اوج طوفان ؛ شعر از : وارث الشعرا نذیر ظفر

خزان و برگ ریزانست اینجا

گل و ریحان پر یشانست اینجا

صدای برگهای خسته و خشک

بگوشم زنــــگ پایانست اینجا

ز دست رهزنان فصل  پاییز

درختان جمله عریانست اینجا

چکاوک رو گرفته از سرایش

سرش در بـــال پنهانست اینجا

نسیم و نگـــهت و شادی نبینی

خروش  ابر و بارانست اینجا

نه یار و نی رفــیق جان نثاری

همه بی قــول و پیمانست اینجا

دلم بگرفــته از هر آنــــچه دیدم

پریـــــشانی دو چندانست اینجا

همه بر سود خود اندیشه دارند

همه اربــــــاب دوکانست اینجا

ز بس باشــد فریب و بد سگالی

به حیرت چشم شیطانست اینجا

دعا خواهد ظفر از جمله یاران

سفر در اوج  طو فانست اینجا