عدالت در هر برهه ای از تاریخ سرنوشت انسان مظلوم را به گروگان گرفته است
از نخستین روزی که انسان به آگاهی رسیده و زنده گی اجتماعی را آغاز کرده و به نابرابری ها و ناهنجاری های زنده گی سر خورده است. از همان روز حس نیرومند عدالت خواهی در او جوانه زده است یا گفته می توان که عدالت خواهی با سرشت و خمیر انسان گره خورده و همیشه مانند آب و نان و هوا به آن نیاز طبیعی داشته است. انسان از همان آغازین برای رسیدن به عدالت گام برداشت و به تعبیری نخستین نبرد عدالت خواهی و حق طلبی در نماد جنگ هابیل در برابر قابیل شکل گرفت. این سناریو زمانی به وقوع پیوست که جرقه ی آتش به قربانگاه تاریخ طلوع نمود و با عبور یا نفی شتر مست هابیل خوشه ی گندم قابیل را بلعید و باین کار فاتحه ی داد را خواند و درفش بیداد را در سراسر هستی با اهتزاز درآورد.
این حادثه درخت داد و عدالت و دادخواهی را برای همیش در زمین خشکاند و غلبه ی داد بر بیداد به امری شکست ناپذیر تبدیل گردید و انسان مظلوم سرنوشت خویش را در شاخ آهوی ختن تاریخ به جستجو گرفت. آنهم سرنوشتی دردناک و پر از آزمون های دشوار و نافرجام که از سده ها بدین سو آرزو ها و آرمان های خونین او را به تاراج برده است. انسان در همان نخستین آزمون، شکست نابهنگام داد بر بیداد را سوگمندانه به تماشا نشست و درک کرد که عدالت را آسمانیان به تاراج برد و بساط عدالت برای همیش از جهان برچیده شد. هابیل در نماد پرومته تراریدی معروف یونان مورد خشم قرار می گیرد و به زنجیر کشیده می شود. با به زنجیر کشیده شدن هابیل عدالت آسمانی می شود و از زمین برای همیش رخت می بندد. این سناریو در همان آغازین برای انسان ها فهماند که عدالت را نباید در زمین جست و عدالت را باید در آسمان ها پیدا کرد. از همین رو است که در هر مقطعی از تاریخ حماسه های بیدریغ انسان مظلوم به تاراج رفته و بالاخره بیداد سرنوشت خون آلود او را رقم زده است. چنانکه در تمامی تحولات اجتماعی و بویژه انقلاب های بزرگ بیشترین حماسه آفرینی را انسان های مظلوم متقبل گردیده و سنگین ترین قربانی را متحمل شده اند؛ اما پس از پیروزی، عدالت پیش چشمان آنان به دار آویخته شده و بیشترین خساره را آنان متحمل شده اند. از همین رو است که تاریخ مبارزه ی داد برضد بیداد است و داد در هر برهه ای از تاریخ در چنگال بیدادی اسیر شده که به مثابه ی زخم سرطانی از متن داد برخاسته است. از آدم تا هابیل و از هابیل تا پایان های بی پایان تاریخ چنین سناریوی نافرجام ادامه خواهد داشت؛ قهرمان بدون منازعه ی آن بیداد خواهد بود و هر از گاهی داد در چنگال بیداد گواه بر بیرون شدن روح عدالت از نعش داد خواهد بود. روح مجروحی که هر روز عزراییل بیرحم تاریخ گلوی آن را می فشرد و خمی هم به ابرو نمی آورد. به هر اندازه ایکه عدالت به آسمان های بلندتر بیشتر ربوده می شود، به همان اندازه و حتا بیشتر از آن دست بیداد گلوی انسان مظلوم را می فشرد.
با ایجاد ایده ی آسمانی شدن عدالت نه تنها توانایی ها و رسالت و قابلیت های انسان برای تامین عدالت به چالش رفت و آرزو ها و جاذبه های او برای تامين عدالت اجتماعی به یاس بدل شد؛ بلکه عدالت زیر چتر نایبان خدا به انحصار کلیسا و مسجد و صومعه و کنیسه درآمد و قربانی شدن انسان مظلوم در پای آرزو های اسقف و کشیش و ملا به امر شرعی بدل شد. اینجا بود که ارزش های دینی از روی زمین رخت بست و دین به افیون و تخدیر کننده ی ملت ها بدل شد. این رویکرد حتا ابعاد شناخت شناسی دین را هم عقیم نمود.
زمینه سازی دین و تبدیل شدن آن به افیون ملت ها حربه ای بدست نظام های طاغوتی زر و زور و تذویر داد تا آنان با نهادن تیغ ستم بر گلوی انسان مظلوم هر گونه ناروایی را زیر چتر قانون روا پندارند. چنانکه ما امروز به گونه ی فاجعه باری شاهد به فاجعه کشاندن رنگارنگ آرمان های انسان مظلوم در پای نظام های سرمایه داری هستیم. سردمداران این نظام ها با راندن اسقف و کشیش و ملا و به حاشیه راندن آنان خود در مقام آنان قرار گرفتند و هر ظلم و ناروایی ایکه خواسته باشند. آن را زیر چتر قانون در حق انسان مظلوم روا می دارند و برای ذبح عدالت هر روز تیر و کمان تازه ای می سازند. این سبب شده تا افراطیت دینی بویژه در شرق سر از نیام خاک بیرون کند و سنگ وفا داری دین و حقانیت را به سینه کوبد و با این بهانه سرنوشت مردم کشور هایی چون، افغانستان را به رنگ دیگری به خاک و خون بکشد.
این سناریوی حیرت آور و وحشتناک هر روز سیمای زنده گی را تیره تر و تار تر می سازد. در عین زمان عطش انسان مظلوم برای عدالت سیراب ناپذیر تر گردیده و یأس و انبوه بر او غلبه پذیر تر می شود. انسان از ناگزیری و در نهایت ناچاری روی به آسمان کرده و از خدا می خواهد تا عدالت را دوباره به زمین بفرستد تا در یک سناریوی دیگر شتر جوان و مست هابیل را بر خوشه ی گندم قابیل ترجیح بدهد تا بار دیگر عدالت به زمین فرود آید و به داد انسان مظلوم برسد.
حال پرسش این است که گیریم تاریخ بار دیگر به گذشته ها رجعت کند و چنین سناریوی تکرار شود، چقدر می توان به بازگشت عدالت در زمین امید وار بود؟ آیا دست غیبی عدالت بر روی انسان مظلوم آغوش خواهد گشود؟ یا اینکه نه این افسانه های اساطیری در نهایت ناچاری مخلوق ذهن های دراک و تیز هوش تاریخ بوده و خواسته با این سناریوی قابیلی زنده گی انسان مظلوم را در طول تاریخ به گروگان بگیرد و آرزو های انسانی او را بیرحمانه به یغما ببرد.
این به معنای آن نیست که انسان تن به این کابوس داده و در طول تاریخ در برابر هر سیلی بیداد روی دیگر خود را سپر سیلی دیگر بیداد قرار داده است؛ بلکه برعکس از مطالعه ی تاریخ بر می آيد که نبرد داد در برابر بیداد برای همیش ادامه داشته و هر روز هابیل تاریخ با زه و کمان دیگر به جنگ بیداد رفته است. در عین زمان اسطوره سازان داد هم میدان نبرد را رها نکرده اند و نظریه پردازان آن از ” زنده بیدار” ابن طفیل تا ” ایتوپیای” مارکس هر از گاهی جامعه ی ایده آل را به تصویر کشیده اند؛ البته جامعه ایکه در برج و باروی آن داد فرمان براند و عدالت نه بحیث رویا، بلکه بحیث یک واقعيت در تار و پود جامعه پیاده شود تا باشد که روح شاداب عدالت در درخت پژمرده ی زنده گی انسان مظلوم بدمد و عدالت پروری و داد گستری به جان مایه ی زنده گی او بدل شود. مهم ترین پرسش این است که چه زمانی چنین معجزه ی انسانی بوقوع خواهد پیوست؟ انسان امروز که هر روز بیشتر از روز دیگر درگیر کشمکش های بزرگ و بحران آفرینی های پیچیده و خطرناک تر می شود و بجای هزینه کردن میلیارد ها پول در جهت تحقق عدالت و نجات انسان، برعکس آن را صرف جنگ های ویرانگر و رقابت های قابیلی می نماید؛ بدور از امکان است تا از عهده ی چنین ماموریت بزرگ انسانی بیرون شود. با این حال چقدر می توان برای رسیدن به چنین آرزوی بزرگ دست به دامن انسان فردا زد و به بهای قربان کردن خویش و نسل خویش برای تحقق عدالت در آینده ها امیدوار بود؟ پرسشی که هرگز تا کنون پاسخ نیافته و پاسخ یابی زود هنگام آن هم با توجه به دشواری های پیچیده ی کنونی جهان چندان ممکن نیست. بنابراین در ظاهر یک راه باقی می ماند که آن پذیرش باخت بدون قید و شرط انسان مظلوم است که تا کنون تلاش هایش برای تحقق عدالت بی نتیجه مانده و در فردا های تاریخ هم بدون نتیجه باقی خواهد ماند.
این باخت تا زمانی ادامه خواهد یافت که انسان با ترک موهوم اندیشی های اساطیری و افسانه ای به محراب آگاهی های انسانی، اجتماعی، جغرافیایی و تاریخی خود سر سجود بگذارد و به محراب خودآگاهی های انسانی، اجتماعی، زمانی و مکانی تمکین نماید تا باشد که از این سجده و از این محراب ندای ملکوتی مولانای بلخ از گلوی حکیم یونانی در نماد ” انسانم آرزوست” بیرون شود. ” دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر – کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست”. درست این زمانی است که انسان ها به آگاهی کامل می رسند و نیرو های انسانی آنان بجای داد کشی و ویرانگری، برعکس برای رفاه ی انسانی و تامین عدالت در جامعه به کار می رود. آن جامعه دیگر شاهد مانور های اساطیری آمیخته با وهم و خیال نخواهد بود و سناریو های کهن دیگر گلوی امید انسان را نخواهد فشرد و دست و پای او را در گلیم خرافات نخواهد بست. چقدر می توان به آبستن های جدیدی از درون جامعه ی بشری دل بست که بتوانند از ماتم کده ی جهان کنونی عشرت گاهی برای رفاه و خوشبختی و سعادت برای همه بشریت بسازد. رویای ناشگفته ایکه از هزاران سال بدین سو بدون آنکه اندکی کام آرزو های او را شیرین نماید، برعکس هر روز آن را تلخ تر کرده است.
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.