نگاهی به “قبلۀ سوم”(سرگذشت یک نسل بربادرفته) :

ماه گذشته، بنگاه انتشارات “کتاب کابل”/ تورنتو، کانادا از چاپ “قبلۀ سوم” (نوشتۀ نجیب روشن) مژده داد. در مقدمۀ این اثر آمده است: “منظور از “قبلهٔ سوم” واشنگتن است./…/ ببرک کارمل بعد از تغییرات در سیاست شوروی دوران گرباچف طی یک صحبت خصوصی گفته بود: “قبلهٔ اول [مکه] را از دست داده بودیم، حالا قبلهٔ دوم [مسکو] را نیز از دست دادیم”.

کتاب که به نسل جوان اهدا شده، در ده فصل با تحلیل تاریخی از اوضاع عمو‌می‌افغانستان – مقارن تأسیس جریان دموکراتیک خلق – آغاز و با بررسی سرنوشت مارکسیزم در قرن حاضر پایان می‌یابد.

نجیب روشن در فصل “چگونه حزبی شدم؟” و چند جای دیگر، می‌گوید که مسئوول تبلیغ، ترویج و آموزش ناحیۀ پنجم حزبی شهر کابل بود و سپس به حیث “مربی اساس‌نامۀ در ریاست امور سیاسی وزارت امنیت دولتی به حیث کارشناس کمیتۀ کنترول حزبی در کمیتۀ مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان خدمت کرده است”. به این ترتیب، نگاه او به قضایایی که می‌پردازد، نگاه متعهدانه از درون است. نویسندۀ کتاب امروز هم در برابر دو جنبش چپ (مشتقات شعلۀ جاوید) و راست‌گرایان (تنظیم‌های جهادی/طالبی) موضع قاطع دارد و نرمش – حتا دپلماتیک – به آنان نشان نمی‌دهد.

گزافه نخواهد بود اگر بگویم آن‌چه در “قبلۀ سوم” خواندم، تا کنون در کمابیش پنج‌هزار صفحه از نویسندگانی چون نبی عظیمی، سلطان‌علی کشت‌مند، دستگیر پنجشیری، صالح‌محمد زیری، نظیف‌الله نهضت، قدوس غوربندی، وکیل، جنرال قادر، کریم میثاق، اقبال وزیری، میرصاحب کاروال و سایر نویسندگان دو جناح خلق و پرچم ندیده بودم. 

در “قبلۀ سوم” این سوژه‌ها برایم تازگی داشت: ناگفته‌هایی دربارۀ حذف نورمحمد تره‌کی، زیرلایۀ رجعت عقیدتی داکتر نجیب‌الله، سلطان‌علی، کریم میثاق و محمدرفیع به اسلام سیاسی، وجه مشترک پنهانی محمدداوود، محمدحسن شرق و شاه‌محمد دوست، کلید معمای ترور میراکبر خیبر، نقش پولیسی شوروی در سه ماجرای خونین (کودتای خلقی هفت ثور ۱۳۵۷، کودتای پرچمی شش جدی ۱۳۵۸ و کودتای شهنواز تنی شانزدۀ حوت ۱۳۶۸)، بازتاب چهار مرگ فراموش ناشدنی (فاروق یعقوبی، انجنیر باقی، اسدالله ستیزا و حامد کام‌بخش) و شبکۀ نقاب‌داران پرچمی و خلقی در پشت پردۀ پلینوم هژده 

اشاراتی به سطرهای اولیۀ سیزده پاراگراف زیرین نمای مینیاتوری از “قبلۀ سوم” خواهد داد:

۱

رهبران حزب بر صفوف خود اعتماد نداشتند، زیرا با نگرانی زیاد تصور می‌کردند که مبادا با داشتن پاسپورت از افغانستان بیرون شویم و در اروپا پناهندگی بدهیم. /…/ تکان‌دهنده این‌که در همان رژیم به “فرارهای قانونی” فرصت می‌دادند و در بدل رشوه در رده‌های رهبری – از جمله در مرکز ادارهٔ استخبارات رژیم (خدمات اطلاعات دولتی/ خاد) امر صدور پاسپورت به غیرحزبی‌ها و حتا “عناصر ضد انقلاب” داده می‌شد. /…/ نگارنده در مورد فساد در ادارات “خاد” که برخی از اشخاص بلند رتبهٔ آن اداره، از مدرک دادن پاسپورت و قبالهٔ منازل فروشی، به میلیون‌ها افغانی درآمد داشتند، نوشته است.

۲

 ادعای سودجوئی سلطان‌علی کشت‌مند در رابطه با فروش طیارهٔ “دی‌سی ۱۰” آریانا، حرف تازه و تنها از آدرس قدوس غوربندی نیست. از قبل وسیعاً گفته می‌شد که موصوف از همان مدرک سود هنگفت برده است. /…/ در مورد استفاده‌جوئی‌های کریمه کشت‌مند نیز حرف‌هایی وجود دارد. زمانی که نگارنده “مجلهٔ آزادی” را مدیریت می‌کرد، یکی از افغانان مقیم مسکو، در رابطه با قاچاق طلا توسط خانم کشت‌مند نوشته بود که او چگونه در میدان هوایی مسکو گرفتار شد و در بازداشت قرار داشت، تا این‌که به کمک حبیب منگل – سفیر افغانستان در مسکو – از بند رها گردید.

۳

اگر ‌نجیب‌الله را ظاهراً پلینوم هژده بحیث رهبر حزب انتخاب کرد، محمود بریالی در کدام مجلس حزبی به‌حیث رهبر جناح مخفی جای کارمل را گرفت و حتا مؤفق شد مذاکرات جبل‌السراج را آماده و تسلیمی قدرت به افراد احمدشاه مسعود را تدارک ببیند؟/…/ موصوف به مثابهٔ یگانه “شهزاده” که بعد از وفات “پادشاه” به قدرت می‌رسد، مقام رهبری پرچمی‌ها را اشغال کرد. مضحک‌تر زمانی بود که پس از مرگِ بریالی، “کاوه” (پسر ببرک کارمل) را در همان مقام در بخش ارو‌پائی بالا کشیدند، کسی که هیچ شناختی از جامعهٔ افغانستان و حتا داخل جنبش چپ نداشت و در آوان نوجوانی از جانب پدر که مبادا از مقام ریاست جمهوری‌اش سؤ استفاده کند و او را بدنام سازد، به شوروی فرستاده و آنجا بزرگ شده بود.

۴

وقتی عبدالرشید آرین رئیس كمیسیون کنترُل حزبی، امور دفتری را به عبدالرشید وزیری (رئیس جدید) تحویل می‌داد، كلید الماری دوسیه‌های حفظ شدهٔ متهمین حزب را که به صدها پرونده و هزاران ورق می‌رسیدند، صرف در حضور صالح‌محمد زیری به او تسلیم داد. آن اسناد، مدارک انکارناپذیری بودند که باید قانوناً به دوران ‌می‌افتیدند و متخلفین مجازات می‌شدند؛ اما بنابر مصلحت‌های نامؤجه که [در داخل کتاب] اشاره شد، هیچ متخلفی مجازات ندید. برعکس، کسانی که مغایر اخلاق و اصول حزبی مرتکب وحدت‌شکنی، فرکسیون‌بازی، رشوه‌ستانی، اختلاس، سؤاستفاده از مقام، قتل‌های عمدی، عیاشی و حتا تجاوز به نوامیس دیگران متهم بودند، نه تنها مجازات نشدند، بلکه ارتقای حزبی و دولتی نیز دریافت کردند.

۵

نه تنها مشاورین شوروی، بلکه بخشی از سران حزب کمونیست اتحاد شوروی نیز در رابطه با قضیۀ افغانستان به اصطلاح “خلقی” و “پرچمی” شده بودند؛ قسمی که خلقی‌های شان دو دسته می‌شدند: طرف‌داران تره‌کی و طرف‌داران امین؛ اما پرچمی‌های شان چهار حصه شده بودند: مدافعین خط کارمل، پشتی‌بانان نجیب، هواداران عبدالرشید دوستم و حامیان مجاهدین.

۶

 ‌سلطان‌علی کشت‌مند روی و آبرو ندارد تا از “هم‌فکری و یاری و رفاقت” با ببرک کارمل که ضمن پیامی به محفل هشتاد سالگی او ارسال کرده بود، دم بزند و بیش از این به صحنه‌سازی‌های بی‌حاصل و مضحک ادامه دهد. ماسک‌های دروغین کشت‌مند و سایر اشتراک کننده گان پلینوم هژده با انتشار کتاب آقای زیری، بیشتر از هر وقت دیگر پائین افتاده است.

۷

بیانیهٔ ببرک کارمل به‌حیث یک افغان و رهبر آیندهٔ افغانستان، نباید از رادیوی برون‌مرزی پخش می‌گردید. چه نیاز بود تا رهبر سیاسی خبر سقوط نظام را با صدای خود به اطلاع مردم برساند؟! مگر در همچو حالات – در سراسر کشورهای جهان – آواز نطاق عادی کفایت نمی‌کرد؟ /…/ اگر آن رویداد ضرورت به سخن‌رانی می‌داشت، بهتر بود حین برگشت کارمل از تبعید در شهر مرزی حیرتان یا در میدان هوائی کابل طی مراسم رسمی و باشکوهی صورت می‌گرفت. برعکس، شیوهٔ عمل شوروی‌ها، به شخصیت سیاسی و جایگاه اجتماعی کارمل در بین مردم، آسیب فراوان رسانید.

۸

کارمل باید در مورد چگونگی اطلاع رسانی خبر سقوط امین و برگشت خودش به کشور که زیر نام “سوار بر تانک روسی” مورد طعنه و انتقاد حریفان سیاسی قرار گرفت، تصمیم می‌گرفت؛ اما بحیث یک انترناسیونالیست و سویتیست به نقش و مقام شوروی در سطح جهان که در حمایت از جنبش‌های آزادی بخش ملی ایفأ می‌کرد، به شکل افراطی ارج گذاشت و به عواقب و باریکی‌های آن توجه نکرد./…/ حوادث و رویداد‌های آن بُرهه چنان سریع و برق‌آسا بودند که حتا رهبران پرچمی نیز نتوانستند به سازمان‌دهی درست امور بپردازند. فکر نمی‌کنم شخص ببرک کارمل متوجه آن باریکی‌ها و میکانیزم غلط تعویض قدرت در ششم جدی ۱۳۵۸ نشده باشد، ولی با تأسف هیچ‌گاه در آن موارد خود را انتقاد نکرد.

۹

ببرک کارمل در سخن‌رانی‌هایش، از همان القاب دوران خلقی‌ها (انقلاب شکوهمند ثور) نام می گرفت، در حالی‌که هفت ثور کودتای تمام‌عیار بود؛ ولی چون کارمل بنابر همان ارادتی که به کشور شوراها داشت، فکر می‌کرد شوروی می‌تواند کودتا را به انقلاب تبدیل کند.

۱۰

سران و بزرگان دستگاه حزب و دولت برای کسب مقام و امتیاز، نوبت، استعداد و استحقاق را نمی‌شناختند. آن‌ها برعلاوهٔ غضب مقامات عالی حزبی-دولتی، از داشتن منازل امن و راحت، سفرهای تفریحی، تداوی‌های برحق و ناحق رایگان به خارج و بورس‌های تحصیلی برای فرزندان و حتا اقارب خویش، سود‌های فراوانی بردند. /…/ همه تلاش داشتند هم تحصیل کنند و هم زنده بمانند و از بورس‌های تحصیلی کشورهای دوست مستفید شوند. شکایت‌هایی وجود داشتند که اغلب بورس‌ها به خانواده‌های زورگویان و رهبران حزب داده می‌شوند. یک تن از کسانی که در این زمینه سر زبان‌ها بود و پیهم انتقاد می‌شد، دومین فرد حزب و دولت رفیق سلطان‌علی کشت‌مند بود. او علاوه بر برادران و سایر اعضای خانواده، حتا به فرزندان آشپزش نیز بورس تحصیلی به شوروی داده بود.

۱۱

با توسعهٔ جنگ و تبدیل شدن کابل به حکومت‌های تیپِ ملوک‌الطوایفی که حتا برخی بیعت‌کنندگان از جمله عبدالحق علومی ترور شدند، جنرالان و بلندرتبه‌های حزب در مشوره با “آمر مسعود” و اخذِ سفریه‌های دالری (می‌گفتند: ده‌هزار دالر)، به سوی ارو‌پا متواری شدند. دیری نگذشت که دو گروه مخالف به سرکردگی محمود بریالی و نورالحق علومی پدید آیند و دَورِ دیگر دسته‌بندی‌ها و جناح‌بازی‌ها آغاز گردد. با درگیر شدن بریالی و علومی در ارو‌پا، سوال دیگری به‌ وجود آمد: وقتی آن دو در تسلیمی قدرت به احمدشاه مسعود و مخالفت با مصالحهٔ ‌نجیب‌الله متفق‌الرأی بودند، چرا بعد از تسلیمی قدرت و مهاجرت به ارو‌پا به دو گروه دشمن تبدیل شدند: اولی “نهضت میهنی” را ساخت و دومی “حزب متحد ملی” را و تا آخر و سقوط دوم (جمهوری اسلامی) دشمنانه در برابر هم‌دیگر قرار داشتند؟

۱۲

بریالی به مثابهٔ مهم‌ترین چهره بعد از کارمل در میان پرچمی‌ها، قبل از حوادثِ یازدهم سپتامبر همیشه از احیای ح.د.خ.ا. حرف می‌زد و با همان وعده و بهانه، حتا کمک‌های مالی جمع‌آوری و محفل‌ها دایر کرد. /…/ اما هیچ حرکت و اقدام عملی برای احیای حزب نکرد. دلیلش معلوم بود: استخبارات وقت شوروی که بریالی را “سرتیم” گروهی از رهبران و نظامیان برای تسلیمی قدرت به آمر مسعود مقرر کرده بود، به معنای آن بود که در تفاهمات امریکا-شوروی زمان گورباچف، نه تنها قدرت دولتی باید به مجاهدین سپرده می‌شد، بلکه چپ دیروز نیز باید از درون و بنیاد نابود و ویران می‌گردید. 

۱۳

یکی از کادرهای سابقه‌دار ح.د.خ.ا. در صحبت‌ تیلفونی با نگارنده، چنین قصه کرد: “روزی به احوال پُرسی محمود بریالی رفتم و ضمن گفت‌وگو‌ها پرسیدم: برخی مدعی اند که شماری از اعضای رهبری حزبِ ما اجنت‌های استخبارات شوروی بودند. شما چه می‌گوئید؟ بریالی در جواب گفت: بهتر است سوال کنی، کدام‌ها نبودند؟”

روایت “قبلۀ سوم” به چندین راز بسا بزرگ‌تراز اشاراتی که در بالا آمده اند، پرداخته است. گمان می‌برم با پخش این کتاب، گزارش‌گران زیادی چون انیسه شهید، سمیع مهدی، رزاق مامون، مصدق پارسا، مختار لشکری، کارکنان هشت صبح، اطلاعات روز، افغانستان انترنشنل و … خواهان پاسخ‌های فراوانی به پرسش‌های شان از نجیب روشن خواهند شد.

در فصل دهم “قبلۀ سوم” سطر جالبی خواندم: “یگانه حزبی که کاملاً و از بنیاد فروغلتید، حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود”. 

گرچه من به اندازۀ نجیب روشن از درون این ساختار آگاهی ندارم و می‌دانم زندگی با هرگونه پیش‌گویی بیگانه است، می‌افزایم: 

حزب دموکراتیک خلق افغانستان از تهداب فروپاشیده باشد یا نباشد، اگر هواخواهان، دوست‌داران و بازماندگانش فردا بخواهند “کنگرۀ سوم” را برگزار کنند، ناگزیر خواهند بود “قبلۀ سوم” را دست‌کم یک بار بخوانند، ولو در فرجام بر ٪۹۰ آن – به هر دلیلی – چلیپا بکشند.

[][]

کانادا/ چهاردهم دسمبر ۲۰۲۴