پول الیگر دراماتیست شهیر فرانسه ُ سالهای قبل از این در یک نمایشــنامه مختصر و بسیار جالب خودُ کتاب و کتابخانه و کتابدار را بحیث ممثلان در کالبد هنرمندان تیاتر روی صحنه آورده و به تماشاچی ُ نعمت بزرگ مطالعه وارزش کتابهارا ُ درجهان مطبوعات ُ تبارز میدهد.در درام پرُ انتباه (الیگر) هنرمندان چیره دست رول «کتاب» و « کتابدارکهن » را به عهده داشته و در برابر تماشاچیان چنین تمثیل میکنند .
کتاب : هنگامیکه من میان دستهای تو خوانندهء عزیز و ارجمند قرار میگیرم و صحفاتم را یکی ُ پی دیگری ورق زده و با چشمان باریک بین به جملات و کلماتم که انعکاس از دل وجان نویسنده است ُ نظر می اندازی – فراموش نکنی که من زنده هستم وروح و روانم با تو سخن میزند- بلی کتاب ها موجودات زنده و سخنسرا هستند وبا خوانندگان خود در هر زمان و در همه حال هرگونه اطلاعات وهر نوع دانش وتجربه وعبرت و انتباه را تقدیم میکنند. لهذا اسف انگیز است اگر مردم ء میان من وکدام شی دیگرُ فرقی نگذارند و به محتویات ما توجه ء نه داشته باشند – این وقت است که اجتماع ما پوچ ُ بیمزه و مبتزل شده و دچار لغزشهای خطر ناک میگردد- پس تنمای من همین است که مرا به دقت بخوانی و با قضاوت روشن ُ روزانه تفکر و آموزش را بگشایی …..
( دراین فرصت کتابدار کهن به سخن آمده میگوید)
کتابدار کهن: نگاه کنید به کتابهای عزیز منُ به این سخنوران خاموش ُ ولی پر مطلب و پر محتوا و آماده نطق وبیان – هر روز صبح تاشام و گاهی هم شبها ُ صدها خواننده پرعطش و تجسس و پژوهشگر ونیاز مند علم وهنر و ادب و تاریخ به بازدید و مطالعه اینها میآیند و به گنجینه دانش ومعلومات ورشد فکری خود میآفزایند ….. ولی من قصه شهری را بیاد دارم که مردم و ساکنین آن سالها به یک مرض عجیب گرفتار بودند – علایم عمده مرض آنها را فراموشی ُ بی تجربگیُ سراسیمگی ُ بی ثابتی ُ تشتت فکری و فقدان قضاوت سلیم تشکیل میداد. وعامل این مرض همه گیر شهر مذکور همانا دوری و بیگانگی و فقدان علاقه ومحبت به کتاب بود. زیرا مهاجمین گوناگون در حملات بر ساکنین شهر ُ کتابها وکتابخانه ها را سوختانده بودند و با تاراج برده بودند و دوستداران و محافظین و مدافعین کتابخانه هاو کتابها را مورد خشم وزجر قرارداده ُ حقیر و منزوی وفراری ساخته بودند ودر عوض آن متمردین وجاهلان جاگرفته بود.
سالهاست که کتاب نویسان و کتابداران فرزانه و بشر دوست ُ دراین فکر و اندیشه هستند که برای علاج مرض این شهر چطور روزنه های روشن کتابخانه هارا باز کنند و دراحیای مجدد حافظه و شعور اجتماعی و دانش برباد رفته آنها و بیداری معنویات خوابیده شان دست بکار شوندُ وبردل وجان شان مرهم شفا بگذارند…..
(درهمین لحظه از گوشه کتابخانه ُ بار دیگر « کتاب » به سخن آمده چنین اظهار میکند)
کتاب : مرهم شفا بخش ُ در بلا بلای صحفات من جستجو کنید – وقتی نزدیک من بیائید و ساعتی در کتابخانه بامن سپری کنید ُ معلومات و رهنمایی های سودمند وهمگانی ُ حکایات دلنشین و رنگین ُ اشعار زیبا وترانه ها ُ قصاید و حماسه هاُ درامه ها و رومان های عالی و گذارشات تاریخی را بمطالعه تان عرضه خواهم کرد . من به انتخاب وخواست دل تان از سیاست ُ از حقوق ُ از طب ُ از نجوم ُ از فلسفهُ از مذاهب ُ از خالق و خلقت کائنات ُ از تاریخ ایام کهن ومعاصر ُ از اوپرا هاُ از تیاتر ها ُ از هنر تمثیل و سینما بشما خواهم گفت ……
بهرحال خوانندگان ارجمند ! پایان پرده اول درام که یقیناٌ انگیزه خوبی برای تحکیم علایق شما به مطبوعات و جهان کتاب خواهد بود شمارا به مطالعه پرده دوم این درام آموزند که سخنان یک کتاب خوان خواهد بود محترمانه ودوستانه دعوت میکنم.
باعرض حرمت
داکتر عبدالواسع لطیفی