مصاحبۀ غفار عريف با رفيق دوکتور اناهيتا راتبزاد بخش سوم

 

داکتر اناهیتا راتبزاد

  پرسش : جناب داکتر صاحب! به اجازۀ شما، می آييم به بحث روی انکشاف اوضاع سياسی و اجتماعی درافغانستان، در سالهای  آغازين دهۀ پنجاه خورشيدی، وصحبت را پيرامون يک رويداد بزرگ تاريخی ديگر که تغيير و تحول را باخود به همراه آورد و منجر به  سقوط نظام سلطنتی گرديد، ادامه می دهيم: صبح روز 62 سرطان 2536 مطابق 21 جوای 2715، سردار محمد داوود صدراعظم كشور،طی سالهای 2556 تا2536خورشيدی ، كه مدت ده سال بعد را درکنج عزلت گذرانيده  بود؛ ازطريق راديو افغانستان،  سقوط سلطنت 34 سالۀ محمد ظاهر پسرعم خويش را توأم با استقرار نظام جمهوری، اعام داشتُ  شما بمثابۀ عضو هيأت رهبری ح. د. خ. ا و رهبرسازمان دموکراتيک زنان افغانستان، عايمی را درجامعه مبنی بر نياز سقوط نظام سلطنت و استقرار رژيم جمهوری ، احساس می کرديد؟ همچنان شما اين تغيير و تحول را با درنظرداشت سابقۀ زمامداری و کار های ديگر محمد داوود دربخشهای اقتصادی ـ اجتماعی درمقايسه به موجويت برخی آزادی های مدنی  دردهۀ قانون اساسی ودموکراسی نيم بند سلطنتی ، به نفع نهضت و جامعۀ افغانستان می ديديد يا خير؟

پاسخ : از سال ) 2536 ـ  2715 = 2536 ـ  2725 ( يعنی در دهه ی معروف به قانون اساسی، ازجملۀ پنج صدر اعظم افغانستان، چهار تن اول آن به ترتيب و پی درپی، از اثر بی ثباتی وضعيت سياسی ـ اجتماعی درکشور و فايق نيامدن به حل مشکات اقتصادی  مردم که سراپای جامعه را فراگرفته بود، مجبور به استعفاء شدند. موسی شفيق آخرين صدراعظم افغانستان دردهه ی دموکراسی ، زمانی از پارلمان رأی اعتماد بدست آورد و به کار آغاز کرد که کوهی از مشکات اقتصادی و اجتماعی دامنگير  مردم افغانستان بود و چاره جويی جهت حل آنها درپرده ی ابهام قرارداشت.  به علت خود کامگی اوليای امور؛ خودسری حکام و اربابان محلی؛ موجوديت تضاد و تفاوت درگفتار و کردار زمامداران درتطبيق يکسان قانون؛ رعايت نشدن معيارهای عدالت اجتماعی در انکشاف متوازن و عملی ساختن پروژه های اقتصادی دارای خصلت و مشخصه  ی زيربنايی؛ بی پروايی بی سرحد نسبت به احترام به حقوق شهروندی افراد ميهن … ، نظام شاهی مشروطه اعتبار ازم کسب نکرد و نهادينه نشد. باوجود اين که تحقق پان پنج سالۀ  اول ، پاره ی از تغييرات را درسيمای اقتصادی و اجتماعی جامعه وارد آورده بود و حکومتهای دهه ی قانون اساسی می توانستند ازنتايج حاصله از تطبيق پان، بهره برداری سودمند نمايند و درسهای آموزنده را فرابگيرند و به اداره ی مملکت سروسامان دهند. وليک تنها تغﯿﯿﺮات مﺜﺒﺘی به نفع بهبود وضع زندگی مردم صورت نگرفت؛ بلکه زندگی  تهی دستان ميهن بدتر شده می رفت و حکومت های اين دوره درحالی که قاعدۀ حزبی وتوده يی نداشتند؛ محبوبيت ونفوذی درميان مردم نيز کسب کرده نتوانستند.  بنابران ، ناپايداری حکومتهای دهه ی دموکراسی باعث آن شد تا درافغانستان ثبات سياسی و پيشرفت اقتصادی مطابق نيازمندی های مبرم  جامعه، بوجود نيايد و نارضايتی عمومی را به بار آورد و مردم از حالت سياسی حاکم برزندگی و سرنوشت شان ، دل خوش نداشته باشند. انتخابات دوره ی سيزدهم شورا، تصوير اين ناپايداری و بی ثباتی سياسی را بخوبی به نمايش گذاشت:  تعدادی از کانديدهای وابسته به سازمانهای سياسی و شخصيتهای مستقل درپروسه ی انتخابات شرکت ورزيدند؛ ليکن به سبب مداخله ی علنی و مستقيم ارگانهای دولتی، ايجاد موانع آشکار و پنهان ازسوی حکومت و راه اندازی دسايس ، تحريکات و مقاومت نيروهای ارتجاعی، بوسيلۀ شبکه های استخباراتی منطقه و غرب ، ازراه يافتن آنان به پارلمان، جلوگيری بعمل آمد.  بطور مثال کانديدهای مربوط به ح. د. خ. ا : ـ محترم قادر بهيار از ولسوالی خان آباد ولایت کندز برندۀ انتخابات بود؛ اما نه تنها اين حق قانونی وی غصب گرديد؛ بلکه به زندان نيز اداخته شد؛   ـ زنده ياد هادی کريم ازحوزۀ اول و دوم ولسوالی پنجشير با کسب اکثريت آراء ، موفقيت  غير قابل انتظار را برای هيأت حاکمۀ کشور  ، بدست آورد؛ ولی برخاف قانون ، عوض احراز کرسی پارلمان، روانۀ کنج زندان گرديد؛   ـ محترم دستگير پنجشيری، عضو اصلی کميته مرکزی ح. د . خ. ا  و رهبری کنندۀ تيم انتخاباتی هادی کريم را، به اتهام گناهی که اصلا  مرتکب نشده بود، نيز به هشت سال حبس فرمايشی محکوم و روانۀ زندان نمودند؛  ـ مرحوم محمد هاشم ميوند وال، کانديد ولسوالی مقر وايت غزنی ، علت ناکامی خود را درانتخابات دوره ی سيزدهم ، مداخلۀ دولت در پروسۀ رأي دهی عنوان کرد؛   ـ مير محمد صديق فرهنگ درمقابل محمد اسحق عثمان مربوط به جمعيت محافظه کار جبهۀ ملی، از حوزه ی اول انتخاباتی شهرکابل ، شکست خورد.  هدف از ياد آوری اين مطالب، فقط بازگويی يک نمونۀ کوچک از روش قلدرمنشانۀ دستگاه حاکمه در نظام شاهی مشروطه و دهه ی قانون اساسی بود. در رابطه به نيازمندی سقوط سلطنت، سردار محمد داوود درنخستين بيانيۀ راديويی خويش درهمان صبحگاهان روز 62 سرطان 2536 با صراحت لهجه حرف زد و تغيير نظام شاهی را به رژيم جمهوری، ضرورت مبرم زمان دانست .   وی دموکراسی اين دهه را قابی و تهداب آن را استوار برعقده و منافع شخصی و طبقاتی ؛ برتقلب، دسايس، دروغ، ريا و مردم فريبی عنوان کرده و ادعای دموکراسی و حکومت مردم را، جز انارشيسم و رژيم سلطنت مشروطه را، به غير از مطلق العنانی وادامۀ حاکميت خود کامه درسايۀ سياست تفرقه انداز و حکومت کن، چيز ديگری بحساب نياورد.  دربحبوحۀ تشديد رقابتها ميان اعضای خاندان شاهی بخاطر تصاحب و حفظ قدرت ، جنرال سردار عبدالولی زياد فعال بود و تاش به خرج می داد تا بشکل يکه تازانه به کمک شبکه های استخباراتی و نظاميان طرفدار خويش، برمسند حکمروايی تکيه زند و صدای هرنوع ترقی خواهی و عدالت پسندی؛ آزادی و دموکراسی را به زور برچه درنطفه، خفه سازد ، ولی نتوانست تا به اين آرزوی ناروای خود برسد.   اما دراين رقابت ها سردار محمد داوود با استفادۀ  از رشد جنبش دموکراتيک و عدالتخواه جامعۀ افغانستان و وضع زندگيی رقتبار مردم؛ و تأمين ارتباط با افسران ترقيخواه و تحول طلب پايين رتبۀ اردو و جذب آنان به انديشه های تغيير نظام ، بتاريخ 62 سرطان  2536 با انجام کودتای نظامی ، رژيم  جمهوری را درکشور اعام نمود، که درتاريخ افغانستان يک ساختار سياسی بکلی نو، جاگزين رژيم سلطنتی درحال زوال گرديد که اگر انحرافات بعدی رخ نمی داد بدون شک گامهای استواری را جهت تحقق خواستهای مبرم و حياتی توده های مردم بر می داشت و درنتيجه به نفع نهضت عدالتخواه جامعۀ افغانستان تمام می شد.          

     پرسش : محمد داوود با کسب قدرت سياسی، قانون اساسی را ملغی ساخت که اين امر خالی از تأثير گذاری بر فعاليت احزاب سياسی و سازمانهای اجتماعی نبود. اين تصميم رژيم جديد ، باای پروسۀ کار و فعاليت احزاب سياسی و سازمانهای اجتماعی، ازجمله سازمان  دموکراتيک زنان تا چه اندازه تأثير ناگوار بجا گذاشت؟ آيا بعد از آن فعاليت ح. د. خ. ا و سازمان دموکراتيک زنان متوقف شد ويا کما فی السابق ادامه يافت؟

   پاسخ : بعد از پيروزی کودتا ، نظام جمهوری درآغاز مرحله درسراسر افغانستان مورد تاييد و پشتيبانی همگانی واقع شد و ازشمار نيروهای ملی و دموکراتيک و ترقيخواه ، هيچ کسی ازهمکاری با آن دريغ نورزيد.   استقبال بی شايبۀ مردم ازاين تحول، بيانگر بيزاری آنان از دوام رژيم شاهی و حکومت های مربوط به آن بود که نتوانسته بودند به خواستهای مردم پاسخ روشن بگويند.  شايان ذکر دانسته می شود که رهبری نظام جديد جمهوری درسالهای آغازين پيروزی، دربرابر نيروهای مترقی، روش بالنسبه مناسب داشت و الی سال 2533 ـ 2713 و برگشت رئيس دولت از سفرهای طوانی از کشورهای ايران، مصر، پاکستان… و طرح و تصويب قانون جزا و قانون اساسی ضد دموکراتيک در لويه جرگۀ فرمايشی ، به کدام اقدام سرکوبگرانه متوسل نشد که باعث ايجاد فضای خفقان آور سياسی گردد. ازاين رو درشرايط نوين بوجود آمده ، ح. د. خ. ا و سازمان دموکراتيک زنان افغانستان کار ها و فعاليتهای خويش را خيلی ها سودمند و بدون ماجراجويی، به پيش می بردند و رده های صفوف و کادرها، از نظر کمی گسترده تر و از لحاظ کيفی منظم تر و فشرده تر می گرديد. گرچه پس ازالغای قانون اساسی سال 2535 ، کميتۀ مرکزی نوتاسيس نظام جمهوری ، فرمانهای را صادر نمود که بموجب آن صاحيتهای به اين نهاد رهبری ) کميتۀ مرکزی( که در رأس آن محمد داوود قرارداشت، داده شد و رهبرکودتا به عنوان رئيس دولت و صدراعظم با اختيارات مافوق قانون براريکۀ قدرت نشست؛ با آنهم درسال نخست پشتيبانی ازنظام جمهوری چشمگير بود.  

  

     پرسش : درصورتی که محمد داوود قانون اساسی سال 2535 را که يک دستاورد نسبی مبارزات جانبازانۀ آزاديخواهان کشور بود، ملغی اعام نمود و آهسته آهسته بويژه پس از انفاذ قانون جزا، فعاليت احزاب و سازمانهای سياسی و اجتماعی را توأم با ساير آزادی های دموکراتيک ) آزادی قلم ـ بيان ـ مطبوعات ـ تظاهرات ـ اعتصابات ـ تشکيل انجمن ها… ( ، ممنوع کرد؛ هردو جناح رهبری ح. د. خ. ا . ، روی کدام دليل و برهان از رژيم جديد حمايت نمودند؟
   پاسخ : طوری که پيشتر گفته شد، درتاريخ سياسی افغانستان، اعام نظام جمهوری يک  تحول بکلی جديد بود و درهمان مقطع زمانی وارد آمدن تغيير درسيستم سياسی کشور، نياز جامعه به حساب می آمد؛ بنابران نظام جديد، من حيث يک پديدۀ نو و متحول نمی توانست از پشتيبانی نيروهای مترقی ، ازجمله ح. د. خ. ا برخوردار نگردد.  دراين جا می خواهم روی يک نکتۀ ديگر نيز تماس بگيرم و چند حرفی برمبنای قضاوتها ، نظريه پردازی ها و برداشتهای شخصی تعدادی از مﺆرخان و واقعه نگاران که در آثار خويش رويدادها و حوادث اين برهه ی از تاريخ ميهن ما را به رشتۀ تحرير کشيده اند، بگويم . تاريخ علم است و با علم و دانش نمی توان و نبايد برحسب ميل و سليقه و عاقه مندی های شخصی ، گروهی و مناسبات فاميلی و منطقه يی ، برخورد کرد و آن را بازيچۀ دست خود ساخت.  رشتۀ تاريخ مانند ساير بخشهای علوم با منطق، استدال ، تجربه ، آموزش، دليل و برهان سرو کار دارد و نتايج حاصله از پژوهشهای علمی دراين عرصه ، برواقعيتها تکيه می زند. بدين لحاظ حدس و گمانهای بدور از حقيقت ، قرينه سازی ها و صحنه پردازی های نادرست و غلط را نمی توان تاريخ دانست و برآن اعتباری بخشيد. در دو دهه ی اخير کتب بی شمار تاريخی به چاپ رسيده و عده ای از مؤلفان داخلی و خارجی روی قضايای مربوط به سقوط سلطنت و پيروزی کودتای 62 سرطان 2536 به داوری نشسته اند. بی نياز از اثبات است که روزنامه نگاران و واقعه نويسان غير حرفه يی خارجی، پابند اصول نگارش مسائل تاريخی نيستند و تعهدی ) چه اخاقی و چه مسلکی ( نسبت به اصول 

و حرفۀ تاريخ نگاری نداشته و از عمق رويدادها و پيشينه ی تاريخی سرزمينی که دربارۀ حوادث آن می نگارند، آگاهی کامل ندارند. اين دسته از مؤلفان فقط خبرسازی، گرم ساختن بازار تبليغاتی و جذاب کردن تيتر نشريه ها را بيشتر دوست دارند و ازاين مدرک پول وافر بدست می آورند. اگر در آثار و نوشته های آنان يک حرف درست جا می يابد، درمقابل دهها سخن نادرست نيز گنجانيده می شود.  علی رغم اين که شماری از شهروندان کشورمان با وارد بودن به اين دانش، تا حدودی که به آن دسترسی داشته ويا قدرت بيان آن را درخود می ديدند، درآثار خويش حقايق رابازگونموده اند؛ اما درمقابل، هستند عده ای از شهروندان افغانستان که دست به تاريخ نويسی و واقعه نگاری زده و آثار و نوشته های را به چاپ رسانيده اند که در برخی ازآنها تحريف حقايق  و کتمان واقعيتها بخوبی به ماحظه می رسد. آنان چگونه به خود حق داده 9اند که بيان حقيقت را فدای حس بدبينی و عقده گشايی نسبت به اين ويا آن شخصيت، اين ويا آن سازمان سياسی، نمايند و بر روی تاريخ که علم است با بی مبااتی پابگذارند.  چه مطلبی می تواند درد آورتر از اين باشد که وزير کابينه وعضو کميته مرکزی نظام جمهوريی که دررهبری آن سردارمحمد داوود قرارداشت، بجای اين که در»اثرتاريخی «خود، به بيان واقعيتهای تاريخی آن دوران پرداخته باشد؛ درعوض، کتابش پر از توهين و دشنام است و مؤلف زشت ترين و رکيک ترين واژه ها و جمله ها را در حق رفقاء ، دوستان و همکاران کودتايی خويش روادانسته و به عفت، پاکدامنی، عزت و شرافت مادر، خوهمسر، دختر و خانواده های آن شﺮكا ی حکومت و همنشينان کميته مرکزی خويش تاخت و تاز نموده است که خيلی ها تأسف آور است.      

     پرسش : طوری که شما درجريان بوده ايد؛ محمد داوود 53 روز بعد از پيروزی کودتا و اعام نظام، برنامۀ کاری اش را تحت عنوان ” خطاب به مردم افغانستان ” اعام و منتشر نمود که دارای محتوای دموکراتيک و ترقيخواهانه بود ودرآن خواست ها و نيازهای مبرم و ضروری توده های مردم بازتاب روشن يافته بود. اما پس از مدت دوسال گرايشهای نوسانی ، حرکتهای عقب گرايانه ، روحيۀ غرور کاذب و خودخواهی های بی حد و حصر در رهبری ارکان دولت و بويژه درذهن و روان شخص رئيس دولت به آن پيمانه يی حاکم گرديد که نه تنها از تعهدات داده شده در بيانيۀ ” خطاب به مردم ” دست کشيد ؛ بلکه با حاميان داخلی و بين المللی و حتا رفقای نزديکش که او را از کنج عزلت برداشته در رأس قدرت قراردادند ، نيز وداع گفت و سياست سرکوبگرانه را عليه نيروهای دموکراتيک و مدافع نظام، درپيش گرفت.  شما علت اصلی اين گرايش انحرافی رژيم، بويژه شخص داوود  را درچی می بينيد: ـ درفشارهای کشورهای غربی ، مانند امريکا ـ انگليس و ناتو و دولت های ارتجاعی عرب و منطقه ؛ در شدت يافتن مخالفت  نيروهای افراطی راست و چپ با رژيم ؟ ـ ويا در سﻄح رشد آگاهی اجتماعی نسل جوان کشور از جامعه شناسی علمی ؟ 
   پاسخ : پيش از ارائه پاسخ به اين پرسش شما ، ازم می افتد تا سردار محمد داوود را شناخت و راجع به پيشينۀ کاری و خوی و خصلت وی معلومات دردست داشت: سردار محمد داوود و برادرش  سردار محمد نعيم، از دست پروردگان سردار محمد هاشم خان صدراعظم وقﺖ می باشند و توسط هﻤان کاکای خود در عرصۀ سياست به ميدان آمدند و به مقام های عالی وظايف دولتی ، باا کشيده شدند.  دردورۀ صدارت محمد هاشم خان، سردار محمد داوود وظايف: نايب الحکومۀ قندهار ، نايب الحکومه و قوماندان نظامی سمت مشرقی را به پيش برد. درسالهای اول حکومت دومﯿﻦ كاكای شان،  شاه محمودخان ، سردار محمد داوود و سردار محمد نعيم به علت مخالفت با سياستهای اي  کاکای خود به وظيفۀ وزيرمختاری درلندن و پاريس گمارده شدند و از وطن دور گرديدند.  اما بعد از مدتی ، درکابينۀ شاه محمود خان ، سردار محمد داوود سمت وزارت دفاع را  بدوش گرفت و سرانجام درسنبلۀ سال 3  ( 2556 سپتمبر 2735(  ازجانﺐ شاه موظف به تشکيل کابينه شد.    سردار محمد داوود درحکومتی که خودش صدراعظم کشور بود، در مقطع های زمانی  معين وظايف : وزارت دفاع، وزارت داخله ، وزارت پان را نيز شخصاا به عهده گرفته و برادرش سردار محمد نعيم وزير خارجه و معاون صدارت بود.  محمد داوود دردوران صدارت خود حل و انجام دو وظيفه را درپيش روی خود قرارداد:ـ مسأله ی پشتونستان ؛ـ انکشاف اقتصادی برپايۀ پانگذاری و اقتصاد رهبری شده .   وی از دموکراسی و قايل شدن آزادی های دموکراتيک به مردم فاصله اختيار کرد و 

روش ديکتاتوری فردی و خاندانی را درجامعه مسلط ساخت.    دراول ميزان 2553 ـ  66 سپتمبر 2732 ، به عبد الملک عبدالرحيم زی وزير ماليه وظيفه سپرد تا کار تحقق شاخصهای نخستين پان پنج ساله ی افغانستان را آغاز نمايد، اما بنابر مخالفت سردارمحمدنعيم، موصوف باساس فرمان مورخ 23 سرطان2552 سردارمحمدداود، از وزارت ماليه سبکدوش گرديد. به تعقيب آن عبدالملک عبد الرحيم زی راکه طراح و ترتيب دهنده ی پان بود ، يکجا با شماری از شخصيتهای سرشناس و مبارز راه آزادی ، دموکراسی و مشروطيت ) اعضای حزب وطن به رهبری شاد روان مير غام محمد غبار ( ازجمله : حاجی عبدالخالق، غام حيدر پنجشيری، مير علی احمد شامل، محمد آصف آهنگ و نادرشاه هارونی ؛ بشکل مستبدانه و خاف کليه معيارهای حقوقی ، اخاقی و انسانی، بدون داشتن کوچکترين جرم و گناه، بصورت غير قانونی درسال 2552 ) آغاز سال 2731( به زندان انداخت و آنان سالهای زيادی را درد خمه های مرگ گذرانيد ند.اضافه بايد كرد كه تطبيق پان پنج ساله ی اول  درسال 2534 خورشيدی، به پايان رسيد و از پروژه های توليدی ـ اقتصادی مربوط به آن، بهره برداری شروع شد.  بدين ترتيب ديده می شود که سردار محمد داوود، با داشتن تجربۀ کاری درموقفهای بلند دولتی، ازجمله ده سال در مقام صدارت، آن گونه که در اين دو دهه ی اخير، دربﺴاکتب و رساله های تاريخی دربارۀ زمامداری او پس از کودتای 62 سرطان 2536 نگاشته شده است، شخص سختگيری بود كه كمتر به نظريات معقول ديگران ارزش قايل می شد؛ بويژه اين که در کارهای رسمی و اداری پيرو مکتب سردار محمد هاشم خان بود و درمقابل رقبای سياسی خود،ازگذشت كار نمی گرفت؛خاصتاااينكه در کنار خود، برادرکارکشته ) سردارمحمد نعيم ( و شماری از آبد يده های دولتی مﺮبﻮط به گذشته رانيز داشت.  بعد از کودتای 62 سرطان 2536 ، دوستان و نزديکان سردار و يک عده افراد ابن  الوقت و فرصت طلب ديگر که جز به حصول منافع شخصی و رسيدن به مقامهای باايی در 12ادارۀ دولت ، به چيز ديگری نمی انديشيدند، در روزنامه ها و جرايد و در پروگرامهای راديوی ، درتعريف و توصيف از محمد داوود، آنقدرغلو کردند که بزودی رئيس دولت و صدراعظم افغانستان شخصيت افسانوی به خود گرفت و به يک اسطوره تبديل شد؛ كه اين تبليغات غيرضروری، دردسرهای بعدی رابه   درگرايشهای انحرافی درجمهوری محمد داوود، عاوه بر مطالبی که درپرسش شما آمده است؛ موضوع های ديگری نيز بی تأثير نبودند:  ـ دربعد داخلی، مزيد بر تراکم مشکات اقتصادی و اجتماعی درجامعه ، دشمنی سرسختانه و کينه توزانۀ شماری از اعضای کابينه درمقابل نيروهای ترقيخواه و تحول طلب کشور، که پيوسته به تحريکات دست می زدند، نقش داشت. دراين کارزار ، جنرال حيدر رسولی وزيردفاع و عبد القدير نورستانی وزيرداخله و پيروان اين هردو، پيشگام تر از ديگران بودند و بحران آفرينی می کردند.  ـ تصفيه های پی درپی و سبکدوش ساختن افسران تعليم ديده وبا تجربه و مسلکی از جزو تام های نظامی که از سال 2535 آغاز يافته بود، شامل همين پروژه می شود.   ـ در بعد خارجی ، فعاليتهای خرابکارانه ی دستگاههای استخباراتی ممالک همسايه، دول عربی و شيخ نشين های حوزۀ خليج و جهان غرب که درسال 2535 درکشورما نفوذ پيدا کرده بودند، دربرهم زدن اوضاع سياسی درافغانستان، تأثير ويرانگرانه داشتند.     ـ تاشهای خود خواهانۀ شاه ايران که به تشويق و حمايت اياات متحدۀ امريکا صورت می گرفت و ساواک و سی . آی . ای ، درهمکاری با همدگر اقدامهای تخريبکارانه را هماهنگ می ساختند ، بادادن وعده های اقتصادی و کمک های مالی، گرايش محمد داوود را به سمت راست تا آن حدی سرعت بخشيدند که وی حتی از ادعاهای بلند باا ی خويش روی قضيۀ پشتونستان و مسأله ی آب رود هلمند، نﯿﺰعقب نشينی اختيار نمود. درتحت پوشش اين پان بود که سردارمحمد داوود به ايران و کويت مسافرت کرد و با بسته ای از وظايف جديد که درضديت با نيروهای ترقيخواه انجام می پذيرفت، به وطن برگشت.

    پرسش : داکترصاحب گرامی ! به اجازۀ شما دوباره برمی گرديم روی مسائل زندگی درون حزبی؛ علی رغم اين که مسألۀ وحدت هردو جناح حزب طی ده سال جدايی پيوسته مطرح بحث و جزء پروسۀ مبارزۀ حزبی ما بوده است؛ اما چی علل و نيازهای مبرمی موجب شد تا بعد از کودتای 62 سرطان 2536 ، بويژه درسال های 2533 تا 2532 روی اين پروسه با سرعت بيشتر کار صورت گيرد؟  آيا شرايط ازم برای وحدت هردو جناح حزب مساعد و موانع از ميان برداشته شده بود يا خير؟ ويا عوامل داخلی و خارجی ديگری موجب گرديد تا وحدت حزب به هرقيمتی که تمام می شد بايد صورت می گرفت؟
    پاسخ : دراوضاع و شرايط آن روزها درافغانستان که ارتجاع داخلی و امپرياليسم بين المللی دراشتراک مساعی با ارتجاع عرب و محافل ارتجاعی منطقه به تحکيم مواضع طرفداران خود دردرون نظام حاکم می پرداختند و هردو جناح ح. د. خ. ا، شديداا زير ضربه قﺮارگﺮفﺘه بود، مسأله ی وحدت مجدد حزب به يک ضرورت مبرم و به يک امر اجتناب ناپذير بدل شده بود.  همه واقف اند که سردار محمد داوود، دست عبدالقديرنورستانی وزير داخله را در عملکرد سرکوبگرانه برضد ح. د. خ. ا، باز نگهداشته بود و اين وزير متعصب، صاحيت وارد کردن هرنوع فشاروضﺮبه ی ازم را برهردو جناح ح.د.خ. ا ، داشت.   ازسوی ديگر ساواک ايران تمام تاش و کوشش خود را به خرج می داد تا محمد داوود  بر ح. د. خ. ا-فشار وضﺮبه ی بيشتر وارد کند؛ حتی کمک های دولت ايران به جمهوری افغانستان، مشروط به عملی شدن اين شرط دانسته شده بود.دررابطه به وحدت مجدد حﺰبدرماه سرطان 2532 و چگونگﯿی عملی شدن آن ، به شمول مشکاتی که در آغاز مرحله درسر راه آن قرارداشت ودشواری های بعدی كه ناشی از ناپخته بودن اين وحدت بروز كرد، دراين جا لزوم آن ديده نمی شود تا توضيحات بيشتر و مفصل تر ارائه گردد؛ زيرا رفقای ديگر به اين کار پرداخته اند.صﺮف می خﻮاهﻢ  تايادآورشﻮم كه ما درامﺮپابﻨﺪی به وحﺪت حﺰب، رعايﺖ ،حفﻆ وتﺤﻜﯿﻢ هﺮچه بﯿﺸﱰآن،ازدل وجان صادق بﻮد يﻢ، ﺘﭑسفانه حﺮكات وحﺪت شﻜﻨانه ی حفﯿﻆ اﷲ امﯿﻦ  وشﺮكاﺀبﻮيﮋه پﺲ ازقﯿام ثﻮر، يﻜﭙارچه گﯿی حﺰب را، بﺮهﻢ زد.

     پرسش : نظرتان درمورد قتل های مرموز سال های 2532 ـ 2531 چيست؟  آيا بعد از ترور علی احمد خرم که بنا بﺮ ارائه گزارش و معلومات موثق اکادميسين دستگير پنجشيری رئيس نظارت و کنترول کميته مرکزی حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان، بدستور حفيظ ﷲ امين صورت گرفته بود؛ زنگ خطر در داخل رهبری حزب به صدادر نيامد؟ سپس وقتی که انعام الحق گران، پيلوت آريانا که ازنظرچهره با زنده ياد ببرک کارمل شباهت داشت، رهبری حزب تدابيری را اتخاذ کردند يا” توکل ُت علی ﷲ گفتند ” ؟   پاسخ : بحران امنيت درشهرکابل وساير نقاط کشور زنگ خطری بود که بايد همه شهروندان افغانستان به پيامد های ناشی از آن توجه مبذول می داشتند و با احتياط ازم زندگی را دنبال می کردند. هرچند درقدم اول نخبگان و فعاان سياسی درليست آدمکشان حرفوی شامل ساخته شده بود ؛ وليک ازاين که درسازماندهی و بسط و گسترش بی امنيتی، افراد و گروههای مختلف با طرز ديد و انديشه های متفاوت و با انگيزه های رنگارنگ حصه می گرفتند؛ بنابران امکان وقوع هرنوع پيشامد خطرناک، تهديد کننده ومرگ آور متصور بود و جان و حيات هرکس می توانست درمعرض حمات ناگوار قرارگيرد.  اما برای کادرها و صفوف ح. د. خ. ا، به جﺰازتﻜﯿه بﺮاصﻮل وفﻦ مﺒارزه ی مﺨفی واجﺘﻨاب از هﺮنﻮع حﺮكﺖ و عﻤﻞ ماجﺮاجﻮيانه،کدام رهنمود مشخص ديگﺮیصادر نشده بود. 

     پرسش : به نظر شما،ترور استاد مير اکبر خيبر که صفحه ای از تاريخ افغانستان را ورق زد و رويداد هفتم ثور 2531 و انتقال قدرت دولتی بر ح. د. خ. ا . قهراا و جبراا تحميل گرديد؛ توسط چی کسی صورت گرفت؟ 

     پاسخ : درمورد ترور رفيق گرامی استاد ميراکبر خيبر، در دو دهه ی اخير تحليل گران، نويسندگان و مورخان داخلی و خارجی آنقدر ضد و نقيض نوشته اند و عقده گشايی نموده اند که قريب است درابای آنها اصل واقعيت گم شود.  از سال 2532 به بعد ، ساواک ايران، گروههای بنيادگرای وابسته به سياستهای ارتجاعی جنرال ضياء الحق حاکم نظامی پاکستان، بشمول حلقۀ کوچک کينه جوی درون  حاکميت به رهبری عبداللله ـ قدير نورستانی و حيدر رسولی، برنامۀ ازبين بردن رهبران ح. د. خ. ا را ريخته بودند که درتطبيق اين پان شوم از افراد و اشخاص معلوم الحال در ح. د. خ. ا ) حتی تا سطح اعضای کميته مرکزی ( نيز کار گرفتند.   بدون هيچ شک و ترديد، سازماندهی ترور استاد ميراکبر خيبر توسط حفيظ ﷲ امين صورت گرفته است. بعيد از امکان نيست که دراجراء و عملی ساختن اين حرکت جنايتبار و دهشت افگنانه ، يک هماهنگی قبلی بين حزب اسامی به رهبری گلبدين حکمتيار و عبدالقدير نورستانی وزيرداخله بوجود نيامده باشد، که فعال بودن عبدالقدوس غوربندی دراين روز، گواهی برآن می دهد. زيرا درشامگاهان همان روز ) 62 حمل 2531 ـ 21 اپريل 2712( ، » خيبر به پيشنهاد و با همراهی يک تن از اعضای کميته مرکزی ) عبدالقدوس غوربندی( از منزل خويش به عزم قدم زدن برون برآمد. معلوم نيست که چرا وی از مکروريان تا شيرپور ) درمنزل غوربندی ( رفت و هنگام بازگشت در چند صد متری رخداد حادثه ازجانب نامبرده تنها گذاشته شد. درهرحال هنگامی که وی درساعات شام درنزديکی های منزل خويش رسيده بود، درکنار سرک عمومی متصل به عمارت مطبعۀ دولتی باضرب گلوله به شهادت رسيد و قاتلين سوار برموتر فرارکردند…. بعدها معلوم شد که عبدالقدوس غوربندی با حفيظ ﷲ امين روابط معين و زد و بند داشت. « ) ياداشتهای سياسی… س. ع. کشتمند ، ج. 2 و 6 صص 562ـ 563 (آقای انتونی ارنولد،در اثرخودتحت عنوان »كمونيسم دوحزبی افغانستان ـ خلق وپرچم«  كه ازسويی انستيتوت هوور، دانشگاه استانفورددركاليفورنيای امريكاكه در سال ۳۸۹۱ به چاپ رسيده است، نيزاين مطلب را تﭑييد می دارد.  همين گونه داکترحسن شرق می گﻮيد:  » … اما آنچه به موضوع ارتباط ميگيرد روابط حفيظ ﷲ امين و بعضی از اعضای حزب انقاب ملی می باشد. وزيرداخله بروز پنج ثور 2531 ازمحمد داؤد هدايت ميگيرد تا رهبران ح. د. خ. ا. را دستگير نمايند. اما حفيظ ﷲ امين تا ساعت 7 صبح 1 ثورکه برفقای حزبی خود جهت قيام مسلحانه بضد محمد داؤد هدايت ميدادند؛ درخانۀ خود بودند به استناد فلميکه درزمان حفيظ ﷲ امين تهيه شده بود.. دوستی آنها ]قديرنورستانی و حيدر رسولی[ با حفيظ ﷲ امين! محض بخاطر دشمنی با پرچمی ها بوده وغام حيدر رسولی بحيث شخصی مسلمان و ملی دشمنی آشتی ناپذير خود رااز کمونست هرگز پنهان نميکردند وشايد دراثر همين توقعات طفانه بوده باشد که برويداد 1 ثور عبدالقدير شديدآ جراحت برداشته بود و او را بشفاخانۀ 344 بستر اردو اشخاصی شناخته ناشده برای تداوی نقل داده بودند داکتر آدم درمل جراح مشهور اردو گفت عبدالقدير خيلی آرزو داشت تا از زخمی بودن او به حفيظ ﷲ امين اطاع داده شود! اما شرايط آنروز امکان تماس را با حفيظ ﷲ امين ناممکن نموده وجراحات عبدالقدير به او 17اجازه نداد تا بيشتر از چند ساعت محدود زنده بماند.« ) کرباس پوشان برهنه پا مؤلف داکتر حسن شرق صص 226 ـ 222 ( 

     پرسش :  بعد ازشهادت استاد خيبر، متناسب با نمايش قدرت درمراسم تشييع جنازه و به خاک سپاری وی، بويژه در مطابقت با صحبتهای رهبران حزبی، ) نورمحمد تره کی و ببرک  کارمل (، که منشی اول با اعتراض گفتند: »  هرگاه هيأت حاکمۀ کشور… دستگاه اداره را ازوجود عناصرشناخته شده و نفوذ داده شده ارتجاع وابسته به امپرياليسم تصفيه نکند، مسؤوليت زنده گی مبارزان وطنپرست را تأمين نه نمايد و عليه تروريزم و تروريستها قاطعانه اقدام ننمايد، مسؤول عواقب ناشی ازآن خواهد بود.«  و منشی دوم حزب نيز بيانداشتند: »  رفيق شهيد و قهرمان ما اکبرخيبر با پيگيری به رفقا خاطرنشان می ساخت که سکوت مرگبار موجود سياسی را بايد شکست… خيبر با شهادت خود، سخت ترين سکوت را شکست….   رفقا و دوستان! دراين آخرين مراسم و ادای احترام به خيبرشهيد اعام ميداريم که :    قاتلين اين رفيق عزيز ما، اين فرزند اصيل خلق کشورعبارتند ازقوای ارتجاع داخلی به سردمداری ارتجاع سياه و افراطی و محافل راستگرای حاکم، ارتجاع منطقه و امپرياليسم، دررأس شبکه های جاسوسی امريکا، پاکستان و ايران وغيره و غيره همه و همه عماا در يک جبهۀ نا مقدس سياه به مثابۀ دشمنان داخلی و خارجی خلق افغانستان. بدين جهت ما درپيشگاه آرامگاه رفيق شهيد خويش يک بار ديگر سوگند خود را درمبارزه عليه ارتجاع و امپرياليسم تجديد مينماييم و به بانگ رسا اعام ميداريم: رفيق شهيد خيبر!خلق افغانستان انتقام تو و ديگرهمرزمان شهيد تو عبدالرحمان ها، عبدالقادرها و نيازمحمد ها را خواهد گرفت. ” )2(18  آيا آمادگی ازم و پان تدابير مشترک دربرابر حوادث احتمالی  بعدی که بوقوع پيوست، اتخاذ گرديده بود يا خير؟ آيا پلنوم کميته مرکزی ويا دست کم جلسۀ بيروی سياسی درمورد بررسی وضع، موضوع ترور خيبر ، تحليل و ارزيابی مارش 64 هزارنفری اعضای حزب و دوستان آن داير گرديد؟ هرگاه تدويريافته بود، آيا تصاميم همه جانبه بشمول تأمين هماهنگی ميان سازمانهای نظامی هردو جناح حزب که در آن زمان فعاليت جداگانه داشتند؛ اتخاذ شده بود ويا خير؟ درغير آن چه انتظاری را از سردار محمد داوود ، در برابر اين مارش اعتراض گونه و صحبتهای ذکر شده داشتند؟ 

     پاسخ : طوری که خودم شاهد بودم و حاا درنوشته های امروزی اعضای دفتر سياسی و شمار زيادی از اعضای اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا ، می خوانيم؛ همچنان در اظهاراتی که دربرنامه های راديو “بی . بی . سی ” منتشره در کتاب »  افغانستان درقرن بيستم « ازسوی آنان بعمل آمده است؛ به جز در حصۀ مراسم به خاک سپاری و محفل فاتحه خوانی که بايست با عظمت شاندار اجراء گردد ؛ روی کدام مطلب ديگری تصميم اتخاذ نگرديده بود؛ بنابران کدام تدابير خاصی وجود نداشت.     

     پرسش: از ديد شما، چرا محمد داوود نسبت به اين حادثه المناک، مانند برخورد عاقانۀ محمد ظاهرشاه در رويداد خونين 5 عقرب 2533 ،تصميم مدبرانه نگرفت وبه عوض گذاشتن مرحمی برزخم خونين اعضای حزب،بدون تكيه برعقل سليم،  دست به حرکت تحريك  آميززد و با سرنوشت خود ، خانواده خويش و مردم افغانستان بازيی ناکامی را انجام داد؟ آيا از قدرت و توانمندی ح. د.خ. ا. آگاهی و اطاعات کامل نداشت ويا ياران داخلی و بين المللی وی درضديت و انتقام جويی از حزب ما و سرکوب خونين نهضت دموکراتيکدادخواهانۀ مردم افغانستان ، مانند ايران، اندونيزيا و شيلی ، او را به انجام اين اقدام ناعاقﺒﺖانديشانه وادار نمودند؟  

     پاسخ : هرگاه برگه های کتاب » حقايق پشت پردۀ تهاجم اتحاد شوروی بر افغانستان « که به اين موضوع ارتباط پيدا می کند، به دقت کامل مطالعه گردد، بخوبی قابل دريافت است که کشورهای همسايه) ايران ـ پاکستان ( ، ارتجاع داخلی ، منطقه يی و حلقه های مرتجع درجهان عرب، درهمکاری و هماهنگی نزديک با امپرياليسم بين المللی، تا چه سرحد تاش ورزيدند و با تمام امکانات دست داشته برنامه ريزی کردند تا محمد داوود برضد تمام نيروهای ترقيخواه و تحول طلب و آزادي دوست افغانستان، بشمول رفقای روزهای درماندگﯿی پيشين خودش، تحريک شود. اياات متحدۀ امريکا، ايران، پاکستان، عربستان سعودی، کويت و تا حدودی انورالسادات درمصر، درقسمت جلب و وادار نمودن سردار محمد داوود و گروه »وفادار« به وی مبنی بر انصرافش از تطبيق برنامۀ ترقيخواهانۀ » خطاب به مردم افغانستان « و از صحنه برداشتن تمام نيروهای آزاديخواه و تحول طلب و کليه وطنپرستان طرفدار ترقی و عدالت اجتماعی، صدها مليون دالر سرمايه گذاری نمودند و مبالغ هنگفتی را دراين راه به مصرف رسانيدند، تا سرانجام به بهای جاری ساختن جوی های خون درافغانستان به اين آرزوی شوم و ضد انسانی شان رسيدند که همين اکنون نيز مردم ما از پيامد همان برنامه هاست که همه روزه قربانی می دهند.

مصاجبه
عفار عریف

 

 

 

امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.