زهر پاشی های قومی و فراافگنی های سیاسی
در این روزها بار دیگر شماری فصل تازه ای از زهر پاشی های قومی و صفایی دادن ها را آغاز کرده اند و با بازخوانی رخداد های دهۀ هفتاد می خواهند، بار ملامتی را بدوش گروۀ رقیب جنگ های تنظیمی دهۀ هفتاد افگنده و برای سلامتی گروۀ مورد نظر خود رجز خوانی می کنند. هرچند این بحث ها از گذشته وجود داشت و اتهام وارد کردن ها در حد آدرس گروهی موجود بود؛ اما در این روزها وارد مرحلۀ جدید شده که از محدودۀ گروهی بیرون شده و رنگ قومی به خود گرفته است. شماری افراد مغرض و وابسته به شبکه های استخبارات خارجی خواسته اند تا با شعله ور کردن جنگ میان تاجک و هزاره هرچه بیشتر آب را در آسیاب دشمنان افغانستان بریزند. عاملان این آتش افروزی بصورت قطع دشمنان مردم افغانستان اند. آنان آرزو دارند تا آتشی را که طالبان برای اختلاف میان پشتون ها و اقوام دیگر دامن زده اند؛ با راه اندازی جنگ میان تاجک و هزاره و برانگیختن آتش آن جاده را برای تداوم حکومت استبدادی و قومی طالبان هموارتر کنند.
این در حالی است که کشور دردمند و بلا کشیده ای به نام افغانستان از نیم قرن بدین سو آتش جنگ های خونین و ویرانگری را بدوش می کشد که عامل اصلی آن همان درگیری های دهۀ هفتاد بعد از سرنگونی نجیب است. عاملان آن درگیری ها بصورت قطع نزد مردم افغانستان مسؤول و پاسخگو اند و نه خود آنان و نه مدافعان آنان می توانند، از این بار گرانسنگ وجدانی آنان جیزی کم کنند. ممکن کسانی کمتر و کسانی بیشتر در آن حوادث خونین دست داشتند و این به معنای برائت یافتن هیچ طرفی نیست؛ زیرا آن جنگ های ویرانگر بود که روزگار دشوار و آزمونی را بر سر مردم افغانستان آورد و چنان تیغ از دمار آنان بیرون کرد که در تاریخ این سرزمین کم نظیر و بی پیشینه و نتیجۀ آن هم اینکه امروز افغانستان در کام تروریسم و آی اس آی افتاده است. نه تنها آنان عامل اصلی این همه ویرانگری ها به گونۀ مستقیم و یا غیر مستقیم اند؛ بلکه آنان عامل اصلی افتادن افغانستان به پرتگاه تروریسم اند. هرگاه آنان در آن روز ها خدا و مردم افغانستان را گواه می گرفتند و تن به اندک نرمش سیاسی داده و انعطاف پذیری می کردند. بدون تردید ما امروز شاهد افغانستان این چنینی نمی بودیم. پس معلوم است که کی ها نزد مردم افغانستان بیشتر از همه مسؤول اند.
به همگان آشکار است که افغانستان پس از کودتای ثور و بعد از تهاجم شوروی نه تنها وارد خونین ترین فصل تاریخ خود شد؛ بلکه وارد بدترین منازعۀ گروهی، قومی، مذهبی و تاریخی گردید که این منازعه پس از سقوط نجیب در نتیجۀ جنگ های گروهی میان گروههای جهادی شیعی و سنی، پا به مرحلۀ جدید گذاشت و به جنگ های بیرحمانۀ انتقام جویانه بدل شد که جنایت های تنظیمی آن روز حالا هم نقل محفل خانواده ها است. حیرت آور اینکه رهبران گروههای درگیر تا کنون حاضر نشده اند تا آبرومندانه از مردم افغانستان عذر خواهی کنند و برعکس هر کدام با صفایی دادن های کاذبانه و ننگین و با ضرب زبانی های بی شرمانه جنایات خود را به بهانه ی به ملامت خواندن گروۀ دیگر توجیه میکنند. این آقایان فکر می کنند که مردم افغانستان حافظۀ خود را از دست داده و آن جنایت های هولناک گروهی را فراموش کرده اند. در حالیکه بسیاری قربانیان این جنگ ها که شاهدان حادثه های خونین آن هنوز زنده اند و می دانند که در آن روز ها در کوچه و پس کوچه های شهر کابل چه جنایت هایی انجام می شد. اوضاع در آن روز ها طوری بود که گویا کابل به غنیمت گروههای جهادی درآمده و قوماندان ها هر یک خود را حکمروایی بدون تاجک و تخت منطقۀ خود تلقی کرده و هر ظلم و ناروایی بر مردم روا می دانستند. جنایت ها و خیانت های این فرماندهان در حق مردم افغانستان گناهی بس تاریخی و نابخشودنی است و هر گونه دفاع از آن جنایت ها و توجیۀ آنها و انکار آنها بزرگ ترین گناه و خیانت تاریخی به شعور جمعی مردم افغانستان است.
شاهدان و قربانیان جنگ های دیروزی می دانند که چگونه شماری تفنگداران به اصطلاح جهادی خانه های مردم را در پیش چشمان شان در شهر کهنۀ کابل ویران و چوب های آن را آزادانه به بازار عرضه می کردند و صاحبان آن خانه ها در صورت کم ترین مقاومت کشته و در همان محل زیر آوار می شدند که این کشتار بی شباهت به زنده به گور کردن های کمونیست ها در پولیگون پلچرخی نبود. این فاجعه محدود در شهر کهنه نبود، در آنسوی شهر کابل، در کارته سه و کارته سخی و کارته چهار و سایر نقاط غرب شهر بویژه در دانشگاۀ کابل جنایت هایی بدتر از آن جریان داشت که گواهان زجر و شکنجه ها و زنده به گور کردن های آن روزگار هنوز هم زنده اند و طفره رفتن از آن جنایت ها جرمی بدتر از گناه است. این به معنای آن نیست که گویا در گوشه های دیگر شهر امنیت برقرار بود؛ بلکه پاتک های باجگیری حتا از یک قوطی روغن و یک بوجی آرد، در سراسر شهر وجود داشت. پاتک سالاران به استقامت مرکز شهر و چهار آسیاب هر روز بیشتر از دیگران تیغ از دمار شهروندان کابل بیرون می کردند. اینکه در چهلستون و جنگلک کابل و یا در شمال کابل در آنسوی پوستۀ کچالو و مکروریان های شهر کابل چه می گذشت؛ همه می دانند. جنایت هایی آنجا جریان داشت که زبان حتا حالا از گفتنش شرم می کند.
این جنایت ها از سوی تفنگداران بر مردم عام و ملکی افغانستان تحمیل می شد و اینکه تفنگداران در میدان جنگ بر سر حریف خود چه می آوردند و از اعمال هیچ جنایتی به یکدیگر دریغ نمی کردند؛ این گوشه های دیگر این تراژیدی دردبار است که حتا قلم از نوشتن آن می شرمد. این جنایت ها در حالی بر شهروندان کابل تحمیل می گردید که رهبران و فرماندهان متخاصم و درگیر در جنگ های کابل از آن آگاهی داشتند و هیچ یک جرات نداشتند تا مانع این جنایت ها از سوی قوماندان های خود شوند. آنان در واقع شهر کابل را به حراج تفنگداران خود گذاشته بودند و به دادخواهی و شکایت های مردم کم ترین توجه نداشتند. این جنایت ها دسته ای به تبر آی اس آی شد تا با راه اندازی فصل دیگری از ماجرا و تعویض مهرهها، طالبان را تمویل و تجهیز و به افغانستان بفرستد. از اینکه بحث بر سر جنایت های گروههای جهادی مقیم در پشاور و مقیم در تهران است؛ بنابراین مجال بحث بر سر جنایت های طالبان نیست و از آن می گذریم.
گفته های بالا داستان مجمل در حدود یک دهه جنایت است و ” تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل”
داوری در مورد آن جنایت ها و خیانت ها زمانی قابل تامل است که با نگاهی کاملن انسانی و فارغ از قید گروهی، مذهبی و قومی به آن دید و بدور از لافیدن های گروهی و طامات بستن های قومی روی رخداد های آن روز تامل نمود. زیرا نگاۀ انسانی به قضایا نگاهی فراقومی، فراگروهی، فرامذهبی، فراجنسیتی، فراجغرافیایی، فراتاریخی و بالاخره فراوابستگی های گوناگون است. انسانی را که عارفان آرزو کرده اند و در روز روشن با جراغ به جستجوی آن برآده اند؛ بدون تردید چنین انسان است. انسانی که به این مقام انسانی برسد؛ حتا اگر زنی را برهنه هم ببیند، مانند طالبان تحریک نمی شود. یکی از دلایل تحریک شدن رهبران طالبان با دیدن زنان به بلوغ نرسیدن ارزش ها و مقام انسانی در آنان است.
این مشکل طالبان است و اما آنانی که می خواهند، بحیث انسان های نخبه روی درگیری های تنظیمی پس از دهۀ هفتاد داوری کنند. پیش از همه پوستین های چرمی و جلیقه های تعلقات و وابستگی های خود را از مغز و تن بیرون کنند تا از این داوری موفق بیرون بدر آیند؛ زیرا این گونه داوری مشکل تر از هر گونه داوری است.
یک قاضی می تواند با تطبیق یک حکم دادگاه بر شخصی، او را به نحوی اعادۀ شخصیت کند و اما قضاوت تاریخی و به داوری گرفتن کار نامه های فکری، سیاسی و مبارزاتی یک رهبر سیاسی نهایت مهم و پیچیده است و باید به آن توجه کرد تا نیات پاک و انسانی او زیر پرسش نرود. بعید نیست که چنین نیتی در شماری رهبران و قوماندان های تنظیمی درگیر در جنگ های دهۀ هفتاد خورشیدی وجود داشت؛ باورمندی به آن بسنده نیست و باید آن را کشف کرد و به افکار مردم داد؛ زیرا با لفاظی ها و بزرگ جلوه دادن ها و انکار های آفتابی ممکن نیست تا سیاه را سفید و سیاه رویان تاریخ را سفید روی جلوه داد؛ زیرا افغانستان به فصل جدیدی از بازاندیشی و بازفکری در تمامی عرصه های دینی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی؛ بویژه شخصیتی نیاز دارد تا همه چیز مورد بازخوانی دوباره قرار بگیرد. با تاسف که بنا بر گرایش ها و وابستگی های دردبار گروهی و قومی در این رابطه کار ساختارمند صورت نگرفته و حتا نخبگان نتوانسته اند تا کنون بت های گروهی و قومی خود را بشکنند. این کج اندیشی ها در موجی از کشمکش های گروهی و قومی سبب شده تا به بدن شماری از رهبران چنان لباس تقدیس پوشانده شود که حتا نزدیک شدن به حریم شخصیتی آنان تابو پنداشته شده است. از اینرو تا کنون پای بازاندیشی های شخصیتی تا کنون در افغانستان چوبین گردیده است. این تقدس انگاری ها سبب شده تا سیمای اصلی رهبران جهادی و سیاسی به گونه ای ناشناخته باقی بمانند. این ناشناختگی اکنون به برهوتی بدل شده است که وابستگان هر گروه و هر قوم حاضر به شکستاندن بت های شخصیتی خود نیستند و جامعۀ افغانستان چه که حتا نخبگان آن اکنون بیشتر از دیگران اسیر این تابو پنداری ها شده اند که چون عاشقان کور رهبران خود را تا سرحد تقدیس به گونۀ ناشیانه بپرستند.
عامل اصلی اینکه امروز افغانستان به شکم تروریستان جهانی فرو رفته و به بهشت امن گروههای تروریستی بدل شده است. در حالیکه افغانستان و مردمش به گونۀ بیرحمانه ای قربانی این تابو سازی های رهبران گروهی و قومی شده اند؛ اما بازهم شماری به اصطلاح نخبگان بجای بازگشت به بازاندیشی های شخصیتی سازنده، برعکس با راه اندازی جنگ های زرگری زبانی و قومی از آنانی تابو ساخته اند که جاده صافکن طالبان بوده اند و شماری از این رهبران در گذشته و شماری هم اکنون در دام فریب طالبان اسیر شده اند.
این گرایش ها سبب شده که نهال بازاندیشی برای شناسایی رهبران در جامعۀ افغانستان بجای بالنده گی برعکس خشک و پرپر گردد. در سایۀ این پرپر شدن ها است که بر جبین خاینان قومی مهر ناجیان و وطن دوستان حک شود و در موجی از فراافگنی های سیاسی زهر پاشی های قومی دفاع از حقیقت تلقی شود. این در حالی است که نخبگان یک جامعه با بازاندیشی هنجارها، سلیقهها، سیاستها، خواستههای شان را در جامعه شکل میدهند و آن را در سطح جامعه تعمیم می بخشند تا سطح بالایی از تامل اجتماعی را به نمایش بگذارند. از این رو بازاندیشی در جامعه شناسی معنای بازگشت به خویشتن را دارد تا ارزش های واقعی انسانی در انسان بارور گردد.
سره و ناسره کردن شخصیت ها بویژه رهبران و فرماندهان جهادی نیاز به بازخوانی جدی دارد تا با تامل بیشتر و در نظر گیری ملاک های لازم کارنامه های آنان مورد مداقه قرار بگیرند. با تاسف که بسیاری از نخبگان جامعۀ افغانستان چنان درگیر سلیقه ها و گرایش های گروهی، قومی و زبانی گردیده اند که حتا اندک ترین مجال باز اندیشی و تامل شخصیتی را از آنان گرفته است.
تاسف آور این است که شماری هنوزهم قربانی این توهم فکری اند. آنان با راه اندازی جنگ های لفظی قومی زیر چتر هزاره و تاجک در اصل پرده افگندن بر حقایق تاریخی گذشته، جادۀ ستم طالبان را بر مردم افغانستان هموارتر می سازند. این جاده سازان خواسته و ناخواسته با این رویکرد نه پس قراول؛ بلکه پیش قراول گروه های تروریستی در افغانستان شده اند. این آقایان بودند که دیروز به نحوی سوار بر رکاب جنگ افروزی های قومی نعش حکومت های فاسد کرزی و انحصاری غنی خاین و دزد را بر شانه های شان حمل کردند و امروز کوس جنگ قومی را به سود طالبان به صدا درآورده اند. امید که این آقایان از تاریخ درس های خوب بیاموزند و هر گونه تابو پنداری ها قداست گرایی ها را ترک کنند و بیش از این خدمتگذار گروه های تروریستی و اشباح های وحشت و دهشت زیر چتر حاکمیت استبدادی طالبان نباشند. یاهو