ریــشـه هــای هــویـت طلـبـی قــومــی در افــغـانـستـان : نوشتهء – میلاد نـعـیـمـی تـحلـیـلـگـر سیـاسی

تقلیل حرکت ها و هویت طلبی های قومی تاحد مرتبط دانستن آنها با تحریکات چند کشور بیگانه و یا منافع شخصی و جناحی چند رهبر قومی، عادتی رایج در افغانستان است که البته پیامد چنین رویکردی، طبیعتا برخورد غیرمنطقی و غیرعلمی با این قبیل حرکتهاست. چنین برخوردی نیز به نوبه خود، ناسنجیدگی مدیریتی و عدم تدوین سیاستهای درست حکومتی در رابطه با حل بحران قومی در کشور را موجب شده است. چنین باوری تا اواسط قرن بیستم در کشورهای پیشرفته غربی وجود داشت و بدین دلیل، مطلوبترین سیاست نزد آنان در قبال هویتهای قومی، سیاست حذف و نفی بود. اما گسترش روزافزون تمایلات هویت طلبانه قومی در میان گروههای قومی کشورهای گوناگون غربی از قبیل باسکها و کاتالانها در اسپانیا، اسکاتلندیها در بریتانیا، کبکی ها در کانادا، فلاندر ها در بلژیک، اسلواکها در چکسلواکی و بسیاری موارد دیگر و عدم وجود هیچ گونه ارتباطی میان این تمایلات قومی با حمایتهای خارجی، نظریه پردازان را واداشت تا نگرش خود را نسبت به مسائل قومی تغییر دهند.

از این پس بود که در کشورهای غربی، برخورد امنیتی با هویت طلبی قومی جای خود را به نگاه علمی و مدارا محور داد؛ به صورتی که با قبول تکثرگرایی قومی به عنوان یک ارزش ملی و صرف تبلیغ نوعی پایبندی به برخی اصول حقوقی همه پذیر، سعی در ایجاد نوعی وحدت ملی در کنار قبول کثرت قومی شد. اما متاسفانه در افغانستان تا به امروز، «سیاست حذف» هویتهای قومی، حتی در محافل آکادمیک نیز از اعتبار بالایی برخوردار است. ریشه این برخورد، به علیت یابی ناقص هویت خواهی قومی برمیگردد؛ چون آن را معلول تلاش چند رهبر منفعت طلب قومی میدانند. اگر چه این مدعا که رهبران قومی در خلق منازعات تباری نقش دارند، دارای اعتبار است، ولی خلاصه سازی پدیده قوم گرایی صرف در عامل رقابت نخبگان قومی، کمی غیرمعقول به نظر میرسد.

رقابت نخبگان

ریشه تئوریک این باور جمعی، به نظریه رقابت نخبگان قومی برمیگردد. نظریه رقابت نخبگان قومی، تبیینی است که با رویکردی ابزارگرا به پدیده قومیت می نگرد و با تاکید فراوان بر نقش رهبران قومی در انگیزش و پیدایش قومیت، آن را پدیده ای زودگذر معرفی می نماید که نخبگان قومی با تکیه بر آن، به دنبال کسب منافع سیاسی و اقتصادی شخصی شان است. این تئوری بیان می کند که رهبران قومی، به خاطر منافع شخصی، نوعی خودآگاهی قومی را در بین اعضای قوم خود تزریق می نمایند. نوشتار حاضر درصدد توضیح این انگاره تقلیل گرا از زوایای گوناگون و بازنمایی حقیقتی است که به علت تسلط این انگاره آغشته به تئوری تؤطئه، از نظر بسیاری دور مانده و کمتر بدان پرداخته شده است.

انگیزش آسان احساسات قومی

واقعیتی که بر هیچ کسی پوشیده نیست و همه بدان اذعان دارند این است که کوچکترین حرکتی از جانب یک قوم و یا حتی اتخاذ سیاستی به ظاهر بی اهمیت از جانب حکومت مرکزی میتواند به راحتی باعث برانگیختن احساسات قوم و یا اقوامی دیگر و در نهایت بسیج آنها گردد. این که با کوچکترین تلنگری بسیج قومی صورت میپذیرد و یا چندین نخبه قومی با و یا بدون حمایت کشورهای خارجی میتوانند اقوام مختلف در افغانستان را بسیج نمایند خود مؤید این واقعیت است که افغانستان دارای بستری مساعد برای پرورش ناسیونالیسم قومی است و گرایش به قوم گرایی بیشتر ریشه در واقعیتهای اجتماعی و ساختار سیاسی کشور دارد تا عواملی دیگر. با قبول این واقعیت که ساختار ناهمگون اجتماعی کشور، زمینه بسیار مساعدی را برای رقابتهای قومی مهیا میسازد، وجود رهبرانی که نمایندگی از منافع قومی شان کنند نیز الزامی و اجتناب ناپذیر است. تا شرایطی از پیش موجود، وجود نداشته باشد، ظهور رهبران و نخبگان قومی امکان پذیر نخواهد بود.

هویت خواهی به مثابه گرایشی ذاتی میان تمام اقوام جهان

گفتمان غالب و ایده آل مطلوب ناسیونالیسم تا اواسط قرن بیستم این بود که برای ایجاد یگانگی ملی در یک جغرافیای سیاسی ناهمگون به لحاظ قومی، باید همگون سازی به هر شیوه ممکن صورت پذیرد. ناسیونالیسم به این شکل، دارای مؤلفه هایی چون فرهنگ ملی، ملیت واحد، زبان و تاریخ مشترک، مذهب و نوع پوشش یکسان و غیره است. تمام این مؤلفه ها معمولا بر اساس ویژگیهای گروه قومی مسلط که قدرت سیاسی را در دست دارد و یا به لحاظ جمعیتی دارای اکثریت میباشد، تعیین میگردد. آنتونی اسمیت نظریه پرداز معروف مطالعات ناسیونالیستی بر این اساس است که ناسیونالیسم را دارای «ریشه های قومی» معرفی میکند و «واکر کانر» دیگر دانشمند مطالعات قومی، «مفهوم ملت را با قومیت مرتبط و ناسیونالیسم واقعی را ناسیونالیسم قومی میداند».

آنتونی اسمیت بر این باور است که در فرآیند ملت سازی، نمادهای قومی تبدیل به نمادهای ملی میشوند و با توجه به این مسائل، ناسیونالیسم به این شکل، صورتی تحمیلی از جانب قوم مسلط بر اقوام دیگر به خود میگیرد.

این در حالی است که بر اساس نظریه آنتونی اسمیت، هر قوم گرایشی ذاتی به هویت خواهی و رسمیت یافتن مؤلفه های فرهنگی قومی اش دارد. همچنین کلیفورد گیرتز یکی دیگر از نظریه پردازان مطالعات قومی نیز بر این عقیده است که در میان تمام اقوام جهان بلااستثنا، رغبت شدیدی برای به رسمیت شناخته شدن وجود دارد. تمام اقوام علاقه دارند که در سطح کشور و حتی جهان دارای شخصیت حقوقی و سیاسی شوند و هویت قومی و فرهنگی شان مورد پذیرش اجتماعی و قانونی واقع شود.

به طور خلاصه تمام اقوام جهان میخواهند که وجود داشته باشند و این در تعارض با سیاستهایی میباشد که معطوف به همگون سازی هستند.

با توجه به این مسائل، هویت خواهی قومی پدیده ای بسیار معمول در تمام جهان است؛ اما سوالی که پیش میاید این است که چرا پدیده قومیت در کشورهای پیشرفته غربی بحران زا نبوده ولی در افغانستان همیشه عامل اساسی خلق بحران بوده است؟

در جواب باید گفت آن چیزی که تعدد قومی در افغانستان را مبدل به یک بحران ساخته، سیاستهای نادرست حکومتی در واکنش به هویت خواهی اقوام مختلف بوده است، که البته این معضل ریشه در ساختار نامناسب سیاسی و اداری کشور دارد. حکومت مرکزی تا هنوز بر تحمیل ایدئالهای قرن نوزدهمی از ناسیونالیسم که مستلزم رسمی ساختن هویت قومی و مؤلفه های فرهنگی قوم غالب به عنوان هویت و مؤلفه های ملی است، تاکید می ورزد. پیاده سازی این نوع سیاست، یکی از مهمترین عللی است که باعث تحریک اقوام دیگر به واکنش شده است. اگر تعدادی روشنفکر و رهبر قومی میتوانند با تهییج افکار عمومی، موضوع بازخاکسپاری امیر حبیب الله کلکانی را مطرح سازند و به راحتی طیف کثیری از مردم را بسیج نمایند، نتیجه فشارهای تاریخی ای است که از تطبیق این شیوه ناسیونالیسم مایه میگیرد. با توجه به نظریات دانشمندان علوم اجتماعی، هویت طلبی قومی، خواسته ای معمول و جزء حقوق اساسی تمام مردم جهان است. دست کم گرفتن این مطالبه است که زمینه ساز ناهمسازی و ناسازگاری قومی و مطلوبیت خشونت و واکنشهای غیرمنطقی نزد هویت طلبان میگردد.

تئوری ساخت یابی آنتونی گیدنز

از زاویه ای دیگر و با تعمیم نظریه «ساخت یابی» آنتونی گیدنز به مسائل قومی نیز میتوان این اندیشه را که تمام مشکلات ناشی از گرایش اقوام مختلف افغانستان به ناسیونالیسم قومی را خلاصه در تلاش نخبگان و رهبران قومی برای کسب منافع سیاسی و اقتصادی شان میکند، به چالش کشید. آنتونی گیدنز با پیش کشیدن تئوری «ساخت یابی»((structuration) سعی در تلفیق دو مفهوم عاملیت و ساختار دارد. او با تعیین رابطه ای دیالکتیکی بین عاملیت و ساختار، به جدال دیرینه ساختارگرایان و نخبه گرایان بر سر اینکه کدامیک از این دو بر دیگری تقدم و اولویت دارد نقطه پایان گذاشت. بنا بر این تئوری، رفتار و کنش نخبگان و رهبران قومی تنها عامل تشدید کننده منازعات قومی نیست و البته نفس تنوع قومی در یک دولت- ملت نیز مؤجد این گونه تنشها نمیباشد. رابطه ای دوجانبه بین این دو مقوله برقرار است که باعث خلق این پدیده اجتماعی میگردد؛ به شکلی که رفتار نخبگان قومی محدود در خصلتهای ساختاری ای است که این خصلتها نیز توسط کنشگران قومی طی مدت زمان طولانی بازتولید میشوند. در بحبوحه وقوع هر پدیده سیاسی، طیف وسیعی از انتخابها و امکانهای متفاوت پیش پای رهبران قومی وجود دارد و آنها در نهایت مجبورند با توجه به حدود ساختاری قومی، یکی از آنها را برگزینند که بیش از دیگر امکانها مقرون به صرفه، برای منافع قومی و فردی آنها باشد. به عبارت دیگر، کنش نخبگان قومی، مقید در انتخابهای محدودی ست که ساختار اجتماعی قومی پیش پای آنها میگذارد و عدول از این ارزشها، به مثابه نوعی ساختارشکنی تلقی شده و نتیجه اش، حذف نخبگان ساختارشکن از رهبری قوم خواهد بود. تاریخ سیاسی افغانستان مؤید این واقعیت است که عدول رهبران قومی از منافع حیاتی و اساسی قومی و پرداختن صرف به منافع شخصی و سوءاستفاده از موقعیت اجتماعی شان، نهایتا منجر به رویگردانی اعضای گروه قومی از ایشان خواهد شد. به عبارتی، نخبگان قومی نمایندگی از کلیت یک قوم میکنند و کنش آنان مقید در اصولی است که منافع قومی آن را تعریف و تعیین میکند و آنها نمیتوانند تنها بر مبنای منافع شخصی شان، رهبری یک قوم را پیش ببرند.

ضرورت پذیرفتن قومیت

در پایان باید گفت که هویت خواهی قومی پدیده ای غیر معمول و مختص کشورهای جهان سومی نیست؛ بلکه در کشورهای پیشرفته غربی که ذکر آنها رفت نیز شاهد وجود این قبیل گرایشات هستیم، با این تفاوت که در آنجا با تلطیف ساختارهای اداری و سیاسی به نفع مطالبات معقول قومی به اشکال گوناگونی چون فدرالیسم و اعطای خودمختاری سرزمینی و فرهنگی، زمینه همگرایی ملی را فراهم ساخته ولی ما هنوز با تاکید بر طرد هویتهای قومی به بهانه ساختگی بودنشان، آتش درگیریهای قومی را مشتعل تر میسازیم.