نزیهی جلوه؛ رنگین‌کمانی در افق دادخواهی مبارزه و فرهنگ : استاد نصرالله پرتو نادری

(بخش نخست)

محمدکریم نزیهی که به زبان‌های پارسی‌دری و تُرکی – اوزبیکی شعر می سرود. در شعرهایش «جلوه» تخلص می‌‌کرد. شخصیت با شکوهی داشت با ابعاد گوناگون فرهنگی و سیاسی – اجتماعی. پابند به اصول و ارزش‌های انسانی در سیاست، تعهد و مسوُولیت در شعر و پژوهش‌های ادبی و تاریخی. آشنا با فسلفه و جامعه شناسی و آگاه از جریان‌های‌فکری مغرب‌زمین. 

نصیر مهرین در چند جملۀ کوتاه این گونه شناختی از او به دست می‌دهد: «شخصیتی با چنان اندوخته‌های ادبی، فلسفی و جامعه‌شناسانه در زنده‌گی‌اش دارای بعد دیگری از علایق و فعالیت‌ها نیز بود. مبارز ضد استبداد و خواهان اصلاح طلبی و بهبود خواهی اوضاع افغانستان و مردم آن.»

لاله رخان سرو قد، ص۸۰

او به سال  ۱۲۸۵ خورشیدی برابر با ۱۹۰۶ میلادی در شهر مزار شریف چشم به جهان گشود. پدرش قاضی بود و بابه‌مراد نام داشت از عالمان و زمین‌داران اندخوی. میر محمد صدیق فرهنگ در کتاب خاطراتش نزیهی را این گونه معرفی می‌‌‌‌کند: «پدرش در عصر امیرعبدالرحمن خان و امیرحبیب‌الله خان در کابل منصب قضا داشت و از جملۀ درباریان به حساب می‌رفت. نزیهی تحصیلات عصری نداشت؛ اما علوم قدیم را از نزد پدرش و دیگر ملایان در خانه آموخته بود و در فارسی، عربی و ترکی صاحب سواد بود. از انگلیسی به کمک کتاب لغات استفاده می‌‌کرد.»

خاطرات میر محمد صدیق فرهنگ، ص ۱۴۶

ظاهراً از نوجوانی به شعر روی آورد، شاهد تحولات سیاسی- اجتماعی  و ادبی-  فرهنگی دهۀ استقلال بود. این که گاهی گفته اند که او از شمار مشروطه‌خواهان دوم  در دوران امیر حبیب‌الله بوده است، نظر به سال تولدش اشتباهی بیش نیست. با در نطر داشت سال تولد او که در چندین منبع آمده است می‌توان گفت که شخصیت ادبی و سیاسی  او در همان سال‌های پادشاهی امان‌الله شکل گرفته و به ثمر رسیده است. 

نزیهی به سال ۱۳۱۰خورشیدی به عضویت انجمن ادبی کابل در آمد. فرهنگ در کتاب خاطرات، از دوستی بسیار نزیدک خود با نزیهی سخن گفته و در پیوند به شخصیت او این گونه داوری می‌‌‌‌کند: « آن‌چه او را در انجمن ادبی که فضلای جوان آن عصر به شمار می‌رفتند، امتیاز می‌بخشید ژرفی و عمق معلومات او بود. در برابر گسترده‌گی و سطحی بودن معلومات سایرین. از نظر سجیه و روش اجتماعی نیز بین او و دیگران یک تفاوت بارز احساس می‌‌‌شد. به این معنی که نزیهی به رتبه و مقام دولتی بی‌علاقه یا اقلاً کم علاقه بود، در حالی که سایرین تمام فهم‌شان را به کسب رتبه و تقرب به مقامات مصروف ساخته بودند. بنا براین نزیهی بسیار مطالعه می‌‌کرد و کم می‌نوشت. در صورتی که دیگران کم مطالعه می‌‌کردند و زیاد می نوشتند و توسط دست‌گاه انتشاراتی دولت، که در اختیار شان بود، انتشار می‌دادند؛ اما آن‌چه از همه بیش‌تر ما دو نفر را به هم نزیک ساخت، مخالفت مشترک ما با دولت و خاندان شاهی و علاقه‌مندی ما به آزادی و دموکراسی بود.»

همان، ص ۱۴۸

به هر صورت در هیمن سال‌ها بود که نزیهی «تاریخچۀ ادبیات افغانستان» را نوشت که از ارزش‌ بزرگ پژوهشی برخوردار است و به همین‌گونه تاریخ شیبانیان را.

نزیهی باورمند بود که تاریخ ادبیات افغانستان یک مفهوم کلی و گسترده است و این مفهوم بر می‌گردد به هستی ادبیات همه زبان‌های که در افغانستان به آن سخن گفته می‌‌شود. تاریخ ادبیات یک یا دو زبان نمی‌‌تواند کلیت تاریخ ادبیات افغانستان را در خود داشته باشد. چنین بود که پیوسته تلاش می‌‌کرد تا برنامه های مشخصی جهت تدوین تاریخ ادبیات ترکی ازوبیکی و دیگر زبان‌های افغانستان نیز فراهم شود. چنین دیدگاهی برای نظامی که ماهیت آن را تفوق طلبی زبانی و نژادی تشکیل می‌دهد نه تنها پذیرفتنی نیست؛ بل‌که سرکوب کردنی نیز است. چنان که بر بنیاد نوشته‌های پژوهش‌گران، نزیهی نیز با چنین سرنوشتی رو‌به‌رو شد. 

او را در دوران صدارت هاشم خان ممنوع‌القلم ساختند. همیشه چنین بوده است، نظام‌های خودکامه روشن‌فکران و نویسنده‌گان متعهد را یا می‌کشند و خاموش می‌سازند، یا هم  به گفتۀ مردم توته قندی در دهانش می‌کنند تا خاموش بمانند. در حالت دیگر قلم‌اش را از او می‌گیرند. این دیگر خشونت‌بار‌ترین سانسوری است که بر نویسنده‌یی روا داشته می‌‌شود. یعنی دیگر مجالی برای نشر نوشته‌های او نمی‌گذارند. در مورد نزیهی چنین شد. همان‌گونه که گفته شد او را ممنوع‌القلم ساختند.

میرمحمد صدیق فرهنگ  دلایل این امر را که چگونه نزیهی به سوی جنبش‌های سیاسی و دموکراسی کشانده شد، این گونه می‌نویسد: « تا جایی احساس کردم دو رشته او را با این طرز تفکر مربوط می‌‌ساخت. یکی رشتۀ خانواده‌گی؛ زیرا او داماد غلام محمدخان معروف به ” پروفیسر” رسام و نقاش میمنگی از مشروطه‌خواهان عصر حبیب‌الله خان بود و مدتی با این عنوان در زندان سپری کرد. رشتۀ دوم رفاقت او در انجمن ادبی با میرغلام محمد غبار و سرورجویا و سایر آزادی‌خواهان بود که در عصر نادرخان به زندان رفتند و نزیهی که به نسبت آشنایی نادرخان با پدرش یا بر سبیل اتفاق از حبس نجات یافت، در برابر آنان احساس یک نوع مسوُولیت می‌‌کرد و در هر حال عنعنۀ ایشان را در برخورد با دولت که عنعنۀ سرکشی و یا دست‌کم دوری گزیدن از مرکز قدرت بود، حفظ می‌‌کرد. در حالی که هم‌کارانش در نزدیک شدن به مراکز مذکور بر یک دیگر پیشی می‌گرفتند.»

همان، ص ۱۴۸

فرهنگ در همین یادداشت کوتاه خود در پیوند به شخصیت سیاسی و فرهنگی نزیهی همه خطوط شخصیت او را روشن می‌سازد. سیاست و ادبیات برای نزیهی به مانند دیگران نردبانی نیست که از آن بر بام شهرت و ارضای غرایز بهیمی فراز آید و خود را به مقام‌ها و لذت‌های حقیری برساند؛ بلکه شعر او آمیخته است با بینش‌های سیاسی او که همانا رهایی انسان‌است از استبداد است.

شعرش شعر مقابله و شعر استقامت است در برابر استبداد برای رهایی انسان. مردی است که پیوسته چراغ امید در دست دارد و می‌خواهد در دل تاریکی‌ها راه زند و آن‌گاه هم که احساس می‌‌‌‌کند دیگر پاهایش در این کوره راه پر سوسمار و سوزان توان راه رفتن ندارد، به نسل جوان فریاد می‌زند که بیایند و مشعل مبارزه را هم‌چنان به پیش برند.

به قول میرغلام محمدغبار سقوط پادشاهی امان‌الله خان یک فاجعۀ تاریخی بود. او جلد نخست تاریخ خود را  با این جمله ها به پایان آورده است: « این واقعه در افغانستان به حیث یک ” فاجعۀ تاریخی” تلقی گردید، مخصوصاً در بین طبقۀ روشنفکر. زیرا این‌ها از بازی‌های که در افغانستان واقع شده بود، پیش‌بینی می‌‌کردند که با انهدام دولت امانیه و انعدام تحولات اجتماعی پلان یک تخریبات و ویرانی‌های متداوم در پیش است و محتمل است که استبداد داخلی و استعمار خارجی افغانستان را برای مدت طولانی واژگونه نگهدارد. پس البته در کشور ریشۀ وطن‌پرستان مبارز از بیخ کشیده خواهد شد. فقر عمومی آغاز خواهد گردید، وحدت ملی افغانستان به واسطۀ تولید نفاق عمومی به نام‌های پشتون و تاجیک، هزاره و  اوزبیک سنی و شیعه و امثال آن برهم خواهد خورد و بالاخره فضای دیگر و قشر دیگری ایجاد خواهد گردید که با نفع و مصالح مردم افغانستان ارتباطی نداشته و به ساز دیگران خواهند رقصید. این تصورات تلخ در طبع روشن‌فکران تاثیر دو جانبۀ مثبت و منفی نمود. یعنی گروهی نا امید گردیدند و گروهی برای مبارزه حاضر شدند. »

 افغانستان در مسیرتاریخ، ج اول، ص ص ۸۳۵-۸۳۴ 

در درازای تاریخ همیشه چنین بوده است. آنانی که احساس‌های سیاسی شان از خرد سیاسی آنان بیش‌تر است، نمی‌توانند شکست را تحمل کنند. چون با شکشت رو‌به‌رو می‌شوند زانوی نا امید در بغل می‌گیرند و می‌اندیشند که گویا مدینۀ فاضلۀ سیاسی آنان فرو ریخته و دیگر امید برپایی آن وجود ندارد. در مقابل آنانی که با خرد سیاسی، جنبش‌های سیاسی را دنبال می‌کنند یا به آن می پیوندند، شکست‌ سیاسی می‌تواند برای شان سرچشمۀ تجربه‌های تازه‌یی باشد. از مبارزه دست بر نمی‌دارند. 

زنده یاد غبار در مقایسه با چنین افرادی شعر شاعری را می آورد که نه تنها فروپاشی پادشاهی امان‌الله او را در هالۀ ناامیدی‌ها فرو نمی‌برد؛ بل‌که امید به پیروزی را از دست نمی‌دهد به نوحه‌سرایی نمی‌‌‌پردازد؛ بل مردم را به مبارزه و استقامت فرا می‌‌‌‌‌خواند و می‌خواهد میراث مبارزه را چنان مشعلی به دست پرتوان نسل آینده برساند. 

غبار آخرین جمله اش را در این کتاب این گونه نوشته است:«یک شاعر روشنفکر (از گروه دوم) در بین این ویرانی و انهدام کشور، جوانان را به مبارزه دعوت کرده و چنین سخن گفت:

تاکی از جور و ستم، شکوه و فریاد کنید

سعی برهم زدن منشأ بیداد کنید

دست ما دامن تان باد، جوانان غیور

که از این ذلت و خواری، همه آزاد کنید

صد هزاران چو منت آتش بیداد بسوخت

نه نشینید ز پا، دم‌به‌دم ارشاد کنید

فتنه انگیخته تبعیض نژادی در خلق

فکر آیندۀ ملک خود و اولاد کنید

چندی از خون نعم، سرخوش و شیرین کامند

گریه بر فاقه‌کشان خود و فریاد کنید

خانمان کرد تبه تا شود آباد خودش

خانۀ ظلم و ستم یک سره بر باد کنبد

تا شود بر همه‌گان امن و امانت قایم

عالمی نو ز مساوات و حق ایجاد کنید

ای جوانان ستم مرتجعان چند کشید

تا به کی رحم به این دستۀ شیاد کنید

ننگ دارد بشریت ز چنین کهنه رژیم

طرح ویرانی این بنگه ز بنیاد کنید

آشیان همه مرغان ز ستم آتش زد

قصد آتش زدن خانۀ صیاد کنید

ندهند ارزش‌گاهی به حقوق بشری

تکیه به، بر خود و بازوی چو فولاد کنید

غازه سازید ز خون شاهد آزادی را

تا ز خود روح شهیدان وطن شاد کنید

سوخت ای هم‌نفسان آتش استبدادم

شرح این سوخته را بر همه انشاد کنید

چشم امید به تو نسل جوان دوخته‌ام

در خور شان شرف و ممکلت آباد کنید

روزی آید که شود خلق به خلق حاکم و ما

رفته باشیم از این ورطه، ز ما یاد کنید

می‌برم در دل زار حسرت آزادی را

کاش خاکم به بر سایۀ شمشاد کنید

شعر من لالۀ باغ دل خونین من است

مه‌وشان زیب لب و حسن خداداد کنید

هر کجا لاله رخی با قد سروی دیدید

یک نفس یاد از این «جلوۀ» ناشاد کنید

همان، ص ص ۸۳۶-۸۳۷

این شعر نزیهی جلوه به پیروی از همان شعر معروف ملک الشعر بهار سروده شده است. بهار شاعر، پژوهش‌گر، دانش‌مند، روزنامه‌نگار و شخصیت مبارز ایران است که پیوسته در هوای رسیدن به مشروطیت و دموکراسی نوشت، سرود و مبارزه کرد. تاجایی که به سروده‌های شاعران مانند نزیهی، باقی قایل‌زاده، میر علی احمد شامل، سرور جویا و چند تن دیگر نگاه می‌کنیم در می‌یابیم که بهار بر شعر سیاسی و پای‌داری آن روگار افغانستان تاثیرگذاری‌های مشخصی داشته است. شاید یکی از دلایل هم این باشد که روش‌فکران، شاعران، نویسینده‌گان و آگاهان هر دو کشور در هوای مشروطیت و دموکراسی پرچم مبارزه بر افراشته و دست‌گاه حاکمه را به آوردگاه فراخوانده بودند. البته از این میان سرور جویا به تعریض به پاسخ بهار پرداخته است. 

پرتو نادری