گور و گردنِ Fraser Tytler ؛ بخش نخست؛ Afghanistan – برگردان: داکتر صبورالله سیاسنگ

اعلی‌حضرت امیر امان‌الله خان آدم پیچیده و مرموز بود و دارای جذابیت و صمیمیتی که از ویژگی‌های فرزندان پاینده‌ خان – بنیان‌گذار خاندان حاکم محمدزایی – به شمار می‌رود. (در نامۀ تعارفی از سوی King George V  پس از امضای معاهدۀ انگلیس-افغانستان، اولین بار “اعلی‌حضرت” خطاب شد و در جون 1926 لقب “پادشاه” را اختیار کرد.)

از نگاه خوی و خصال خانوادگی، میانه‌رو، خوش‌اخلاق و نیکورفتار می‌نمود. در تینس، اسب‌سواری و تیراندازی ورزیده بود. این میهن‌پرست که از عشق به کشورش الهام می‌گرفت، زیاد می‌کوشید تا منافع افغانستان را پیش ببرد و موقفش را در میان ملت‌های آزاد جهان تثبیت کند. در نقش کسی که تا دسمبر 1927 به سفر خارجی نرفته بود، آگاهی نسبتاً خوبی – هرچند سرسری – دربارۀ مسایل جهانی داشت. پس در چه زمینه شکست خورد؟

کلید شخصیت او را شاید بتوان در لکنت‌ زبان با بریده بریده سخن گفتنش یافت و نیز در نداشتن زنخ که نمایان‌گر شتاب‌زدگی، ناسنجیدگی و ناتوانی است. نمی‌توانست مشورت‌دهندگان خوبی برگزیند و می‌گذاشت که مشاوران شروری مانند خانوادۀ بدنام “چرخی” لوگری در امور دولت تأثیر بگذارند، ولی خانواده‌های سرشناسی چون “مصاحبان” را یا تبعید می‌کرد یا نادیده می‌گرفت.

او نه بر بنیاد عقلانیت یا درک نیازهای سرزمینش، بلکه بر اساس تصامیم فوری و دانش ناقص پیش می‌رفت. از همین‌رو، کارش زیادتر به پروژه‌های کاملاً نامناسب یا بالاتر از توان مزدورانش می‌کشید. به این ضعف‌های مهلک، باید افزود: خودشیفتگی بی‌پایه و بلندپروازی بی‌جای ویژۀ مردمان خام و ناآگاه که انقلاب 1929 درس‌های عبرت‌آمیز و سودمندی به آنان داد.

گم شدن امان‌الله، به پشتی‌بانی‌های سازمان‌یافته از آرمانش در صفحات شمال، مرکزی و غرب افغانستان پایان داد. اندکی پیش از آخرین شکست او، سفیرش در مسکو – غلام‌نبی از خانوادۀ بدنام چرخی – با نیروی اندکی که به گمان زیاد از سوی حکومت شوروی تجهیز و تقویت شده بود، از آمو دریا گذشت؛ اما [مردمان] صفحات شمال، کین دشمنانه در برابر امان‌الله داشتند و دولت شوروی هم آمادگی چندانی برای حمایت وسیع از وی نشان نداد. در نتیجه، غلام‌نبی نتوانست از مزارشریف پیش‌تر رود.

در همین زمان، عبدالرحیم – یکی از هواخواهان تاجیک‌تبار بچۀ ‌سقا – روانۀ سمت شمال شد، سپس هرات را گرفت و در آن‌جا نوعی “حکومت جمهوری” بر‌پا کرد. این دستگاه هیچ‌گونه علایق وفاداری به حاکم رهزن کابل نداشت یا کمترین داشت. غلام‌نبی چند هفتۀ دیگر هم در صفحات شمال ماند و پس از شنیدن خبر شکست نهایی امان‌الله، امیدهایش را باخت و واپس به آن‌سوی رود بازگشت.

یگانه نیروی مقاومت در برابر رژیم تازه تنها از ولایت جنوبی [پکتیا] برمی‌خاست. در این‌جا سردار نادر خان و برادرانش پیوسته به مبارزه ادامه می‌دادند.

حاکم رهزنی قدرت کابل را در دست داشت و دست‌یاران ستم‌گرش چیزی شبیه “سلطۀ وحشت” را پیش می‌بردند. حیطۀ صلاحیت امیر بر مردمان خودش در کوهدامن برقرار بود و تا زمانی که پول داشت، همیشه از قبایل پتان هم‌جوارش نیز نیرو جذب می‌کرد. صفحات شمال و به ویژه هرات عملاً مستقل بودند. البته، قبایل پتان در جنوب و شرق – هرچند شاید آمادۀ مبارزه به جانب‌داری از وی می‌شدند – هرگز آمادۀ پذیرش حاکمیت فرزند یک خدمت‌گار/ معمولی تاجیک نبودند.

از سوی دیگر، اینان مزۀ آزادی را چشیده بودند و از دل و جان می‌خواستند تا سرحد امکان محافظتش کنند. افغانستان بی‌رهبر و بی‌ارباب مانده بود. اگر به حال خود رها می‌شد، به گمان زیاد، در چند ماه پارچه پارچه فرو می‌پاشید. این وضعیت از منظر بین‌المللی پر از خطرها تلقی می‌شد. اوضاع مبهم می‌نمود. 

روابط روسیه با افغانستان در چند سال گذشته دست‌خوش دگرگونی‌ها شده بود. پس از 1924 به نظر می‌رسید که دولت شوروی دل‌چسپی فراوان‌تری به امور افغانستان نشان می‌دهد. تمایل بیشتر برای اجرای مفاد پیمان شوروی-افغانستان، پیش‌نهاد تأسیس بانک دولتی و یک شعبه از Vneshtorg (شرکت تجارت دولتی) و پیش‌کش خدمات شهروندان روسی به تعداد کثیر، همه نمایان‌گر سیاست فعال‌تر نفوذ نسبت به گذشته بود. شاید برجسته‌ترین بخش این کارکرد‌ها، گماشتن تقریباً  سی شهروند شوروی در قوای هوایی افغانستان و فراهم آوردن امکانات  برای آموزش خلبانان افغان در تاشکند بود.

این نوازش‌های دوستانه از سوی “خرس روسی” تا اندازۀ زیادی به شخصیت Leonide Stark – سفیر روسیه – که خودش شباهت بیشتر به خرس داشت، نسبت داده می‌شود. 

دنباله: فردا شام