بعد جنگ ها و تحقیــــر بشــــــر
مر جهان را پیش آمد این بصــــر
درشناخت حق هرکشور بــــذات
عد ل و آزادی بیابد بس ثبـــــــات
زندگی عاری زفقروماجــــــــرا
آرزو کردند همه با یک صـــدا
با نفاذ حکم قانون درمیــــــــان
حق انسان ثبت گردید برعیـــــان
با صفا و همزیستی دربشـــــر
محو میگردد زد نیا جنس شـــــر
زندگی عاری زتبعیض ونفـــاق
میزداید وهم دوری و شقـــــاق
حق زیست انسانی و رفـــــــــاء
هم برای مرد و زن بود مـدعــا
تا که آزاد ازهمه قید و ستـــــــم
زیست دارند با همی ومحتـشــــم
ازحق انسان چه زیبا گفته انــــد
زین طریق طرحی چه رعنا بسته اند
لیک نمیدانم که این انسان کجاســت
مدعای چند بهرکی روا ســــــت
ما ندیدیم جز فریب وغــــدر را
سوخت هست وبود ما درماجرا
دوابرقدرت درعالم این جـــــــا
بر فروختند آتش کین و دغــــا
آن یکی درپوشش دین وجهـــاد
کرد خلقی را اسیر اندرعنــــــاد
مردمی و دوستی را آن د گــــر
کرد عنوان و بیفگند بس شـــرر
ملک افغان ساحهء جنگ ساختــــند
خلق افغان را بهم انداختنـــــــــد
هیزم جنگ بود تبعیض ونفــاق
هردو بودند اندرین ره دروفـاق
سالها با خون افغان اســــت روان
اسیاب جنگ ایــــن زورآورا ن
محو گردید بیش زملیون مرد وزن
کشتگان حیله و مکرو فتــــــــن
آنکه خود داعی این حق خوانده بود
فعل او با نقض آن آلوده بــــود
چونکه باشند مالک زوروســــلاح
قول شان قانون گفت شان صــــلاح
انچه پیدا است در دورکنـــون
انکه زورش بیش حقش بس فــزون
ما چه حیرانیم که حقوق بشـر
از برای ماست به تعبیر دیـــگر
یاکه آن انسان نیست درملک مــا
یا همه حرف ها بود باد هــــوا
عبدالفتاح سکندری