رقص شگوفه ها : استاد داکترلطیف ناظمی

با سپاس بی پایان دوباره از استاد گرانمایه ام  استاد لطیف ناظمی وپیشگفتار ژرف و زیبای شان در دهمین کتابم (رقص شگوفه ها).

وقتی در بستر می روم

خورشید با منست

و خوشه خوشه ستاره ها را

زیر بالشتم می گذارم

و دانه دانه نور ماه را

در زیر پستان هایم پنهان می کنم

                      شاعری از تبار عشق

به هما طرزی که می اندیشم سه زن از پیش نظرم می گذرند –   زنی که شاعر است ؛زنی که نقاش است و زنی که طراح لباس است.انگشتان این سه زن ،ده جادو گر سحر آفرین اند که با رنگ ها ، شعر می نویسند وبا واژه ها ،نقاشی می کنند. پس بیهوده نیست که در دفتر رقص شگوفه ها، شعر وتصویر ، باهم در می آمیزند تا کسی نداند که کدام  یک شعر است و کدامین نگاره.  رقص شگوفه ها کتاب عشق است و هما طرزی راوی صادق مقوله یی  است به نام عشق .

او در پیشگفتار کتابش چنین روایتی از عشق نخستین خویش دارد:

«در عاشقانه هایش از عشقی سخن می گوید که با بهار آمد و در پاییز ناپیدا شد و رهایی و آزادی از چنین عشقی را شادباش می گوید و در رهایی اش بال می گشاید و چون آن همای افسانوی به پروازش در آسمان ها ادامه میدهد»

در فراز دیگری از سروده ی دیگرش در باب این عشق چنین می خوانیم:

سالهاست که ترک خاک کردی سال

و عشقم را با خودت بردی

اما یادت در سلول های معبد عشقم جاودانه است

 والهه آن (لاله سیاه)

به یادت هنوز عاشقانه می سراید

و میدانم هیچ کسی چون تو –

(هما) را نسرود

رقص شگوفه ها در واقع رقص واژه هاست در« پیست »عشق و هما طرزی با این دفتر، تاریخ را با شعر می نویسد.

اگر کسی در پی آن است تا زیست نامه ی شاعر را بنویسد . بی نیاز از آن است که برود و به ماشین های جستجوگرسری بزند. او می تواندسراغ ده کتاب شعر او را بگیرد ورویداد های زندگی شاعررا، در گیری های او را با زندگی ،در آن دفترها ،عریان و شفاف نظاره کندو اگر میل آن داردتا به زمان وقوع این رویداد ها وقوف یابد؛تنها به تاریخ پایان شعر هایش نظراندازد..

کتاب رقص شکوفه ها کتا ب عشق است. شعرهاو نگاره ها فر یاد زنی عاشق اند که ا ز عشق زمینی خویش چنین روایت تاریخی به دست می دهد:

دربهاران بود که عشق

چون آبی شفافی در وجودم جاری شد

و با شگوفه ها هم خوابه شدم

و در نرمش باد و باران

با سبزه ها پیوستم

هما، آن گونه  که هست  می نویسد و آن گونه که می نویسد هست. او را میتوان از پیروان مکتب ادبی وقوع به شمار آورد.مکتب وقوع به جریانی گفته می شود که ازپایان سده ی نهم هجری تا سال  های آغازین سده ی یازدهم در ادبیات فارسی رواج داشت و ویژگی آن، بیان رویداد  های صریح و روشنی است که میان شاعر و معشوق وی می گذرد. شعر مکتب وقوع ساده، بدون پیرایه  و پیچیدگی است. عاشق و معشوق هر دومذکراند و این تنها ویژگیی است که آن را درشعرهما  طرزی نمی توان  دید ؛ورنه همانندی های دیگر این مکتب را به پاکیزگی می توان دررقص شگوفه یافت ودریافت.

گفتنی  است که یکی دیگراز سخن وران معاصر  که از رهروان  جدی مکتب وقوع به شمار می آیدو همه ی مختصات مکتب  وقوع بر اندام  شعر وی راست می آید ؛عشقری است که آن چه میان او معشوق می گذرد؛  درسروده هایش پیداست و ویژگی  های  مکتب وقوع بی کم وکاست در شعرش جلوه گری دارد.در شعر عشقری معشوق  هم مذکراست ، زبان شعرها نیز ساده و بدون پیچیدگی وحتا نزدیک به زبان گفتار و زبان روز مره است.

باری ،در رقص شگوفه ها ،معشوق گاهی زمینی و زمانی فرا زمینی  است و از همین روست که تصویر این دو گاهی چنان با هم می آمیزد  که خواننده در نمی یابد که ای معشوق ،  زمینی است  یا فرا زمینی.قصه ی عشق آن چنان در تار و پود واژه تنیده است که مخاطب  در می ماند که در فلان سروده آیا مخاطب او آفریدگار اوست ؛یا همسرش و یا معشوقش .

این راهرو مکتب وقوع ، با آن  که شعر ها یش را یک سره وقف عشق کرده  است ؛با آن هم بی میل نیست که  برخی از شعر هایش را به معشوق خویش و یا به دوستانش هدیه دهد   که در این میان دوازده  پارچه شعرش را هم به خداوند پیشکش می کند و این جدا از آن پارچه هایی  است که به یار و دوست اهدا کرده است و مرادش  همان خداوند است.

به این فهرست بنگرید که در پیشانی برخی از شعر ها آمده است:

« به لا یزال 2 شعر» « به پروردگارم 2 بار» « به خالقم 2شعر» « به یکتا» «به یار 5 شعر »  « به یارم»« به دوست » « به عزیزم پسرم صدیق» «  به همسر عزیزم»» «به همسرم5 شعر  » «به کابلم»  «  به کابل » « به دوستانم»«به هم وطن هایم» «  به آلن دالان »هنرپیشه ی فرانسوی» «  به… لطیف ناظمی».

این ها تحفه هایی اند که  شاعربه معشوق ها ی زمینی و فرازمینی و یا  به دوستانش و یا زادگاهش پیشکش می کند.

رقص شکوفه ها،ماحصل کار سال 2023 شاعر است یعنی روز گارغمباری  که دوسال  تمام از خاموشی همسرش می گذردوخواننده به روشنی صدای ضجه ی شاعر را در اندوه همخانه ی ناپیدایش می شنود.

هما طرزی دلداده ی جگرسوخته ی همسرفقید خویش است و با آن که به بیان خیام ، اوبه  هفت هزار سالگان پیوسته است اما برای اوهنوز زنده است وهرگز نمرده است. اوهمواره با اوست ؛در خانه ،  در کوچه، درخیابان، در سنترال پارک نیویورک و در همه جا:

من تنهام

من تنهام

و این دومین بهاریست بی تو…

فقط بالشتت را می بویم

و در دیواره های اطاق

به صدایت گوش می دهم

و هر روز منتظرم در باز شود

و تو عزیزتکرارم کنی(هماجونم سلام)

و هر صبح منتظرم صدایم کنی(هما جون رنگ کرواتم با پیرهنم جوره؟)

ووقتی از در بیرون می روم منتظرم مرا ببوسی

ووقتی به سفر می روم منتظرم دم درمرا از زیر قرآن رد کنی

در رقص شکوفه ها یازده سروده ی به هم پیوسته آمده است که می تواند نمونه یی از شیفتگی و بیقراری شاعردر نبود همسرفقیدش به شمار آید.

اماعشق فرا زمینی او خداست.هما آدمی خدا باور است . نه فقط خدا باور است  که عاشق خدا هم هست. او خدارا عاشقانه دوست دارد. به او عاشقانه می نگردو با او سر راز و نیاز عاشقانه را می گشاید . خدای او چیزی شبیه خدای عارفان است . نه  چون خدای نیچه که مرده باشد و نه  چو ن خدای دین مداران ساده اندیش که هولناک و خشماگین می نماید.  باوراوبه آفریننده اش چیزی همانند باور« سپینوزا» و مولانای بلخی می نماید.

اگر مولانا ازخلوت خویش  با خدا می گوید و نعره می زند که: « نیست اندر جبه ام الا خدا» اوهم در بزمی رویایی که سمفونی بتهوفن مستش کرده است از خلوت  خویش با خداوند سخن می زندامااودر این بزم  تنها نیست وبتهوفن موسیقی دان نیز حضوردارد:

هردو در عشق هم صدا شدیم

و آنگه قوی سپید را دیدم

که با لبخندی بسویم پرواز کرد

و در آغوش تنهایی ام فرود آمد

و قصه عشق را برایم تکرار نمود

و سمفونی عشق دوباره به اوجش رسید…

کسی در آنجا نبود

تنها خدا بود و بتهوفن ومن

و سمفونی با قدرت عشق..

سمفونی عشق بزرگ

یا118

شاعر، چنین بزم خیالیی را پی می افکند . بزمی که درآن هما ست وخدا ست وبتهوفن  است وسمفوفونی با قدرت عشق.                                                                             تا جایی که من می دانم شاعر رقص شگوفه ها ،شیفته وبیقراز موسیقی است  و درهمین بزم انس است که به ادعای شاعر،بتهوفن  برای خدا می نوازد:

ارشه ها فریاد می زدند

و نوازشی را به تنم مهمان می کردند

انگار (بتهوفن ) را به آغوشم می فشردم

او صدایم را نمی شنید

چون ناشنوا بود…

ولی شنوا تر از همه ی دنیا بود

او می نواخت

و می نواخت

و برای خدا می نواخت

نمی دانم هما طرزی حکایت پیر چنگی را در مثنوی معنوی مولانا خوانده است یانی؟

پیرچنگی ،خنیاگری بودکه در جوانی به غایت نیکو می نواخت و آواز دلنشینی هم داشت . از این رو چراغ شادی هربزم و خانه بود و نشاط آورهر کاشانه:

آن شنیدستی که در وقت عمر

بود چنگی مطربی با کر و فر

بلبل از آواز او بی خود شدی

یک طرب زآواز خوبش صد شدی

مجلس و مجمع دمش آراستی

وز نوای او قیامت خواستی

چون غبار پیری بررخسار این چنگی خوش آوا می نشیندوآواز خوش او نیز به ناخوشی می گراید. دیگرکسی سراغش را نمی گیردوتنگ دستی او را در هم می پیچد. از این رواز مردمان نا امید می شود و راه گورستان  راپیش می گیرد تا برای خدا بنوازد .او مهمان خدا می شود و می نالد که:

نیست کسب امروز مهمان توام

چنگ بهر تو زنم؛ آن تو ام      

همان سان که نگاه هما به خدا عاشقانه است؛ به همان پیمانه به« سلاخ خانه ی دین» با نفرت نظر می افکند.به همه ی کسانی که انسانیت را باشلاق می کوبند تا بی صدا شود:

نگاه ها بیجان

محبت را در هاون های مسی می کوبند

تا در سلاخ خانه دین بارورش سازند

و با حلوای شب جمعه جوانان

به مسجد ببرند

کوچه ها تاریک

و انسانیت را صد تا شلاق می زنند

تا بی صدا شود

و نه شوری در دل

و نه خیالی در سر

این فرازمی تواندنمونه یی به شمار آید از یکی دو مورد ازرویکردهای اجتماعی هما طرزی دراین کتاب.

دفتر «رقص شگوفه ها»مجموعه یی است از جلوه های غنایی و تغزلی با پوششی از رگه های عرفانی و بافضا سازی استعاری و با حس و عاطفه ی نیرومند.

سروده های هما طرزی فربه است و فربه تر باد!

فرانکفورت

نوامبر 2023

لطیف ناظمی