تعمقِ سطحی؛ بر تفکر فلسفی استاد پژواک

وقتیکه بحث از فلسفه وفلاسفه به میان میآید، اتومات فکرما به فلسفه وفلاسفه یونانی برمیگردد، طبعا” جریان ها و اشخاص فلسفی یونان باستان درگستره دنیای تعقلی-فلسفی قابل بحث وتوجه است، میراث تفکری-فلسفی آنها برای بشر؛ هنوزهم درخور غور و تامل است.

از چشم انداز دیگر؛ من به این باور هستم که حتی تا حد ممکن؛ چه اگاهانه ویا به شکل ذاتی وفطری هر انسان به یک نحوه با مسایل تعقلی-فلسفی سروکار و داروندار دارد، ذات انسان تفحص گر و جستجو گراست؛ این تفحص ممکن زوایا و جوانب مختلف و متنوع داشته باشد، من میخواهم برای اثبات این نظر خود به چندمثال رجوع واکتفا کنم:

چندی پیش در یک ده دور افتاده وطن؛ دربخش طبابت فعالیت داشتم، طبعا” تقاضای ساحه کار ما همین بود که با مردم اهالی دید و بازدید، صحبت ومشاورت متقابل داشته باشیم، در لابلای صحبتها و نظریات متبادل؛ دربرخی مواقع به سخنهای از همصحبتان متوجه میشدم که سراسر از معنا و محتوای بکر فلسفی رنگ و بو داشته و مملو از مسایل وابسته به زنده گی از طرز دید منتقدانه فلسفی بوده، با کمال عمق قلبی و بدون کدام تصنع وآلایش.

این سخنها برایم از ناحیه ادبیات مردمی وشفاهی نیز دلچسپ وممتاز بود و مرا به یاد قول قوی، جامع ومستدل (میرویس خان نیکه) میانداخت که فرموده است: ( پوهه اوتدبیر یوازی په ښارونوکې نشته؛ بلکې په دې غرونو اورغونوکې هم ډېره لوړه پوهه اوعقل شتون لري).

کاملاً این سخن پخته ومنطقی مرحوم لوی (نیکه) برایم مثالها و مصداقها را ثابت میساخت، مثلاً مردمحسن در مورد مقایسه خاصیتها و ماهیتهای زنده گی اجتماعی نیم قرن پیش با امروز بحث میکرد، رشته سخن را از چگونگی جریان زنده گی شروع میکرد، مزیتها و معایب را بازگو میکرد، شیوه تغیر زنده گی را ازلحاظ اجتماعی نقد میکرد، با وجودیکه شخص متکلم و منتقد؛ به شیوه طرز تفکر انتقادی و تعقلی خود متوجه نبود ولی؛ به شکل از اشکال طرز دید ایشان برمیگردید به تفکرِ برزنده گی ودید فلسفی.

در رابطه این بحث به میان آمده؛ میخواهم یک خاطره چندسال پیش ژورنالستیک خودرا نیز با شما عزیزان شریک کنم: برنامه رادیویی داشتیم بامحتوای کاملا” ادبیات تحلیلی؛ یکی ازبزرگان این حوزه را برای تحلیل (ادبیات ولسی) یا(شفاهی) دعوت نمودم تا در مورد نیاز و راهکار برای نظم وانسجام این بخش ادبی تحلیل کند؛ مهمان گرامی ما؛ برخلاف توقع؛ یک دم با تمام قاطیعت به مسله ای دست بردن به ادبیات مردمی، تحقیق و تدقیق درآن مخالفت شدید خود را اظهار نموده و گفت (این سرمایه معنوی ما؛ نیاز به تحقیق وانسجام ندارد بگذارید!همینطوربه حالت طبیعی خودبماند، تاشکارِ تصنع و تکلف نشود!).

بلآخره برنامه را به یک شکل به اتمام رساندیم، اما! نظر منتقدانه مهمان بزرگوار ما؛ من هنوز هم به تفکر و تعمق وا میدارد، و همواره در این مورد فکر میکنم که ذات وفطرت انسان به اساس حکمت الهی کم وبیش مزیت تعقلی وفلسفی خود را دارد بدون اینکه آنرا تقلید ویا اقتباس کرده باشد، به طور مثال ما در ادبیات ولسی پښتو فورم مخصوص و منحصِر به فرد داریم که آنرا میگوید (لنډۍ)، من به اطمینان کامل به عرض میرسانم که حتی دریک لنډۍ؛ ما یک بحث کاملاً دیالیکتیک فلسفی را دریافته میتوانیم.

بحث باشد که کاملاًمضمون فلسفی داشته باشد: (څانګه به نن سبا کې ګل شي__مايي په سرکې سرې غوټۍ لیدلي دینه).

محتوای این لنډۍ ازدید تعقلي بیان کننده امید سرشار به زنده گی است، بنا” فلسفه تداوم ارزو ها و امیدها به زنده گی را برای انسان سرگردان درگیر و دار زندگانی تلقین میکند.

هدفم از این مباحث حاشوی ومقدماتی این است که درکلیت موضوع؛ هرانسان طرز تفکر فلسفی دارد، بغیر از اینکه این طرز دید را در کدام رشته منسجم و منظم اکادمیک کسب کرده باشد.

حال میایم به اصل و متن سخن؛ از دیدگاه این زاویه که استادان بزرگ علم وعرفان شعورا”به اساس مطالعات و تلقینات گوناگون فلسفی به اساس ذوق و سروکار به ایچنین مباحث رو میاورد؛ و به موضوعات ومسایل فلسفی محشور و مشغول میشود این یک بخش از استناد عنوان این مختصر بوده میتواند، که بدون شک استاد فرهیخته و فرزانه ما؛ که استادپژواک مرحوم باشد، درعمق مطالعات ومباحثات این چنین تیوریها و نظریات مطروحه وارد و شامل میباشد، استاد، با دیدگاه و جهانبینی وسیع علمی-تفکری؛ با مسایل فلسفی و فلاسفه مختلف جهان اگاهی ومطالعه دارد، که مسلم است در تخلیقات وتحقیقات خویش به عنوان مخزن و منبع علمی-تفکری ازآن استفاده نموده است.

اما! چیزیکه بسیار مهم و قابل بحث است طرز دید منتقدانه واصلاح گونه استاد با مسایل که محتوای فلسفی وتعقلی داردمیباشد، عدم سازش بدون تفکیک و تنقید محاسن و معایب یک مسله و نظریه علمی-فلسفی یکی از ویژه گی های مهم طرز دید استاد پژواک در عرصه همچون مسایل بوده و میباشد، فلسفه وجودی این گونه طرز دید، طبعا”که خود فلسفه دیگر دارد.

استادپژواک دردنیای تخلیقی خود هم در قالب نظم و هم در گستره نثر؛ به مسایل فلسفی، به شیوه فلیسوفانه پرداخته و به مسایل بسیار باریک و ظریف که خاصه یک فلیسوف پخته کار میباشد، تماس داشته و آنها را به بحث، تنقید، مناقشه و تردید کشانیده است.

بیدار اگر شویم ز رویای زنده گی

فارغ چو خواب مرگ ز تعبیر می شویم

یکی از تبحر فلسفی بزرگان این حوزه؛ پرداختن به مسایل متضاد و مشرح کردن حکمت وجودی اینچنین موارد میباشد، که به یقین؛ استاد پژواک در بیت فوق هم مخاطب را به تعمق تفکری و بیدارشدن در فلسفه زنده گی تشویق وترغیب میکند و هم مسله متضاد مرگ و زنده گی را مطرح میسازد، اشراق معرفت و ادراک حقیقت از این واضحتر میتوان؛ چه باشد؟

در یک بحث از بزرگ هنری و فلسفی یونانی-امریکایی (جبران خلیل جبران) راجع به فلسفه زنده گی خواندم که میگوید آغاز، جریان و آنجام زنده گی متشکل از این سه حرف است( مینه=ژوندو سرانجام آن یعنی مرگ). به این معنی که زنده گی بین این دوحرف(م《ژ》م) بوده و بس.

استادپژواک نیز دیدگاه فلسفی را به ماهیت زنده گی دارد.

دغه ساه چې ما کې وینې زما نه ده

ژوندی بل دی زه يې سیوری د ژوندون یم

مرګ منزل دی د سپېڅلي ژوندون لاره

لالهاند ځکه په لاره د ژوندون یم.

در ابیات فوق؛ استاد پژواک به اساس دید فلسفی خود به موضوع مرگ و زنده گی اشارات میکند، استاد به زبان فلسفی به عدم اختیارانسان، در دوام زنده گی اشاره میکند، و سرانجامِ این سفر حتمی ونابرگشت را تذکر میدهد.

چاویل چې د میني ګل رژېږي نه؟

داسي ګل؛ هډو زمایاديږي نه!

بحث بازهم؛ همان قطعی بودن مرگ و اختتام زنده گیست! (ګل) استعاره است از زنده گی که بلآخره به نوبه خود طوفان خزان (مرگ) آنرا محوه خواهدکرد.

په دستور د زمانې باندي ځان پوه کړه!

پایښت بوله استثنی؛ قانون گذر دی

بلی! این امر مسلم ودستور تغیر ناپذیر است که برای ما؛ بقای نیست، و قانون زنده گی فقط و فقط سفر است، گذراست و در فرجام ممات.

باز هم تلاش فلسفی استاد برای روشنی انداختن و دعوت به تفکر فلسفی به مخاطبان و همزبانان خویش بوده که هوش ما؛ هنوز هم به همچو مسایل دقیقتر و روشنتر ملتفت باشد.

استاد عبدالرحمان پژواک، هم در جنبه های تخیلاتی وهم در محسوسات مشاهدتی خویش ژرف عمیق و دید دقیق به مسایل فلسفی دارد، اینکه ما؛ مسله تفاوت، ابتکار و نو اندیشی دیدگاه فلسفی استاد را مطرح میکنیم، طبعا” که قوه حمایوی نبوغ فکری استاد مرا در این مسله استعانت میکند.

استاد؛ یک نوشتار بسیار عالی در گستره هنر و ادب دارد که هم میتوان آنرا داستان کوتاه هنری نامید، هم مملو با محتوای ادبی که شعر منثور و آزاداست، هم تاریخ است، هم نوستالیژیا و مازوخیزم است هم بحث مقایسوی جغرافیایی درآن مطرح است، هم رنگ وبوی اسطوره ای دارد و درکلیت ازهمه مهمتر و پر لذتر چتر فلسفی دارد، یعنی همه مسایل فوق در پوشش وتبارز فلسفه نهفته و گنجانیده شده است.

(آواره)؛ عنوان بسیار متبارز به تلقینات مختلف حسرتی وتفکری؛ من میخواهم بخش ازاین نوشتار کاملا” با داشتن روح وتبحر هنری به عنوان استناد به مفهوم معاصر، باقایل شدن به شخصیت فلیسوف استادپژواک مرحوم؛ با شما معززان شریک نمایم.

(هرگز نمیتوان همه چیز را با خود دید. اگر دو نگاه بهم نیامیزند رنگ های هستی از هم جدا می مانند. آنچه از این نقش دیده نمی شود نمی توان تنها با چشم خود خواند. زندگی عظیم ترین و مرموز ترین نقش ها و دقیق ترین صور است. مرد تنها چون کور است و زن تنها چون چشمیست که آنرا از سر بیننده دور افگنده باشند).

گوشه دیگر از این متن فلسفی:

(روشنایی نشاط و عشرت در دیده گان من خاموش می شود. اینست آن دم ایکه چشم غربی در چشم شرقی نگاه میکند. نگاه او نگاه تعجب و حیرت مجهولی است. هر قدر او را بشناسد بیگانه می یابد؛ به فکر می افتد و او را معمی می خواند.

به یاد رمز روحی می افتد که شرق باستان رموز حیات را در آن کشف کرده بود و می پندارد همان آفتاب افسانوی هنوز از افق خاور سر می زند و نمی داند که رمز ما امروز بیش از راز قبری نیست که سینۀ عارفی در آن خاک شده باشد و صرف بهانه می کنیم که این قبر خزینه ایست که اندیشه و خیال به آن ارزشی قایل شود).

نگاره دیگر از تصویر هنری وفلسفی این متن لذیذ:

(شرق و غرب هر دو در موقف نیازمندی های مشترک روحی ایستاده و چشم براه وحدت مطلق ارواح انسانی و وصال حقیقی دل هائیست که در سینه کائنات می تپند و چون خون گرم و قوی در عروق دریا های حیات می دوند تا به بحر عظیم حقیقت آرام کنند. آن چشم و این دل بر افق هایی باز نمی شوند که روشنائی مهر و ماه آن، خاور و باختر بشناسد).

این بخش ا زنمونه تفکرات فلسفی استاد پژواک است، که بدون شک میتوان در دنیای تخلیقی وتحقیقی ایشان گونه ها و جنبه های مختلف دریافت که مرجع و مدرک واضح بر طرز دید فلسفی استاد باشد.

جمع بندی این نوشتار:

اثبات طبع و تفکر فلسفی استادپژواک در آثار و افکار ایشان ثابت وهویدا است، اما! بحث اینست که تفکر و تفحص را کار دارد، به اساس یکی از پدیدار شناختی و معرفت مکرر فلسفه که همانا (علاقه ومحبت باحکمت) است، استاد مرحوم سرآغاز مباحث علمی وتحقیقی خویش در جستجو با حکمت و دریافت حقیقت شروع نموده، ودر بحر بیکران این دنیای معنوی؛ طوری شعوری و هنری غواصی نموده که ما؛ امروزه نیز مروارید های کشف شده ایشان را برای تزین زنده گی مادی ومعنوی خود استفاده کرده میتوانیم.

استادپژواک دریک شعر بسیار پر معنا خویش به این رِسک پذیری پیشبینی شده ای که همانا برملا ساختن راز و رموز مسایل فلسفی، و شرحه حقیقت است، نیز به شکل هنرمندانه و تلمیحی میپردازد، در بیت از شعر(تعبیر)؛ به این مسله معترضه چنین اشاره دارد:

گاهی به جرم فلسفه تعزیر می کند

گاهی به حکم سفسطه تکفیر می شویم.

ماخذ ومنابع:

۱- زوی د افغانستان: استاد عبدالرحمان پژواک

۲- جادوگر هنر: استاد اسد الله غضنفر

۳- سیندونه او اندونه: استاد محمداکبر کرگر

په دعا او درناوي

همت عمرزوی

هرات، افغانستان