محمود فارانی، یکی از پیشگامان شعر نیمایی: استاد پرتو نادری

محمود فارانی، یکی از پیشگامان شعر نیمایی یا شعر آزاد عروضی در کشور، دوگام از هشتاد ساله‌گی آن‌سوتر گذاشت. او روز شانزدهم دلو 1317 خورشیدی در کابل چشم به جهان گشود و حال رسیده است به 82 ساله‌گی.

تا کنون سه گزینۀ شعری از او نشر شده است: رویای شاعر، آخرین ستاره و سفر در توفان. عمرت دراز باد، ای « عقاب زخمی آواره!»

*

فارانی کلاسیک‌های خود را عمدتاً در قالب‌های غزل و قطعه سروده است که گاهی تنها بیان لحظه‌های عاشقانۀ شاعر است با زبان استوار تغزلی، آهنگنین و خیال انگیز. هر چند فارانی غزل‌های زیادی ندارد، با این حال او با همین چند غزلی که سروده در ردیف آن شمار شاعران کشور قرار می‌گیرد که غزل سنتی افغانستان را به سوی غزل مدرن رهبری کرده اند. به زبان دیگر از پایه‌گذاران غزل مدرن پارسی‌دری در کشور اند. این را هم باید گفت که قطعه‌های او از نظر زبان، فضا و بیان تغزلی که دارند، خود غزل‌های شورانگیزی اند.

نشسته قطرۀ می بر لب هوس جویت

چو ژاله‌یی که سحرگاه بر گلاب افتد

تن سپید تو در سرخ جامه می‌ماند

به عکس ماه که در لاله‌گون شراب افتد

ز پشت پردۀ پندار زنده‌گی زیباست

مباد کز رخ این اهرمن نقاب افتد

شبی بیا که دوبازوی تو به گردن من 

چو مارهای سپیدی به پیچ و تاب افتد

من آن دم از تن سیمین تو بگیرم کام 

که چشم مست تو از کیف می خراب افتد

( آخرین ستاره، ص 62)

شامی‌ست تاریک و سیه پیراهن مشکین تو

چون قرص ماهی سرزده زان سینۀ سیمین تو

در موج خونین سحر دیدم هلال سرخ‌گون

گفتم فتاده در قدح عکس لب نوشین تو

چون آبشاری از طلا بر کوه سیمین و سپید

ریزد فرو برشانه‌ات آن گیسوی زرین تو 

پروین بود عقد گهر بر گردن عاجت؛ ولی 

در روز روشن سرزده، ای ماه من پروین تو

ماند به مهر صبح‌دم  در ابر خونین سحر

رخسارۀ گلگون تو در چادر رنگن تو

خواهم شبی چون نور مه در خوابگاهت ره کشم 

بوسم به روی بسترت اندام عطرآگین تو

( همان، ص49)

رفتی و مانده نقش تنت روی تخت خواب

رنگ لب قشنگ تو بر ساغر شراب

در آسمان تیرۀ چشم سیاه تو

رخشد هوس چو شعلۀ سوزندۀ شهاب

آید به یاد پیکر لخت تو گاه رقص

در نور مه چو موج در آید به پیچ و تاب

در خلوت خیال و غم افسرد روح من 

چون برگ لاله‌یی که فرومانده در کتاب

دانی که چیست لکۀ مهتاب روی تو

پروانۀ سیاه نشسته سر گلاب

( همان، ص  56 )

راز آتش‌کدۀ دل به کسی نتوان گفت

خبر صاعقه در گوش خسی نتوان گفت

هم‌چو پروانه خموشانه شوم خاکستر

که سر عشق به هر بوالهوسی نتوان گفت

راه زن تا ره منزل نزند ای رهرو

مقصد قافله را با جرسی نتوان گفت

گرچه چون صبح کنم سینۀ خونین را چاک

قصۀ داغ جگر با نفسی نتوان گفت

ای تنگ حوصله تو محرم اسرار نه ای

درد سیمرغ به پیش مگسی نتوان گفت

(سفر در توفان، ص،68)

دوش در آغوش قایق یار مست افتاده بود

گیسوی زرین به دست باد دریا داده بود

چون شفق بر سینۀ امواج دریای کبود

موج‌زن در دیدۀ آبیش رنگ باده بود

قوی پستان را به مشت از ناز و سرمستی فشرد

ناخن سرخش مگر چنگ عقاب ماده بود

چون فروآویخت پای از عرشۀ قایق در آب

ساق او چون سینۀ ماهی سپید و ساده بود

در سکوت نیمه شب بر آب زیر آسمان 

من به او، او هم به ماه سیم‌گون دل داده بود 

لیک آن شب هم دل دیوانه‌ام در کلبه‌ای

کلبه‌یی تاریک و پرنم در « قلای شاده» بود

( همان، ص 35)

از سرایش این شعرها بیش از نیم سده می‌گذرد. در این مدت زمان افغانستان و حوزۀ پارسی‌دری تحولات گسترده و ژرف سیاسی – اجتماعی را پشت سرگذاشته است. بدون تردید این تحولات تاثیر‌گذاری‌های گسترده‌یی بر ادبیات ما نیز داشته است. شعر افغانستان در این سال‌ها تجربه‌هایی رنگ رنگی را پشت سر گذاشته و شیوه‌های گوناگونی را تجربه کرده است.

غزل امروز ما راه خود را از غزل سنتی جدا ساخته است. اگر این تحول و دگرگونی در یک جهت بر خاسته از تحول و دگرگونی حوزۀ شعر پارسی‌دری است، در جهت دیگر شماری از شاعران کشور چه از نسل‌های پیشین و چه از نسل جوان، نقش بزرگی در این تحول داشته اند.

هر تحول به مانند مشعلی است که از نسلی به نسل دیگری داده می‌شود. به زبان دیگر هر تحولی از خود گذشته‌یی دارد. تحول ادبی و فرهنگی نیز چیزی نیست که یکی و یک بار قامت بلند کند. هر تحولی چه سیاسی، چه اجتماعی یا هم ادبی – هنری اگر ادعا کند که گذشته‌یی ندارد، تحول نیست، دروغ است.

 به زبان دیگر تحولی که گذشتۀ خود را نفی کند، در حقیقت خود را نفی کرده است. آن چه را که ما امروز به نام شعر سپید یا هر چیزی دیگری داریم، در حقیقت ادامۀ کار همان شاعرانی است که از دهۀ سی و چهل خورشیدی در تلاش نو آوری در ساختار و زبان شعر بوده اند. 

آنانی که نخستین بار از یک راه ناهموار با پذیرفتن خطرها می‌گذرند، در حقیقت نخستین پرچم دارن یک رستاخیز اند و در تاریخ دانش و ادبیات از آنان به نیکویی و افتخار یاد می‌شود. 

باری شاعر جوانی با افتخار می‌گفت که ما نسل بی‌استادیم! گفتم واقعاً کشف بزرگی کرده ای! اگر شاعری ادعا کند که او استادی نداشته این سخن به این مفهوم است که او از گذشتۀ ادبی کشور و زبانش چیزی نیاموخته است! اگر یک مکتب ادبی ادعا کند که این مکتب ادبی با گذشته رابطه‌یی ندارد و چیزی نیاموخته این سخن به این مفهوم است که اساساً آن مکتب ادبی پایه و اساسی ندارد. 

سخنی از مهدی اخوان ثالث یادم می آید که باری گفته بود: « من شاگرد تمام آنانی ام که واقعاً استاد اند! ». سخن این شاعر بی استاد ما می‌تواند به این مفهوم نیز باشد که جناب شان یا از این همه گذشتۀ پربار چیزی نیاموخته و یا هم می‌خواهد با رد همه‌گان و با رد یک تاریخ پربار ادبی بگوید که تنها او است که یک تنه بار تمام فرهنگ و بار تمام ادبیات پارسی‌دری را بر دوش می‌کشد! 

چنین افرادی می‌پندارند که با نفی دیگران می‌توانند یگانه تهمتن میدان باشند که هرگز چنین نخواهد بود.

هر مکتب و شیوۀ ادبی در کنار مکتب‌ها و شیوه های دیگر ادبی است که مفهوم پیدا می‌کند. یک شاعر در کنار شاعران دیگر است که کارش مفهوم پیدا می‌کند و جایگاهش مشخص می‌شود و به همین گونه یک نویسنده در کنار نویسنده‌گان دیگر است مفهوم می‌یابد! زیبایی یک گل در کنار گل های دیگر سنجیده می‌شود!

حال بسیار دشوار است که بر گردیم شعرهای آزاد عروضی یا هم غزل‌های دهۀ سی و چهل را با چنین شعرهایی در دهه‌های اخیر مقایسه کنیم! اگر در این فاصله شعر افغانستان به پیش‌رفتی دست نیافته باشد، این سخن به این مفهوم است که شعر افغانستان در این همه سال چنان پدیدۀ غیر پویا با هرگونه تحول و دیگرگونی بیگانه مانده است. 

سخن پایانی در این پیوند این که محمود فارانی نه تنها از نخستین ره‌گشایان شعر نیمایی در افغانستان است، بلکه شاعر تاثیرگذاری بر شاعران همروزگار خود نیز بوده  است. این تاثیرگذاری او بیش‌تر برخاسته از چهارپاره‌ها و غزل‌های اوست که در سرود‌ه‌های بسیاری از شاعران شناخته شدۀ دهۀ چهل و پنجاه می‌توان این تاثیر گذاری را دید. چنان که پیش از این به مواردی اشاره شد.

زبان شعری محمود فارانی در کلیت زبانی است، ساده، پیراسته، خالی از ابهام و تعقید لفظی. دور از ارائه های پییچیدۀ ادبی و استعاره سازی‌های دور از ذهن. با این حال گاه‌گاهی شعرهای او که بیش‌تر در چهارپاره‌ها رخ می‌دهد از کاربرد صفت‌های پی‌هم رنج می‌برد. او موضوعات شعری خود را با استفاد از چنین زبانی به گونۀ خیلی‌ تاثیرگذار بیان می‌کند. عاشقانه هایش عمدتاً در چهار پاره بیش‌تر حال و هوای رومانتیک داردکه خواننده را به یاد چهار پاره سرایی های نادرنادر پور می اندازد. 

فارانی با سرایش شعر « عقاب زخمی » در شعر آزاد نیمایی به مرحلۀ دیگری از شاعری خود رسیده بودکه می‌شود آن را اوج شاعری او در نیمایی سرایی گفت. او در این شعر زبان و پیامی دارد که با سروده های دیگر او تفاوت بسیاری دارد؛ اما با دریغ که پس از آن ما دیگر صدای بال‌های این عقاب زخمی را در آسمان شعر افغانستان نشنیدیم!

بخش نخست

پرتونادری