نوشته یی از : مهندس امیر فروغ
نُمودِی از اندیشه های (غبار) در قالب شعـــر
تا به سر سودای آن زلفِ پریشان بوده است صبحِ صادق در نظر شامِ غریبان بوده است
زنده یاد « غبار »
همه در حدِ بضاعتِ خویش به اندیشه های والا ، انسان ساز و ارزشمندِ بزرگترین مؤرخ ، سیـــاستمدار ، مبارز ، مشروطه خواه ، ادیب و نویسندۀ کشور یعنی شادروان میر غلام محمد غبار ، آشنایی داریم .
آری کیست که نداند این مؤرخِ بی بدیلِ ، این پژوهشگرِ راستین ، این روزنامه نگارِ متعهد ، این نویسندۀ با احساس و این ادیبِ با عاطفه ، تمامِ ســال هــای عمرِ پُربـارِ خویش را صرفِ مبــارزه در راهِ اعتلای کشور و آزادی مردمش کرد و در این راه از شکنجه و آزار ، تهمت و افترا ، زندان و تبعید و … هرگز نهراسید و همچنان مصمم و نستوه ، تا پایانِ زندگی پُر برکتش این راه را ادامه داد و قدمـی پا پس ننهاد .
باز هم کیست که نداند افکار و اندیشه های انسانی و آزادی خواهانـه اش از لابلای صفحاتِ جرایدِ ستارۀ افغان و وطن ، روزنامه های اصلاح و انیس ، سالنامۀ کابــل و مجلۀ آریــانــا و … نوازشگرِگوشِ جان های دردمند و آرامش بخش قلب های آرزومندِ آزادی و آزادگی بوده است .
و باز هم کیست که نداند خدماتِ ارزندۀ این آزاده مردِ سربلند ، به تاریخ و فرهنگِ کشور غیرِ قابلِ انکار است و گواهِ این مدعا : تألیفِ کتاب های ارزشمندِ افغانستــان در مسیر تاریخ ، افغانستــان و نگــاهی بـه تاریخ آن ، افغانستان در هندوستان ، تاریخچۀ مختصرِ افغانستـــان ، تاریخ دورۀ احمدشاه بــابــا ، رسالۀ خراسان ، رسالۀ امرای محلی افغانستان ، تاریخ ظهور اسلام و نفوذ عرب در افغانستــان ، تـاریخ قرونِ اولی ، کتاب افغانستان به یک نظر ، ادبیاتِ دورۀ محمدزایی ، تاریخ ادبیاتِ افغانستان و … و …
ولی موضوعی که از نظر ها پنهان مانده یا کمتر به آن پرداخته شده ، اشعارِ نغز ، پارچه های ادبی زیبا و داستان های پُر احساسِ این ادیـــب و نویسنــدۀ متعهد و رسالتمنــد میباشد . هر چند تعدادِ ایــن اشعار و نوشته ها از نظر کمیت انگشت شمار است اما از نگاهِ کیفیت و محتوا ارزشمند است و قابلِ تأمل .
اینک در ذیل نُمودِی از اندیشه های این بزرگمردِ عرصۀ تاریخ و فرهنگِ کشور ، در قالبِ غزلی زیبا و عارفانه ، تقدیم دوستدارانِ فـــرهنگ و ادب میگردد و در آینـــده اشعار و نــوشته های دیــگری از ایــن بزرگوار ، به فرهنگ دوستان و شیفتگانِ هنر و ادب ، پیشکش خواهد شد .
غزلی از : زنده یاد میر غلام محمد غبار
سیلابِ بلا
تـــا بــه سر سودای آن زلفِ پریشــان بـوده است
صبـــحِ صادق در نظر شــامِ غریبـــان بوده است
هـــر بــُن مو از غـم او طـــرحِ شیـــون می کنــد
ایـــن دلِ صد چــاک ما گــویی نیستـان بوده است
خـــون دل خـــوردم بــه یــاد لـــعل میـگونِ کسی
دوســـتی را دیده بــاشی دشمنِ جــان بـــوده است
ایــن دلِ وحشت ســرشت از من چه میخواهد دگر
عمر هـــا آواره گـــردِ کــوی جــانــان بـوده است
بـــهرِ یـــاری در دلِ بشـــکستـــه ام دیـــگر میـــا
الـــحذر ای شوخ من کـاین خانه ویران بوده است
رفتـــه رفتـــه طفلِ اشــکم ریخت سیـــلابِ بــــلا
قطرۀ مـــا خــانــه زادِ جـوشِ طوفـــان بوده است
سرمه سان منظورِ چشمِ یار خواهد شد « غبار »
گـــوشه گیری ها نصیبِ خــاکساران بـــوده است
.
با عرض ادب
مهندس امیر فروغ