چرایاران! دیار ما چنین است؟
چه ماتم برسراین سرزمین است
فصول آن بهاری را نبیند
زمینش سبزه زاری را نبیند
وکوهایش همه آتش فشانند
گرحق جویی ترابرکوه کشانند
به طفل آموخت چومارکج خزیدن
مسلسل را به روی هم کشیدن
عصا از دست پیر او گرفتند
جوانِِدستگیر او گرفتند
زنانش راچنان سنگسار کردند
تن بی جان او بر دار کردند
جوانانش همه افیون فروشند
ولی خرها درآنجا دین فروشند
خودم دیدم که خرتکبیرمیگفت
به تقلید از پلنگ وشیرمیگفت
خودم دیدم که مرغ ازدست روباه
دودستش بر آسمان میکشید آه
شما دیدید که این گرگان وحشی
یه ویرانی کشورداشت چه نقشی
شما دیدید زکوه راکت پراندن
هزاران را به خاک وخون نشاندن
شما دیدید زکوه پائین شدن را
جهالت بر وطن آئین شدن را
چه باید کرد ازین ظلمت رهیدن
دوباره مثل یک شمع سرکشیدن
عزیزانم شما چیزی بگوئید
ازین گنداب یک راهی بجوئید
مسعود حداد
27 جولای 2013