اسـتـاد واصـف بـاخـتـری در گـفـتـگـو بـا شـفـقـنـا -کلام مولانا جلال الدین بلخی مملو از نور عرفان اسلامی است/وی انقلابی عظـیم و ستودنی در شعر و ادب فـارسی …

Wasef Bakhtari - Copy_1394829174     خبرگزاری شیعیان افغانستان(شفقنا افغانستان) : هشتم میزان(مهر ماه) در برخی کشورها از جمله ایران ، روز بزرگداشت مقام مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی) نام گذاری شده است. به همین مناسبت به سراغ یکی از مفاخر ادبیات افغانستان یعنی استاد واصف باختری رفته و گفتگویی با وی ترتیب دادیم. استاد واصف باختری که اکنون بیش از 70سال از عمرش می گذرد، کارنامه ای درخشان در فرهنگ و ادب افغانستان دارد. او 60سال است که در عرصه ادبی و فرهنگی افغانستان حضوری فعال دارد، شعر می سراید، مقاله می نویسد و رهنمونی واقعی برای جوانان و شیفته گان ادبیات پارسی است. وی با تبریک روز بزرگداشت مولوی به همه اهل ادب و عرفان ، درباره مولانا جلال الدین بلخی گفت:  سوداي مولانا، سوداي خوش قرب به حضرت حق بود؛ وجودي لبريز از عشق و آتش كه نه تاب هجران از دوست را داشت، و نه ميتوانست عافيت نشين سايهسار غفلت باشد.

استاد باختری افزود: مولانا، جان فرشتهواري بود كه قفس تن را شكسته ميخواست؛ انگار آدمي از عالمي ديگر بود كه غربت خاك، دامنگيرش شده باشد. چگونه ميتوانست زنده باشد، بييار و بيياد يار؛ كه تمام زندگياش جلوهاي از او بود.

وی گفت: مولانا، زندگي خود را وقف بزرگداشت نام عظيم و اعظم جان جهان كرده بود؛ هر چند به رنگها و گونههاي متفاوت؛ گاه در كسوت شريعت و زماني نيز در جامه طريقت.

ادیب و شاعر سرشناس افغانستان درباره روحیات معنوی مولانا اضافه کرد: زندگي او همچون سرود پرشور روحي سركش بود كه با فراز و فرودهاي عرفاني ـ حماسي سرشته شده باشد. آيا او اجدادش، نسل در نسل، منظمه روحاني و تابناكي بودند كه چراغ دل را به آتش عشق حق زنده نگهداشته بودند. دلدادگاني رها از تعلق خاك، و رهروان راهي كه مقصد ان بحر توحيد بود.

واصف باختری مولانا را شخصیتی عارف و آشنا به اصول عرفانی معرفی کرده و گفت: جلال الدين از اوان كودكي تا آن هنگام كه دانشمندي محترم و محبوب در شهر قونيه به شمار ميرفت، با اهل عرفان و طريقت آشنايي و دوستيها داشت و با اساس و اصول نظري و فكري آنان نيز بيگانه نبود؛ علم معقول و منقول زمانهاش را به نيكي آموخته بود، مريدان و شاگردان بسياري داشت، امين مردم و معتقد خاص و عام و مرجع ديني شهر به شمار ميرفت؛

وی درباره اوضاع شعرفارسی در زمان مولوی و پیش از آن گفت: شعر فارسي در دوره هاي پيش از مولانا با طلوع امثال رودكي , عنصري , ناصر خسرو , مسعود سعد , خيام ,انوري ,نظامي ,خاقاني راه درازي سپرده ودر قرن هفتم هجري كه زمان زندگاني مولوي است , به كمال خود رسيده بود.

استاد واصف باختری تاکید کرد: شعر عرفاني هم در همين دوره به پيشرفت هاي بزرگ نائل آمده و بدست عرفاي مشهوري همچون سنايي , عطار و ديگران آثار با ارزشي مانندحديقه , منطق الطير , مصيبت نامه , اسرار نامه و غيره پديد آمده بود.

ادیب شهیر افغانستان شناخت دقیق از مولانا را سخت عنوان کرده و تصریح کرد: مولوي را نمي‌توان نماينده دانشي ويژه و محدود به شمار آورد. اگر تنها شاعرش بناميم يا فيلسوف يا مورخ يا عالم دين, در اين كار به راه صواب نرفته ايم . زيرا با اينكه از بيشتر اين علوم بهره وافي داشته و گاه حتي در مقام استادي معجزه گر در نوسازي و تكميل اغلب آنها در جامعه شعرگامهاي اساسي برداشته , اما به تنهايي هيچ يك از اينها نيست, زيرا روح متعالي و ذوق سرشار, بينش ژرف موجب شده تادر هيچ قالبي متداول نگنجد.

واصف باختری عارف بودن مولانا را دلیلی محکم برای ماندگاریش ذکر کرده و افزود: شهرت بي مانند مولوي بعنوان چهره اي درخشان و برجسته در تاريخ مشاهيرعلم و ادب جهان بدان سبب است كه وي گذشته از وقوف كامل به علوم وفنون گوناگون, عارفي است دل آگاه, شاعري است درد شناس, پر شور وبي پروا و انديشه وري است پويا كه آدميان را از طريق خوار شمردن تمام پديده هاي عيني و ذهني اين جهان, همچون: علوم ظاهري , لذايذ زود گذر جسماني, مقامات و تعلقات دنيوي , تعصبات نژادي, ديني و ملي, به جستجوي كمال و آرام و قرار فرا مي خواند. آنچه مولانا ميخواهد تجلي خلق و خوي انساني در وجود آدميان است كه با تزكيه درون و معرفت حق و خدمت به خلق و عشق و محبت و ايثا و شوق به زندگي و ترك صفات ناستوده به حاصل مي آيد.

وی ادامه داد: هنر بزرگ او بحث و برسي هاي دلنشين و جاودانه اي است كه به دنبال داستان ها پيش مي آورد و انديشه هاي درخشان عرفاني و فلسفي خود را در قالب آنها قرار ميدهد. داستان بهانه اي است تا بهتر بتواند در پي حوادثي كه در قصه وصف شده، مقاصد عالي خود را بيان دارد.

استاد باختری با اشاره به تاثیر فراوان شمس تبریزی بر تکمیل شخصیت و موفقیت های مولوی گفت: مولانا و شمس مكمل يكديگر بودند. بيهوده نبود كه شمس ميگفت: «خوب گويم و خوش گويم. از اندرون روشن و منورم، آبي بودم برخود ميجوشيدم و ميپيچيدم و بوي ميگرفتم تا وجود «مولانا» بر من زد، روان شد. اكنون ميرود خوش و تازه و خرم».

وی افزود: شمس، مولانا را با افق ديگري از معنويت و عرفان آشنا كرد و روح او را در آسمانهاي برتر به پرواز درآورد. به دم او بود كه خرمن وجود مولانا مشتعل شد و هر چيز غير از دوست رنگ باخت و «ماسوي الله» ذات فاني خود را آشكارتر نمايان ساخت.

این استاد شعر و ادبیات فارسی تصریح کرد: جوهره تعليمات شمس بود كه اگر «در سايه ظل الله درآيي، از جمله سرديها و مرگها امان يابي، موصوف به صفات حق شوي، از حي قيوم آگاهي يابي، مرگ تو را از دور ميبيند ميميرد، حيات الهي يابي، پس ابتدا آهسته تا كسي نشنود، اين علم به مدرسه حاصل نشود و به تحصيل شش هزار سال كه شش بار عمر نوح بود، برنيايد. آن صدهزار سال چندان نباشد كه يك دم با خدا برآرد بندهاي به يك روز.»

وی درباره اثر جاودانه مولوی یعنی دیوان شمس گفت: غزليات «شمسي» مولانا به تمامي، حاصل و ثمره چنين فضايي است. در مواجهه با اين اشعار ما با شاعري نه به شيوه معمول سر و كار داريم؛ اشعاري كه به لحاظ حس و حال و شور و هيجان در تمام طول تاريخ شعر فارسي بيبديل و منحصرند؛ اشعاري كه به درستي و راستي، همراه و همگام با ضرباهنگ دروني سراينده آن شكل گرفتهاند، بيآن كه شاعرش در قيد لفظ و زبان خاصي مانده باشد.

استاد واصف باختری افزود: دانستن اين كه در سخن او چه نوع موسيقي و قوانيني وجود دارد و استعارههايش از كدام سنخند و هنجارگريزيهايش از چه نوعند، مشكل ما را در شناخت حقيقت شعر مولانا حل نميكند؛ بلكه فقط شناختي سطحي از ظاهر كلام او را براي ما ميسر ميسازد. حال آن كه بزرگواراني همچون مولانا، همواره منكر چنين دلبستگيهاي ظاهري در زندگي بودهاند:

رو به معني كوش اي صورت پرست

زان كه معني بر تن صورت پرست

وی در تکمیل گفته هایش بیان داشت: بيان اين نكته به معناي عدم آشنايي مولانا با اصول و موازين شعر و ادب نيست؛ بلكه به گواهي ناقلان و آثارش، وي هنگام سرودن اين شعرها از هوشياري و منطق حسابگرانه آدمهاي معمولي و شاعران معمولي به دور بوده است. نه وزن براي شعرش انتخاب ميكرد و نه براي ريتم و نوع بيان و تركيبات و تخليش حساب و كتاب منطق شعري زمانه خود را به كار ميگرفت.

این شاعر و ادیب بلند آوازه افغانستان کلام مولوی را مملو از نور عرفان اسلامی دانتسه و گفت: معارف عرفان اسلامي در جريان سيال ذهن مولانا ميجوشد و در عرصه امكان سخن، مجال ظهور مييابد. هر سخني، سخن ديگر را تداعي ميكند؛ قصهاي در قصهاي، نكتهاي در دل نكتهاي ديگر و بدين گونه است كه هزار توي مثنوي در ساختار شرقي وحدت در عين كثرتش شكل ميگيرد.