اشک سیل آسا  : استاد محمد اسحاق ثنا

رفتی و با رفتنت روی غزل بی رنگ شد

سکته گی ایجاد کرد و اوزان قوافی تنگ شد

خانهء دل گرم بود اما ز بعد رفتنت 

سرد و یخ بندان به سان درهء سالنگ شد

اشک می بارم  زدیده سیل آسا روز و شب 

بنگر، اطرافم از این توفان چو رور گنگ شد

می تپد در سینه مرغ دل به صد شور و فغان 

می کشد آه و فغان ، از زنده‌گی دل تنگ شد 

بی نوا هر چند نالد نشنود کس ناله اش 

گوش مردم گوییا کر گشت و هر دل سنگ شد 

آرزو این بود روزی تا به کام دل رسم 

گام بنهادم به ره، دردا که پایم لنگ شد 

محمد اسحاق ثنا 

ونکوور کانادا