شماری از دوستان با فرستادن ویدیوی گفتگوی عنایت فانی با فرید مزدک از رهبران سابق حزب وطن در برنامه به عبارت دیگر بی بی سی و هکذا متن پیاده شده آن در تایپ برقی؛ از این کمینه خواسته اند که در مورد تبصره و ابراز نظر نمایم. با سپاس فراوان از این الطاف و مهربانی ها ؛ با در نظر داشت موارد مباحثات و مناقشات که چندی قبل در پی برآمد دیگر جناب مزدک در همین بنگاه سخن پراکنی انگریزی؛ به راه افتاده بود و من نیز طی مصاحبه ای به عرایضی در مورد پرداخته بودم؛ برای فعلاً و به طرز مشخص از در گیر شدن به بگو مگو در این مورد؛ معذرت میخواهم. ولی عرض این اصل پرانسیپی را لازم میدانم که برخورد انتقادی با گذشته های رخداد ها در افغانستان و منطقه و جهان؛ نه تنها کار و مشغولیت فوق العاده پر مسئولیت علمی است بلکه ضرورتی است حیاتی ـ مماتی .
فرد، واحد اتنیکی، اجتماع و سازمان، حزب، دولت و ملتی میتواند آینده بهتر را به پیشواز گیرد که از کارنامه ها و اندیشه ها و باور های گذشته خود و اینکه آنها چرا و چگونه پیدا شده و یا اتفاق افتاده بودند؛ عوامل درونی و بیرونی درشت و ریز در زایش و وقوع آنها و در مجموع زمان ـ مکان مربوط از چه قرار بوده؛ بتوانند دقیق ترین ارزیابی ها و کشفیات را به عمل آورند. در غیر آن تقریباً مسلم است که محکوم به تکرار خطا ها و اشتباهات و در گیر شدن به تله های دشمنان، متحمل گشتن تلفات سنگین، ناکامی و حتی نابودی خواهند بود.
هکذا فرد، واحد اتنیکی، اجتماع و سازمان، حزب، دولت و ملتی که در برابر هر ابراز نظر و تحلیل انتقادی و حتی اتهام بستن و دشنام دادنی مانند بید بلرزد، به خشم و غصه و تشتت فکری و روانی دچار گردد؛ بائیستی پیشتر و بیشتر از همه متوجه سلامتی و در پی درمان خود باشد.
چنین حالاتی اثبات میکند که شخصیت حقیقی یا حکمی مورد نظر؛ از لحاظ تئوری (دانش، منطق و محاکمه وضع و امکانات خود و دیگران) و از لحاظ پراکسیس (به میدان آمدن، تثبیت جا و مقام و ارزش خویشتن در قبال دیگران و در مقایسه و مبارزه معقول با آنها) ناتوانی ها، کمبود ها و عیوب و نواقصی دارد.
ما بالاخره باید؛ بپذیرم که بنده گان جایزالخطا و حتی ناگزیر از مسحور وسوسه های شیطان شدن بودیم و میباشیم و خواهیم بود و به هیچ عنوان در مقام خدایان خطا ناپذیر و همه دادن و همه توان قرار نداشته ایم و نمیتوانسته ایم و نمی توانیم قرار داشته باشیم.
ما باید بالاخره بپذیریم که شخصیت های مان به طور عمده و اساسی در حد 90 فیصدی در 12 سال نخست کودکی مان ساخته شده است بدون اینکه خود در آن کوچکترین توان دخل و تصرف و اراده و انتخابی داشته باشیم. این حقیقت در پیوند به آنچه در خانواده ها و جامعه ما حاکم بوده است؛ کمترین آسیبش این است که ما بسیار بسیار محلی اندیش و محدود اندیش و سرشار از عقدات و کمپلکس ها به بار آمده ایم.
ما باید بالاخره بپذیریم که به کشور پر افتخاری تعلق داشته ایم و داریم که کم از کم در دو قرن اخیر میدان تاخت و تازها و دخالت ها و رقابت های قدرت های اهریمن خوی استعماری و نو استعماری و ایدئولوژیک بوده و حتی امروز و تا فردای قابل پیشبینی با حدت و شدت بیشتری عرصه زور آزمایی ها و تطبیقات سیاست ها و پلانهای مبتنی بر منافع و امیال همانهاست.
حتی نام و ساختار و وجود فیزیکی کشور ما توسط امپراتوری های رقیب استعماری وقت بریتانیای کبیر و روسیه تزاری تعیین و تحدید گردیده؛ آنهم نه به مثابه مملکت بلکه به مثابه «دیوار حایل» که مانع برخورد های ناخواسته و همه وقته این امپراتوری ها بر همدیگر گردد.
از آنجا که این «دیوار حایل» تنها سنگ و خاک نبوده بلکه متشکل از گوشت و پوست و مغز و روان بشری نیز بوده است؛ طبعاً ترفند ها و دسایس بیشماری استعمال شده است تا بخش حساس و مهم متشکل از گوشت و پوست و مغز و روان بشری ی آن هم سنگ و منگ شود و همان حیثیت متعارف و شناخته شدهِ « دیوار» و «دیوار حایل» را پیدا نماید.
ما بالاخره باید بپذیریم در نتیجه فتورعقلانی ـ معاشی ای که در 4 ـ 5 قرن اخیر بر شرق و جهان اسلام مسلط شد و در مقابل؛ ترقی و تنور و صنعت و تکنولوژی که در غرب شگوفان گردید؛ حتی بزرگسالان باسواد و مشر و متنفذ و حکومتگر ما که در نیمه دوم قرن بیستم چشم باز کردند؛ خود را کودکی تمام عیار یافتند.
این حالت مسلماً با مرور چند صفحه کاغذ زرد و سرخی که از اینسو و آنسو به اختیار مان قرار میگرفت؛ زیاد تغییر کرده نمیتوانست؛ مکاتب و موسسات تعلیمی و تحصیلی مان هم زار و نزار بودند و برایمان از افسانه های مبهم پنجهزار ساله و 1400 ساله میگفتند تا بیشتر خوابمان ببرد.
رسانه های شنیداری مان پیک ایران و همین بنگاه معلوم الحال بی بی سی بود که اولاً مدت ها به لهجه تهرانی آنها آشنا شده نمیتوانستیم ثانیاً مطالب شان بیشتر ما را از حقیقت خود و جامعه و اولیت های مان دور میکرد و «هوایی» میساخت وانگهی در بهترین حالات آنان بیگانه بودند و کدام مسئولیتی در زمینه نداشتند. از نشرات رادیو مسکو و بیرونداد های پروگریس … که طبعاً با پول گزافی هم نشر میگردید؛ حتی کمتر میشد معنایی گرفت. تصور میکنم نشرات چاپی و انترنیتی «صدای آزادی» آیساف امروزی جوک و جوره خوب آنهاست.
در نتیجه تمامی اینها ما نیازمند «برادر بزرگ» بودیم و هستیم؛ اینکه برادران بزرگ دیروزی و امروزی ذاتاً از چه عبارت بودند و استند و میتوانستند و میتوانند باشد؛ کم کم روشن و اثبات تجربی شده رفته است و روشن و اثبات تجربی شده میرود.
حکم منطقی اینکه: ما به مقیاس عصر و زمان؛ توش و توان فکری و قدرت پروسیس داده های حوادث و پیشامد ها و نیز رشد و رسش دماغی و روحی را برای اینهمه نیافتیم ولی بی محابا به میادین هولناک معرکه های آتشین «جنگ سرد» جهانی کشانیده شدیم در حالیکه حتی دوست و دشمن در صفوف خودمان معلوم و مشخص نبود؛ منظور فقط «ستون پنجم» نیست که خیلی ها در ستر و اخفا میباشد و به ناگاه ضربتی وارد میکند؛ حتی آنها که پیر و پیشوا می پنداشتیم شامل این حکم بودند.
دعوی ها از مارکسیزم ـ لنینزم ولو «روسی شده» آن و سپس «پروستریکا» و متفرعات آن؛ بیشتر برای خوشامد شورویها بود؛ کما اینکه دعوی های کنونی جهادی ها …از دموکراسی و شعار های دیگر لیبرال دموکراسی برای خوشامد امریکایی ها و غربی هاست.
میخواهم به عرض برسانم که گذشته از سایر ملاحظات؛ در گستره تئوری و دانش و علم و تتبع علمی و توزین و تشخیص خویشتن و محیط و مردم و منطقه و جهانِ سخت بغرنج و مملو از دسایس کنونی؛ سطحی و کلی و یک خطی و یک بعدی بودیم و بسیار بدبختانه که همچنان مانده ایم.
بنده نه تنها از امروز بلکه لا اقل از 25 سال بدینسو به نحو فوق العاده زجر آلودی متوجه این حقیقت تلخ استم که تا حد بالایی مأیوس کننده نیز میباشد؛ با اینهم تاکنون تن به نومیدی نداده و همراه با شمار محدودی از تلاشگران برای روشنگری و تنویر و توسعهء اطلاعاتی و جامعه شناسی و جهانشناسی میان هموطنان و بالخاصه جوانان به کار و تلاش ممکن ادامه میدهم.
با اتکا بر همین برهه تجربه و تلاش و کاوش و مطالعه و تفکر میدانم که دیگر تبصره های سطحی و عاطفی و دفاعی در برابر طرح ها و مدعیات جناب فرید مزدک و دیگران؛ کافی نیست؛ هر کدام از تیز ها و « ایکاش » ها و اما و اگر های مذکور به تحلیل ها و تحقیقات عمیق و مستند توسط اهل صلاحیت و درایت و بی طرفی و وجدان علمی ضرورت دارد که اگر خدا نخواسته چنین مامولی هم برآورده شود؛ در غیرتی های عزیز که بخوانند و تحویلش بگیرند؛ خیلی کم مورد پیدا خواهد شد.
با اینهم ناگفته نمی گذارم که انتقاد از گذشته ها هم چیز دلبخواه و والنتاریستی و سفسطی نمیتواند و نباید باشد و اگر نه حتماً در عقب آن باید ملاحظات بیمار گونه یا انگیزه های دستور بری را باید دید و دریافت.
من اتفاقاً در سلسله مباحث قبلی که غالباً در سطح شعار ها و احساسات و در حد تبادله فحش و ناسزا و اتهام باقی ماند؛ طی استقبال از طلایه یک کنش مناظره ای در فیسبوک؛ نوشتم که:
صرف یک نکته و ملاحظه را میخواستم خدمت دوستانی که از گذشته گان و گذشته ها «نقد» میکنند؛ عرض کنم که اینگونه «نقد» لاجرم بیحد و مرز نیست و در یک سلسله حدود طبیعی و جبری و قانونمند محدود و حتی مقید میشود.
مثلاً ما نمیتوانیم مادر خود را نقد کنیم که چرا با فلان ریشوی نصوار پک یا فلان و بهمانی همخوابگی کرده عالیشان هایی چون کارل پوپر و فدریش فون هایک و هنری کسینجر و امثالهم را در نیافته تا ما امروز «جنتملمن»ی تمام و کمال مود روز و مود عصر می بودیم و هذی القیاس پدر و پدر کلان مانرا الی نهایه!
درین حد و سطح و مشابهات آن؛ نقد؛ هر چیز هست به غیر «نقد». زبان و قلم را مخصوصاً در دنیای بی در و دروازه انترنیت به هر نحوی میتوان چرخاند و به کار انداخت ولی به مجردی که تیر از کمان جست و سخن از دهان؛ ما دیگر مالک آن نیستیم و ممکن است چه برای خود ما و چه برای آنانیکه روا دار نیستیم؛ خیلی خیلی مضر و مخرب تمام شود.
به امید غلبهء عقلانیت معیاری بر عقلانیت شعاری و دعوایی و من در آوردی!