اینجا سواد و دانش و منطق نمی چلد
وجدان و کار و آدم ِلایق نمی چلد
اینجا زمین که چور و زمان چور میشود
دادِ یتیم و گریه ی هِق هِق نمی چلد
این قصر های سر به فلک از کجا شدند؟
سرمایه با تجارتِ ساجق نمی چلد
برخیز و چور و کشتنِ بیچاره پیشه کن
با خوردن و زدن٬ دلِ تو دق نمیشود
تا شیمه است در دل تو خورد و بُرد کن
تا که نبود شخص٬ منافق نمی چلد
اینجا که سرزمین ریسسان شده کنون
امرِ قدوس و طاهر و طارق نمی چلد
باید که صاف و ساده کنم انتقاد را
با پُس پُس و کنایه و چقِ چقِ نمی چلد
در این وطن که مینگرم ای عزیز من
وجدان و کار و آدمِ لایق نمی چلد
هارون یوسفی
لندن: ۲۵ فبروری ۲۰۱۶