حسب تصادف در ویبسایتی به نام رادیو پشتو؛ از طریق دریچه گوگل؛ به چند گزارش و مصاحبه روی مسایل مبرم روز برخوردم. یکی؛ مورد حمله طالبان به یک دانش آموز دختر در پاکستان و مصاحبه با نجیب منلای مشاور وزارت اقتصاد افغانستان و نویسنده و استاد سابق یک موسسه علمی در فرانسه پیرامون بازتاب گسترده حمله طالبان پاکستانی به ملاله یوسفزی بود.
قبل از هر چیز به دو سه پراگراف این گفت و شنود توجه بفرمائید:
«س/ احسان ا… احسان سخنگوی طالبان پاکستانی در توجیه حمله به ملاله گفته است،حضرت خضر که همراه حضرت موسی (ع) بوده و یک کودک را کشته بود، در پاسخ حضرت موسی گفته بود، والدین این کودک ادم های بسیار نیک و نجیب هستند و اگر این کودک بزرگ می شد باعث بدنام شدن والدین خود می شد.
شما این توجیه را چگونه ارزیابی می کنید؟
ج/ قران کریم برای مسلمانان و در مجموع برای همه بشریت راهنمای ابدی است، راهنمای یک روز، یک سال یا یک ملت نیست .
هنگامی که از مثال های قران چنین سو استفاده می شود بدان معناست که قران کریم را نعوذ بالله مسخره می کنند .
اقدام حضرت خضر در حضور حضرت موسی ضد اسلام و سخن احسان ا… احسان در حضور اسراییل فکر کنم مسخره کردن قران کریم است و این عمل از قران سوزی نیز بدتر است .
اگر مسلمانان واقعا از ارزش های اسلامی اگاه شوند، باید تظاهرات و اعتراضات ما در مقابل چنین اعمال احمقانه ای بسیار بیشتر از این باشد که یک کافر به مقدسات ما اهانت کند، چون او که کافر است و انتظار دیگری از ان نمی رود ولی کسی که به اسم مقدسات ما به مقدسات مسلمانان اهانت می کند، چنین کسی قابل بخشش نیست .
س/ حمله کنندگان بر ملاله که این حمله را از روی قران چنین توجیه می کنند، در واقع دشمنان قران و اسلام هستند و برای کفار و دشمنان اسلام زمینه را فراهم می کند که ضد پیامبر اسلام و مقدسات ما برخی اهانت ها را انجام دهند؟
ج/ به تاریخ همین افراد در خاور میانه و منطقه ما نگاه کنید، به تاریخ القاعده در خاورمیانه و گروه های افراطی یک نگاه بیندازیم، اینها همه تولید دستگاه های صهیونیستی است، از فرزاندان صهیونیست ها دیگر چه انتظاری باید داشت که از اسلام دفاع کنند؟ فکر(کنم) این انتظار ما درست نباشد .
س/ در اینجا یک سوال دیگر مطرح می شود، برخی علما که شما نیز به انها اشاره کردید، از حمایت همین فرزندان صهیونیست ها صدای خود را بلند می کنند ؟ یا علمای اهل سنت پاکستان که امروز حمله بر ملاله را به طور مشترک محکوم، غیر اسلامی و حرام اعلام کرده اند، اگر ده سال پیش چنین اقدامی را انجام می دادند ، ایا امروز کار به اینجا می رسید که افرادی چون طالبان بیایند و بر ملاله حمله کنند و آن را از روی قران کریم فرقان الحمید توجیه کنند ؟
ج/ فکر(کنم) علمای ما در سه قرن گذشته رسالت خود را چنانکه لازم بود انجام نداده اند .
هنگامی که فتنه وهابی در عربستان سعودی بوجود امد و انگلیس ها از انها ضد خلافت عثمانی استفاده کردند، وقتی که فتنه لارنس عربی در عربستان بوقوع پیوست و انگلیس ها انرا ضد اتحاد جهان اسلام به کار برد و هنگامی که در هند برای سرکوب حرکت های اسلامی مورد استفاده قرار گرفتند، این موضوع جدیدی نیست.
بنابراین در سه قرن گذشته علمای ما رسالت خود را به نحو احسن ادا نکرده است .
امکان دارد این برای امت اسلامی فرصت خوبی باشد، امروز که بار دیگر اسلام از هر سوی با تهدید روبروست، علمای اسلامی و در مجموع روشن فکران و صاحب نظران ارزش های واقعی اسلام را برای جهانیان ارائه دهند، فکر کنم این نقطه اغاز انقلاب اسلامی جدید باشد و برای موفقیت ما راه را هموار خواهند کرد .
س/ در حالی که امروز جهان اسلام بیش از هر زمان در مقابل صهیونیست ها نیاز به وحدت و اتحاد دارد؛ در عربستان برخی مفتی ها فتوا صادر می کنند که صحبت با تلفن حرام است که اصلا امروزه چه نیاز است این مسله را مطرح کنند یا برخی می ایند و این مسله را مطرح می کنند که نماز را باید چگونه بخوانیم، دست ها را بالا قرار دهیم، پایین قرار دهیم، تکبیر را بلند بخوانیم یا نخوانیم که در هنگام حمله مغول ها نیز برخی علما این گونه مسایل را مطرح می کردند و توجه را از حمله مغول ها به سوی دیگر معطوف می کرد(ند)، در تایید سخنان شما که امروز هر چه که ضد اسلام صورت می گیرد، به نفع صهیونیست ها صورت می گیرد و مسلمانان باید چنین مفتی ها و ملاهای حمایت کننده از صهیونیست ها را بشناسند و بیدار شوند ؟
ج/ نعمت بزرگ که امروزه در جوامع اسلامی وجود دارد، تعلیم و اموزش است، قبلا تنها افراد محدودی بودند که دسترسی به مسائل و تعلیمات خاص داشتند، ولی امروزه افراد اندکی شاید باشند که دسترسی به چنین تعلیماتی نداشته باشند.
بنابراین زمان ان فرارسیده که هر مسلمان بر اساس رسالت قرانی راه خود را پیدا کند و تنها به حرف های مفتی های عربستان، مولانا فضل الرحمان، ملاعمر و برخی دیگر ملاهای مشرب اسراییلی گوش فرا ندهند و برای اتحاد و وحدت یک و نیم میلیارد مسلمان تلاش کنند.»
ملاحظه میفرمائید که همه این سخنان تکاندهنده است ولی تکاندهنده تر از همه؛ برای من آن بود که احسان الله احسان سخنگوی طالبان پاکستانی در توجیه حمله به ملاله گفته است، حضرت خضر که همراه حضرت موسی (ع) بوده و یک کودک را کشته بود، در پاسخ حضرت موسی گفته بود، والدین این کودک ادم های بسیار نیک و نجیب هستند و اگر این کودک بزرگ می شد باعث بدنام شدن والدین خود می شد.»
شاید ضرور بود که من این توجیه جناب احسان را در منابع دیگر هم جستجو میکردم و عیناً کلماتی که در مورد از زبان او جاری شده را می یافتم؛ اما بدبختانه فرصت بسیار برای همچو تفحص ها ندارم و در حال حاضر از داشتن سعادت همکاری کس یا کسانی که اهم تازه های روزانه در انترنیت و میدیا را برایم گرد آوری و لطف نمایند؛ محروم استم. تلاش برای تکمیل دوسه کتاب نیم کاره و تعدادی پروژه های دیگر؛ فرصتی برایم زاید برجا نمی گذارد.
وانگهی منبعی که این موضوع را علم کرده؛ منبع زیاد قابل تردید نیست و تائید ضمنی جناب نجیب منلای از آن؛ تقریباً آدم را متیقن میسازد که چنین توجیه حقیقت دارد؛ لذا این هولناکترین توجیه در تاریخ اسلام و به طور کلی در تاریخ ادیان و معارف معنوی میباشد.
اما بنده به حیث نویسنده کتاب «معنای قرآن» که هم اکنون به مطالعات مزیدی برای اکمال جلد دوم و شاید هم سوم آن تلاش دارم و شناختی که از سطح سواد و قابلیت صغرا و کبرای اکثر علمای اهل سنت و بویژه سطح اشد جاهلانه طالبانی آنها برایم حاصل است؛ نخستین شک و تردیدم ؛ این است که نه فقط احسان الله احسان بلکه تمامی جمع و جماعت «علمای» طالبانی قادر باشند؛ از اعماق یک سورهء فوق العاده اسطوره ای قرآن کریم یا به سخن خود قرآن؛ روایتی مربوط به «اساطیر الاولین» ؛ چنین توجیهی استخراج نموده و آنرا در گرماگرم یک انقلاب روحی و دیگرگونی فکری و قضاوتی عالمگیر به خورد میدیا و سیستم جهانشمول رسانه ای بدهند.
به هر حال؛ دو احتمال را در مورد مختصراً بررسی مینمائیم:
1 ـ شاید طالبان ضمن دستپاچه شدن و ترس از خشم و غضب جهانشمول ناشی از جنایت توجیه ناپذیر خود علیه یک دوشیزه معصوم صغیر 14 ساله که از قبل شهرت و وجههء نیک جهانی داشته؛ طی تقلای مذبوحانه و از سر بیچاره گی، تصادفاً به این اسطوره برخورده و مانند چنگ انداختن مغروق؛ به هر خس و خاشاک؛ خواسته اند؛ اندکی گویا دلیل تراشی نمایند.
2 ـ این توجیه اساساً توسط علمای یهودی ـ صیهونیستی و شبکه های فراماسیونری به دهان آنها گذاشته شده است.
در هردو حالت؛ این توجیه و اعلام آن در همین مقطع زمانی به جهانیان؛ به معنای تحقق بخشیدن به فاز دیگر و شاید آخرین فاز ثبوت جهانی این مدعاست که گویا قرآن؛ کتاب مقدس مسلمانان نه تنها کتاب قتل و قتال و بکُش و بکُش در سطح مردان و زنان بالغِ خلق ها و امم بدون حدود و تفکیک و ملاحظه و قید و شرط میباشد؛ بلکه این کتاب؛ تنها کتاب و سند عجیب و وحشتناکی است که کشتار اولادهء صغار و کودکان گهواره ای همه آحاد بشر را نیز تجویز کرده است!
به نظر میرسد که کمتر مسلمان صادق و ساده ای تاکنون پی برده است که اصلاً پروژه های به نام «طالبان» ، «القاعده» و قبلاً «جهادگران» ، «سربازان خدا» و غیره از گونه هایی که در افغانستان و منطقهِ ما طی نیم قرن اخیر به راه انداخته شده و در کتاب های چون «تلک خرس»، «بازی شیطانی» و بیشمار دیگر ثبت و سجل جاودانی یافته است؛ برای نابودی اسلام و مسلمانانی است که به صیهونیزم جهانی و آمال «آخر زمانی» آن تسلیم نشده و بنده گی این خدای! کنونی زمین و خاصتاً امریکا و «جهان آزاد» را پذیرفتنی نیستند.
منظور؛ از صیهونیزم جهانی تنها دولت کوچک اسرائیل نیست؛ این دولت و ارتش صاحب دندانهای اتومی و نیرو های استخباراتی و جاسوسی و فوق جاسوسی و مخرب آن که حتی نام رمزی خیلی های آن ها به مسلمانان و جهانیان معلوم و آشکار شده نیست؛ تنها یک مفرزه و پایگاه صیهونیزم جهانی در قلب خاور میانه میباشد و بس؛ که اساساً هم توسط استعمار پیر انگلیس ایجاد و راه اندازی شده است.
به هرحال سعی نمائیم بدون سند و ثبوت نهایی دعوی نکنیم که سودی ندارد. برای اینکه دریابیم اهمیت آنچه که طالبان پاکستانی به خورد میدیایی جهانی داده اند؛ اصلاً چیست و چرا اینهمه به زیان قرآن و اسلام و مسلمانان و به همان اندازه به سود صیهونیزم و شبکه های فراماسیونری تمام میشود؛ اجازه دهید باری موضوع را در خود قرآن ببینیم و بعد مسایل پیش آمدنی را متدرجا طرح و حل کرده برویم:
قرآن ـ نسخهء امام یا “مصحف عثمان” سورهء 18 ـ الکهف:
قبلاً باید قید کنم که من درینجا به مسایل و معضلات تاریچهء جمع آوری قرآن و سرنوشت اولین و اساسی ترین سند مکتوب و مدون تاریخ اسلام یعنی «نسخه موعود» ؛ آن نسخهء قرآن که منجمله به اصرار حضرت عمرـ نیرومندترین مرد اسلام ؛ در زمان خلیفه اول حضرت ابوبکر آماده شده بود؛ سخن نمیگویم .
این نسخه به دلیل مرگ خلیفه اول تکثیر و تنفیذ ناشده ماند و جداً سوال بر انگیز است که چرا طی 10 و نیم سال خلافت خلیفه دوم یعنی خود حضرت عمر هم تکثیر و تنفیذ نگردید تا آنکه خلیفه دوم کشته شد و «نسخهء موعود» به تصرف حضرت حفصه بیوه حضرت محمد و دخت حضرت عمر قرار گرفت و بالاخره پس از گذشت دو دهه از وفات پیغمبر اسلام؛ این اولین و قدیمی ترین نسخه توسط هیات حضرت عثمان از تصرف حضرت حفصه هم خارج ساخته شده و سرانجام در جمع نسخه های ذاله! طعمه آتش یا تیزاب گردیده و محو گشت. و همه گان مکلف گردیدند تا تنها مصحف عثمان را که «نسخه امام»ش نام نهادند؛ گردن نهند و بیچون و چرا عینِ کتاب کامل آمده از لوح المحفوظ بپذیرند.
علی الوصف این اِشکال بنیادی تاریخی؛ بازهم سبب خوشبختی مسلمانان است که لاقل پس از آن؛ کتاب مقدس شان دچار تحریف و تزئید و تصرف نگریده و به حیث سند اساسی مورد توافق عامه؛ محفوظ مانده است.
اما علما و دانشمندان و متفکرانی در تاریخ اسلام بوده اند که بنا بر همین زمینهء تاریخی بر بعضی از مندرجات قرآن پرسش هایی علم نموده اند؛ از آن جمله سوال در مورد داستان یوسف زلیخا بوده که آیا میتواند چنین چیزی در شآن کتاب مقدس یعنی قرآن باشد؟
وقتی داستان یوسف زلیخا میتواند مورد اما و اگر قرار گیرد؛ داستان «مردان انجلس» یا اصحاف غار لوحه دار(کهف و رقیم) و چیز های مماثل آن منجمله داستان خضر و نوح که واضحاً با محکمات قرآن ـ الا به زورـ سر نمیخورد؛ مگر نمیتواند مورد پرسش باشد؟
ولی بدبختانه مسلمانان امکان حل و فصل علمی و تاریخی دقیق و درست و کامل و شامل اینگونه پرسش ها را با نابود گردیدن همه نسخه های دیگر قرآن که پیش از نسخه نهایی؛ وجود داشته از دست داده اند. می بایست همه این نسخ به منظور تحقیات علمی بعدی؛ بایگانی و حفاظت میشدند و حد اقل «نسخهء موعود» ولو که توسط یافته های تازه؛ کمبود و نقصانی در آن دیده شده بود؛ باید چون نخستین سند بنیادی تاریخ اسلام ضایع نمیگردید.
چنین نبود که درین هنگام؛ عرب ها و پیشوایان شان ارزش بایگانی کردن را نمیدانستند؛ چنانکه البسه ، ردا ، خرقه و حتی تار های موی حضرت محمد و بسا چیز های دیگر از خلفای اول و دوم را بایگانی کردند که تا کنون محفوظ و موجود میباشد. به هر صورت حالا دیگر؛ محققان قرآن و اسلام چاره ای جز این ندارند که به مدد محکمات قرآن و حقایق مسجل و مبرهن تاریخ اسلام و تاریخ هر کدام از زمامداران دور و نزدیک اسلامی و نیز در انطباق با حقایق تاریخ و جغرافیا و فرهنگ های منطقه و ساحات گسترده تر از دنیا به حل و فصل مسایل بپردازند.
و درست یکی از مهمترین مسایل؛ همین داستان خضر و موسی و تمسک و استنتاج طالبانی و صیهونیستی یا حسب المراد صیهونیست ها از آنست!
لطفاً به آیات 60 تا 82 سوره 18 مصحف عثمان یعنی قرآن در دسترس دقت فرمائید:
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا ﴿60﴾ |
فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا ﴿61﴾ |
فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا ﴿62﴾ |
قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا ﴿63﴾ |
قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا ﴿64﴾ |
فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا ﴿65﴾ |
قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ﴿66﴾ |
قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا ﴿67﴾ |
وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا ﴿68﴾ |
قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا ﴿69﴾ |
قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا ﴿70﴾ |
فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا ﴿71﴾ |
قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا ﴿72﴾ |
قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا ﴿73﴾ |
فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا ﴿74﴾ |
قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِي صَبْرًا ﴿75﴾ |
قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْرًا ﴿76﴾ |
فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا ﴿77﴾ |
قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا ﴿78﴾ |
أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا ﴿79﴾ |
وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا ﴿80﴾ |
فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا ﴿81﴾ |
وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذَلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا ﴿82)
ترجمه معیاری ساخته شده با طرز ترجمه در «کتاب معنای قرآن»: |
و [ياد كن] هنگامى را كه موسى به جوان [همراه] خود گفت دست بردار نيستم تا به محل برخورد دو دريا برسم هر چند سالها[ى سال] سير كنم (60) |
پس چون به محل برخورد دو [دريا] رسيدند ماهى خودشان را (که بمنظور خوراک داشتند) فراموش كردند و ماهى در دريا راه خود را در پيش گرفت [و رفت] (61) |
و هنگامى كه [از آنجا] گذشتند [موسى] به جوان همراه خود گفت: غذايمان را بياور كه راستى ما از اين سفر رنج بسيار ديديم (62) |
(جوان) گفت: ديدى وقتى به سوى آن صخره پناه جستيم من ماهى را فراموش كردم و جز شيطان [كسى] آن را از ياد من نبرد و(ماهی پخته) به طور عجيبى راه خود را در دريا پيش گرفت (63) |
(موسی) گفت: اين همان بود كه ما مىجستيم پس جستجوكنان رد پاى خود را گرفتند و برگشتند (64) |
تا بندهاى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم (65) |
موسى به او گفت: آيا تو را به شرط اينكه از بينشى كه آموختانده شده اى به من ياد دهى پيروى كنم (66) |
(آن بنده یعنی گویا حضرت خضر) گفت: تو هرگز نمىتوانى همپاى من صبر كنى (67) |
و چگونه مىتوانى بر چيزى كه به شناخت آن احاطه ندارى صبر كنى (68) |
(موسی) گفت: ان شاء الله مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى تو را نافرمانى نخواهم كرد (69) |
(خضر) گفت: اگر مرا پيروى مىكنى پس از چيزى سؤال مكن تا [خود] از آن با تو سخن آغاز كنم (70) |
پس رهسپار گرديدند تا وقتى كه سوار كشتى شدند [وى= خضر[ آن را سوراخ كرد [موسى] گفت آيا كشتى را سوراخ كردى تا سرنشينانش را غرق كنى واقعا به كار ناروايى مبادرت ورزيدى (71) |
(خضر) گفت: آيا نگفتم كه تو هرگز نمىتوانى همپاى من صبر كنى (72) |
[موسى] گفت به سبب آنچه فراموش كردم مرا مؤاخذه مكن و در كارم بر من سخت مگير (73) |
پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند [بنده ما= گویاخضر] او را كشت [موسى به او ] گفت آيا شخص بىگناهى را بدون اينكه كسى را به قتل رسانده باشد كشتى؛ واقعا كار ناپسندى مرتكب شدى (74) |
(خضر) گفت: آيا به تو نگفتم كه هرگز نمىتوانى همپاى من صبر كنى (75) |
[موسى] گفت اگر از اين پس چيزى از تو پرسيدم ديگر با من همراهى مكن [و] از جانب من قطعا معذور خواهى بود (76) |
پس رفتند تا به اهل قريهاى رسيدند از مردم آنجا خوراكى خواستند و[لى آنها] از مهمان نمودن آن دو خوددارى كردند. پس در آنجا ديوارى يافتند كه مىخواست فرو ريزد و [بنده ما= خضر] آن (دیوار) را استوار كرد [موسى] گفت: اگر مىخواستى [مىتوانستى] براى آن؛ مزدى بگيرى (77) |
(خضر) گفت: اين [بار ديگر وقت] جدايى ميان من و توست به زودى تو را از تاويل آنچه كه نتوانستى بر آن صبر كنى آگاه خواهم ساخت (78) |
اما كشتى از آن بينوايانى بود كه در دريا كار مىكردند خواستم آن را معيوب كنم [چرا كه] پيشاپيش آنان پادشاهى بود كه هر كشتى [درستى] را به زور مىگرفت (79) |
و اما نوجوان؛ پدر و مادرش [هر دو] مؤمن بودند پس ترسيديم [مبادا] آن دو را به طغيان و كفر بكشد (80) |
پس خواستيم كه پروردگارشان آن دو را به پاكتر و مهربانتر از او (نوجوان) عوض دهد (81) |
و اما ديوار از آن دو پسر [بچه] يتيم در آن شهرک بود و زير آن گنجى متعلق به آن دو بود و پدرشان [مردى] نيكوكار بود پس پروردگار تو خواست آن دو [يتيم] به حد رشد برسند و گنجينه خود را كه رحمتى از جانب پروردگارت بود بيرون آورند و اين [كارها] را من خودسرانه انجام ندادم. اين بود تاويل آنچه كه نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى (82)
ملاحظه میفرمائید که درین تمثال های اساطیری؛ ما نخست با شخصیتی دارای بیشترین دانش غیبی که خداوند گویا لازم دیده و بر وی اعطا نموده است؛ رو به رو میباشیم . این شخصیت اساطیری در برابر شخصیت اساطیری دیگر چون حضرت موسی به حدی بزرگ است که موسی نمیتواند تا پایان هم او را درک کند و با وی به تفاهم لازم برسد. اینکه برخی از علمای اسلامی و مترجمان و مفسران قرآن؛ شخصیت نخستین را؛ حضرت خضر خوانده اند که استثناءً با درازترین عمر (و چه بسا جاویدانه گی) در اساطیر و ادبیات اسلامی؛ سمبول سبزی و طراوت و حیات و زندگانی بخشایی است؛ و اصلاً کشتن و تخریب و خزان و غم و ماتم انگیزی (تقریباً همانند بابانوئیل عیسویان) در شان او نمیخواند؛ تعجب آور است ولی با در نظر داشت اینکه این سلسله جنابان علما گل های فراوان دیگری نیز از این دست به آب داده و نان و نمک خلفا و پادشاهان را گویا برخود حلال کرده اند؛ عجالتاً قابل بحث نمیباشد. ناگزیر اینجا فرض را بر همان خضر میگذاریم. بر اساس معیار های منطقی و علمی که امروز دنیای مدرن با آنها تبیین و تعریف میگردد؛ خضر یک مقام آسمانی و لاهوتی دارد؛ برهان میتافیزیکی مهم دیگر این است که خضر گویا آب «چشمه حیوان» در ناکجا آبادی را نوشیده و بدین طریق از مُردن مصئون گردیده است؛ در همانحالی که مسلماً روزی چون سایر ابنای بشر؛ از بطن مادری به دنیا آمده یعنی “آغاز”ی دارد که خودبخود مستلزم “پایان”ی میباشد. در عین زمان؛ حضرت موسی با اینکه پیامبر اولی العزمی است؛ در مقابل این شخصیت که قرآن فقط او را «بنده ای صالح ازما» معرفی مینماید همانند کودک خام و کال از نظر عقلانی است. چنانکه خلاف تعهد در هیچ یک از مدارج قادر نمیشود؛ دم در کشد و منتظر حکمت بالغه! بماند یا صبر پیشه نماید. صرف نظر از ملاحظات تاریخی و علمی و عقلانی که قبلاً آوردیم؛ صرف همین حد پرداز اسطوره ای ـ و به زبان دیگر هنری ـ تصویری ـ کافیست که ما پی ببریم اینجا مقام خدا و برگزیده گان خاص خداست و هر حیوان بی شعور و با شعور ناقص و فاسد را؛ راه بدین مقام کبریایی نیست. مقامی که پیامبر اولی العزمی چون حضرت موسی از درک و دریافت آن عاجز باشد؛ مسلماً دیگرانی؛ چون جهال جنایت پیشهء طالبانی حتی نمیتوانند به بوی بردن نسبی بر آن هم لایق و شائیسته پنداشته شوند. بخصوص که از زبان همین شخصیت استثنایی در آیت پایانی می آید که «اين [كارها] را من خودسرانه انجام ندادم» یعنی دستور و ارادهء رب بود. ولی آیات قرآنی به وضوح نشان میدهد که اولین اقدام این «بندهء ما» نمادین است؛ درست است که به نظر موسی می آید که کشتی در حدی تخریب شد که باعث غرق شدن آن خواهد گشت؛ مگر چنانکه می بینیم؛ کشتی غرق نمیشود و ثبوت آنهم خودِ سلامت به منزل رسیدن موسی و دیگر سرنشینان میباشد. بدینگونه اقدام دومی نیز نمادین میگردد و به خاطر شوک دادن بیشتر، آزمایش و آموزش موسی در راستای دقیق و همه جانبه اندیشیدن برای دریافت حقایق میباشد. اقدام سومی یعنی بازسازی دیوار در حال فرو ریزی به طور بی مزد آنهم برای مردمی که از دادن لقمه نانی به معلم موسی و خود او خود داری کرده اند؛ شاید هم به خاطر رفع اثرات سوء احتمالی تجربه نمادین پیشتر؛ طرح و ساختمان یافته است: “و اما ديوار از آن دو پسر [بچه] يتيم در آن شهرک بود و زير آن گنجى متعلق به آن دو بود و پدرشان [مردى] نيكوكار بود پس پروردگار تو خواست آن دو [يتيم] به حد رشد برسند و گنجينه خود را كه رحمتى از جانب پروردگارت بود بيرون آورند” ولی با تمام اینها قباحت عمل کشتن پسر نابالغ آنهم با توجیه اینکه ترسیدم پدر و مادر مؤمنش را در کفر و طغیان بکشد؛ با وصف ابراز اینکه من آنرا به ارادهء خود انجام ندادم؛ در جوِ حاکم بر ذهنیت ها در دنیای امروزه؛ کاهش نمی یابد. خاصه که عده ای از مفسران محترم دربارهای خلفا و سلاطین؛ هنگامیکه خوب سیر خورده اند و در مستی یا خمار به تفسیر این مورد پرداخته سخن را چنین پرداز های شاعرانه و دراماتیک هم داده اند: «درس دوم هنگامی که به روستا نزدیک شدند، عدهای از کودکان را دیدند که میدویدند و بازی میکردند. همهی آنها مشغول بازی بودند و میخندیدند و شادمان بودند. در این لحظه، بندهی نیکوکار خداوند به یکی از آنان نزدیک شد. او را گرفت و به شدت او را فشرد به حدی که قلب کودک از کار افتاد. دیگر کودکان با مشاهدهی این صحنه فریاد کشیدند و از ترس همگی پا به فرار گذاشتند. بعد از آن بندهی صالح محکم گلوی کودک را فشار داد و او را رها نکرد تا این که جثهای بیجان از او بر جای ماند. موسی؛ دوباره نتوانست طاقت بیاورد و سکوت کند، چگونه میتوانست در مقابل جرم بزرگی که جلو چشمانش انجام گرفت سکوت کند؟ این بار با لحنی جدی و غضبناک گفت: چگونه به خودت اجازه میدهی که یک آدم پاک بیگناه را به قتل برسانی؟ بندهی نیکوکار نیز با خندهای مسخرهآمیز موسی را مورد عتاب قرار داد و گفت: با تو چه کار کنم، در حالی که من قبلاً به تو گفته بودم تو توان صبر و شکیبایی با من را نداری؟! موسی اندکی سکوت کرد و گفت: از این به بعد هیچگاه از تو سؤال نخواهم کرد. اگر بار دیگر از تو پرسیدم و به تو اعتراض کردم، از من جدا شو و با من رفیق مشو. پس به او گفت: ای موسی! به درستی من به تو اتمام حجت کردهام و از این پس هیچ عذری را از تو نخواهم پذیرفت.» اینجا یک ملاحظه دیگر هم قابل بررسی است که آیا به نحوی از انحا چنین قصه و داستانی در مورد حضرت موسی که پیامبر یهودیان است؛ در پنج کتاب موسی (تورات) و دیگر منابع یهودی و عیسوی وجود دارد یا خیر؟ بوالعجبی دیگر این که در سراپای (22) آیت غالباً طویل مربوط به این داستان یا افسانه جز مورد عادی «انشاءالله» گفتن موسی؛ حتی یک بار؛ اسم «الله» نیامده در حالیکه در آیات دیگر قرآن مربوط به قصص یا احکام قصیرتر از این؛ بر اسم «الله» و صفات معینهء آن خیلی خیلی تأکید میگردد. هکذا در اوایل؛ ساحه ای که موسی و بندهی نیکوکار به آن رفته اند؛ با لفظ «قریه» معرفی میشود و در اخیر از کلمه «مدینه = شهر» استفاده میگردد که واضحاً غلط و نابجاست و در انشای آیات محکم قرآن چنین تفاوت های فاحش دیده نمیشود. میدانیم که دین اسلام؛ یکی از ادیان ابراهیمی بوده و قرآن به صراحت و تأکید و تکرار پیامبران یهودیت و عیسویت را تجلیل و تکریم مینماید؛ حتی طی چندین سال نخست اسلام؛ قبله مسلمانان همان بیت المقدس بود که قبل از اسلام از عمده ترین اماکن مقدسه یهودیت و مسیحیت به شمار میرفت. با تمام اینها و سایر مساعی جمیله و وحدت طلبانه و برادری خواهانه حضرت محمد و مسلمین در برابر یهودیان و عیسویان؛ هیچکدام آنها حاضر نشدند؛ دین اسلام و پیامبری حضرت محمد را به رسمیت بشناسند. هرگاه بزرگترین معضله و مشکل را درین راستا متبارز سازیم؛ مورد برجسته تر و اساسی تر از اسم «الله» نمیتوان پیدا کرد. گرچه اسم معبود در نزد حضرت ابراهیم «اِل شده(خدای کوهستان)» و در نزد یهودیان ئیل (در ترکیب اسرائیل) و یهوه ؛ و در نزد مسیحیان؛ بر علاوه خود مسیح میباشد. این اساساً همان «اِل» و «ئیل» است که در عربی «اله» گردیده و با افزایش پیشوند معرفه یعنی «ال» چنانکه در “الکتاب” = کتاب معین و معرفی شده، «الکوثر»، «البیت» وغیره می بینیم «اله = معبود» به صورت «الله = معبود مشخص و معین اسلام» تلفظ و نگارش میگردد. لذا اسم «الله» فی النفسه باید مشکلی اینهمه بزرگ نداشته باشد ولی از آنجائیکه تعریف اسلام (به نظر غیر مؤمنان به آن منجمله یهود و نصارا)؛ در سوره قریش؛ آنرا به آئین قریشی محدود کرده و محوریت را به «رب هذی البیت»؛ یعنی خدای خانه کعبه = «الله» مختص ساخته است؛ از این منظر بر یهودیان و عیسویان بس گران می آید که با آنهمه سوابق اساطیری و امتیازات مادی و معنوی فراوان دیگر و غرور و کبریای ناشی از «قوم برگزیده بودن» خویش؛ به آئین قریشی در آیند و یا حتی زیر چتر «رب هذی البیت» قریشیان ائتلاف و اتحادی تشکیل دهند. البته بدبختانه اینجا اولادهء کنیز حضرت ابراهیم بودنِ اعراب و مسلمانان (به علت اینکه اینان فرزندان حضرت اسماعیل پسر هاجرـ کنیز حضرت ابراهیم ـ حساب میگردند) هم رول بسیار بارزی ایفا مینماید. به همین علل و روی همین حقایق است که پس از تجارب بیست و چند ساله؛ قرآن اعلام میدارد؛ که مسلمانان هیچ طایفه ای را دشمن تر از یهودیان و عیسویان در برابر خویش نخواهند یافت و حتی روایاتی حاکیست که آخرین وصیت شفاهی پیامبر اسلام در بستر مرگ همین بود که یهودیان و عیسویان را از جزیرت العرب اخراج نمائید. ( ادامه و استنتاج و اختتام را؛ اگر زنده گی و خواست پروردگار بود؛ در هفته آینده؛ خواهید خواند)
|