سرزمینی که تاریخ آن با خون تبعیدیان نوشته شده است:
تبعید یکی از انواع مجازات هایی است که در نظام های حقوقی دنیا وجود دارد و هدف اصلی آن دورکردن فرد از خانه، زندگی و کسب و کار در کشور و در شهر خودش است. با تاسف افغانستان از جمله کمتر کشور هایی در جهان است که تاریخ آن در هر برهه ای با خون تبعیدیان و عرق جبین بهترین فرزندان آن نوشته شده است. این تبعید ها در تاریخ این کشور سر نخ درازی دارد و از زمان های دور آغاز شده است. در گذشته ها نیم قاره ی هند تا ترکیه بستری برای تیعیدیان این سرزمین بوده است.هر زمانیکه این سرزمین مورد تهاجم بیگانگان قرار گرفته، دچار جنگ های داخلی شده ، خون و آتش در آن فواره کرده و عرصه ی زنده گی برای مردم آن تنگتر شده است. مردم آن وادار به تبعید خود خواسته و جبری شده و مردم آن بعد از دفع خطر و راندن مهاجم و سرنگونی حکومت دست نشانده دوباره به کشور خود برگشته اند. به گواهی تاریخ سلطان العلما پدر مولانای بلخ نخستین تبعیدی تاریخ است که بوسیله ی خوارزم شاه وادار به ترک سرزمین اش می شود. مردم افغانستان از آن به بعد در هر برهه ای از تاریخ جام زهر آلود تبعید را چشیده و جام شوکران آن را نوش جان کرده اند. تاسف بار اینکه این تبعید ها گاهی شکل رسمی را به خود گرفته و شاهان مستبد و خود کامه ای مثل عبدالرحمان سفاک فرمان تبعید فرزندان این سرزمین را به گونه ی رسمی صادر کرده بود.
استبداد عبدالرحمن خانی كه بر فاشیزم و خفقان تكیه داشت در كنار آنكه ملوك الطوایف را در زیر اداره مطلق العنان درهم شكست، كوچكترین روزنهی آزادیخواهی را نیز به توپ بست و كشور در زمان او چون اسكلیت بیجانی با جداری از وحشت مومیایی گشت. به گفته ی تاج التواریخ امیر پس از حاکم شدن در کابل، دست به کشتار و خونریزی زد که در تاریخ این سرزمین نظیر نداشت. چنانکه امیر سفاک و مستبد در کتاب خود ” تاچ التواریخ” اعتراف میکند که پیش از تصرف کابل و زمانی که در شمال افغانستان بسر میبرد، سه هزار تن از اهالی شمال و بدخشانیان را فقط در ۹ ساعت به قتل رساند و از سرهایشان مناره درست کرد.(۴)
همچنین امیر در یک واقعه دیگر، دستور داد ۵۰ تن از بازرگانان بدخشانی را به اتهام این که باعث مزاحمت برای امیر و اطرافیانش میشدند، به توپ ببندند و قطعه قطعه کنند. دستور امیر اجرا شد و ماموران امیر، گوشتهای قربانیان را پس از قطعه قطعه شدن، به خورد سگها دادند (۵). این کوچک ترین جنایت این امیر خونریز است و جنایات او در کابل و مناطق مرکزی افغانستان پس از به قدرت رسیدن بیش از افزون است …….! وی تمامی قلعههای خوانین هزاره را در سراسر هزارستان تخریب کرد. به گفته ی مرحوم غبار و سراج التواریخ امیر لشکرهایی را از چهار سمت به هزارستان گسیل کرد. هدف وی نابودی کامل قوم هزاره از جغرافیای کشور بود. ابعاد فاجعه به اندازهای بود که حتا در مناطقی از هزارستان که گویا جنگی واقع نشد، نیز نسلکشی تمام عیار جریان داشته است. به روایت غبار تنها در ولسوالی یکاولنگ بامیان که جنگی در نگرفت، لشکر امیر ۱۰۰ خانوار روحانی را اسیرکرد، یک هزار خانوار روحانی را اجبارا کوچ داد و دو هزار و یک صد نفر دیگر از ایشان را بکشت. در ولسوالی بهسود ولایت میدان صرف لشکر امیر عبور کرد. در همین اندازه از بیست هزار خانوار تنها شش هزار خانوار باقی ماندند بقیه آواره یا نابود گردیدند. در مرکز هزاره جات مانند ارزگان، شمال هلمند، تیرین، دهراود، اجرستان، گیزاب و غیره که جنگ جریان داشت، دستکم سی طایفه از صفحه تاریخ به کلی محو شدند. امیر به روایت سراج، به این اندازه بسنده نکرد. او در چهار سمت هزارستان بازارهای برده فروشی را رونق بخشید. هریک از سرداران قبیله به اندازهای از فرزندان هزاره را فروختند که نرخها به پایینترین حد خود رسید. در قندهار هنوز برخی به طعنه هزارهها را چند پیسهای میگویند و این تلخندی از نرخ بردگان هزاره در عصر امیر عبدالرحمان است که هموطنانشان هنوز به لطف ایشان را مینوازند! پول صدها هزار، بلکه میلیونها برده مطابق اسناد دولتی به جیب فروشنده میرفت و خزانه امیر خمس آن را به حکم شرع انور دریافت میکرد تا هزینه ارتش و نیز معاشات اعزازی خاندان امیر را تأمین کند.
روایتهای تاریخی، دستکم موارد ذیل را بهعنوان بخشی از سرکوبهای وی ثبت کرده است: سرکوب مردم منگل در پکتیا، بلوچهای چخانسور، قوم کروخیل، پنجشیر، نجراب، جاجی، جدران، جمشیدی، فیروزکوهی، میمنه، قندهار، کوچیهای غلجای، بلخ، نورستانی، اندریها و هزارهها. او بعد از تکیه بر کرسی قدرت، نخست سران قیام علیه انگلیس را دستگیر و اعدام کرد. تنها سردار محمد ایوب خان فاتح میوند در هرات و دور از دسترس وی بود.
این امیر سفاک امیر حبیب الله خان عیاش و زنباره و مطلق العنانی را با نرمش زیركانهای بیاراست تا بر زخم خونچكانی كه ساطور استبداد پدرش بر روح و روان جامعه كاشته بود مرهم تزویر بگذارد. چنانکه امیر حبیب الله دستور داد تا اشخاصی که در دوران پدرش ، بداخل و یا خارج از افغانستان فرار و تبعید گردیده و یا از ترس متواری شده بودند ، به اوطان شان بازگشت نمایند و نه تنها بخاطر اتهام های گذشته ، کسی مزاحم شان نمی شود ، بلکه ملک و جایداد مصادره شده ی یک تعداد به آنها اعاده خواهد شد.
حبیب الله تبعید شدگان دوره ی امیر عبد الرحمن خان را که بیشتر شان تحصیل کرده بودند، به مقام های بلند مقرر کرد. آنانی که از شرق و آمده بودند، دیره دونیان بودند که خاندان آل یحیی در راس آنها قرار داشت. این گروه در مسائل سیاسی ، تعلیمی ، تربیتی و سائر شئون زندگی بیشتر ذهنیت متمایل به هندی ها و انگلیسی ها را داشتند. تعداد این گروه زیاد بود و بالای امیر نفوذ زیاد داشتند.
گروه ی دیگر که از غرب و ترکیه آمده بودند. آنان با گروه ی نخستین در مسائل بالا اختلاف نظر داشتند. حبیب الله خان هم پس از سرکوب مشروطه بسیاری از آزادی خواهان را روانه ی زندان کرد. رهبران مشروطیت اول نامهای نوشتند و به وسیله پروفیسور میر غلاممحمد میمنهگی به حضور امیر حبیبالله ارایه کردند. موصوف به رهبران آن سخت گرفت، لعلمحمد خان، جوهرشاه خان غوربندی، محمدعثمان خان پروانی و محمدایوب خان پوپلزایی را تیرباران و متباقی را زندانی کرد. سرانجام جلو فعالیتهای سیاسیشان گرفته شد و با درد و دریغ فراوان که مولوی و آصف قندهاری همراه با برادرش سعدالله خان به موجب فرمان امیر حبیبالله به توپ بسته شدند.
دوران شاه امان الله:
پس از به قدرت رسیدن شاه امان الله، تمام زندانيان سياسى که به امر و هدايت امیر حبیب الله خان محبوس شده بودند، به استثنای داکتر عبدالغنی پنجابی ودو برادرش مولوی نجفعلی ومولوی چراغ علی از زندان آزاد شدند. بسترهای لازم برای یک تحول کلان سیاسی برای ایجاد وحدت ملی و دولت ملی بهوجود آمده بود. نادرخان میتوانست با استفاده از تجارب سیاسی و نظامی که در خارج کسب کرده بود، مردم افغانستان را به یک ملت واحد مترقی با حقوق و تکالیف برابر تبدیل کند. در این صورت خود او بهعنوان قهرمان ملی برای همیشه در یادها میماند؛ اما او از روز جلوس بر کرسی قدرت تا روز مرگش هرگز از گشودن عقدهها، کشتار روشنفکران، مبارزه با فرهنگ، زبان، اقوام و مردم، دریغ نکرد. بخشی عظیمی از مشکلات کلان امروز افغانستان محصول میراثی است که وی در دوره چهارسالهی حکومت خویش بنیاد گذاشت.
کشتار ها و بیرحمی های نادر غدار:
غبار که خود شاهد عینی بسیاری از این موارد بوده است، در این باره میگوید: عبدالرحمان لودی رییس بلدیه که شخص روشنی بود به مجرد احضار نزد برج ساعت قصر دلکشا تیرباران شد و جنازهاش را بر خری بار کرده به خانوادهاش سپردند. تاجمحمد پغمانی و نیز فیض محمد باروت ساز را که یک پایش قبلا قطع شده بود، بدون محاکمه وتفتیش به دهن توپ بستند و پاره پاره کردند. کشتار، تبعیدها و حبسهای طویلالمدت همراه با اعمال شاقه هر روز از میان قشر منور الفکر قربانی میگرفت. به گفته غبار اگر نادرشاه توسط تفنگچه عبدالخالق کشته نمیشد، تمامی زندانیان سیاسی سرای موتی اعدام میشدند.
محمود طرزی، بنیانگزار مشروطیت دوم، وزیر امورخارجه دولت امانی، نویسنده و شاعر، پدر ژورنالیزم افغانستان، در تركیه (تبعید) زندگی را پدرودگفت. زمانیکه نادر به قدرت رسید، تمام مشروطه خواهان را زندانی و یا از کشور تبعید نمود. محی الدین «انیس»، نویسنده دوران امانی، مؤسس جریده انیس، از مشروطیت دوم، سالها زندانی، با رهایی از زندان زندگی را وداع كرد
سرور جویا، از مشروطیت دوم، شاعر و نویسنده، كاتب دربار امانی، ١٣ سال زندانی سرای موتی و ٣ سال زندانی دهمزنگ، در همانجا زندگی را پدرود گفت
ملا فیض محمد كاتب، ازمشروطیت اول، مورخ و وقایع نگار، زندانی شیرپور، در زمان سقاوی در اثر لت و كوب معیوب و زندگی را پدرود گفت. عبدالرحمن لودین (كبریت)، رهبر جناح چپ مشروطیت دوم، شاعر آتشین زبان، سرمنشی دربار امانی، توسط نادرخان تیرباران شد. محمد ولی خان دروازی، از مشروطیت دوم، نایب السلطنه دولت امانی، بعد از محمود طرزی وزیر امور خارجه، در سال ١٣١٢ به وسیله نادر خان تیرباران شد.
به نوشته ی مرحوم غبار نادر در بدو ورود به ارگ افرادی چون: جنرال پنین بیگ خان، میرزا محمداکبرخان، امرالدین خان، عبدالطیف خان و محمدنعیم خان کوهاتی، عیسی خان قلعهسفیدی، تازه گلخان لوگری، سلطان محمدخان مرادخانی، محمدحکیم خان چهاردهی وال، احمدشاه خان کندکمشر، دوستمحمد خان غندمشر، سید محمدخان قندهاری را در جا گلوله باران کرد. در لیست طویل دیگر دهها نفر از بزرگان بدون پرسش و دلیل به سیاهچال انداخته شده و در فرصتهای بعدی تبعید و یا اعدام شدند. یکی از کسانی که به مدت ده سال در فراه تبعید شد، میرغلام محمد غبار مورخ بود. بسیاری از رجال دیگر چون؛ محمدولی خان، جنرال شیر محمدخان چرخی، محمود سامی و دیگران در روزهای بعد یکی بعد دیگری اعدام گردیدند. اینها غیر از کشتار حبیبالله خان کلکانی و همراهان و طرفدارانش بود. بعدها دامنه این کشتار به منطقه شمالی و شمال افغانستان نیز کشیده شد. به روایت غبار تنها اعدامیهای شمالی در کابل به بیش از هفت صد نفر بالغ گردید.
محمدگلخان مؤمند در ۴ اسد سال ۱۳۰۹ خورشیدی به ریاست آن ولایت گماشته شد. او با اتکا به قوه ۲۵ هزار نفری حشری و یک فرقه عسکر منظم و توپخانه دولتی در پروان و کاپیسا دست به عملیاتی زد که در یک کشور فتح شده خارجی هم مجاز نیست. بدین روش تا زمستان ۱۳۰۹ شمسی طبق اطلاع شماره ۵۷ مورخ دلو روزنامه دولتی اصلاح، محمدگلخان از مردم کاپیسا و پروان۲۳۷۵ تفنگ، ۱۷۰ تفنگچه، ۳۹۳۸۴ دانه طلا، ۱۴۹۲۰۶ سکه نقره بیرون کشید و به کابل تقدیم کرد. البته آنچه قوای حشری و نظامی برای خود گرفته بودند، داخل این حساب نیست. این تنها نبود، محمدگلخان طبق شماره سابق الذکر اصلاح پانزده نفر را در این ولایت به حکم شخص خود اعدام کرد، ۶۱۷ نفر را زنجیرپیچ به کابل فرستاد، ۳۶۰۰ نفر را محکوم به اعمال شاقه کرده سرکهای ولایت و حتا راه پنجشیر را تا کوتل خاواک بالای ایشان بساخت…
، نادرخان در ۱۳۱۱ شمسی محمدگلخان مهمند را بهحیث رییس تنظیمیه ولایات شمال مقرر کرد. وی به روایت غبار قبلا در ولایات دیگر به گونه ی علنی تبعیض و برتری نژادی و لسانی پشتو و دشمنی با فارسی را ترویج میکرد، آن زمان وی از میمنه در غرب تا بدخشان در شمال شرق را در اختیار داشت و همه روز تخم نفاق و دشمنی را میکاشت و کرد آنچه را که قابل ذکر نیست. این ستم او صدها تن را از خانه و کاشانه های شان آواره گردانید.
غبار که خود طعم تلخ برخی از زندانهای نادرشاه را چشیده است، چشمدیدها و شنیدههای خویش را از این بیدادگاهها به اندازهی ترسناک نوشته است که خود نیاز به نوشتهای مستقل دارد. او از کسانی نوشته است که سالها بدون پرسان تا حد مرگ و جنون شکنجه شدهاند. از نخبگان و روشنفکران و اهالی مطبوعات که در شکنجهگاههای چون سرای موتی، دهمزنگ، زندانهای کوتوالی، سرای بادام و غیره بار بار آرزوی مرگ داشتند تا از رنج و شکنجه به جرمهای ناکرده رها شوند و نمیشدند. از کودکان محبوس که چون شبح کثیف و لاغر در دخمههای تاریک و نمناک بزرگ شدند و چیزی از زندگی بیرون نمیدانسته اند. (خواننده گرامی را در این مورد به مطالعه جلد دوم از افغانستان در مسیر تاریخ ارجاع میدهم).
دوران ظاهر شاه:
هرچند پس از کشته شدن نادرشاه فرزندش به سلطنت رسید؛ اما قدرت اصلی در دست هاشم خان کاکایش بود. به گفته ی حبیب الله رفیع، بعد از کشته شدن نادرشاه گرفتاری روشنفکران و بویژه اهل فکر بشدت ازدیاد یافت. پانزده نفر را اعدام کردند و یک تعداد از مردمی را که اهل قلم بودند، آنها را هم در زندان انداختند که از آن جمله یکی هم میر قاسم خان بود. او اولین رئیس مطبوعات افغانستان در دورۀ امانی و در عین حال مسئول نشریه« امان افغان» بود.
افزون بر او : انور خان بسمل، غلام محمد غبار، سرور جویا، عبدالهادی داوی، عبدالرحمان محمودی، محی الدین انیس، نیز در این دوره در زندان بودند و محی الدین انیس موسس روزنامه انیس سرانجام در زندان درگذشت. او نه تنها مردم را قتل عام کرد؛ بلکه در خانواده سلطنتی هم اختلافات را به وجود آورد. او در دوران حکومت خویش نمیخواست هیچ اثری از جنبشهای روشنفکری دیده شود. او در نخستین روزهای حکومت خویش در برچیدن افراد روشن ضمیر دوره امانیه آغاز نمود. ژورنالیستان مانند محی الدین انیس، مدیر مسئول و صاحب امتیاز روزنامه انیس نخستین جریده آزاد و مستقل افغانستان، عبدالحی داوی، مدیر مسئول روزنامه امان افغان و یکی از پیشتازان جنبش مشروطیت، عبدالرحمن لودین یکی دیگر از ژورنالیستان کشور که از پیشتازان مشروطیت و یکی از همکاران روزنامه سراج الاخبار بود دستگیر و روانه زندان شدند.
غبار جنایتهای شاه محمود خان را در ولایت قطغن در زمان نادرشاه چنین نوشته است: «اما قضیه به این سادگی ختم نشد، … شاه محمودخان تمامی فعالیتهای تخریبی خودش را در این ولایات بهدست قوای حشری پشتوزبانان ولایت پکتیا و به نام افغان و غیرافغان انجام داد. این خطرناکترین هسته نفاق و تجزیهی ملت بود که در صفحات شمالی کشور بهدست او کاشته و بعدها بهدست محمدگلخان مهمند آبیاری شد. شاه محمود متهمین به حمایت از ابراهیم بیگ را زیر قین و فانه قرار میداد تا مجبور به اعتراف شوند، زنان مستور را در بندیخانه سرای جمشید خان تحت نظر محافظین بیگانه نگه میداشت و از تجاوز به ناموس آنان جلوگیری نمیکرد. اسرا را به مجرد رسیدن به نزدش گلولهباران میکرد؛ حتا روزی که در فضای آزاد روی سجاده برای ادای نماز نشسته بود، سی و یک نفر اسیر را آوردند، به انگشت اشاره کرد که سر اسرا را ببرند. آنها را علیالفور گلولهباران کردند. میرزا محمد یوسف خان مدیر قلم مخصوص که در معیت او بود گفت که تعداد اعدامشدگان در خان آباد از هفت صد نفر متجاوز بود. شاه محمودخان متجاوز از یک هزار خانوار ترکمنیزبان را بهشمول زنان و کودکان و پیران محبوس و پیاده در زیر جلو یک قطعه سواران محافظ و قوه حشری جدرانی از خان آباد به کابل گسیل و امر کرد که هر روز دو منزل طی کنند. چون هوا گرم و فاصله منزلگاه تا ده میل بود، محبوسین پیر و علیل در روز اول سفر فقط توانستند یک منزل بپیمایند. افسر محافظ از منزل نخستین (شوراب) شبانه توسط سواری به شاه محمود خان راپور داد که محبوسین نمیتوانند پیاده روزی بیش از یک منزل بروند. شاه محمود امر کرد که طی کردن دو منزل در روز حتمی است و اگر محبوسی از پای بماند کشته شود». طبق این دستور دهها محبوس ناتوان و علیل به جرم ناکرده در مسیر کابل کشته شدند.
رییسجمهور کرزی سیمینار سهروزه برای تجلیل از خدمات محمدگلخان مهمند بهعنوان یکی از بنیادگذاران فکر برتریطلبی قومی برگزار کرد. آقای کرزی و غنی احمدزی، بسیاری از افرادی با تفکرات فاشیستی مانند اسماعیل یون، جنرال طاقت، روستار ترکی، سلیمان لایق و غیره را در مناصب بالا بهعنوان تصمیمسازان اصلی در حکومت دموکراسی قومی وارد اتاق فکر خود کردند. آن قدر گرفتار توطئه و فساد شدند که ریشه جمهوری را کنده و هستی کشور را برباد فنا دادند. یون در مانیفیست ۱۲ مادهای کتاب سقوی دوم خواستار جابجایی و نابودی اقوام پنجشیری و دو طرف سالنگ و بامیان شده است و عثمان روستار ترکی حتا در رسانههای بینالمللی چون بیبیسی با قباحت به تکرار از سیاست حذف فیزیکی اقوام غیرپشتون و جایگزینکردن آنان بار بار سخن گفته است.