
«سنگشکن» یکی از آن شعرهای رویین است که از چند دهه بد ینسو در شعر معاصر پارسیدری در افغانستانجایگاه بلندی یافته است. این شعر نه تنها پیوسته بر زبان روشنفکران و مبارزان راه آزادی و عدالت اجتماعی جاری بوده؛ بل در حلقات فرهنگی و در میان شاعران نیز جایگاه تحسین بر انگیزی دارد. میتوان گفت سنگشکن با نام رویین پیوند یافته است.
به پندار من این امر برای هرشاعری بسیار مهم است که باید پاره یی از شعرهای او به چنان پذیرشی در میان مردم و آگاهآنجامعه برسد که بتواند ادامۀ هستی شاعر را تضمین کند. اگر شاعری نتواند در زندهگی خویش یک چنین سروده هایی داشته باشد، شاعر ناکامیخواهد بود. شمار شاعران بسیارگوی کم نیستند که در چند دهه شاعری خود حتا بیتی و مصراعی هم از آنها اقبال پذیرش در جامعه را نیافته است.
سالها بود که شیر
زن و فرزند خوده
کت یک پای چلاق
کت یک بیل و کلنگ
نان میداد
سوبکی وخت که ابرای سفید
به سر خانۀ او می آمد
سوبکی وخت که نیش افتو
از سر کوه نمایان میشد
غم هر روزۀ او گل می کد
به غم یافتن نان میشد
سنگشکن بود
او به همراه شریف سنگاش
همه روزای دراز
لنگ لنگان میرفت
از همو پیچ و خم راه که راه دیگراس
سون سنگای کلان
کت یک بیل و جبل
کت یک دانۀ نانی که زنش
بین دستمال گل سیب سرش می بست اش
چشماش امروز تر اس
غم اش امروز به رنگ دیگراس
وختی از خانه برآمد
نه کسی نان اش داد
نه کسی گفت فلانی
شو که شد دیر نیایی که تنا میمانیم
پیش چشم اش زن دلخواه اش مرد
نیمۀ روز پس از سنگ کنی خسته شد، شیشت
او به مانند دگه کم بغلا
سون بدبختی و بیچاره گیاش
چرت بردیش
ای عجب ملک خراب!
اینجه هر سو که ببینی درد اس
اینجه هر سو که ببینی مرگ اس
تا بکی بد بختی،
تا بکی صبر
مه که سالای دراز
سنگ تامیر بزرگا ره به ای پای چلاق
کندم و کندم و آخر
هی چی شد؟ هیچ!
یک شو ام طفلم و بیچاره زنم
به شکم سیر نشد
دست پر اوله ده اینجه خوار اس
همه از دیدن ما بیزار اس
اف که نادان بودم
حالی میدانم که
بخت ما کم بغلا یک رنگ اس
روی اونای دیگه
همه از زردی رخسارۀ ما گلرنگ اس
خون ما میره به یک جوی از اونا یک جوی
راست می گفت شریف:
بین خانا و فقیرا جنگ اس
قامت شیر از سر سنگ بلن گشت
او به خورشید که مغرور و بزرگ
سون او می خندید
خیره شد
خشم در چهرۀ او میجوشید
به صدا گفت : شریف … شریف …شریف !
و از آن سوی صدایی برخاست: شیر!
کوهها گفت که شیر…شیر…شیر!
سیمرغهای بیآشیانۀ البرز،ص ص 250-254.
شعر سنگشکن از دو نقطه نظر بسیار اهمیت دارد. نخست از نظر زبان دو دیگر از نظر محتوا. این شعر با استفاده از زبان گفتار سروده شده است .شاید چنین کاری برای آنهایی که به اشرافیت زبانی معتاد اند چندان خوش آیند به نظر نیاید و شاید هم چنین کاری را امر سادهیی انگارند؛ اما به پندار من سرایش با استفاده از زبان گفتار آنهم برای شاعرانی که شعرشان پیوسته از نوع زبان متعالی و فاخر بر خوردار بوده، کاریاست دشوار.
رویین این کار را با موفقیت انجام داده است. آنهم در وزن آزاد عروضی، در دهۀ پنجاه خورشیدی که هنوز این شیوه راه بسیار کوبیده شده و همواری نبود. من در ادبیات معاصر به یاد ندارم که شاعر دیگری در چنین فرمی با چنین زبانی دست به سرایش زده باشد؛ اما پیش از رویین در ایران شاعرانی چون احمد شاملو و فروغ فرخزاد شعرهای بلندی با استفاده از زبان گفتار سروده اند که میتوان از پریای شاملو و مرز پر گهر، فروغ یاد کرد.
شعر سنگشکن شعری است سیاسی از گونۀ شعر پایداری؛ آمیخته با گونهیی بینش طبقاتی. این شعربیان نامۀ زندهگی سنگشکنی است به نام شیر. شاعر او را الگویی میسازد برای پیش آهنگی یک حرکت تحول طلبانۀ اجتماعی_ سیاسی. در نهایت به هدف یک انقلاب سیاسی – اجتاعی و ایجاد یک نظام عادلانه. برای آن که این سنگشکن میتواند زنجیر شکن نیز باشد و میتواند دریک انقلاب سیاسی – اجتماعی اشتراک کند و زنجیرها و صخره هایی را که در میان انسانها تفاوت ایجاد کرده اند،بشکند.
شیر در دامنۀ کوهی سنگ می شکند و این سنگها در ساختمانهای چندین طبقهیی سرمایه داران، زور مندآنجامعه به کاربرده میشود؛ اما او خود سرپناهی ندارد. زن و کودک اش را نمیتواند نان شکم سیر دهد. شاعر میخواهد بگوید: این سنگشکن است که تولید میکند و اما از تولید اجتماعی سهمی ندارد. شاعر از اینجا نیاز انقلاب اجتماعی را به میان می آورد.
شیر تنها نیست کمبغلهای دیگر نیز با اوست. آنهای که آب شان با آب زورمندان در یک جوی جاری نمیشود. شیر دوستی دارد به نام شریف. او نیز سنگشکن است. در پایان شعر، شیر به بدبختی هایش می اندیشد و سخنان شریف را به یاد می آورد که میگفت: در میان تهیدستان و زرمندان جنگ است. شیر از سر سنگ قامت بر می افرازد و شریف را صدا میزند. این صدا، صدای همبستهگی آنهاست. این صدا در کوهها میپیچید گویی همۀ کوهها را به داد خواهی فرامیخواهد .صدا های آنها با هم در می آمیزند، بلندتر و رساتر میشوند. پژواک صداهای آنها همۀ کوهستان را بیدار میسازد. گویی کوهها با آنها همصدا میشوند.
شاعر با در هم آمیزی این صداها میخواهد این پیام را بفرستد که اتحاد و همبستهگی تهیدستان در برابر زورمندان یگانه راه نجات آنهاست. هدف از این اتحاد همانا رفتن به سوی یک انقلاب اجتماعی – سیاسی است.
پرتو نادری
·
«سنگشکن» یکی از آن شعرهای رویین است که از چند دهه بد ینسو در شعر معاصر پارسیدری در افغانستانجایگاه بلندی یافته است. این شعر نه تنها پیوسته بر زبان روشنفکران و مبارزان راه آزادی و عدالت اجتماعی جاری بوده؛ بل در حلقات فرهنگی و در میان شاعران نیز جایگاه تحسین بر انگیزی دارد. میتوان گفت سنگشکن با نام رویین پیوند یافته است.
به پندار من این امر برای هرشاعری بسیار مهم است که باید پاره یی از شعرهای او به چنان پذیرشی در میان مردم و آگاهآنجامعه برسد که بتواند ادامۀ هستی شاعر را تضمین کند. اگر شاعری نتواند در زندهگی خویش یک چنین سروده هایی داشته باشد، شاعر ناکامیخواهد بود. شمار شاعران بسیارگوی کم نیستند که در چند دهه شاعری خود حتا بیتی و مصراعی هم از آنها اقبال پذیرش در جامعه را نیافته است.
سالها بود که شیر
زن و فرزند خوده
کت یک پای چلاق
کت یک بیل و کلنگ
نان میداد
سوبکی وخت که ابرای سفید
به سر خانۀ او می آمد
سوبکی وخت که نیش افتو
از سر کوه نمایان میشد
غم هر روزۀ او گل می کد
به غم یافتن نان میشد
سنگشکن بود
او به همراه شریف سنگاش
همه روزای دراز
لنگ لنگان میرفت
از همو پیچ و خم راه که راه دیگراس
سون سنگای کلان
کت یک بیل و جبل
کت یک دانۀ نانی که زنش
بین دستمال گل سیب سرش می بست اش
چشماش امروز تر اس
غم اش امروز به رنگ دیگراس
وختی از خانه برآمد
نه کسی نان اش داد
نه کسی گفت فلانی
شو که شد دیر نیایی که تنا میمانیم
پیش چشم اش زن دلخواه اش مرد
نیمۀ روز پس از سنگ کنی خسته شد، شیشت
او به مانند دگه کم بغلا
سون بدبختی و بیچاره گیاش
چرت بردیش
ای عجب ملک خراب!
اینجه هر سو که ببینی درد اس
اینجه هر سو که ببینی مرگ اس
تا بکی بد بختی،
تا بکی صبر
مه که سالای دراز
سنگ تامیر بزرگا ره به ای پای چلاق
کندم و کندم و آخر
هی چی شد؟ هیچ!
یک شو ام طفلم و بیچاره زنم
به شکم سیر نشد
دست پر اوله ده اینجه خوار اس
همه از دیدن ما بیزار اس
اف که نادان بودم
حالی میدانم که
بخت ما کم بغلا یک رنگ اس
روی اونای دیگه
همه از زردی رخسارۀ ما گلرنگ اس
خون ما میره به یک جوی از اونا یک جوی
راست می گفت شریف:
بین خانا و فقیرا جنگ اس
قامت شیر از سر سنگ بلن گشت
او به خورشید که مغرور و بزرگ
سون او می خندید
خیره شد
خشم در چهرۀ او میجوشید
به صدا گفت : شریف … شریف …شریف !
و از آن سوی صدایی برخاست: شیر!
کوهها گفت که شیر…شیر…شیر!
سیمرغهای بیآشیانۀ البرز،ص ص 250-254.
شعر سنگشکن از دو نقطه نظر بسیار اهمیت دارد. نخست از نظر زبان دو دیگر از نظر محتوا. این شعر با استفاده از زبان گفتار سروده شده است .شاید چنین کاری برای آنهایی که به اشرافیت زبانی معتاد اند چندان خوش آیند به نظر نیاید و شاید هم چنین کاری را امر سادهیی انگارند؛ اما به پندار من سرایش با استفاده از زبان گفتار آنهم برای شاعرانی که شعرشان پیوسته از نوع زبان متعالی و فاخر بر خوردار بوده، کاریاست دشوار.
رویین این کار را با موفقیت انجام داده است. آنهم در وزن آزاد عروضی، در دهۀ پنجاه خورشیدی که هنوز این شیوه راه بسیار کوبیده شده و همواری نبود. من در ادبیات معاصر به یاد ندارم که شاعر دیگری در چنین فرمی با چنین زبانی دست به سرایش زده باشد؛ اما پیش از رویین در ایران شاعرانی چون احمد شاملو و فروغ فرخزاد شعرهای بلندی با استفاده از زبان گفتار سروده اند که میتوان از پریای شاملو و مرز پر گهر، فروغ یاد کرد.
شعر سنگشکن شعری است سیاسی از گونۀ شعر پایداری؛ آمیخته با گونهیی بینش طبقاتی. این شعربیان نامۀ زندهگی سنگشکنی است به نام شیر. شاعر او را الگویی میسازد برای پیش آهنگی یک حرکت تحول طلبانۀ اجتماعی_ سیاسی. در نهایت به هدف یک انقلاب سیاسی – اجتاعی و ایجاد یک نظام عادلانه. برای آن که این سنگشکن میتواند زنجیر شکن نیز باشد و میتواند دریک انقلاب سیاسی – اجتماعی اشتراک کند و زنجیرها و صخره هایی را که در میان انسانها تفاوت ایجاد کرده اند،بشکند.
شیر در دامنۀ کوهی سنگ می شکند و این سنگها در ساختمانهای چندین طبقهیی سرمایه داران، زور مندآنجامعه به کاربرده میشود؛ اما او خود سرپناهی ندارد. زن و کودک اش را نمیتواند نان شکم سیر دهد. شاعر میخواهد بگوید: این سنگشکن است که تولید میکند و اما از تولید اجتماعی سهمی ندارد. شاعر از اینجا نیاز انقلاب اجتماعی را به میان می آورد.
شیر تنها نیست کمبغلهای دیگر نیز با اوست. آنهای که آب شان با آب زورمندان در یک جوی جاری نمیشود. شیر دوستی دارد به نام شریف. او نیز سنگشکن است. در پایان شعر، شیر به بدبختی هایش می اندیشد و سخنان شریف را به یاد می آورد که میگفت: در میان تهیدستان و زرمندان جنگ است. شیر از سر سنگ قامت بر می افرازد و شریف را صدا میزند. این صدا، صدای همبستهگی آنهاست. این صدا در کوهها میپیچید گویی همۀ کوهها را به داد خواهی فرامیخواهد .صدا های آنها با هم در می آمیزند، بلندتر و رساتر میشوند. پژواک صداهای آنها همۀ کوهستان را بیدار میسازد. گویی کوهها با آنها همصدا میشوند.
شاعر با در هم آمیزی این صداها میخواهد این پیام را بفرستد که اتحاد و همبستهگی تهیدستان در برابر زورمندان یگانه راه نجات آنهاست. هدف از این اتحاد همانا رفتن به سوی یک انقلاب اجتماعی – سیاسی است.
پرتو نادری
·