مردی که سالیان سال در خانه های ما با ما زندگی کرده و گاه گاهی در دقایق حزن آور یا شاد در کنار مازیسته و زمانی در حال رانندگی با ما همسفر شده و زمانی در شکست های زندگی ما را تسلی داده و گاهی هم در عاشقی ها ما را بدرقه کرده و ما کمتر به او فکر می کنیم.
نخستین باری که کبیر هویدا را دیدم سالهای 1962-1963 بود که من 11 یا 12 سال بیشتر نداشتم. در آن زمان گروه آماتورکه تازه تشکیل شده بود، کنسرتی در سینمای کابل(سینمای کوچکی که نزدیک به ارگ شاهی و مکتب استقلال و پارک زرنگار بود) اجرا میکرد و خواهرم لیلا جان و دوستانش که دختران جوان 17 یا 18 ساله بودند مرا هم جز سیاهی لشکر وبعد از التماس زیاد با خود شان برای دیدن از کنسرت گروه آماتوربرده بودند. دیدن این کنسرت برایم یک حادثه بود. بویژه من که عاشق بیتلز و رولینگ ستونزو الویس پرسلی وووو بودم از اینکه ماهم در کشور مان یک گروه آماتور را براه انداخته بودیم خیلی به خودم می بالیدم. بعد از کنسرت که به خانه آمدم با افتخار برای پدر و مادرم قصه کنسرت را می کردم و حتی بخودم اجازه انتقاد را می دادم هم چنان گروه آماتور را با بیتلز مقایسه می نمودم.( حالا می بینم که چقدر خورد کلان کار بودم. که خوش بحالم!)
ازآن کنسرت کبیر هویدا- ظاهر هویدا- عزیز آشنا- چترام ساهنی- رحیم جهانی و مسحور جمال را خوب بیاد دارم.
به هر حال این گروه برای ادامه تحصیل موسیقی به روسیه رفتند و من هم سرم با موسیقی های دیگری گرم بود.
اثرجادویی آهنگ های کبیر در من برای نخستین باراز اینجا شروع شد که:
یک روز از رادیو آهنگ جدیدی پخش شد که من در جا یخ بستم ومیخکوب شدم، توانایی حرکت از من ربوده شده بود. آهنگی بود بنام( موج). و من که از کودکی عاشق شعر و موسیقی و هنر بودم، حرفی برای گفتن نداشتم و فقط سرتا پا گوش بودم.( تا کنون هم وقتی شعری را می خوانم با آن شاعر همگام می شوم تا او را بیشتر درک کنم . وقتی شعر کوچه ی (فریدون مشیری) را می خوانم ، سعی می کنم در آن کوچه هم نفسش باشم و آن دختر را تجسم کنم و فریدون را…. یا وقتی صدای زیبایی همچو (سیگل )به گوشم می رسد ، به آن حنجره و حال خواننده توجه می کنم که چگونه یک آهنگ باید از دل بر خیزد تا بر دل نشیند. وآن صدا مرا تا کجا می برد … ویا وقتی به یک ملودیی گوش می دهم با آهنگ ساز هم بال و هم پرواز میشوم و سفر عشق را تجربه می کنم…(بتهوفن و ملودی هایش بویژه سمفونی شماره پنج!)
آری صدا ازرحیم جهانی بود که تا امروز دیوانه آن صدام. و شعر از فروغ فرخزاد بود که برای معشوقش ابراهیم گلستان سروده بود واما آن ملودی جادویی از کبیر هویدا بود. برای مدت طولانی حرف نمی زدم تا اینکه پدرم به اطاق آمد و گفت چرا ساکتی؟ گفتم نمی دانید چه شنیده ام و جریان را برای شان گفتم. ایشان از تاثیر موزیک و اثر گذاری یک صدا و یک شعر خوب بامن صحبت کرد وخیلی دیدم رابازتر نمود. که بعد شیفته و عاشق بتهوفن و ولایت حسین خان شدم ووووو
بر گردیم به کبیر هویدا، کبیر هویدا که در خانواده هنر پرور و هنر دوست دیده به دنیا گشوده سرتا پایش هنر است. او با ملودی هایش زندگی می کند. از آوان کودکی که بیشتر از چهار و یا پنج سال نداشت او و برادرش ظاهر هویدا سرارمنیه باهم دعوا می کردند تا پدر مجبور شد ارمنیه دوم را بخرد و بدین وسیله به جنگ و دعوای برادر ها خاتمه دهد. در حقیقت هنر موسیقی همیشه در رگ و پی کبیر وجود داشته و با مرور و گذشت زمان رشد نموده تا به کمالش رسیده است.
او را بیشتروقتی شناختم که به امریکا آمدم و کبیر جان با فرزانه جان حیدرزاده نواسه عمه ام ازدواج کرد.و این سبب شد که کبیررا بیشتر ببینم و بیشتر با او آشنا شوم. با سفر های پی در پی به سانفرانسیسکو و صحبت های مداوم او را بیشتر و بیشتر شناختم.
کبیر مردیست فرزانه و اندیشمند. کمتر حرف می زند و اما وقتی پای صحبتش می نشینی ، مردیست بسیار با فرهنگ و با مغزو پربارکه دریایی از فهم و دانش است. بله زیاد می داند و کم می گوید. ما در گذشت سالها بار ها باهم هم صحبت بودیم . نبوغش را در نگاه هاش می بینم. و در گردش چشم هاش که چقدر نجیبانه و هوشیارانه زنده وبیدار و اندیشمندانه و گواراست. کمی هم خجالتی است که از اخلاق درویشانه اش سرچشمه گرفته است.
از آنجا که شناخت درونی من با کبیر با آهنگ موج آغاز شده ، بارها شده که از خودم بپرسم که خدا کبیر را برای این خلق کرد که برای رحیم جهانی آهنگ بسازد و یا خدا رحیم جهانی را خلق کرد که آهنگ های کبیر را بخوانش گیرد؟ هنوز نمی دانم و فقط اینقدر میدانم که از همان آغاز کبیر بیشتر آهنگ های رحیم جهانی را ساخته است. و این دو هنرمند محبوبم مکمل همدیگرند.
یکی از محبوب ترین و دنیا گیر ترین آهنگ های کبیر همان آهنگ ملا محمد جان است. با اینکه این آهنگ بار نخست توسط استاد غلام حسین در هند بیشتر از 100 سال پیش متولد شد که با تمام زیبایی هایش اثر موسیقی هند در آن کاملا مسلط است، ولی تولد دوباره ی آن توسط کبیر هویدا در سال 1967 همراه با اساسات و ویژه گی های موسیقی آراییی در رادیوکابل ثبت و توسط بانو سلما اجرا گردید. و امروز این آهنگ در سراسر جهان از شرق تا غرب شناخته و نواخته شده و عشق عایشه و ملا محمد جان با دستان جادویی کبیر در سراسر دنیا به گردش در آمده است.آری صدای دلنشین آن عشق ملکوتی به گوش های صاحبدلان به وسیله ای پیانوی کبیر در دنیا راه افتاده از عربستان تا چین و از جاپان تا سویدن . از هند تا ترکیه و از کابل تا سانفرانسیسکو در گردش است.
از آهنگ هایی که برای رحیم جهانی ساخته چند تا را نام می برم:
پرندگان همه رفتند ز آشیانه ای ما
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام
به کی گویم که برد نامه ی من
تو در چشم من همچو موجی
بی تو چندین بهار آمد و رفت
وووووووو
من دیوانه ای دو تا آخرینم!
کبیر هویدا هنوز آهنگ می سازد و خوانندگان زیاذی آهنگ های کبیر هویدا را اجرا نموده اند از جمله :
استاد مهوش، حیدر سلیم ، رهی جهانی، خلیل راغب، سید عمر، سلما جهانی، فریدون سرشک ، مهر انگیز، یونس موسیقیار، مسحور جمال، وووو
چندی پیش که باهاش هم صحبت بودم تازه فهمیدم که دل او نیز همچو دل هما در گرو عشق بتهوفن است و به همین دلیل خیلی برایم عزیز می باشد.
دلش شاد و تنش سالم و از گزند و آفات بدور باد !
تا دیر ها آهنگ بسازد و دلهای ما را شاد نگهدارد.
این هم سروده ام را که با بتهوفن همرام به کبیر جان تقدیم می کنم.
سمفونی عشق
با سمفونی (بتهوون )
بامدادان صدای باد بیدارم کرد
نوازشی بود بر لبان تشنه ام
حریر شب را
از شانه هایم رها کردم
و بدن عریانم
در برکه آب فرورفت
قوی سپید پرواز کرد
و گرما را با خود برد
برگ های عاشق( لوتوس)
آغوش برکه را پر کردند
من بودم و سمفونی
و دنیای پر از هیاهو
و گل های( لوتوس)
گاهی در زمین
و گاهی در هوا پر می زدم
تشنه بودم
تشنه ی یک عشق
تا شانه های یخ زده ام را نرم سازد
( فلوت) عشق به عشق بازی با (ویلون) برخاسته بود
( ارشه ) ها فریاد می زدند
و نوازشی را به تنم مهمان می کردند
انگار (بتهوفن ) را به آغوشم می فشردم
او صدایم را نمی شنید
چون ناشنوا بود…
ولی شنوا تر از همه ی دنیا بود
او می نواخت
و می نواخت
و برای خدا می نواخت…
لحظه ی چشمانش را دیدم
چشمان بانفوذش را..
و صدایش را شنیدم
پر قدرت و با شکوه
که میگفت:
ای آشفته حال سرزمین های غریب
بیا بامن همراه شو
بیا با من هم صدا شو
تا صدای مان به خدا برسد
و به اوج کبریا برسد
هردو در عشق هم صدا شدیم
و آنگه قوی سپید را دیدم
که با لبخندی بسویم پرواز کرد
و در آغوش تنهایی ام فرود آمد
و قصه عشق را برایم تکرار نمود
و سمفونی عشق دوباره به اوجش رسید…
کسی در آنجا نبود
تنها خدا بود و بتهوفن ومن
و سمفونی با قدرت عشق…
و دنیای بی انتهای هستی و وجود…
آنگاه من سبز شدم
نیویورک 28 جنوری 2024