به استقبال از غزل شاعره فرهیخته عزیزه جان عنایت بگریم ُ و یک غزل زیبای دیگر بنام وطن :نوشته نذیر ظفر – 13/19/08 ورجینیا -امریکا

 ظفر

 

عشق و امید و روح و وجودم وطن بود

خا کـــــــش بروز مرگ مرا پیر هن بود

هر واژه ام زخاک وطـــــــن لعل میشود

انگشتری پر ارزش ی کلک سـخن بود

هر کس که دست جور بسویش کند دراز

گورش میان سنگ وتن اش بی کفن بود

قر بانیان عشق به عـــــهدش ستاده اند

روز نثار ســر به کف ی مرد و زن بود

اجداد ما به ســینه ی این خاک خفته اند

از خون شان شقایق ی در هر چمن بود

آن شاعری که عشق وطن نیست دردلش

بلبل نخوانمش هـــــــمه زاغ و زغن بود

غزل  دوم 

چون شمع به هر انجمن از یار بگریم

از دست بتی شـــوخ و ستمکار بگریم

روزم به شبــــئ تار بــماند ز جفایش

از شرم خلایـــــق به شـب تار بگریم

پروانه صفت زآتش ما رقــــص نماید

او رقص کــــــند من به دل زار بگریم

دردیست مرا در دل و پر عقده از آنم

در بستر غم خفته و  تو بیـمار بگریم

ازبسکه جهان حوصله ام تنگ نموده

خواهــم که روم در سر بازار بگریم

تا خلق بداند که ظفر بسته بدرد است

گاهی بصــــدا گاهــــی بگفتار بگریم

امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.