بر همگان هویدا است و آشکارا که امیر حبیب الله خان کلکانی یکی از شخصیتهای کمتر شناخته شدۀ سرزمینِ دشمن ستیز خراسان زمین است که تا کنون به دلایل مختلفی همچون فرمانروایی آل یحیی ، این شهید بصورت شفاف ، روشن و واقعی به مردم معرفی نگریده و مؤرخان و واقعه نگارانِ داخلی و خارجی ، هرکدام از ظنِ خویش و هرگونه که خود می پنداشته اند ، دربارۀ این امیر عیّار ابراز نظر کرده اند . چنانچه برخی او را دزدِ قهار ، عده ای قهرمانی شکست ناپذیر و تعدادی او را عیّار سرزمینِ مرد خیز خراسان زمین خوانده اند . اما حقایق چیز دیگری است که میتوان آنرا از لابلای اوراق کتاب گران سنگِ افغانستان در مسیر تاریخ ، نوشتۀ زنده یاد میرغلام محمد غبار ، بیرون کشید .
زنده یاد میرغلام محمد غبار در این کتاب وزین ، در موردِ عیّاری شهید حبیب الله خان کلکانی چنین آورده است : اعمال و کردار حبیب الله خان و یارانش همیشه با عیّاری و جوانمردی همراه بود و فقط دارایی اشخاص پولدار و طبقۀ سود خور جامعه را هدف قرار می دادند و بخشی از غنایم به دست آمده از کاروان های دولتی و مسافران ثروتمند را میان طبقۀ محروم جامعه تقسیم می کردند و از تعرض به زنان نیز پرهیز می نمودند .
حقیر قبل از آنکه نظر شخصی خویش را با توجه به یافته هایم در ارتباط با شخصیتِ شهید امیرحبیب الله خان کلکانی ، تقدیم خوانندگان گرامی نمایم ، میخواهم به معرفی مختصر این اسلام زادۀ عیّار بپردازم .
امیر حبیب الله خان کلکانی طوریکه از کنیه اش پیداست از قوم شریفِ تاجیک بوده و در دهکدۀ کلکان که یکی از دهکده های سرسبز و زیبای شهرستانِ کوهدامن در استانِ مرد خیز کابل میباشد ، در سالِ یکهزار و هشتصد و نودِ میلادی دیده به دنیا گشود . پدرش روستایی زاده ای بود بنام عبدالرحمن که حرفۀ آب رسانی داشت و در محافل قومی به مهمانان آب میداد ، از همین رو به سقا معروف گردیده بود. حبیب الله خان در جوانی به کارهای کشاورزی و باغبانی اشتغال داشت و اوقاتِ فراغت را به ورزش می پرداخت . این عیّار مکتب ندیده ، در سال یکهزار و نهصد و نوزدۀ میلادی برای مدتِ دو سال به خدمتِ سربازی اعزام گردید . در زندگی شخصی و اجتماعی ، او همواره نسبت به زورگویان و کسانی که با غصبِ بیت المال و مکیدنِ خون مردم بی گناه به ثروت و مکنت رسیده بودند ، کینه داشت و خصومت میورزید ، اما نسبت به فقرا و بینوایان همدردی و مهربانی می نمود .
|
شهید امیر حبیب الله خان کلکانی در دسامبر سالِ یکهزار و نهصد و بیست و هشتِ میلادی با پشتیبانی طرفدارانش دست به پیکاری گسترده علیه سلطنتِ امیر امان الله خان زد ، درهفتم ژانویۀ سالِ یکهزار و نهصد و بیست و نهِ میلادی کابل را متصرف و در هجدهم ژانویۀ همان سال ، شاهِ کشور افغانستان یعنی خراسان زمین گردید و پادشاهی خویش را بنام ( امیر حبیب الله خادم دین رسول الله) اعلام نمود . اما این پادشاهی بیش از نه ماه طول نکشید و امیر حبیب الله خانِ کلکانی فقط تا اکتبر سالِ یکهزار و نهصد و بیست و نهِ میلادی بر این سرزمین حکم راند .
طوری که در بالا گفته آمد ، دلایل زیادی از جمله فرمانروایی غدارانِ تاریخ ، آری این جانیانِ آل یحیی و جلوگیری این خون آشامانِ روزگار از انتشار حقایق ، یعنی جنایاتی که این ددمنشان در حقِ مردم این سرزمین ، از جمله امیر حبیب الله خان کلکانی و بقیه میهن دوستان روا داشته اند ، وجود دارد که باعثِ عدم بازتابِ فراز و فرودِ زندگی واقعی او ، همچنان خدمات و اشتباهاتِ این شهید و یارانش ، در آثار این تاریخ نگارانِ درباری ، گردیده است . اما خوشبختانه میشود حقایق را در لابلای اوراقِ کتابِ ارزشمندِ افغانستان در مسیر تاریخ جستجو کرد .
طوریکه بر همه مبرهن است و آشکار ، جلد اول کتاب وزینِ افغانستان در مسیر تاریخ که بیانگر اعمال ددمنشانۀ آل یحیی ، آری این جنایتکارانِ تاریخ میباشد ، در سالِ یکهزار و نهصد و شصت و هفتِ میلادی در مطبعۀ عمومی کابل به تیراژ سه هزار نسخه به چاپ رسید ، ولی سوگمندانه قبل از اینکه این اثر تاریخی به دست مردم برسد ، به دستور این جانیانِ مردم ستیز توقیف وزندانی گردید .
حقیر قصد ندارم از شهید امیر حبیب الله خان کلکانی تابو بسازم و او را کورکورانه بنا بر عقایدِ فاشیستی و شووینیستیِ تاجیکی ، شکست ناپذیر و روئین تنِ تاریخِ معاصر یا پیر و مرشد بنامم و اشتباهات و کوتاهی های او را در حکومت داری نادیده انگارم یا اینکه کینه توزانه و با استفاده از شووینیسم افغانی او را دزد ، بی کفایت و جنایت کار بخوانم و به خدماتش خط بطلان بکشم . آری تنها هدفم این است که اساسِ ادعا های دروغینِ دشمنان آزادی و آزادگی را از هر نوعی که باشد ، برهم زنم و از پایه ویران نمایم تا اینگونه ادعا های کاذب در جامعه رنگ ببازد و خورشیدِ حقایق از پشت پردۀ سیاه و ضخیم دروغ و نیرنگ سر بر آورده و بر قلوبِ انسان های آزاده و آزاد اندیش و بری از عقده های قومگرایی و شووینیستی ، پرتو افشانی کند . آری میخواهم فروغ راستی و آفتابِ حقیقت بر تاریکی جهالت بتابد وقلب میهن پرستانِ واقعی را شاد نماید .
در این نوشته بر آنم که نام حبیب الله را که زیر بار سنگینِ ناسزاگوئی های کینه توزانه و ددمنشانۀ سردارانِ جنایت و دسیسه سازانِ جیره خوارش مدفون گریده است ، بر اساس واقعیت های تاریخی از گورستانِ بیدادگری های غداران زمانه بیرون آورم و دوباره این نام را با بررسی کارنامه های حقیقی دورانِ کوتاهِ حکومتش بیطرفانه زنده سازم تا حقایقِ این نـُـه ماه حکومت و فراز و فرودِ آن بر همگان روشن شود ولی نه اینکه اشتباهاتِ او را از روی تعصبِ قومی نادیده بگیرم که حقِ مطلب هم همین است .
آری میخواهم با توجه به عرایضِ بالا ، چکیدۀ یافته هایم را در ارتباط با شخصیتِ واقعی شهید امیر حبیب الله خان کلکانی در صحنۀ سیاسی خراسان زمین ، طبقِ آنچه در کتابِ افغانستان در مسیرتاریخ آمده ، برخلافِ مطالبِ نویسندگانِ درباری ، خود فروخته و وابسته به خانوادۀ حکمران ، همچنین نوشته های طرفدارانِ منفعل و متعصبِ این شهید ، که هر کدام به دلایلِ سیاسی و انگیزه های قومی و تباری که گروهِ اول او را خاین ملی قلمداد کرده اند و جمع دوم از او یک تابو ساخته اند و نقاط ضعفِ دورۀ زمامداری اش را نادیده می انگارند ، به بحث بنشینم .
در این تحلیـــل و ارزیابی در نظر دارم نخست کارنامه های مثبتِ زندگی سیاسی شهید امیر حبیب الله خان کلکانی را بررسی نمایم ، در ادامه کارنامه های منفی زندگی سیاسی اش را به بحث خواهم نشست و در انتها میخواهم عواملِ ظهور و سقوطِ حکومتِ نـُـه ماهۀ این شاهِ تاجیک تبار را بصورتِ موجز و مختصر برشمارم .
به عقیدۀ حقیر ، این روستایی زادۀ ساده گو ، جوانمردی ساده خو ، عیّاری حقیقت جو و ناخوانی سخن شناس ، زمانیکه پا بر اریکۀ قدرت گذاشت ، با همان پای مردی و وفاداری که قبل از به قدرت رسیدن در وجودش نهفته بود ، حکومت کرد و این ارزش ها را تا پایانِ عمر حفظ نمود .
بلی این سقا زادۀ بیسواد ولی فهیم ، هنگامی که شهر کابل را تسخیر نمود و واردِ کاخ شاهی شد ، هنوز خواهرانِ شاه امان الله خان در داخلِ کاخ بودند و این درست زمانی بود که شاه امان الله هنوز در داخل کشور بود و آمادۀ حملۀ مجدد به کابل . ولی این دهاتی زادۀ شیر حلال خورده ، به جای اینکه با گروگان گیری آنان جلو پیشروی های امان الله خان را بگیرد ، آنان را حرمت نگهداشت و پاسدار آبرو و عفتِ آنان گردید .
همچنان زمانیکه شهید امیرحبیب الله خان کلکانی شهر کابل فتح نمود ، با توجه به اینکه به قرآنِ مجید سوگند یاد کرده بود ، پادشاهِ چند روزۀ کشورش یعنی عنایت الله خان برادر شاه امان الله خان را اذیت نکرد و به پیمانی که با کتابِ آسمانی بسته بود حرمت نهاد و وفادار ماند . آری او عنایت الله خان را گذاشت تا با خانواده اش آسوده خاطر از ارگ خارج گردیده و کشور را ترک نماید .
روزی که شهید امیر حبیب الله کلکانی و همرزمانش واردِ شهر کابل گردیدند ، جان و مال مردم شهرهمچنان در امان بود . نه ارگ غارت شد و نه خانه ها و دکان ها به تاراج رفت . همچنان زمانیکه قدرتِ سیاسی کشورش را بدست گرفت ، سربازانِ شکست خوردۀ گاردِ شاهی را که بیشترشان از باشندگانِ قندهاربودند وبه طرفداری شاه امان الله خان دربرابر او رزمیده بودند ، تمجید کرد و این اسیران را دشمنانِ با غیرت و نمک حلال نامید . او وفاداری این سربازان به شاه امان الله را ستود و به آنان آفرین گفت .
شهید امیر حبیب الله خان کلکانی در روز تجلیل از جشن استقلالِ کشورش ، در پیشگاهِ مردم صادقانه چنین گفت : استقلالِ کشور نه از من است و نه از امان الله بلکه از شما مردم است . وی علاوه براین گفتار ساده و بی آلایش که در جشنِ آزادی کشورش ایراد کرده بود ، پیامی نیزعنوانی امیر امان الله خان به رُم گسیل داشت و جشنِ استقلال را به دلیل اینکه آزادی کشورش تحت رهبری شاه امان الله خان حاصل گردیده بود ، به شاهِ مخلوع تبریک گفت .
امیر حبیب الله خان کلکانی در گیر و دار جنگی نا برابر که نادرشاهِ غدار علیه او در پیش گرفته بود ، هرگز بستگان و خانوادۀ نادرشاه به شمول همسر شاه محمود خان را که در ارگ نزدِ این خراسان زادۀ حرمت نگهدار ، زندانی بودند ، اذیت نکرد و همچنان حرمت نگهداشت و حراست کرد . چنانچه زمانیکه ارگ زیر گلوله بارانِ توپخانۀ ارتش نادرشاه قرار داشت ، این روستایی زادۀ مکتب ندیده ، خانواده های نادر شاه و شاه محمود را در مقابلِ گلوله بارانِ بی امانِ خود شان ، پاسبان بود و نگذاشت به آنان آسیبی برسد . حتا زمانیکه در مقابلِ ارتشِ نادرشاه شکست را پذیرفت و از ارگ عقب نشینی نمود ، برای نجاتِ جان خود و همرزمانش ، آنان را گروگان نگرفت .
در موردِ اشتباهات و نقاطِ ضعفِ دورانِ زمامداری شهید امیر حبیب الله خان کلکانی و عواقبِ آن طبقِ اسنادِ تاریخی می بینیم که در این مدت ، بازرگانی داخلی و خارجی از بین رفت ، کشاورزی و پیشه وری مختل گردید ، شاهراه ها و جاده ها مورد تاخت و تاز قرار گرفت و شهر ها و روستا ها مشغولِ دفاع یا تعرض شد و بارِ این دفاع یا تعرض به دوشِ جوانانی افتاد که شغل اصلی آنان کشاورزی و دامداری ، یا صنعت گری و پیشه وری بود .
مؤسساتِ قانونی و عام المنفعه از قبیل معارف ، بهداشت ، بازرگانی ، صنایع ، کارخانجات ، همه و همه از کار افتادند ، مالیات ها بخشیده شد ، همچنین پرستیژ و حیثیتِ دولت در سیاستِ خارجی و ادارۀ داخلی معدوم گردید .
قوانین و مقرراتِ گذشته در کلیه شهر ها و روستا ها باطل اعلام گردید و هر حاکم و افسر شخصاً تصمیم گیرندۀ تام الاختیار و اجرا کنندۀ تصامیم خویش در ارتباط با حقوق و جزا ، تعذیر و قصاص ، … و … ، بود و هیچگونه دادگاه و مرجع قانونی وجود نداشت .
حکومت برای جلبِ حمایت و همکاری عناصر فیودال ، تا زمانیکه خزانۀ دولت پُر بود ،از بزل و بخشش خود داری نکرد . این گروه مالیات نمی پرداختند ، بازرگانی سقوط کرده بود و مالیاتِ گمرکی تنزل و حتا در خیلی جا ها به صفر رسیده بود .
با توجه به اینکه روز به روز هزینۀ لشکر کشی ها افزونی میگرفت و خزاین دولتی خالی میشد ، مالیاتِ عفو شده و مطالباتِ گذشته تحت تحصیل قرار داده شد و ملاکین و روحانیون را از عاقبتِ کار خود ، به اندیشه و هراس انداخت و واداشت تا عملاً بر ضد حکومتِ شهید حبیب الله کلکانی دست بکار شوند .
و اما عواملِ ظهور و سقوطِ حکومتِ نـُـه ماهۀ شهید امیر حبیب الله خان کلکانی : اگر بتاریخ مراجعه نماییم ، می بینیم که شاه امان الله بعد از حصول استقلال در سال یکهزار و نهصد و نوزده ، با همکاری مردم اقدام به عملی نمودنِ مرحلۀ اولِ رِفـُـرم های مترقی خویش کرد . در این مرحله از اصلاحاتِ داخلی ، توسعۀ آموزش و پرورش ، احداثِ جاده ها و خیابان ها ، تأسیس کارخانه ها و راه یابی طبقۀ نسوان در مدارس مؤفقانه عملی گردید که این مرحله علی الرغم دسایسِ خارجی و ضدیت فیودال ها و نیرو های ارتجاعی ، تا سال یکهزار و نهصد و بیست و چهار طول کشید .
ولی می بینیم اجرای مرحلۀ دوم این رِفـُـرم ها که در سال یکهزار و نهصد و بیست و هفت تشدید گردید ، به دلیلِ تضاد با منافع فیودال ها ، روحانیونِ وابسته به کشور های بیگانه و توطئۀ خارجی ، در نطفه خفه شد .
اینان با استفاده از احساساتِ پاکِ مردم مسلمان و توجه به سؤ ادارۀ دولت و بی کفایتی کارمندانِ آن که هر امر حیاتی و مقدسی را با گرفتنِ رشوه و خیانت ملوث میکردند ، زمینه را برای بر اندازی دولتِ امانی آماده نمودند . بایستی در بر اندازی دولتِ شاه امان الله اشتباهات و خبط های سیاسی خودش را نیز دخیل دانست .
شاه امان الله بعد از سفری که در سالِ یکهزار و نهصد و بیست و هفت میلادی به کشور های اروپایی از جمله ایتالیا ، فرانسه ، بلژیک و آلمان داشت ، دیگر آن مردِ گذشته نبود ، او بسیار خودخواه ، خود رأی و مغرور به نظر میرسید ، دربار از سادگی گذشته روی برگرانید و تجمل گرایی جای سادگی را گرفت .
متأسفانه او پای را از این هم فراتر گذاشت و تعطیلی روز جمعه را که بیش از هزار سال سابقه و قدسیتِ دینی داشت ، به روز پنجشنبه تبدیل کرد ، در حالیکه هیچ دولتی در روی کرۀ زمین بنام رفـُرم ، روز تعطیلی آخر هفته را عوض نکرده و در جایی نخوانده ام که کشوری تعطیلی آخر هفته یعنی شنبه یا یکشنبه را مثلاً به روز سه شنبه تبدیل کرده باشد .
شاه امان الله همچنین دستور کشف حجابِ زنان و استفادۀ اجباری نکتایی « کراوات » ، دریشی « کـُـت و شلوار » و کلاه را برای مردان ، صادر نمود . در حالیکه نه مردم فقیر کشورش توانِ خریدِ چنین لباس هایی را داشتند و نه حتا در این کشور یک کارخانه وجود داشت که برای مثلاً یکصد نفر چنین لباس هایی را تهیه نماید . ضمناً امکانِ کشف حجاب برای زنان در جامعۀ سنّتی افغانستان بنا بر اعتقاداتِ دینی و فرهنگِ عامۀ مردم آن ، غیر قابل قبول بود .
این گونه اقداماتِ عجولانۀ شاه امان الله که بصورتِ طفلانه و دور از عقل گرایی و در نظر گرفتنِ عسرتِ اقتصادی و طبیعتِ مردم و خواسته های آنان در حالِ اجرا بود ، کشور را بسوی یک انفجار منفی مستعد تر ساخت .
این بود که قدرتمندانِ مرتجع داخلی با همکاری نیرو های سیاسی خارجی ، از این موقعیت استفاده نموده و برای بر اندازی دولتِ شاه امان الله داخل اقدام شدند . برای پیاده کردنِ این نقشه ، اینان چه کسی را بهتر از شهید امیر حبیب الله خان کلکانی که عیّاری جوانمرد و مسلمان زادۀ عاری از هرگونه ریاکاری و ملاحضاتِ سیاسی بود ، میتوانستند در نظر بگیرند .
شهید امیرحبیب الله کلکانی در این مورد چنین می گوید : ( در راهِ برگشت از پیشاور به وطن ، به قریۀ پدیکوت رسیدم ، روز جمعه بود و من به مسجدی جهت ادای نماز جمعه وارد شدم ، ملایی در منبر وعظِ جهاد با کفر مینمود . بعد از اتمام سخنانِ ملا پیش رفتم و از او دعای خیر خواستم . ملا به من دعا داد و گفت بعد از خارج شدن از مسجد در سر راهِ خود درختی خواهی دید ، پای درخت را بشگاف و هرچه یافتی بردار . من این کار را کردم و در پای درخت چهار میل تفنگ با مقدار کافی گلوله و یکهزار روپیه پول نقد پیدا کردم . )
در ادامه شهید کلکانی چنین میگوید : ( زمانیکه از لغمان به کوهدامن میرفتم ، باز هم در راه به ملایی برخوردم که مرا امر به جهاد با امان الله نمود . ایام جشن بود و امان الله داخل تئاتری در پغمان ، که من با ملای دیگری مقابل شدم . او مرا به حکم دین اسلام به کشتنِ امان الله امر کرد ولی من برای اینکه جشن مسلمانان خراب نشود ، این کار را نکردم . )
امیر حبیب الله کلکانی اینگونه ادامه میدهد : ( وقتیکه به کوهدامن برگشتم ، ملای دیگری مرا دید و امر ملای پغمان را تکرار کرد و مرا به تگاب نزدِ غلام محمد خان تگابی و ملا حمیدالله خان آخند زاده فرستاد و آنان مرا به کشتنِ امان الله راهنمایی کردند و بعضی از خان های پروان را برای کمک ، بمن معرفی نمودند ، من هم آمادۀ حمله بکابل شدم . )
بعد از بر اندازی دولتِ شاه امان الله و هنگامی که او کشور را ترک نمود ، وظیفۀ غایی و نهایی خاینینِ داخلی و سیاستمدارانِ خارجی آغاز گردید و تمام دستگاه های سرّی و علنی سیاسی و مذهبی که از شهید امیرحبیب الله خان کلکانی حمایت و پشتیبانی می نمودند و او را خادم دین رسول الله و صاحب بیرق سیاه می نامیدند ، همچون امرالدین خان هندی حاکم اعلی پکتیا ، منگل سنگهـ بابای معبدِ شور بازار کابل که تعصب مذهبی را کنار گذاشته بود و با شهید حبیب الله کلکانی از یک لیوان آب مینوشید و از یک کاسه غذا میخورد ، حضرت نورالمشایخ ( مجددی ) که از شهید حبیب الله خان کلکانی پشتیبانی نموده و با چند هزار مریدِ مسلح خود جهتِ بر اندازی حکومتِ شاه امان الله به غزنی حمله کرده بود ، اینک بعد از خروج شاه امان الله از کشور ، علیه شهید امیر حبیب الله کلکانی وارد اقدام شدند و متحدالقول او را دزدِ غدار و دشمنِ خونخوار اعلام نمودند . فقط تنی چند از یارانش مانندِ شیرجان خان و محمد صدیق خان صاحب زاده و چند نفر دیگر به او وفادار ماندند که اینان همراه با شهید کلکانی توسط غدارانِ واقعی ، تیرباران گردیدند و پیکر های شان به دار آویخته شد .
در پایان میخواهم اشاره ای مختصر به برخورد های ناجوانمردانۀ نادر شاه و سوگندِ دروغینِ این غدار تاریخ ، همچنان اعمال غیر انسانی اش با شهید امیر حبیب الله خان کلکانی ، همرزمانش و خانوادۀ این شهید ، داشته باشم .
زمانیکه که نادرشاه قدرت را در شهر کابل بدست گرفت ، برای به چنگ آوردنِ شهید امیر حبیب الله خان کلکانی ، به قرآن سوگند خورد و روی آن مُهر و امضاء نمود که اگر آن خراسان زادۀ آزاده ، تسلیم او شود ، هرگز او را گزندی نخواهد رسید . روی همین اصل این مسلمان زادۀ عیّار مُهر نادرشاه روی قرآن را ضمانت دانسته به کابل آمد . اما دریغ که نادرشاهِ غدار به سوگندش عمل نکرد و به محض اینکه آن کوهدامنی ساده دل و مسلمان زادۀ راستین را بدست آورد ، پیمانش با آفریدگار جهان را شکست و امیر حبیب الله کلکانی و یارانش را وحشیانه تیر باران نمود و دستور داد پیکر بیجانِ و خونینِ این شهیدان را به چمن حضوری منتقل و به دار آویختند .
آنگاه نادرشاه ددمنشانه به جانِ همسر اولِ این خراسان زادۀ عیّار که از قوم تاجیک بود ، افتاد و برخلافِ عملکردِ شهید حبیب الله خان کلکانی که تا آخر عمر وفادار به عهد و پیمانش بود ، این زنِ بیگناه و دو دخترش را به اسارت گرفت و آنان را زندانی نمود . این بخت برگشتگان حتا بعد از کشته شدن نادرشاه و در زمان حکومتِ وارثینِ این سفاک به مدتِ بیست سال در زندان های ستمشاهی بسر بردند و بعد از آزادی باز هم بمدتِ بیست سالِ دیگر تبعیدِ استانِ بلخ گردیدند . در عوض همسر دوم شهید امیرحبیب الله خانِ کلکانی را که از قوم محمدزایی بود ، نه تنها به زندان نیفگند بلکه او را به عقدِ نکاح عبدالرشید خان الکوزی در آورد .
همچنان بعد از به شهادتِ رسیدنِ امیر حبیب الله خان کلکانی و جمعی از یارانش توسط نادرشاهِ غدار ، حملاتِ ارتش قبایلی به دستور این شاهِ جنایت پیشه ، به وسیلۀ محمد گل خان مهمندِ جنایتکار ، آری این خون آشام بی بدیل ، بر مناطقِ شمالِ کشور افزایشِ چشمگیر یافت و این جنایت پیشه دَور تازه ای از کشتار، غصب زمین ، غارتِ اموال و جنایت را آغاز کرد و تخم کینه را در دل تاجیک ها و افغان ها ، ناجوانمردانه کاشت .
محمد گل خان مهمند در چهارم مردادماهِ سالِ یکهزار و سیصد و نهِ هجری خورشیدی با لشکری متجاوز از بیست و پنج هزار حَشَری از مردمانِ احمد زایی ، کروخیل ، جاجی ، منگل ، طوطی خیل ، وزیری ، وردک و میدان ، همچنان یک لشکر منظم از سربازانِ حرفه ای و توپخانۀ دولتی در استان های پروان و کاپیسا دست به عملیاتی زد که در یک کشور فتح شدۀ خارجی هم مُجاز نیست .
این خونخوار گرگ صفت که مزورانه خود را نمایندۀ پشتون ها معرفی میکرد ، در این استان ها قیافۀ یک مارشالِ فاتح را بخود گرفته و در کمال تکبر و بیگانگی با مردم این دیار ، روشِ دشمنانه و وحشیانه ای را اختیار کرده بود . آری این درنده خوی در تاراجِ خانه ها ، انهدام باغ ها ، آتش زدنِ قلعه ها ، اهانت و ضرب و شتم باشندگانِ این استان ها ، اعم از قیام کننده و مردم عادی ، فروگذار نکرد . از قیام کننده جان میخواست و از مطیع مال . مردم عادی را شلاق میزد ، دشنام میداد و خانه های شان را بازرسی میکرد و اسلحه و پول آنان را به یغما میبرد و قیام کنندگان را بعد از شکنجه اعدام می نمود .
این شخص گرگ صفت قسمتی از شهر چاریکار را که مرکز اداری و بارزگانی استانِ پروان بود ، آتش زد و تخریب نمود و سرای خواجه را که مرکز شهرستانِ کوهدامن بود بصورت کامل سوزانید و ویران کرد . این جنایتکار پانزده نفر را به حکم خود اعدام ، ششصد و هفده نفر را با قل و زنجیر و پای پیاده روانۀ کابل و سه هزار و ششصد نفر را محکوم به اعمال شاقه نمود . در عوض در هر قسمتی از این استان ها ، تعدادی خانوار پکتیایی را اسکان داده و بهترین اراضی مردم این خطۀ زرخیز را به آنان بخشید تا آتشِ نفاق را بین مردم شمال و جنوب کشور همچنان شعله ور نگهدارد .
با عرض حرمت – امیر فروغ
چهاردهم دسامبر سال دوهزار و چهارده میلادی – لندن
مأخذ : جلد اول و دوم کتابِ گران سنگِ افغانستان در مسیر تاریخ .