
قسمت ؛ اول
مه صنم استم یکی از دخترای مزار فعلا کابل زنده گی میکنیم نمیخایم از چهره که دارم زیاد بگویم فقد چهریم متوسط است ….داستان مه از جای شروع میشه که یک روز همرای خواهرم میخاستم برم بازار مادرم گفت نرین امشب خاله تان میاین باید کمک شوین کتیم زیاد خوش شدم وقتی مادرم گفت خالیت میایه چون مه یک بچه خالی مه دوست دارم تصمیم گرفتم امشب که آمد حس خده برش بگویم خوب آماده گی گرفته شده خالیم شان آمدن خوب شب به خوبی گزشت صبح وقت با صدای آزان بیدار شدم رفتم وضوع کدم نماز خاندم دیدم سهراب هم بیدار شده از اتاق برامد گفتم بهترین وقت است که باید برش بگویم صدایش کدم گفت بلی گفتم میخایم برت یک چیز بگو گفتم مه تره دوست دارم دگه نمیتانم حس خده پنهان کنم ازت یک پوز خندی زد گفت جدی استی گفتم بلی بعد گفت شب باز زنگ میزنمت جواب بتی گپ میزنم مام خوش شدم گفتم شاید دوستم داشته باشه اوهم خوب همه گی کم کم خیستن صبحانه خورده شد و خالیم شان
هم رفتن مه منتظر شب بودم که آنلاین شوم و گپ بزنم شب همرای سهراب گپ زدم اوهم گفت فقد میتانم به یک شرط کتیت باشم گفتم مه بخاطر شرط نمیباشم دوستم داری بگو نداری شرط نبان امینجه بود که مه به خود قبر کندم کاش هیچ وقت نمیگفتمش که دوستت دارم او مره گفت دوستت ندارم با او قیافی که تو داری کسی تره دوست بان بخی نمیگریت زیاد جگرم خون شد هرگپش به دلم خنجر میزد جوابش ندادم آفلاین شدم تا نصف شب زیاد گریه کدم نفامیدم چی وقت خابم بورد صبح بیدار شدم ساعت ۹ بجه بود ناوقت هم شده بود سرمم خیلی درد میکد ساعت های ۱۲ شده آنلاین شدم دیدم سهراب مسج داده با مسج هایش چشم هایم از برامد نوشته کده بود صنم اگه برم تن نتی نامته بد میکنم همتو هم کد … مه هرچیزیکه از دهنم برامد برش گفتم و بلاکش کدم دو روز ازی گپا تیر شد دروازه خانه ما زده شد سهراب کدی خالیم آمدن وارخطا شدیم که چی گپ بوده میتانه ای وقت بیاین سلام دادم علیک نگرفتن بیدون سلام کلام رو به مه خالیم گفت تو خده چی فکر کدی که مه تره عروس خود میکنم باز آمدی بچه مه اخطار میتی که اگر نگیریم سرت تهمت مندازم مه حیران مانده بودم که چی گپ شده ای گپاره مه چی وقت زدیم یک سلی خالیم ده رویم زد گفت باری آخرت باشه به چشم بچیم بد بیبینی اشک هایم جاری بود یک کلمه میگفتم که مه هیچ گپاره نزدیم ای دورغ میگه سهراب مره گفت ای بار میبخشمت دگه تکرار نکنی به مادرم گفت فکرته به دختر فاحشه بگی خاله زیاده بی راه شده صدایم بلند شد گفتم بس است بس مه هیچ کاری نکدیم قسم مه نکدیم سهراب دورغ میگه مه ای کلمه ره نزدیم ها گفتمش دوسش دارم ولی بخدا قسم اخطار ندادیم ….. اونا رفتن مادرم شروع به لت کدنم کد شب پدرم آمد برادر هایم آمدن مادرم قصه کد برشان اتاق بودم که دورازه به شدت باز شد آمدن تا جان داشتم لتم کدن مادر خواهرم سیل داشتن کمکم نکدن هرچی قسم میخورم ده گپم باور نکدن همه شان نفرت کدن ازم زیاد سهراب بد دعا کدم پدر بیادرم گفت باری دگه کارت تکرار شوه از خانه بیرونت میکنیم سک واری بیرون ایلا میتیمت
ای گپ خالیم ده گوش بسته قوم رساند دو هفته تیر شد از شماری ناشناس زنگ آمد مه گفتم خاد دوستم باشه اوکی کدم دیدم صدای سهراب است خنده کد گفت چطور استی او فایشه گک ده ای گپش گریانم گرفت گفتمش هیچ وقت نمیبخشمت هرچیزکه از دهنم برامد گفتم باز گپ خده تکرار کد گفت بیبی صنم یک بار دگام فرصت میتم خوب فکر هایته کو دو روز وقت میتمت فکر کو اگه نامدی برم تن ندادی اتو کاری ده حقت کنم که بخی از خانه بندازیت بیرون فامیلت ای گپ زد قط کد باز گریانم شروع شد از خدای خود گله کدم از روزیکه به دنیا امدم یک روز خوش ندیدم
حیران بودم چیکار کنم بلاخره فکر کدم گفتم هرچی شوه ای کار نمیکنم هرچی شد باداباد دو روز تیر شد دلم تنگ شده بود مادرمه گفتم میرم چندقه بیرون هوای تازه میگرم گفت برو رفتنت شوه آمدنت نی بغضم گرفت خو چیزی نگفتم رفتم حجاب مه پوشیدم وقتی برامدم از دروازه دیدم یک خانم با یک مرد از موتر بیسار لوکس پاین شدن طرف بلاک که ما زندگی میکدیم سیل میکد گفتم ببخشین کسی ره کار داشتین طرفم سیل کد گفت دخترم ما آمدیم بلاک بیبینم گفتن یک طبقشه خالیست گفتم بلی گفت شما هم کرایه میتن گفتم بلی امتو خدافظی کدم رفتم پشتم سیل میکدن بعد چند دقه بیرون بودم تصیمم گرفتم برم خانه دهن دروازه رسیدم امو خانم کدی مرد پاین میشدن میرفتن با دیدن پدرم سهراب و بیادرم چشم هایم برامد میخاستم سلام بتم که کدی مشت پدرم زد و به خانه تیله کدیم او خانم کدی مرد سیل میکد ده خانه انداختن برم سهراب نامد خانه ده امو بیرون بود نمیفامم سهراب چی گفته بود هرچی میگفتم چی شده پدر مه چی گناه کدیم زده میرفتن تا مانده شدن و دست از لت کدنم برداشتن پدرم گفت بخی برای از خانه ما به نام تو دختری نداریم مادرم گفت چی شده باز چی کده پدرم گفت ای دخترت فاحیشت باز به سهراب عکس های جان لچ خده روان کده روی خده هم پت هم کده که ما نفامیم مه گریانم زیاد شده میرفت قسم میخوردم کسی باور نکدن گفتم دورغ میگه مه هیچ اصلا کدی سهراب نیستم او خدش میخایه کدی مه رابطه …… ای گپ زدم بیادرم کدی سلی زد گفت بخی برای از خانه مادرم خواهرمم گفت بخی برای به ما آبرو نماندی گفتم یعنی مه کجا برم یک دختر به تنهایی کجا بره بعد باز گفتم که مه هیچ کاری نکدیم گفتم برین سهراب بگوین ثبوت بیاره گفتن ضرور نیست هیچ کسی ده گپم باور نکدن ده گپ سهراب کدن
مره بی رحمانه از خانه کشدن اصلا گناه هم نکدم تا تانستم سهراب بد دعا کدم ای دوست داشتنم به نفرت تبدیل شد از خانواده که نامش خانواده است ولی هیچی برم نکدن همیشه به چشم یک کنیز میدیدن برم هیچ وقت برم مادری پدری نکدن خواهرم که همیشه سیل بینم بود برادرم که هیچ وقت همرایم درست رفتار نکده
دروازه ره از پشتم بسته کدن حیران بودم کجا برم دروازه ره هرچی میزدم کسی باز نکد برم همسایه ها سیل میکدن دیدم کمی دور تر سهراب استاده است رفتم یک سلی زدمش گفتمش هیچ وقت نمیبخشمت خداوند لعنتت کنه برم گفت تو اگر برم تن میدادی هالی ایقسم بی آبرو نمیشدی گفتم مه به خدایم خده سپردیم گپای خده زدم از پیشش دور شدم…. سنم زیاد نبود ۱۷ ساله بودم گریه میکدم هرکی تیر میشد طرفم عجب سیل میکدن امتو ده راه بودم که یک موتر شیشه سیاه استاد شد وارخطا شدم ترس تمام بدنمه ده لرزه آورد
ادامه داره …