خانۀ آقای اصغر اشراق آباد که با راه انداختن گفتمانهای بحثبرانگیز و نقد و نظر بر آب راکد بیتفاوتیها تکانههایی به وجود میآورند. به هر حال خوشنودم که سرانجام اگر نوشتۀ «دری زبان است یا لهجه؟» نقدی نیافت، ولی در عوض در غربال دوست و همکار عزیزم اشراقی افتید تا بخوانیم و کیف کنیم. اگر از جزییات و عیبجوییهای ناموجه اشراقی صاحب که بگذریم بر دو سه نکته جدیشان میرسیم که باید به آنها پرداخته شود:
1- من نوشته بودم: « چون به گواهی تاریخ خاستگاه زبان ما خراسان بوده است و نخستین گویندگان آن نیز از خراسان برخاستهاند، جا دارد آن را دری بنامیم و نه فارسی یا پارسی که هیچ رابطهیی به فارس یا پارس نداشته و ندارد … زیرا پس از پنج سده است که این زبان از خراسان به فارس میرسد.» باور داشتم دوستان خواننده که بیشترینه اهل پژوهش و مطالعه خواهند بود به ناگفتهها میرسند و اگر الف بگویی پایان الفبا را هم میشناسند، ولی دیدیم چنین نشد. پس ناگزیر به توضیح مقدمات هم باید دست زد. در غربال استاد اشراقی این ادعا چنین آمده است: («چون به گواهی تاریخ خاستگاه زبان ما خراسان بوده است،» پس زبان را باید «خراسانی» بنامیم نه دری.»)!! چون در آغاز نوشتار گفته بودم که طرح خودم را به گونۀ فشرده میآورم، زیرا در مقالههای پیشینم مانند … و … موضوع را به گستردگی مورد تحلیل قرار داده بودم از این رو در مقاله مطرح، مطالب را به گونۀ یک پیش درآمد و مختصر، عنوان کرده بودم که خوشبختانه جناب استاد اشراقی در غربالشان بر آنها اشاره هم کردهاند.
استاد فراموش کردهاند یا آگاهی تاریخیشان برایشان اجازه نداده است که بدانند ابن مقفع و مقدسی و ابن ندیم و … زبان دری را مربوط به خراسان و ویژۀ مردم بلخ دانسته و آن را «دری» نامیدهاند. پس ما حق نداریم از روی خواست خود زبانها را اگر در گذشته نامی را حمل کرده باشند، آن را از نو نامگذاری کنیم و به گفته شما چون زبان از خراسان برخاسته است، آن را خراسانی بگوییم که در واقعیت باید چنین میبود، ولی حکم تاریخ را نمیتوان نادیده گرفت. من آن مقاله را اصولن برای دانشیان نوشته بودم نه برای عوامالناس که در غیر آن صورت ضرورت بود هر موضوعی را میبایستی میشکافتم.
2- در این پاراگراف استاد دربارۀ پارس مینویسند: «تاکنون به گونه دقیق روشن نشده است که مراد از فارس یا پارس در نام این زبان فارس موجود در ایران کنونی است یا پارت/ پارت کهن.اگر ثابت شود که این کلمه (فارس/ پارت)، شکل تازه و پهلوی پارت/ پارث(!) قدیم است، در آن صورت گفته استاد زیر پرسش میرود.» ایشان در این جملات مغشوش و تا حدی نامفهوم میگویند که هنوز موضوع خاستگاه واژۀ فارس از پارت ثابت نشده است. از نظر ایشان پس منسوب بودن واژۀ فارسی ( به فارس موجود در ایران کنونی) مطرح است.
جناب استاد هنوز نمیدانند که کدام سخن درست است. فارس منسوب پارت یا فارس منسوب به فارس؟ یا ماهرانه خواستهاند از پاسخ دادن طفره بروند. چون هنوز باور ندارند که گفته من درست است یا نه. در این صورت چه منطق دارد که گفتۀ من زیر پرسش برود؟ از اینجاست که تمام رشتههای استاد ما پنبه میشود. چون هرگاه فارس نام کشور است و واژۀ فارسی ماخوذ از فارس باشد دگر منطق حکم میکند که نام دری بر زبان خراسانیان یک نام تاریخی، مستند و شایسته باشد. چنان که بود، چون هر قدر هم که به گونه پوشیده و زیر لب از فارسی دفاع کنیم، خاک خشکی خواهد بود بر دیوار منطق ما.
3- استاد از زبان من آوردهاند که:(«این که اصطلاح فارسی افادهکننده زبان نیست، لهجه است» ربطی به بحث اصلی وعنوان آن ندارد.) چرا ندارد. من میاندیشم برعکس ارتباط مستقیم دارد. چون هدف من از بازگشایی آن گفتمان این بود که به نظر من (چنان که در مقاله آوردهام)، اصطلاح «فارسی» پس از آغاز تشکل زبان دری در خراسان (پنج قرن بعد) شکل گرفت. بنابراین خود یک میکروسیستم بود، یعنی لهجه نه زبان. چرا؟ برای این که: 1. زبان را خراسانیان پنج سده پیش آفریده بودند نه فارسها. خراسانیان آنچه میگفتند مینوشتند. طبیعتن نوشتارشان با گفتارشان یکی بود. 2. این ویژگی زبان بودن را «فارسی» نداشت. چون هم از لحاظ تاریخی بعدها شکل گرفت و هم از لحاظ جغرافی در یک اقلیم دور از خراسان محل گویش قرار گرفت که خواهی نخواهی صورت متغیر پیدا کرد و هم گونۀ متغیر زبان اصلی خراسانیان (یعنی دری – درباری – زبان فاخر رسمی) بود که در فارس به گونۀ نابرابر و نا منطبق به نوشتار پدیدار شد و در مقایسه با زبان دربار، لهجهیی بود و هنوز هم هست. کتابت دری را گرفتند، ولی لهجۀ خود را بر آن تحمیل کردند (البته به گونۀ طبیعی) ما کتابی میگفتیم و هنوز هم کتابی میگوییم. کتابی مینوشتیم و هنوز هم کتابی مینویسیم. یعنی در جغرافیای خراسان اگر از استثناآت چشم بپوشیم ما اصالت زبان را به عنوان آورند گان آن هم در نوشتار و هم در گفتار نگه داشتهایم. بر این ادعا برخی از استادان حقیقت گرای ایران مانند سعید نفیسی و ملکالشعرای بهار نیز صحه گذاشتهاند. کتابهای اوایل دری را ببینیم مانند: تاریخ بخارا، حدود العالم، الابنیه، تاریخ بیهقی، تاریخ گردیزی، آثارالباقیه و … مویۀ سیاووش در تاریخ بخارا و ادای واژگان نماز از زبان نمازگزاران بخارا که میگفتهاند: « نگونبان شوید یا: نگونبانگون شوید» و موارد بسیار دیگر. پس ما حق داریم همنوا با عبدالله ابن مقفع (مقتول در 139) زبانمان را «دری» (درباری، فاخر، نوشتاری) بنامیم، چنان که تاجیکهای آن سوی دریا زبانشان را تاجیکی نامیدهاند نه فارسی. این بماند که من هر سه نام را بر این زبان روا میدانم و نه ناروا و بیان نوعی حساسیت را در این مورد بیجا و غیرعقلانی میدانم. ( این بحث دیگر است) ولی شاید به من حق بدهند که یکی را بپسندم و یکی را نه، اگر (زبان فارسی) گفتهام. استاد متوجه نشدهاند که من نوشته بودم در جفرافیای کنونی در ایران، فارسی زبان است؛ زیرا اکنون میکروسیستمی پدید آورده است که لهجۀ تهرانیاش میخوانند. این لهجه مرکزی خود زبان معیاری را ساخته است. یعنی زبان فارسی را. این لهجه در جغرافیای امروز ایران میکروسیستمهای خودش را دارد. چنان که زبان دری نیز میکروسیستمهای خودش را دارد.
لهجه کابل ما نیز به عنوان میکروسیستم مرکزی زبان دری را معیاری ساخته است. بنابراین زبان فارسی در ایران وجود دارد. استاد باید سوءتفاهم برداشتی خودش را در این باره اصلاح کند. اشتباه از من نیست. ایشان متوجه موضوع نشدهاند، ولی بلافاصله باید بیفزایم که زبان فارسی یا پارسی در مقایسه با زبان دری میکروسیستم بود که هنور هم هست و اما زبان دری میکروسیستم بود و هنوز هم هست. یعنی زبان دری زبان بود و هنوز هم هست و زبان فارسی در مقایسه با زبان دری لهجه بود و هنوز هم هست. این موضوع را باید درست درک کرد.
تاکید میکنم: آقای اشراقی کار را سطحی گرفتهاند. آقای اشراقی خرده گرفتند که دری را گاهی لهجه میگوید و گاهی زبان. آری باز هم تکرار میکنم: زبان دری به عنوان یک میکروسیستم آغازین زبان است نه لهجۀ بازمانده از کدام زبان دیگر. نه چون زبان پهلوی ساسانی که خود یک لهجۀ بازمانده از زبان پهلوی اشکانی میباشد، ولی زبان دری به عنوان یک گویش در مقایسه با میکروسیستم فارسی، خود یک لهجه است، چون این زبان اکنون به حوزههای جداگانه تبدیل شده. امیدوارم آقای اشراقی این باریکی را درک کنند. این را هم در همین جا بگویم که این گفته به هیچ روی لهجه بودن زبان فارسی را در برابر زبان دری منتفی نمیسازد. چون زبان دری اصل است، زاینده و سازنده است. به گفتۀ فیلسوفان عامل یا علت است نه معلول. معلول فارسی است.
4- استاد میگویند که گویا من ادعا کردهام شاخصه زبان بودن در عدم تفاوت میان گفتار و نوشتار است. من چنین حکم کلی نکردهام و چنین چیزی هم ننوشتهام. من گفته بودم که یکی از تفاوتهای عمده میان زبان دری با فارسی در آن بود که نیاکان خراسانیان در آغاز آن چه را که میگفتند، مینوشتند. منظور آن بود که ما خراسانیان در لهجه معیاری خویش هر آن چه را میگفتیم، همان را مینوشتیم. چون زبانآوری و زبانسازی از همین راه میگذرد. نمیشود خربوزه گفت و انگور نوشت. یعنی واژههای زبان به نوعی ثبت فونیمهایی است که ادا میکنیم. حتا هزوارشهای پهلوی در زبان دری هرگز مراعات نشدهاند. واژههای خانه، آسمان، آسان و … در زبان دری به گونه تلفظ نخستینه مراعات شدهاند. واژهها را چنان که تلفظ میکردیم مینوشتیم. چرا؟ برای آنکه ما آنها را خلق کرده و با آنها زیسته بودیم. نمیتوانستیم آن واژهها را دیگرگونه بنویسیم. چون ما از آغاز اصل موافقت و مطابقت را در زبان خود داشتهایم.
آقای اشراقی بگویند چگونه است که خراسانیان تا هم اکنون آسمان میگویند و آسمان مینویسند، خانه میگویند و خانه مینویسند؟ چه علتی دارد که ایرانیان آسمون میگویند ولی آسمان مینویسند. خانه مینویسند و خونه میگویند؟ چرا چنین است؟ آیا علت در اصالت زبان «دری» و اصل لهجهیی بودن «فارسی» بر نمیگردد؟ این چه ارتباطی دارد به تفاوتهای میان دری و تاجکی که گویا نوشتار و گفتارشان یکی نیست؟ من میگویم در آغاز چنین بود، ولی میدانیم که زبانها هم از لحاظ آوایی و هم از لحاظ معنایی و هم نوشتاری تغییر میبینند. سخن من درباره پیدایی زبان بود که خراسانیان وقتی به زبان دری دست یافتند، آنچه میگفتند مینوشتند، ولی وقتی این زبان از زادگاهش کوچید در مناطق دور رفت با گذشت زمان دستخوش تغییر شد. یعنی لهجهیی از زبان اولی شد. یعنی به صورت اصلی خود باقی نماند. البته این یکی از دلایل است نه همه آن و این البته در مورد خود زبان دری و گویشهای گوناگون آن نیز راست میآید. من این موضوع را به صراحت در مقاله پیشین بررسی کردهام که نمیدانم چرا استاد از موضوع برداشت دیگرگونه کردهاند؟ یا نوشتهاند که: «روی کدام سند ادعا کردهاند که زبان گفتار مردمان ایران مثلن در سدههای 8 و9 و10و … با نوشتارشان یکسان نبوده است.» من این جمله مرکب را در مقالهام پیدا نتوانستم. این جعل برای چی؟ توارد در شعر را شنیده بودم، ولی توارد در نثر را نه. باز اگر چنین گفته باشم، ادعای شما را صحه گذاشتهام. اختلاف در کجاست؟
اگر منظورشان آن است که نوشته بودم پس از رسیدن زبان دری به فارس همان نبود که در خراسان بود این که تعمیم نمیخواهد. کجایش نادرست است؟
استاد اشراقی در برخی موارد خیالبافی کرده و موضوع را آن چنان که خود میخواسته شکل داده و گهگاهی هم اتهام بسته است. به گونه نمونه از زبان من مینویسد که من گویا ادعا کردهام:«سیاسیون قبیلهگرای کشور این اصطلاح را آوردهاند» در حالی که من این ادعا را از زبان مخالفان آورده بودم که درستش ندانسته ورد کرده بودم. در ادامه باز واژه (توصیفی) را همنوا با دکتور حبیب در کنار فارسی دری موجه ندانسته بودم که برعکس جناب اشراقی آن را ادعایی از سوی من وانمود کرده است.
نوشتن این گونه اتهامها و خردهگیریهای ناروا از این دست که تماس گرفتن به آنها از دست هشتن وقت است، این را میرساند که قصد ایشان از پیش رد کردن و نادرست جلوه دادن حقایق علمی در نوشته من بوده و نه رسیدن به یک استنتاج علمی – تاریخی از موضوع . از این جاست که من نوشتهشان را بر نوشته خودم نه تنها نقد علمی نمیدانم؛ بل آن را چنان که خود گفتهاند، غربالی میشناسم که در آن هیچ حقیقتی گیر نکرده است.
من به خود حق میدهم زبانم را مانند ناصر خسرو، سنایی، فردوسی، نظامی، حافظ، سعدی، اقبال، ژوبل، قاری عبداله، خلیلی و صدها تن از هوشمندان آفرینشگر، دری بگویم و آن را نه صفت فارسی، بل همانند فارسی و همپایۀ فارسی و قدیمتر از پارسی به شمار آرم. بگذریم از این که به تکرار گفتهام واژۀ فارسی سه مدلول دیگر دارد که ویژگی زبان بودنش را زیر پرسش میبرد. (به مقاله نخست مراجعه شود. استاد این موارد را توجه نکرده است. یعنی از غربال خود دور نگه داشته است.) و سخن دیگر این که:
در کشور ما از نیم سده به این سو کار پژوهش و نقد علمی رو به انحطاط گذاشته است. در آغازین سالهای سدۀ بیست، کارهای سودمند و جدی با دستان توانمند بزرگانی چون احمدعلی کهزاد، غبار؛ سلجوقی، قاری عبداله، استاد خلیلی، استاد زهما، احمدعلی نعیمی، عبدالحی حبیبی، استاد بیتاب، غلام حیدر ژوبل و پسانترها دکتور جاوید و برخی دیگر، انجام یافت که بر هویت پارینۀ خراسانیان، در دانشهای گوناگون افزودههای گرانارزی را افزودند. ارزش کارهای این بزرگان در آن بود که بر هستی و داشتههای سرزمین خودشان آگاه بودند، مستقلانه میاندیشیدند و مستقلانه میآفریدند و فریفتۀ زرق و برق بیگانگان هم نشده بودند. میدانستند که مواریث گذشتگانشان چونان یادگاری بزرگ در اختیارشان هست و هیچ ضرورتی به مراجع دیگر ندارند. من از شمارش آثارشان میگذرم. نمونه های نوشتاری مجلههای «کابل» ، «آریانا» و «دایرة المعارف» هم در آن دوره، آیینۀ تمامنمای این ادعای ماست.
سمت و سوی نوشتههای اینان دفاع و پاسداری از آبرو، عزت و سرافرازی ملتشان بود، ولی امروزه چنان نیست. شوربختانه آن انگیزههای ناسیونالیزم بینا اکنون جایش را به معاملهگریهای سیاسی و فرهنگی داده است و هر کس درپی برون آوردن جل خویش از آب است، به ویژه برخی از جوانان که پیوسته از منابع ایرانی تغذیه میشوند و کشور و ادبیات پربار خود را به هیچ میگیرند و حق و ناحق به اقتباس و تقلید کورکورانه روی میآورند. کمتر گزینههای شعری را میبینی که آگنده از مصطلحات و حتا واژههای ناآشنا که در بافت نحوی زبان خراسانیان نبوده و همخوانی با لهجه زبان دری ندارد، به کثرت استفاده میکنند و فکر میکنند این کار یک نوآوری و غنامندی را در نوشتههایشان فراهم میآورد.
در چنین موقعیتی کمتر کسی را میتوان یافت که به فکر نگهداری اصالتهای ملی و سربلندیهای جمع باشد نه در اندیشۀ خود و همسنخان و گروهکهای معین ملی و مذهبی خودش. دانشهای پایهیی تاریخ و ادب خود را در آبشخور بیگانگان نجویند و با زیرکی اهداف دیگران را در کشور گسترش ندهند.
در این راستا نویسنده محترم شاید با طنز و کنایه اعتراف میکنند که: «تمام منابع تحقیق و تالیف و مطالعه و حتا دزدیهای ما (!) و در سده اخیر مرجع تمام واژهها و اصطلاحات جدید فارسی در عرصه نگارش، منبع الهام در شعر، مرجع اصلی آشنایی با افکار و اندیشههای غربیان از طریق ترجمه و … کتابهای چاپ ایران و در نتیجه لهجۀ فارسی است.» درست و به جا فرمودهاند جناب استاد. بر روی میز من هم اکنون کتاب! شان به نام «روش تحقیق ادبی و نوشتن پایاننامه و مقاله» افتاده است. شوربختانه میبینم گردآوردههایی را که استاد به کمک شاگردانشان به نام کتاب درسی چاپ کردهاند، (که متاسفانه هیچ کدام از سوی هیأت دیپارتمنت بررسی و تایید نشدهاند) همه از همان منابعاند که خود یاد آوردهاند. از واگشایی صرف و نحو زبان دری به تعداد انگشتان دست شاید نشانی بیابیم. همه مثالها یا از کتابهای ایرانی است یا نقل قولهایی پی هم از ایرانیان. در حالی که کاوشگران و دستاندرکاران به ویژه در زمینۀ زبان، در هر کشوری اگر موضوع مقایسه در کار نباشد بیشترینه بر زبان معاصر خودشان مینگرند نه بر زبانهای همپیوند دیگر. در «کتابنامه»هم از 61 منبع 6 یا 7تای آن داخلی است دیگر همه ایرانی. چون به گفته خودشان فرقی میان زبان دری و فارسی ایران نمیبینند! در صورتی که زبان دری در بسا موارد با زبان فارسی فرقهای معنایی، آوایی و نگارشی خود را دارد. چون گویندگان این دو حوزه در دو جغرافیای جدا از هم زیست میکنند. وقتی در گفتار از هم فرق دارند، در نوشتار هم از یکدیگر تفاوتهایی میداشته باشند. در این مورد میتوان هزارها نمونه آورد.
ما مکلف هستیم در کتابهای خودمان، از خود نمونه ارایه کنیم نه از همسایهها. این گونه بدآموزیها آن قدر دامان ما را گرفته است که گذشته از دستور زبان، در ادبیات شناسی و شعر نیز تا ببینی نمونهها از ایران آورده میشود. گویی ایران کشور ما هم هست. در حالی که ایرانیان اگر سیاستمدار نباشند که از تسامح و مدارا کار نگیرند، ما را به جوی هم نمیخرند. چهل سال پسین چنین بود و تا هنوز هم چنین است، ولی این را همه میدانند و خود ایرانیان واقعگرا نیز بار بار گفتهاند که زبان و فرهنگ زبانشان از شرق ایران یعنی از خراسان (امروزه افغانستان و تاجکستان) به آنها رسیده است. در این باره در پاسخ دوستی مطالبی نوشته بودم که نمیخواهم آن را تکرار کنم. (مراجعه شود به سایت خراسانزمین – مقاله من در پاسخ آقای ضیا بهاری.)
در پایان عرض کنم که جناب اشراقی نخواستند یا نتوانستند با وجود آن همه عیبجوییهای ناموجه و از شاخی به شاخی پریدنها با جرات و صراحت بگویند که زبان دری، زبان نیست لهجه است و زبان فارسی لهجه زبان دری نبوده و نیست، بل که زبان است. این را اگر اثبات میکردند هم من و هم خوانندگان نوشته خود را قناعت میدادند؛ چون هدفشان از سر هم بندی کردن مقاله هم همین بود که دری زبان نیست لهجه است مگر نه؟
نویسنده: دکتور رویین؛ استاد دانشگاه کابل
*******************************
نـــقــــدی بـــر مـــــقــــالــــه «دری زبـــان است یــــا لـــــهــــجه؟»
اشاره: چندی پیش مقالهیی به قلم دکتور رازق رویین؛ استاد زبان و ادبیات دانشگاه کابل زیر عنوان «دری زبان است یا لهجه؟» در هفتهنامه راه مدنیت به نشر رسید که واکنشهای زیادی در پی داشت. این بار اما نقدی بر این این نبشته از سوی علی محمد اشراقی؛ استاد دانشگاه کابل به اداره هفتهنامه رسیده است که در این شماره در صفحه «گفتمان مدنیت» به دسترس خوانندگان گرامی قرار میگیرد. ناگفته نماند که هفتهنامه در ویرایش این مقاله نیز مانند سایر نوشتهها دست باز داشته است. مقاله زیر تقدیم خوانندگان گرامی!
نویسنده: علی محمد اشراقی؛ استاد دانشگاه کابل
برای اینکه مقاله را از آغاز تا پایان خوب حلاجی و غربال کرده باشیم، نخست در کنار واژهها، عبارتها و جملههایی که به درنگ کردن نیاز دارند، میایستیم و در فرجام نگاهی فراگیر بر سراسر اندام آن میافگنیم.
1ـ از عنوان مقاله میآغازیم که قابل تأمل است. طرح عنوان به این شکل خالی از اشکال نیست. شاید هیچ “پژوهشگر”، در معنای واقعی کلمه، پیدا نشود که دری را لهجه بداند، چرا که دری یا فارسی دو نام برای یک زبان است؛ وقتی میگوییم زبان فارسی یعنی زبان دری و وقتی میگوییم زبان دری یعنی زبان فارسی. از عنوان مقاله خود استاد محترم (دری، فارسی، تاجیکی، دُری در سه گنج) نیز که تذکر دادهاند، دانسته میشود که “دُر” همان یک “دُر” است، اما در گنجهای سهگانه؛ پس لهجه بودن این یا آن، یک گپ بیپایه است.
2ـ نوشتهاند: «جنجالیترین گفتمان در بخش زبانشناختی این است که ما به اصطلاح «واژه» دری چگونه مینگریم.» باز هم چند سطر پایین: «برخی بدین باورند که کاربرد اصطلاح دری به … زیرا این اصطلاح را سیاسیون…» و در ادامه آمده است: «دودیگر اینکه بر این مقوله کسانی پرداختهاند که از دانش زبانشناسی و تاریخ زبان و ادبیات کشور نه به گونه تخصصی؛ بل به گونه احساسی و غیرمنطقی برداشتی داشتند که هرچند در هنر شعر و یا داستاننویسی به نام و نشانی رسیدهاند.»
باید گفت که “دری” یک “اسم” یا “نام” است نه “اصطلاح”یا مقوله. نمیدانم استاد محترم با چه معیاری واژه دری را اصطلاح گفتهاند. چنین خطا در کتاب “دسیاسی اصطلاحاتو قاموس”، نوشته پوهنوال نصرالله ستانکزی نیز راه یافته و در آن نامهای “ابن رشد” و “ارسطو” هم آمده است. نیز در جمله اخیر، “که” زاید است.
3ـ «دوـ برخی واژه دری را یک «لهجه» از زبان فارسی میپندارند و نه یک زبان…»
نکتهها:
ـ معلوم نیست که “یکِ” شروع این بحث در کجاست که “دو” در اینجا آمده است.
ـ برخی “واژه دری” را یا “زبان دری” را، کدام درست است؟
ـ تذکر ندادهاند که چه کسانی و بر مبنای چه دلایلی، دری را لهجه گفتهاند. این بحث باید به طور گسترده مطرح میشد، چون با عنوان و کار اصلی مقاله، پیوند مستقیم و تنگاتنگ دارد.
4ـ «در جایی از کتاب «درآمدی بر لهجهشناسی در زبان فارسی دری» در تعریف زبان (البته در یک بعد) آمده است: «خصوصیت برجسته زبان ادبی عبارت از آن است…» (ص 9)
بر این گفته هم نکتههای زیر وارد است:
ـ منبع به طور کامل معرفی نشده است و حداقل نام مولف آن معلوم نیست.
ـ آنچه نقل شده تعریف زبان نیست، بل «خصوصیت برجسته زبان ادبی» است.
ـ در پایان نقل قول (ص 9) آمده و از این آشکار میشود که «در جایی از کتابِ» در آغاز این بند (پاراگراف) درست نیست، بل درست آن، صفحه ذکرشده است.
5ـ بیان آنچه را استاد محترم درباره عنصرهای لهجه مرکزی گفتهاند، بسیار پیچیده است و زبان آن روشن و رسا نیست؛ به خصوص برای کسانی که اهل ادبیات نیستند فهم آن دشوار است.
6ـ «این لهجه را من لهجه خراسانی مینامم که سدهها پیش مایکروسیستم خود را پدید آورده است.»
خلاف این گفته استاد، اهل پژوهش از موجودیت کمازکم دو لهجه متفاوت در آغاز شکلگیری زبان فارسی دری سخن گفتهاند. یکی از نمودهای آن در متنهای قدیم فارسی، اختلاف ضبط واژهها از لحاظ تلفظ و املا در متنهای متفاوت یک دوره است؛ امثال دیوال و دیوار، بنیاد و بنلاد، زَمین و زِمین، گویید و گوییت. و این نشان میدهد که آنچه استاد محترم درباره پیدایش میکروسیستم نوشتهاند قابل تأمل است.
شادروان خانلری در کتاب تاریخ تحول زبان فارسی (ص 359 به بعد) «فارسی دری را از جهت تطور و تکاملی که در طی هزار سال پذیرفته است» به سه مرحله مهم تقسیم کرده است: دوره رشد و تکوین، دوره فارسی درسی، دوره تحول و تجدد. از ویژگیهای مهم دوره رشد و تکوین، که تا اولهای سده هفتم هجری ادامه داشته، صورت ثابت و واحد نداشتن کلمههاست، چرا که نویسندگان و دبیران، هر کلمه را به صورتی که مطابق تلفظ عادی و محلی (لهجهیی) ایشان بوده، ثبت کردهاند که چند نمونه آن را در بالا تذکر دادیم.
7ـ «عنصر سوم عنصر کمی است. به این معنا که کثرت گویشگران یک حوزه زبانی…»
“گویشگر” واژه جدیدیست که شاید استاد محترم وضع کردهاند؛ آن هم در برابر “گویشور” و نادرستی آن به این دلیل است که پسوند /ـ گر/ دارندگی را نمیرساند، اما /ـ ور/ این خصوصیت را دارد.
8ـ «واژه پارسی یا فارسی بیشترینه به سه معنا آمده است…»
طرح این بحث در کنار آنکه ربطی با عنوان این مقاله ندارد از جمله مباحث بسیار پیچیدهییست که تا اکنون دانشمندان درباره آن به یک نتیجه قطعی نرسیدهاند. برای واژه فارسی معناهای متفاوت و گوناگون دیگر هم دادهاند که در اینجا نیاز به آوردن آن نیست.
9ـ نگارنده از قول استاد اسدالله حبیب چنین نقل کردهاند: «دری نام زبان است. عبارت فارسی دری، عبارت توصیفی نیست، عبارت بیانی یا تخصیصی است؛ یعنی فارسیی که نامش دریست. در کنار فارسیی که نامش پهلوی یا خوزی یا فارسی و یا دیگری بوده است.»
با آنکه مطرح کردن این بحث پیوند مستقیم با موضوع مقاله ندارد، از جهاتی دیگر قابل تأمل است به این دلیلها:
ـ در این هیچ تردیدی نیست که کلمه “دری” منسوب به در (دره) یا در (دربار) است؛ بنابراین از دید دستور، این واژه، صفت نسبی یا نسبتیست و اسم نیست.
ـ از آنچه دستورنویسان در بحث و مثالهای اضافه بیانی/ جنسی آوردهاند چنین دانسته میشود که در عبارت بیانی، جزو دوم عبارت، اسم است نه صفت، و دیگر اینکه مضافالیه، جنسِ مضاف را بیان میکند؛ مانند لباسِ پشم، جامِ زر، ساعتِ طلا، انگشتریِ نقره، راه آهن؛ یعنی لباسی که جنس آن از پشم، جامی که جنس آن از زر، ساعتی که جنس آن از طلا و… است. پس در چنین عبارت، مضاف، اسم ذات است تا جنس آن قابل تشخیص باشد حال آنکه “فارسی” اسم ذات نیست.
ـ در توضیح اضافه تخصیصی هم در دستورها آمده است که مضاف، مخصوص مضافالیه است؛ چون: میز تحریر یا میز مطالعه، لباس ورزش، شیشه دروازه، اتاق خواب. در همه این نمونهها باز هم جزو دوم عبارت، اسم است نه صفت.
با توجه به توضیحات بالا، “فارسی دری” به هیچگونه عبارت “تخصیصی” یا “بیانی” نیست و “عبارت توصیفی”، یا به تعبیر برخی از دستورنویسان “ترکیب وصفی” است.
همچنان در اخیر نقل قول از داکتر حبیب، “فارسیِ فارسی” هیچ معنا ندارد: فارسیِ پهلوی، فارسیِ خوزی، فارسیِ فارسی.
10ـ یکی از دلایل استاد محترم در نادرستی نام فارسی این است: «نخست آنکه هر زبانی منسوب به جایی میشود که از آنجا برخاسته باشد. چون به گواهی تاریخ خاستگاه زبان ما خراسان بوده است. و همه نخستین گویندگان آن نیز از خراسان برخاستهاند، جا دارد آن را دری بنامیم و نه فارسی یا پارسی که هیچ رابطه به فارس یا پارس نداشته و ندارد… .»
ـ این دلیل بسیار سست و حتا بیربط است. هیچکسی نمیپذیرد که تنها به دلیل اینکه خراسان خاستگاه این زبان است باید دری گفته شود.
ـ مطابق گفته استاد، چون «هر زبانی منسوب به جایی میشود که از آنجا برخاسته باشد و چون به گواهی تاریخ خاستگاه زبان ما خراسان بوده است» پس این زبان را باید “خراسانی” بنامیم نه “دری”.
ـ تا کنون به گونه دقیق روشن نشده است که مراد از فارس یا پارس در نام این زبان، فارس موجود در ایران کنونیست یا پارت/ پارثِ کهن. اگر ثابت شود که این کلمه (فارس/پارس)، شکل تازه و پهلوی پارت/پارث قدیم است، در آنصورت گفته استاد زیر پرسش میرود.
ـ نکته دیگر که در ارتباط با این مطلب جای یادآوری دارد مساله منسوب بودن تمام زبانهای میانه و جدید شاخه ایرانی خانواده هندواروپایی به نام یکی از مناطق یا اقوام است. به جز یکی دو زبان، مانند اوستایی و فارسی باستان که نام اصلی آنها معلوم نیست، تمام زبانهای عمده دیگر منسوب به جغرافیا یا نام قوم خاصیست؛ چون: پهلوی، پارتی، سغدی، خوارزمی، بلوچی، کردی، شغنی و…. بر روی این دلیل هم، “دَر” نه جای خاص است و نه قوم خاص که این زبان به آن نسبت داده شود، اما کلمه “فارس” از چنین ویژگی برخوردار است.
11ـ در شماره 2 و 3 دلایل درست بودن نام دری نسبت به فارسی آمده است: «دری زبان است نه لهجه… اصطلاح فارسی یا پارسی افادهکننده زبان نیست، لهجه است؛ زیرا زبان همان دریست…»
این گفتهها بر علاوه آنکه با عنوان مقاله دیگرشان (دری، فارسی، تاجیکی، دُری در سه گنج) سازگاری ندارد با روح تاریخ و تحول این زبان مطابقت ندارد و هیچگاه فارسی از دری و دری از فارسی جدا نبوده است.
بههرحال در تاریخ زبان فارسی دری، پس از مرحله رشد و تکوین، هر نویسنده در هر کجایی که زندگی میکرده و به هر لهجهیی که گپ میزده در خلق اثرش، خود را پایبند زبان معیار عصر و زمانش میدانسته است نه لهجه محلی، و اغلب کتابهای موجود نثر و شعر فارسی، به زبان معیار زمانِ نویسنده است. اهل قلم اگر نثر مینوشتهاند یا ساده و مرسل بوده یا سجعدار یا فنی، و اگر شعر میسرودهاند در یکی از سبکهای معروف بوده است نه لهجه محلی یا جغرافیای زبانیاش.
12ـ در شماره 4 دلایل، آمده است: «دری زبان است؛ چون در گفتار و نوشتار یکسان است؛ زیرا گویندگان نخستین آن آنچه میگفتند، مینوشتند. وقتی به دیگر مناطق دور و نزدیک رفت، آن شکل گفتاری تغییر یافت؛ مانند لهجه فارسی در ایران که گفتار و نوشتار آن یکی نیست.»
این گفته از چند لحاظ قابل قبول نیست:
ـ این معیار که «اگر میان گفتار و نوشتار، مطابقت بود زبان است درغیر آن لهجه»، هیچ اساس علمی و منطقی ندارد و خود استاد محترم در بخشی از نوشتةشان به معیارهای تفکیک لهجه و زبان اشاره کردهاند. از سوی دیگر شاید در جهان نتوان زبانی را پیدا کرد که میان نوشتار و گفتار آن اختلاف نباشد. در فارسی کابلی و تاجیکستانی هم اختلاف دیده میشود.
ـ از لحاظ بیان، فعل جمله اولی باید “بود” باشد در غیر آن به زمان کنونی دلالت میکند: «دری زبان است؛ چون در گفتار و نوشتار یکسان بود…» همچنان این جمله هیچ معنایی را انتقال نمیدهد: «وقتی به دیگر مناطق دور و نزدیک رفت، آن شکل گفتاری تغییر یافت…» بخش اخیر که در زیر آن خط کشیدهام، چه معنا دارد؟
ـ نکته دیگر اینکههیچ معلوم نیست که استاد عزیز ما بر روی کدام سند ادعا کردهاند که زبان گفتار مردمان ایران مثلاً در سدههای 8 و 9 و 10 و… با نوشتارشان یکسان نبوده است. از سوی دیگر اختلاف تلفظ و حتا کاربرد خود واژهها نشان میدهند که میان گفتار و نوشتار فارسی کهن هم مطابقت مطلق نبوده است.
در یک نگاه کلی، مقاله از لحاظ علمی هم، انسجام و نظم دقیق ندارد. نگارنده باید در پی نشان دادن لهجه یا زبان بودن دری میبود و این مساله را هم در تاریخ هم در دوره کنونی میگشود؛ اما چنین نشده و موضوعات گوناگون از قبیل تغییر نام این زبان در کشور و اینکه گویا«سیاسیون قبیلهگرای» کشور این اصطلاح را آوردهاند، واینکه واژه “فارسی” چند معنا دارد و واژه “دری” در کنار “فارسی”، عبارت تخصیصی یا بیانی یا توصیفی میسازد، و این که به نظر خودشان دری در برابر فارسی، گزینه خوبی است و یا اینکه «اصطلاح فارسی افادهکننده زبان نیست، لهجه است» ربطی به بحث اصلی و عنوان آن ندارد. تلاش استاد محترم باید در جهت اثباتِ “زبان بودن” دری میبود، اما برخلاف، خودشان در چند جای زبان دری را لهجه گفتهاند: «این لهجه را من لهجه خراسانی مینامم… این لهجه هم در گفتار و هم در نوشتار با لهجه فارسی در ایران مغایرتهایی دارد.»
مشکل دیگر مقاله این است که باری بحثها تاریخی میشود و گاهی امروزی؛ یعنی بحثهای همزمانی و درزمانی را با هم خلط میکند و این از جهت علمی پسندیده نیست. خواننده در میان دیروز و امروز سرگردان میشود و در پایان هم نمیداند که نگارنده در نوشتهاش چه چیزی را رد یا تأیید کرده است. در این سرگردانی، مشکل کاربرد واژهها فهم مطلب را پیچیدهتر میکند؛ چنانکه یکی دو مورد آن را در متن آوردیم و این هم نمونه دیگر آن:
«این لهجه (لهجه خراسانی) هم در گفتار و هم در نوشتار با لهجه فارسی در ایران مغایرتهایی دارد.»
ـ مغایرتهایی “دارد” یا “داشت”؟ از فحوای کلام دانسته میشود که “داشت” درست است نه “دارد”.
مطرح کردن فارسی تهرانی به عنوان لهجه، خالی از اشتباه و خطای علمی نخواهد بود. من نمیدانم که چگونه دری زبان است و فارسی لهجه، حال آنکه تمام منابع تحقیق و تألیف و مطالعه و حتا دزدیهای ما، و در سده اخیر مرجع تمام واژهها و اصطلاحات جدید فارسی در عرصه نگارش، منبعِ الهام در شعر، مرجع اصلی آشنایی با افکار و اندیشههای غربیان از طریق ترجمه و… کتابهای چاپ ایران و در نتیجه لهجه فارسی است!
سیر تاریخی زبان فارسی دری این را نشان میدهد که زبانی واحد، گاهی در خراسان و زمانی در ایران امروز، وقتی در هندوستان و گاهی هم در عراق عجم و آسیای صغیر زبان رسمی و ادبی و فرهنگی و در مواردی هم زبان علمی بوده است و تا دهه چهل، هیچگونه فاصله و تفاوت جدی در آن نبوده است. “فارسی” و “دری” ساختن این زبان واحد، ساخته و پرداخته اوهام و خیالات سیاسیون کشور است و گرنه در تمام متون کهن و میانه فارسی دری، چه در خراسان و چه در فارس و جاهای دیگر، هیچ اختلاف عمده، به جز از تفاوتهای سبکی دیده نمیتوانیم. شعر و نثر سعدی، دیوان حافظ و امیرخسرو دهلوی و بیدل و… به همان اندازه فارسی و فصیح است که از رودکی و فردوسی و سنایی و مولوی. به همین دلیل مطرح کردن لهجه یا زبان بودن فارسی یا دری، با سیر تاریخی این زبان هیچ مطابقت ندارد و سخنیست بیپایه. بحث فارسی یا دری بودن نام این زبان در گذشته منتفیست و از لحاظ تاریخی این دو نام همیشه و در کنار یکدیگر بهکار رفته است و حتا غلبه بر فارسی هم بوده است و تنها در دهه چهل است که به یکبارگی در کشور، به طور رسمی نام آن را به “دری” تبدیل کردند. مردم عامی ما، تا همین اکنون، پس از نیم قرن، با تمام تبلیغات رسمی دولت، با نام و واژه “دری” هیچ آشنایی ندارند و حتا در صحبتهای غیررسمی درسخواندهها نیز همیشه نام این زبان فارسی بوده و است. اگر در پشت این کار، دستهای سیاست و غرض نیست، چه نیاز داشتیم به این همه کوشش و تلاش بیهوده برای تغییر نام؟ و بالآخره با تغییر نام این زبان به دری، چه چیزی را به دست آوردهایم که با نام فارسی، آن را از دست داده بودیم؟ بسیار مشکل و حتا ناممکن خواهد بود که کسی درستی یا نادرستی یکی از این دو نام را با دلایل معقول و منطقی ثابت کند. این زبان دارای همین دو نام بوده و هست.
آیا خواننده با مطالعه این نوشته برایش مسلم میشود که دری لهجه است یا زبان؟ فکر نمیکنم، چون نگارنده در طول مقاله از شاخی به شاخی و از بحثی به بحث دیگر پریده است و به نکته یا نکته مشخص نرسیده است.
ارسالی آ – نبی زاده – برگرفته از سایت مدنیت