون آن نامه بخواست و آن نامه بدیذ؛ فرموذ دبیر خویش را تا از زبان پهلوی به زبان تازی گردانیذ، پس امیر سعید نصر بن احمد این سخن بشنید، خوش آمذش، دستور خویش را، خواجه بلعمی، بر آن داشت تا از زبان تازی به زبان پارسی گردانیذ” و باز فردوسی زبان خود را در شاهنامه پارسی گفته است:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
در مواردی ” پارسی” یا “دری” را در برابر ” پهلوی” ( = پهلوانی) آورده است:
همان بیور اسپش همی خواندند
چنین نام بر پهلوی راندند
کجا بیور از پهلوانی شمار
بود در زبان دری ده هزار
نگر آن که گفتار او بشنوی
اگر پارسی گوید ار پهلوی
(تاریخ ادبیات در ایران، ص 161- 162)
البته در متون نظم پارسیدری نمونههای فراوانی وجود دارد که شاعران گاهی شعر خود را دری و گاهی هم پارسی گفته اند.
این جا صفا، دری را زبانی میداند که آن را فارسی و پارسیدری نیز گفته اند. بحث او استوار بر یک زبان است به نامهای دری، پارسیدری و پارسی.
دو نکتۀ بسیار مهم در گفتههای صفا دیده میشود: نخست این که او به این باور است که زبان دری یا پارسی از آمیزش زبان پهلوی ساسانی و عربی پدید نیامده است. البته همان گونه که کدکنی گفته است، روزگاری چنین باوری وجود داشته؛ اما به گفتۀ کدکنی پس از پیدایی نمونۀ خسروانی دوران ساسانیان و پژوهشهای تازه، دیگر تردیدی برجای نمیماند که سرودههای این زبان به پیش از اسلام می رسد. بدون تردید در زبانی که شعر پدید میآید به این مفهوم است که آن زبان باید به مرحلۀ آفرینش ادبی رسیده باشد و این ممکن نیست تا زبان تاریحی از تحول و توسعۀ را پشت سر نگذاشته باشد. برای آن که یکی و یک بار نمیشود در زبانی شعر پدید آید.
نکتۀ دوم این که صفا باورمند است که زبان پارسی یا دری به حوزۀ فارس ایران و قبایل آن مربوط نیست؛ بلکه این جا پارسی به مفهوم یک حوزۀ بزرگ است و پارسی در برابر عربی قرار میگیرد.
در افغانستان شماری از متعصبان که گسترۀ زبان را از پنجرههای تنگ سیاستهای سیاه برتری خواهانه نگاه میکنند، پیوسته همین سخن نادرست را تکرار میکنند که گویا پارسی زبان بیگانه است و حتا طرفدار حذف این زبان از زندهگی فرهنگی جامعه اند. در حالی که این پارسی همان دری است و دری همان پارسی. این شمار به ظاهر دایههای مهربان، بی آن که سرگذشت این زبان را در نظر داشته باشند یا بدانند، در تلاش آنند تا در میان یک زبان بر اساس نامهای دری و پارسی مرز آهنینی پدید آورند و بعد زبان پارسیدری را آن گونه نقشه کشی کنند که خود میخواهند. این دیگر یک دشمنی آشکار با زبان پارسی دری است. نگاه کردن به زبان از پنجرۀ تنگ تعصب و سیاستهای برتریجویانه است.
در جهت دیگر در تقابل با چنین اندیشهها و سیاستهای نادرست فرهنگی، شماری از بخشندهگان گشاده دست پارسیزبان، دری را تنها صفت پارسی میدانند و به آن حیثیت زبان را نمیدهند و بدینگونه فریاد میزنند، ما فارسیزبانیم نه دریزبان. بیخبر از این که تا گفتی فارسی زبانی، دریزبان نیز شدهای و گفتی که دریزبانم فارسی زبان نیز شدهای.
از چنین بحثها که بگذریم، نخستین بار در افغانستان، « دری » به حیث یک زبان در قانون اساسی 1343 خورشیدی جاگزین « فارسی » شد. بدینگونه مضمون قرائت فارسی در برنامههای آموزشی مکتبها به مضمون دری بدل شد؛ ولی زبان در میان مردم همان بود که بود. گویی بر یک مفهوم جامۀ دیگری پوشاندند. با این حال از همان زمان بدینسو دو گونه گرایش در جامعۀ فرهنگی – سیاسی افغانستان شکل گرفت و روز تا روز شدت بیشتری پیداکرد.
نخست، آنانی که هرگونه کاربرد ( پارسی یا پارسیدری ) را به مفهوم جاسوسی و خوش خدمتی به ایران تلقی کردند و گفتند: زبان ما مطابق به قانون اساسی «دری » است، نه پارسی یا پارسیدری. کار به جایی کشیده شد که کسانی به خود حق دادند و هنوز هم حق میدهند تا چنان ترافیکی در چهار راه زبان با چراغ سرخ خطر قامت بلند کنند و بگویند زینهار این یا آن واژه را به کار مگیر که وحدت ملی را تخریب می کند! واژۀ بیگانه است. فارسی است!
بر بنیاد گزارشهای رسانهیی، یک چنین طرز تفکر سبب شد تا حتا در قانون اساسی کنونی افغانستان نیز دست برد زده شود. چنین است که هم اکنون شماری گستردهیی از واژگان پاکیزۀ پارسیدری به پشت سیمهای خاردار تعصب زبانی، تبعید شده اند.
در واکنش به این امر کسانی هم از اهل پارسیدری چنان در برابر «دری» ایستادند که حتا به تحقیر آن نیز پرداختند. کسانی را هم که تا از پارسی و پارسیدری سخن گفتند، حکم دادند که اینان کاسه لیسان فاشیزم اند و چاپلوسان قبیله. اتفاقاً چنین یاوههایی را کسان میگویند که در تمامی زندهگی خود یک صفحه متن درست، علمی یا هنری – ابی در این زبان نیافریده اند.
این هر دو گروه در دو خط افراط گرایی خطرناکی گام بر میدارند. به کسی گفتند که به لب بام نزدیک مشو که میافتی! او آن قدر عقب عقب رفت که از سوی دیگر بام بر زمین افتاد. این گروه چنین اند، از آن سوی بام بر زمین افتاده اند.
در قانون اساسی 1343خورشیدی. در مادۀ سوم چنین آمده است: « از جملۀ زبانهای افغانستان، پشتو و دری زبانهای رسمی میباشند.»
اما چرا پارسی در این قانون جایش را به دری داد؟ خاطرات میر محمد صدیق فرهنگ را ورق میزنیم. او که عضو کمیسیون تسوید این قانون اساسی بود چنین مینویسد: « در مسألۀ لسان همه برین عقیده بودند که دو زبان فارسی و پشتو رسمی شمرده شود و به پیشنهاد من که از طرف شفیق هم تایید شد توافق حاصل آمد تا به جای اصطلاح زبان فارسی، اصطلاح زبان دری به کار رود.»
(خاطرات میر محمد صدیق فرهنگ، ص 302)
به گفتۀ فرهنگ بحث زبان و دین در کمسیون تسوید بسیار داغ بوده است. حتا شماری هم در کمیسیون خواهان آن بودند که در قانون اساسی نباید نامی از زبانها برده شود. چنان که او از شمسالدین مجروح این گونه روایت میکند: « نظر به حساس بودن موضوع از ذکر مسالۀ زبان در قانون به کلی صرف نظر شود. من با نظر او مخالفت کردم و اظهار داشتم که چون از چند سال بدین طرف برتری پشتو بر السنۀ افغانستان و از آن جمله فارسی، توسط اسناد رسمی و اقدامات عملی دولت محرز گردیده، سکوت در این موضوع در حکم تصدیق سیاست گذشته است که یک قسمت بزرگ ملت با آن مخالفت دارد. بحث ما در این موضوع به درازا کشید. میر نجمالدین انصاری و حمیدالله خان هم با حرارت از نظر من طرفداری کردند؛ اما مجروح بر موقف خود ایستادهگی داشت و مدعی بود که مساوی شمردن فارسی و پشتو در لویه جرگه یا مجلس موسسانی که به غرض تصویب قانون اساسی دایر گردد با مخالفت مواجه خواهد شد.»
( همان، ص 304)
خوب شاید نتوانیم تصور کنیم که اگر نامی از زبانها در این قانون اساسی برده نمیشد، حال با چه وضعیتی روبهرو بودیم که نمیشود در این پیوند بیشتر سخن گفت. برای آن که چنین چیزی واقع نشد؛ اما چرا فرهنگ خواسته بود تا در قانون اساسی، دری جاگزین پارسی شود. او نظر خود را این گونه توجیه میکند: « در قسمت زبان رسمی کشور، اصطلاح زبان دری به جای زبان فارسی به پیشنهاد من در متن درج شده بود. هواخواهان برتری پشتو را غافلگیر کرد. آنها ترجیح میدادند که این زبان مانند سابق زبان فارسی نامیده میشد تا آن را بیگانه و منسوب به ایالت فارس از ایالات ایران قلمداد کرده در افغانستان از رسمیت ساقط نمایند و زبان پشتو را یگانه زبان رسمی و ملی کشور اعلان نمایند.
باید گفت که در این موضوع پشتو زبانانی که در کمیتۀ تسوید عضویت داشتند، خصوصأ شفیق و حامد، منصفانه رفتار نمودند. یعنی از اصل رسمی بودن هر دو زبان و مساوات در بین ایشان که در متن درج شده بود، صادقانه دفاع نمودند. معذالک چون تعداد هواخواهان پشتو زیاد بود فقرۀ در متن علاوه شد که به حکومت وظیفه میداد برای انکشاف “زبان ملی پشتو” تدابیر خاص اتخاذ کند و این توصیه در سالیان بعد از طرف پشتو زبانان یا بهتر است بگوییم بیروکراتهای پشتو زبان، به حیث سلاح موثری در جهت حصول هرگونه امتیاز برای خودشان بهکار رفت و زبان پشتو به حیث زبان ملی یاد شده بود به طوری که ممکن بود از آن چنین نتیجهگیری کرد که سایر زبانها ملی نمیباشند. اما این نکته بعدها، چنانچه خواهیم دید در لویه جرگه به طور ضمنی اصلاح گردید.»
(همان، ص 335)
فرهنگ، نگرانی داشته است که در لویه جرگۀ قانون اساسی ممکن برتری جویان زبانی، زبان پارسی را با چنین بهانههایی غیر علمی که گویا تنها زبان ایرانیها است، از رسمیت در قانون اساسی فرو اندازند. از همین سبب پیشاپیش در کمیسیون تسوید قانون اساسی پیشنهاد میکند که در قانون اساسی دری جاگزین فارسی شود.
دههها از این رویداد میگذرد. مشکل است تصور کنیم که اگر فارسی در مسودۀ قانون میماند، چه رخ میداد! شاید پس از یک گفت وگو تصویب میشد. بسیار دشوار است پنداریم که فارسی را میخواستند یا میتوانستند از قانون بیرون کنند! زبانی که در افغانستان حیثیت زبان بینالقومی را دارد. خانوادۀ سلطنتی نیز به این زبان سخن میگفتند. آیا کسانی و برتری جویانی در آن روزگاری که افغانستان خواسته بود تا وارد میدان پر چالش دموکراسی شود، میتوانستند زبان فارسی را از قانون اساسی بیرون کشند؟ میتوان تصور کرد که ممکن نبود که چنین شود آن گونه که فرهنگ پنداشته بود!
دیدگاه فرهنگ، بدون تردید یک دیدگاه و نظر خیرخواهانه نسبت به زبان پارسیدری بوده، یعنی او میخواسته تا این زبان چه به نام دری و چه به نام پارسی یا فارسی رسمیت و ملی بودن خود را در قانون اساسی حفظ کند؛ اما پس از آن همین جاگزینی دری در قانون پیوسته در عرصۀ زبان و فرهنگ در افغانستان تنشزا و چالش بر انگیز بوده است. شماری از این امر برای اهداف متعصبانۀ خود چنان استفاده کردند که گویی زبان فارسی در میان ایران، تاجیکستان، سمرقند و بخارا در اوزبیکستان توته کیکی است که باید با تیغی آن را از هم جدا کرد تا جایگاه بزرگ آن را خورد و کوچک ساخت.
به هر صورت میرویم به نخستین نشست تصویب قانون اساسی که در پیوند به زبانها چه چیزی رخ داده بود. فرهنگ می نویسد: « بالاخره مجلس افتتاح گردید. متن به هردو زبان پشتو و دری از جانب شفیق قرائت میشد و بحث برآن صورت میگرفت. دیباچه و دو مادۀ اول با یک اندازه مباحثه؛ اما بدون تشنج خاص، به تصویب رسید. اما در مادۀ سوم که مربوط به زبان بود مخالفت یک عده از پشتو زبانان با متن، که به هردو زبان پشتو و دری حیثیت مساوی میداد آشکار گردید. کمیتۀ تسوید و یک عده از اعضای کمیسیون و اعضای جرگه از متن مدافعه میکردند و در این مباحثه من سهم فعال داشتم.
در ضمن این مباحثات غلام محمدخان فرهاد در خلال بیانیهای با همان اصطلاحات عوام فریبانۀ ویژۀ خودش اظهار داشت که برادران عزیز، باید گردن بستهگی نشود. همه دنیا میدانند که در افغانستان پشتونها اکثریت دارند و دیگر مردم اقلیت. چون در تمام دنیا جزء تابع کل است لهذا غیر پشتونها باید در این مسأله پافشاری نکرده و از نظریۀ اکثریت پیروی کنند و زبان پشتو را به حیث یگانه زبان رسمی کشور بشناسند. در حالی که من خود را آماده کرده بودم که راجع به ترکیب اجتماعی افغانستان و حقوق اقلیتها در نظام مبنی بر دموکراسی به او جواب بدهم، آقای شریفی جاغوری نوبت گرفت، در ضمن بیانیهیی مملو از فصاحت و بلاغت بینظیر، مسأله را از زاویۀ مذهبی مطرح نموده چنین اظهار داشت: “زبان مایۀ شرافت انسان بر سایر حیوانات است. چنانچه خداوند تعالی در صفت انسان و ترجیح آن بر سایر حیوانات فرمودهاند که : “علمهالبیان” یعنی به او، یعنی به انسان، بیان و گفتار و لسان آموختیم؛ اما نفرموده اند که ” علمهالپشتو” و یا ” علمهالفارسی”و حتی” علمهالعربی” که زبان پیغمبر اسلام بود. از این معلوم میشود که در نزد خداوند تمام لسانها حیثیت مساوی دارند و کسانی که حالا میخواهند یک زبان را بر دیگر زبانها ترجیح بدهند از حکم خداوند تجاوز میکنند.” این بیانیه چنان بر مجلس تاثیر وارد نمود که دیگر کسی جراًت نکرد راجع به امتیاز و برتری زبان پشتو به حیث زبان ملی و غیر آن، چیزی به زبان آورد و به پیشنهاد یک نفر از اعضا برای آن که سایر زبانهای افغانستان مثل اوزببکی و غیره هم از قلم نیفتاده باشد، فیصله بر این شد که کلمات ” از جملۀ زبانهای افغانستان” در شروع عبارت ایزاد شود تا ثابت گردد که هرچند دو زبان در کشور حیثیت رسمی دارد؛ اما زبانهای کشور به همین دو محدود نمیباشد. این جلسه در فضای متشنج سپری شد.»
( همان، ص 343-344)
ماجرای دری نامیدن این زبان در قانون اساسی افغانستان به همین جا بر می گردد. حال کسانی که میخواهند مفهوم دری را درپای پارسی قربانی کنند، یا کسانی که به نام دری میخواهد پارسی را بر دار تعصب حلق آویز کنند، مربوط خودشان است. از سالهای دراز که چیزهای مینویسم، وقتی بحث این زبان یا نام این زبان میآید، من مینویسم «فارسیدری» یا « پارسیدری.»
برشپارهیی از کتاب « پیشگامان شعر نو در افغانستان»
پرتونادری